۱۳۸۹-۰۸-۰۷

خرداد 1386

بازخوانی آرای هربرت بلومر
نوشته شده در پنجشنبه چهارم خرداد 1385 ساعت 2:44 شماره پست: 242
دومین نشست از سلسله جلسات بازخوانی جامعه شناسی آنگلوساکسون که توسط حلقه جامعه شناسی چارسوق اندیشه برگزار می شود، به بازخوانی آرای هربرت بلومر جامعه شناس مطرح آمریکایی اختصاص یافته است که دکتر حسین ابوالحسن تنهائی در این رابطه سخنرانی خواهد کرد. این نشست روز دوشنبه ۷ خرداد ماه ساعت ۶ بعد از ظهر در تالار کتابخانه حسینیه ارشاد برگزار خواهد شد.

هربرت بلومر متولد ۷ مارس سال ۱۹۰۰ در میسوری آمریکاست که تحصیلات جامعه شناسی اش را در دانشگاه شیکاگو و متاثر از اندیشمندانی چون "رابرت پارک" و "جرج هربرت مید" پیگیری کرد و در نهایت به عنوان موسس گروه جامعه شناسی دانشگاه کالیفرنیا به برکلی رفت و در حیطه هایی مختلفی چون کنش متقابل، جامعه شناسی معرفت، تبعیض نژادی، صنعتی شدن، اعتیاد و رفتار جمعی، جنبش های اجتماعی، رفتار جنسی و...  آثاری ارائه داد و بیش از همه بر جامعه شناسی خرد و مسئله کنش متقابل نمادین تاکید ورزید در آن حد که در سال ۱۹۳۷ او اولین متفکری بود که این مفهوم را وضع کرد و در بسط مفهوم آن کوشید. وی که در سال ۱۹۸۷ در آمریکا درگذشت تاثیر فراوانی بر جامعه شناسی امروز جهان برجای گذاشته است.
 دکتر حسین ابوالحسن تنهائی که از سال ۱۳۶۵ در دانشگاه های مختلف ایران به تدریس جامعه شناسی پرداخته و با تاکید بر مفاهیم و نظریاتی چون جامعه شناسی علوی و جامعه شناسی عرفانی حساسیت هایی را برانگیخته است، در سال ۱۹۸۱ مدرک دکترای خویش را در آمریکا و تحت نظر بلومر دریافت کرده است و مدتی را نیز به عنوان دستیار بلومر فعالیت کرده است. وی معتقد است که بلومر به درستی در ایران شناخته نشده و مقالاتی از او درباره نقش بلومر در جامعه شناسی معرفت در راستای اصلاح همین دیدگاه ها به شمار می رود.

+ مروری بر جامعه شناسی هربرت بلومر توسط شاگردش: خبر نشست در وبلاگ انجمن جامعه شناسی دانشگاه آزاد

غرور و تحقیر: لااقل گاهی!
نوشته شده در شنبه پنجم خرداد 1386 ساعت 23:22 شماره پست: 243
دو هفته اخیر، دو هفته عجیب و تاثیرگذار برای من بود که البته در بعضی هایش یکی از دوستان خوبم هم شریک بود.
هفته اول از شنبه تا پنج شنبه یک مصاحبه ۴ ساعته خوب با یک استاد دانشگاه داشتیم، یک ملاقات کاری با مسئول یکی از نهادهای مهم جامعه شناسی و تعریف های او و تشویق های او، یک دیدار ۱۵دقیقه ای با یک استاد دانشگاه داشتم  و  دعوت به سخنرانی و تعریف و تمجید او از ما و کارهایمان، یک ملاقات ۲ ساعته با یکی از بهترین استادهای جامعه شناسی برای راه اندازی یک نشریه و... خلاصه هفته ای سراسر امید و غرور و نگاه مثبت به آینده... البته چند وقتی بود که ته دلم نسبت به کارهای روزمره رضایت نداشتم. ولی به هرحال راضی بودیم و پر غرور!.
و هفته دوم یک ملاقات دیگر اما ۱۵ تا ۲۰ دقیقه ای با یک استاد مهم جامعه شناسی... تاثیرش از  سردرد  و اعصاب خرد شدن ما و او در آن روز و تعطیل شدن کلاس فوق لیسانس ایشان در آن ساعت شروع شد تا امروز که هنوز هم چندان رهایم نمی کند... چه بگویم: یک فرصت برای خالی کرد عقده های او، یک تلنگر برای درک یک چیزهایی درباره جامعه شناسی و استادان و نهادهای فعال آن و البته یک حقیقت این که ما هم هیچ نیستیم  و هیچ نیستم و هنوز نیاز فراوانی به خودسازی و دانشجو شدن داریم.... در میان این تعریف  و تمجیدها و غرور های واقعا کاذب این تلنگر البته از جنس آن استاد محترم، تا حدودی لازم بود.
گرچه این غرور و تحقیرها بیش از آن که مربوط به آدمی و ثمره خود او باشد، ناشی از جامعه و اطرافیان است، اما به نظر می رسد درک فرد از هر یک و نگاه بیرونی به آن و غرق نشدن در هیچ یک، در موفقیت فردی او و ایفای نقشش در جامعه تاثیر فراوانی دارد، امری که بعضا با غفلت از سوی ما مواجه است. امیدوارم این دو هفته را هرگز فراموش نکنم... بی شک نسبت میان غرور و تحقیر نسبتی بسیار دور است که لازم است گاهی نزدیک شود... لااقل گاهی!
چه؟!
نوشته شده در جمعه یازدهم خرداد 1386 ساعت 1:40 شماره پست: 244
....من لی غیرک!
چه است غیر از تو مرا!؟

از اراذل تا روشنفکران!
نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم خرداد 1386 ساعت 2:20 شماره پست: 245
۱ - یک هفته قبل بود که دیدم در میدان پونک پلاکاردی زده اند و از قول اهالی منطقه  از نیروی انتظامی برای طرح امنیت اجتماعی و برخورد با اوباش تشکر کرده اند. نکته جالب این بود که نویسنده متن و خطاط و نصاب و... هیچ یک یا سواد یا توجه نداشتند که آن کسانی که مورد عنایت این طرح هستند اراذل هستند نه ارازل!!.... از این نکته که بگذریم برایم جالب بود که کمتر روشنفکر و فعال حقوق بشری در آن روزها به این نوع برخوردها اعتراض کرد. عکسها و فیلمهایش را چند روز گذشته دیدم، اصلا هم دیدنی نیست باتوم زدن ها و کتک زدن ها و با آفتابه گرداندن و سر و صورت خونین و.... . هیچ شکی نیست که این افراد مجرم اند و خطا کار . و بیش از من، خانوادها و خصوصا دخترها ی هم محله ای شان باید از وضعیتی بگویند که این افراد در مناطق مختلف ایجاد کرده و می کنند. اما در کنار جرم و جنایت این اراذل و لزوم برخورد همیشگی و قانونی و نه احساسی و موسمی با آنها ، به نظر می رسد چند سالی است که حقوق مدنی و حقوق شهروندی در جهان، عام شده است و در عرف و حقوق، حتی آن مجرم هم حقوقی دارد. قصد ندارم ژست روشنفکری بگیرم مانند آنها که برای اعدام صدام هم اشک می ریختند!! اما بی شک معتقدم حقوق بشر تنها مختص زندانی سیاسی و مطبوعاتی و زنان فمینیست و... نیست، این مجرمین هم مشمول حقوق بشر هستند و حق دارند که عادلانه محاکمه شوند و اگر جرمشان اثبات شد باید هم طبق قانون زندانی شوند و تبعید شوند و.... ولی اینگونه برخوردهای خشن و غیر منطقی نه در چارچوب شرع است نه قانون و نه حقوق بشری که شعارش خوب داده می شود... البته روشنفکران و فعالان حقوق بشر هم ظاهرا کارهای خیلی مهم تری از توجه به این امور دارند و روزنامه ها هم آنقدر دچار خودسانسوری اند که ...بگذریم.
۲ - حالا که حرف از روشنفکرها شد، یک موضوع دیگر هم بگویم. دیروز پریروز بود در یک جمع غیر علمی بحث از بزرگی یک آدم بزرگ بود. من هم تایید می کردم و البته اشاره کردم به این نکته که در طول تاریخ از این نوع آدم ها بوده اند  و در تقسیم بندی های علمی (جامعه شناسی سیاسی) این یک نوع دیگر از اقتدار است. ( که مد نظرم شخصیت و اقتدار کاریزمایی وبر بود) وقتی چند مثال از این نوع کاریزما ها در طول تاریخ زدم، دیدم که نوع نگاه ها به من عوض شد بعضی با کینه، بعضی هم نگاه عاقل اندر سفیه می کنند که من آن آدم بزرگ را چگونه با آن دیگران قیاس کرده ام. من منکر بزرگی آن شخصیت در تاریخ معاصر ایران نبودم، اما نوع زبان من موجب این سوء برداشت شد که فکر کنم تا مدتها هم برطرف نشود. این موضوع هم مرا به نکته ای دیگر متوجه کرد: این که خیلی وقتها مشکل روشنفکران ما این بوده که با زبان تخصصی گفتگو کرده اند، از بالا به پایین به جامعه نگاه می کنند، به جامعه این حق را نمی دهند که حرفشان را نفهمند یا نپذیرند، به روشنفکرانی مثل شریعتی که سعی می کرد با زبان مردم صحبت کند نیز با دیده تحقیر می نگرند، البته وقتی بینشان نزاع درگیرد از هر کوچه بازاری ای لمپن تر و بی اخلاق تر می شوند ولی به هر ترتیب این فاصله را روز به روز بیشتر می کنند و توقع دارند جامعه هم آن طور که می خواهند اصلاح شود. بی شک خیلی تعارض های دینداران و مدرن ها و طرفداران نان و آب و... با روشنفکران ما ناشی از این سوء برداشت ها و نوع زبان های متفاوت بوده است، امری که از مشروطه تا امروز ما را آزار داده است!
از همه جا و همه کس
نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم خرداد 1386 ساعت 23:38 شماره پست: 247
چند وقتی است دست و دلم به وبلاگ نویسی نمی رود گرچه برای گفتن و نق زدن، مطلب زیاد است... برای مثال چند مورد آن:
۱ - چند وقت پیش سوار یک تاکسی شدم می رفتم میدان ولیعصر، دو دختر هم کنار من سوار شدند یکی شان از دیگری پرسید تاکسی تا میدان هم می رود، آن دیگری آهسته گفت: آره این آقاهه هم می ره! واقعیتش برایم سنگین بود: آقاهه! چند وقتی است که دیگر کسی مرا آقا پسر صدا نمی زند! دیشب یک مصاحبه ای می خواندم، ابتدای آن نوشته بود این آقا ۲۴ سال دارد، یک ۲۴ ساله تمام عیار! یاد چند سال قبل افتادم که می گفتم ما ۲۴ - ۲۵ سالگی زن می گیریم! و از این جور فکرها... این چند سال آخر انگار خیلی سریع رفته است!
۲ - تاریخ ها هم از دستم در رفته... چند وقت پیش که تب رورتی در ایران گرفته بود و مقالات و گفتگوهایش در روزنامه ها چاپ می شد و نظریه اش در شکل یک کتاب به نام (اولویت دموکراسی بر فلسفه) ترجمه شد و به ایران آمد، خیلی تفکراتش را می پسندیدم یادم هست کتابش را هم تقریبا با ولع خواندم. کلا با این حرف موافق بودم که در کشورهایی چون ما فلسفه و فلسفه بافی به جایی نمی رسد و تا حدودی دموکراسی بر فلسفه ارجحیت دارد... دو سه روز قبل که خبر فوت ریچارد رورتی مطرح شد، فکر کردم که چقدر آن اندیشه قبلی را نمی پسندم! امروز بر آنم (حالا نمی دانم چقدر خام است یا پخته) نه فلسفه نه دموکراسی هیچ یک ارجحیت ندارد  اصلا دموکراسی و مدرنیته و لیبرالیسم و... هیچ یک به تنهایی هم ارزشی نمی توانند داشته باشند، جز خاصیت ابزار گونه شان. و آن چه مرجح است اندیشه و فرهنگ درست زندگی کردن، اخلاقی بودن و حرکت به سمت کمال  و پیشرفت است. فلسفه ای که به پوچی و فاشیسم و آدم فریبی برسد، دموکراسی  ای که عوام و جاهلان را بر جهان حاکم کند، علمی که هر روز بر دردها و مصائب بشر بیفزاید و تکنولوژی ای که استرس را بر ما چیره تر کند وووو چه ارزشی می توانند داشته باشند. همه اینها مفید است وقتی در مسیر صحیح و با هدف صحیح به کار گرفته شوند و در این میان آن چه از همه مضحک تر است اولویت دموکراسی خام و نپخته و عددی و توده ای بر فلسفه ای است که می تواند انسان را بر درک و بکار گیری این ابزار یاری رساند. (البته حرف آقای رورتی هم به این سادگی نیست، اینها بیشتر نقد افکار قبلی خود است).
۳ - چند وقتی بود در تهران به علتی جستجویی برای خانه می کردیم. واقعا چه خبر شده است! در بعضی نقاط در دو سال گذشته قیمت خانه از دو برابر هم بیشتر شده است. هر جور حساب می کنم می بینم کارمندان و کارگران و حتی طبقه متوسط حقوق بگیر اگر سالهای سال هم در ایران ما کار کنند و بیش از نصف حقوقشان را پس انداز کنند نه تنها صاحب خانه نمی شوند بلکه هزینه رهن خانه را هم به زحمت می توانند بپردازند! از آن طرف دلالان و بنگاه ها و آژانس های املاک رو به تزاید و درحال افزایش اند در بعضی خیابانها به تعداد درختان، آژانس املاک وجود دارد و در هر یک چندین نفر پیر و جوان نشسته اند که بدون ذره ای تولید و کار با یک دلالی پولی در می آورند و جالب آن که این بیکاران واقعی یا کارداران کاذب بیش از دیگران می توانند صاحب خانه و املاک شوند. چرا وضعیت دلالی و دکان داری و شکم داری در ایران اینگونه است؟ و در مقابل صنعت و فرهنگ این گونه وضعیت حقیر اقتصادی را تجربه می کنند؟
۴ - امشب صف پمپ بنزین بزرگراه نیایش دیدنی بود. ساعت ۱۱ - ۱۲  شب صدها متر ماشین ها صف بسته بودند و وضعیتی رقم زده بودند که من تاکنون فقط در عراق شبیه آن را دیده بودم! این استرس ناشی از سهمیه بندی و مشکلات کارت هوشمند کذایی و... چه ها که نمی کند!!
۵ - درباره ازدواج موقت هم ... بماند برای بعد!
سنت و نگاه نو در جهان مدرن
نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم خرداد 1386 ساعت 23:14 شماره پست: 248
اول خواستم درباره کتاب حافظ به روایت کیارستمی بنویسم....
چند وقت قبل یک مجری رادیو مصاحبه ای با آقای خرمشاهی داشت. او که صدها بار حافظ را خوانده و کتابها و مقالاتی فراوان در این رابطه نوشته  و حافظ پژوهی واقعی است و از این کتاب تعریف کرده است و آن را نوعی قاب گیری و برجسته سازی و کاری شبیه عکس گرفتن جدید از حافظ  دانسته است. خرمشاهی در این گفتگو از کار کیارستمی دفاع می کرد اما مجری محترم موضع منفی داشت و از اعتراض اساتید ادبیات می گفت و با حرص ادامه می داد با این کار سنگ روی سنگ بند نمی شود و تمام میراث فرهنگی ما دستخوش تغییر می شود و...
کتاب را چند وقت پیش گرفتم و کم و بیش هم دیدم... در ۱۸ فصل دیوان حافظ خلاصه شده است آن هم نه به صورت بیت که مصراع ها به شکلی جدید (به صورت شعر نو)  در هر صفحه آمده اند و  واقعا هم خواندنی است. تنها اشکال آن را هم جمله اول و  شاید تابلوی کتاب می دانم که  جمله ای از آرتور رمبو نقل شده است :((مطلقا باید مدرن بود)). به نظرم هم این جمله غلط است و هم  جایش اینجا نبوده است. نگاه جدید و تغییر حالات و فرم ابیات حافظ که بسیار هم می توان خوب باشد، گرچه امری نو  است، لیکن لزوما امری مدرن نیست.
خواستم در این باره بنویسم اما کمی جستجو در این رابطه در اینترنت و خواندن برخی گفتگو ها و نقد ها، مرا بر آن داشت در کاری که به من ربطی ندارد وارد نشوم! تنها خوب است که بگویم نگاه جالب و خواندنی ای است به حافظ و  در عین لزوم توجه به قدر میراث عظیم فرهنگی و دینی مان، لزوم چنین نگاه هایی به دیگر اشعار و متون ما هم در جهان امروزمان حس می شود.... نگاه هایی نو  به سنت در جهان مدرن!

فراموشی
نوشته شده در جمعه هشتم تیر 1386 ساعت 20:0 شماره پست: 249
یک جوان به سن من چقدر حق داره که دچار فراموشی بشه؟ نمی دونم چیزی که اصلا در مورد من وجود نداشت این روزها کم بر سرم نمی آید!
اون از چند روز قبل که کارت سوخت را در جایگاه جا گذاشتم و با چه مصیبتی پیدا شد... دو - سه شب قبل که دفتر یادداشتم را با هزار جور مدرک دیگه توی دفتر فرهنگی یک پارک جای گذاشتم و دیروز که درب خونه را بستم و رفتم و نزدیک بود کولر را برای دو - سه روزی بیخود روشن بگذارم! و البته در کنار همه فراموشی های روزمره.
مقداری به این موضوع فکر کردم و درباره اش همینطوری اجمالی یک چیزهایی خوندم:
- ورزش کنید تا فراموشی پیدا نکنید: چی؟ من؟ ورزش؟
- افراد افسرده به فراموشی بیشتری دچار می شوند! ... یعنی واقعا افسردگی دارم و خبر ندارم. با این اوضاع و احوالم اصلا می تونم  بعضی وقتها افسرده نباشم؟
- یاد زدودگی پیش گستر و هیجانی  و گذرا و...  اختلال روانی - امنیزیا - آلزایمر - ضایعات مغزی..؟ نه دیگه حالا در این حد!
اصلا شاید هم بیخود نگران شده ام. خبری نیست. بالاخره آدم فراموش کاره و باید هم فراموش کار باشه در این دنیای مدرن و پراسترس و پربیم هم به نظرم یکی از راه های ادامه حیات فراموشی است گرچه قبل از آن هم لازمه زندگی بشر بوده است. حالا که اینطور شد...پیش به سوی فراموشی بیشتر!
پ. ن: یک نمونه فراموشی دیگر: موبایلم را در قم جای گذاشتم و الان تهرانم!... ممنون از الطاف و دلگرمی های دوستان ولی ظاهرا موضوع در حال خطرناک تر شدن است! دکتر کاظمی گفته بودند یا عالم شده ای یا پیر که من، عاشق را هم اضافه می کنم ولی ظاهرا هیچ یک هم نشده ام و وضعم اینچنین است!

هیچ نظری موجود نیست: