۱۳۸۹-۰۸-۰۷

فروردین 1385

فقه و قانون
نوشته شده در پنجشنبه سوم فروردین 1385 ساعت 23:43 شماره پست: 93
اگر نگاه جامعه شناختی دقیقی به جامعه مان داشته باشیم، حضور حداکثری فقه در نظام اجتماعی و فردی ما غیر قابل انکار است. مسئله ای که در جوامع مختلف کمتر قابل مشاهده است. در ایران حیطه ای  که  انگیزه دینی تاثیر گذار در کارهاست، بسیار بیش از دیگر جوامع است یعنی دین  و وظیفه دینی در پاسخ به این سوال که چرا این کار را می کنی؟ بیشتر  مد نظر قرار می گیرد! فقه و قوانین اسلامی چه آنهایی که در وحی و سنت موجود بوده و چه آنهایی که به مرور تا به امروز در حیات فردی و اجتماعی ما ایجاد شده، دستورالعملها، احکام، واجبات و محرمات فراوانی برای زندگی یک مسلمان رقم می زند که بعضا ممکن است این دخالت، اختیاری هم نباشد! اگر از حوزه مباحات گذر کنیم، حضور دین و فقه در سیاست، فرهنگ، اجتماع و اقتصاد بسیار چشمگیر است! کتاب های فقهی که در حوزه تدریس می شود و به صورت سطح یا خارج روی آن بحث صورت می پذیرد نشان از همین مسئله دارد: مکاسب و بیع، صلوه، صوم، حکومت، طهارت، جهاد، صید، اطعمه و اشربه، قضا، قصاص و تجارت و... در جای جای زندگی ما حضور دارد. کافی است نگاهی به فهرست یک رساله توضیح المسائل بیندازیم تا آشکارا دخالت فقه در تمام عرصه های زندگی را ببینیم: از فردی و خصوصی گرفته مانند: مسائل بهداشتی در مورد زنان و مردان، انواع  طهارات و آبها و نجاسات و احکام خمس و زکات و معامله و خوردنیها و نذر کردن و  ازدواج و طلاق، وقت نماز و روزه و شکیات و مبطلات آنها،  طرز پوشش خصوصا در مورد زنان،  نوع لباس و طرز آرایش خصوصا در مورد مردان، و خرید و فروش تلویزیون و گوش دادن به موسیقی و هنگام مرگ و غسل و دفن و قبر، نوع رابطه با جنس مخالف و بیمه و بانک و دیات و تشریح و تلقیح و آداب شیردادن و... تا مسائل کلی و عمومی از قبیل معاملات حرام و حلال، قوانین و حقوق، سیاست ورزی، و... تا جایی که قوانین پارلمان ما باید با ترازوی فقه سنجیده شود و حتی برترین شخص ممکلتمان باید یک فقیه باشد.
اینها موجب شده سراسر زندگی ما آکنده از فقه و قوانین دینی باشد که البته بستگی به نوع دینداری و مقدار دین ورزی هر فرد نیز دارد! مثلا دوستی داشتم که تمام قوانین روزمره راهنمایی و رانندگی مثلا حداکثر سرعت مجاز و عبور از خط و پل عابرپیاده را بعضا با چه مشقتی تحمل می کرد و علت آن را نه احترام به قانون که فتوای مرجع تقلیدش در مورد وجوب شرعی قوانین جمهوری اسلامی برمی شمرد! یا دوستان دیگری که سعی می کنند حداقل در زندگی شخصی  و فردی کمتر پایبند به اصول و احکام فقهی باشند. به هرحال وقتی سیاست و حقوق، فقهی شد، دیگر گریزی از آن حتی برای غیر مسلمین نیز نیست! و البته دامنه و گستره آن تا حدی شده که بسیار از دینی که در ابتدا نبی اکرم (ص) آن را تبلیغ می کرد، فربه تر شده است!  در این فرصت قصد ارزشیابی و خوب و بد این مسئله ندارم! بی شک در جاهایی وجوب، محاسن و معایبی از این وضعیت متصاعد است که باید بدان پرداخت و البته  کم هم  بدان توجه نشده، اما بحث من اینجاست که با وجود حضور حداکثری فقه و قانون دینی در زندگی ما از کودکی تا هنگام مرگ، و وجود این فرصت مناسب برای ایجاد نظم و قانون پذیری ذهنی در ما، چرا  این همه قانون گریزی وجود دارد؟! چرا جامعه ای که به قول دکتر سروش دارای نظامی (فقه) قانون محور است که مسلمانان را به قانون سالاری خو می دهد، برعکس اینچنین گریز از قانون و میل به ساختار شکنی در آن وجود دارد؟ در بنیان حیاتش، ساختارهای اجتماعی، روابط اجتماعی، نهادهای اجتماعی و سازمان اجتماعی اش، قوانین دینی که بعضا نیز خشک و همراه با مجازات است هم وجود دارد اما در درونی کردن قانون و هنجارها اینقدر مشکل دارد!؟ چرا در جامعه ما اهمیت و احترامی برای هنجارها و قوانین چه دستورالعمل های  راهنمایی و رانندگی، چه قوانین ادارات، چه در  مالیات و روابط اقتصادی، چه در رانت خواری ها، چه فساد و تبعیضی که خود مسئولین داد آن را سر داده اند، چه در عرصه سیاست و انتخابات و چه فساد و فحشا  و انحرافات و اعتیاد و... وجود ندارد؟

آیا این وضعیت عکس العملی در قبال حضور زیاده از حد فقه در زندگی فردی و اجتماعی ما در ۲۵سال گذشته بوده است؟ آیا ناشی از آرمان خواهی زیاد حکومت و حاکمان بوده است؟ آیا عکس العملی به سیاسی شدن دین و فقه بوده است؟ آیا به این دلیل است که جنس قانون فقهی با قانون مدنی و سکولار متفاوت است؟  آیا ناشی از تراکم و افزایش جمعیت و گسترش نسل جوان ساختار شکن است؟ یا دلیل دیگری دارد؟!
من که خوبی هایم بدی است!
نوشته شده در یکشنبه ششم فروردین 1385 ساعت 7:50 شماره پست: 94
خدایا با تو نجوا کردن چه دل پذیر است! سالی دیگر گذشت. با همه تجربیات، سختی ها، خوشی ها، غم ها و اضطراب هایش.... نمی دانم چقدر مفید بوده ام!؟ چقدر اثر مطلوب بر جای گذاشته ام برای خودم و جهان پیرامونم! چقدر به هدف زندگی نزدیک تر شده ام! چقدر به کمال میل پیدا کرده ام؟ چقدر انسان تر شده ام؟!
اگر این بهار و نوشدن طبیعت و تحویل سال و تغییر سال نبود، چقدر سخت بود! این تفکیک ذهنی کمک فراوانی است برایم و برایمان که ما نیز تغییر کنیم، ما نیز اصلاح کنیم، ما نیز نو شویم، ما نیز نقطه ای را عطف بگیریم و فاصله ای قائل شویم میان کهنه و نو، میان قدیم و جدید و بر این مبنا عمل کنیم، شور بیشتری داشته باشیم، امیدی برای نو شدن و جوش و خروشی برای عمل کردن.
خدای من! من که بد بوده ام، مخلوق خوبی نبوده ام، انسان کاملی نبوده ام، آنطور که باید مفید برای مخلوقاتت نبوده ام! انرژی و توانایی هایم را بالفعل نکرده ام. من که چشم بر بدی هایم بسته ام و بر خوبی هایم مغرور شده ام، اگر خوبی داشته باشم! الهی من کانت محاسنه مساوی، فکیف لایکون مساویه مساوی،، معبودا کسی که خوبی هایش بدی است، چگونه بدی هایش بدی نباشد!  مرا ببخش، بازگشتم را پذیرا باش و سال نو را برایم سال تغییر و پیشرفت و انسان شدن به معنای واقعی اش قرار ده! می دانم عمل و تغییر ناشی از خودم است اما اگر لطف  و عنایت تو نباشد، من هیچ هیچم! ای معبود همیشگی من، خدای من!

کویر: خدا، ایران، زیبایی و غم
نوشته شده در یکشنبه سیزدهم فروردین 1385 ساعت 21:0 شماره پست: 95
کلاس چهارم - پنجم که بودم، معمولا موضوع انشاهای اول سال این بود که تابستان را چه کردید؟ و موضوع انشای بعد از عید نوروز این بود که عید را چه کردید؟ من هم خداییش بد نمی نوشتم و نمره های انشام همیشه ۱۹ و ۲۰ بود. الان که می خواستم درباره سفرم به کویر بنویسم، یاد این موضوع افتادم. خواستم ننویسم اما باز نوشتم! یک هفته گذشته را تقریبا در کویر بودیم با دوستان خوبم یکی برزخی، یکی تازه دیوانه و من هم که خودمم! با یک ماشین رنوی پی کی و یک چادر و مقداری وسایل! چند تجربه جالب داشتیم که دوست داشتم اینجا نیز درباره اش بنویسم تا بماند.
به نظرم زیبایی های ایران، زیبایی هایی بکر و طبیعی و شگفت انگیز است! زیبایی های لذت افزایی که در زندگی روزمره مان آنها را فراموش کرده ایم. لذت هایی که با لذت صنعت و ماشین و موبایل و پیتزا و کلیپ و کلوپ و سیاست و فوتبال و... جایگزین کرده ایم. و چقدر در این میان مغبونیم! وقتی آثار باستانی یزد  و موزه آب و مسجد جامع و بالارفتن از گلدسته های مسجد امیرچقماق و باغ دولت آباد و آتشکده زرتشتیان یا در کرمان، مسجد و حمام و ضرابخانه و بازار و میدان گنجعلی خان را و یا قنات ها و کاریزها و یخدان ها  را یا در بم، ارگ فعلا فروریخته را دیدم.  وقتی در ماهان، آن باغ زیبا، باغ شازده، تکه ای از بهشت را در دل کویر  نگاه می کردم یا در طبس، در باغ گلشن یا کوچه های سرسبزش که مملو از سرسبزی درخت های نخل و نارنج و آکنده از عطر مدهوش کننده بهار نارنج بود، یا در دل کویر، شب کویر بی نهایت، صاف و آهسته با ستاره هایی که به چراغانی آسمان پرداخته بودند، بیشتر به عظمت خدا پی بردم! به زیبایی ایرانمان و لذتی که از این زیبایی ها میتوانیم ببریم، آگاه شدم، بیشتر می دانم ایران چه هست و چه بوده و ایرانی چه می کرده! از میهمان نوازی های یزدی ها و فرهنگ سنتی شان، از رشد شهر کرمان و کار  کردن زنانشان از وضعیت بم  و طبس دو شهر زلزله زده بیشتر می دانم. بعد از این سفر ایران را بیشتر دوست دارم! لذت را تنها در مصنوع انسان نمی دانم و بازهم دوست دارم سفر کنم برای لذتش و برای تجربه اش!
اما بم! غم در چهره های مردم! فقر و مصیبت! قبرستانی با ۳۰ هزار قبر که همه شان یک تاریخ فوت داشت! ۵ دی ۱۳۸۲! جمعه خونین! قبرهایی در کنار هم چیده شده با فامیلی یکسان! مغازه هایی در کانکس! خیابانهای مخروبه، ساخته و نساخته، خانه های نوساز کوچک و محقر و مردم محروم! و فقر و گدایی در خیابان و قبرستان و ارگ و پمپ بنزین و... خیلی اسفناک بود دیدن چنین صحنه هایی! اما دل آزار تر، ارگ جدید است! می روی در دنیایی متفاوت، نورانی، زیبا، پیست دوچرخه سواری،  دریاچه مصنوعی، نمازخانه آنچنانی با دستگاه های فوق مدرن، خیابانهای زیبا و جدول کشی شده ، نماد سرمایه داری در جامعه در حال گذار به نام ارگ جدید، که معلوم نیست برای که و برای چه ساخته شده؟ باورت نمی شود اینجا تنها حدود ۱۰ کیلومتر با آن بم و غم فاصله دارد!  بم را فراموش نمی کنم، ارگ جدیدش را و آن پسر بچه ای که گریه می کرد و می گفت پدر و مادرم را از دست داده ام و در گورستان خوفناک بم گدایی می کرد!

از جامعه شناسی تا جامعه از فرانسه تا آلمان!
نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم فروردین 1385 ساعت 22:54 شماره پست: 96
امروز گزارشم از سلسله جلسات بازخوانی جامعه شناسی فرانسه در روزنامه اعتماد ملی چاپ شد، آقای سید آبادی هم لطف کرده بود و به شکل خیلی خوبی آن را درج کرده بودند. جالب است یک تحصیلکرده غیر جامعه شناسی که روزنامه را دیده بود گفت خیلی زحمت کشیده اید و... من هم گفتم البته این جور چیزها مورد توجه درس خوانده های جامعه شناسی هستش و به درد مردم عادی نمی خوره! آن طرف که انگار منتظر باشه با تاکید گفت هیچ به درد نمی خوره!  البته بعضی ها هم تلفنی و با پیام و... تشکر کرده اند که تشکرشان باید به همه بچه های حلقه باشد. حالا واقعا این جلسات یا نوشته ها چقدر به درد می خوره و مشکلات جامعه مان را حل می کنه؟ چقدر کاربردی و مفیده؟ اصلا آیا لازم است هر کار علمی مشکلی از فرد و اجتماع را حل کنه؟ نمی دونم! یاد صحبت های دکتر جلایی پور افتادم که به من و دوستانم می گفت: کارهای خوبی می کنید، اما در ایران این مسائل کاربردی نیست و با کمبود متخصص نیز روبرو هستید، اگر در غرب بودید، اینجور کارها بهترین اقدامات علمی بود! من هم جواب دادم که بله! در ایران ما با مشکل نظریه مواجهیم و هنوز جامعه شناسان و آثار و افکارشون را نشناختیم و از این حرفها!  نمی دونم! ما هم کم دیوانه نیستیم. فعلا که دنبال جامعه شناسان آلمانی هستیم و سخنرانانشان....
آغاز برزخ
نوشته شده در پنجشنبه هفدهم فروردین 1385 ساعت 20:43 شماره پست: 97
یکی از دوستان خوبم که زیاد از او آموخته ام، سوالات زیادی برایم ایجاد کرده، دانشجوی فوق لیسانس جامعه شناسی دانشگاه تهران است و زمانی نیز شاعر بوده، اکنون آغاز به نوشتن کرده است. رضا تسلیمی طهرانی می خواهد در برزخ بنویسد و از آغاز نیز محکم شروع کرده، امیدوارم ادامه دهد و در این عرصه نیز موفق و پیروز باشد.
من شیعه ام نه ضد مسلمانان!
نوشته شده در جمعه هجدهم فروردین 1385 ساعت 20:29 شماره پست: 98
شیعه یعنی پیرو و در اصطلاح به مذهبی اسلامی اطلاق می شود که پیروان آن، جانشینان پیامبر را نه خلفای رسمی و تاریخی که اشخاصی برگزیده و الهی می دانند که از نسل پیامبرند و لازم است این رهبران باشند و به عنوان حجت خدا، هدایت اسلام و مسلمین را بر عهده داشته باشند. شیعیان همیشه در اقلیت بوده اند، از زمان خلفای اموی و عباسی تحت فشار بوده اند، حتی امامان شیعه در حبس و زحمت بوده اند و همگی نه به مرگ عادی، دار فانی را وداع گفته اند. تنها بعد از صفویه بوده که شیعه توانسته تا حدودی عرض اندام کند و البته این کینه و عداوت میان شیعیان و دیگر فرق اسلامی باز هم ادامه پیدا کرده است. بعد از صفویه نیز به علل سیاسی و دشمنی با عثمانی بر طبل این عداوت هماره کوبیده شده است. شیعه در نظرگاه متعصبان اهل تسنن، خارج از دین، رافضی و مجوس هستند چونان که در احادیثشان می خوانند: ((شیعه ربیبه الیهود و فصیلته و حامل الوثنیه و المجوسیه)) و سنی نیز از دیدگاه شیعیان، غاصبان خلافت، و حتی ((انجس من الکلاب الممطوره)) بوده است. حتی در طول 1400 سال عمر اسلام، با آن که شیعیان از روی تقیه یا مصلحت یا تدبیر، اهل تسنن را به رسمیت شناخته اند، اما تا قرن حاضر، هیچگاه شیعیان از سوی اهل تسنن و علمای آن به رسمیت شناخته نشده است تا آن که با کوشش های مدبرانه آیت الله بروجردی و تلاش در تقریب مذاهب و نامه نگاری های زیاد با مفتی های مصر و علمای دانشگاه الازهر، بالاخره 50 سال قبل با حکم شیخ محمود شلتوت مذهب شیعه به رسمیت شناخته شد و جواز پیروی از این مذهب صادر شد. بعد از انقلاب اسلامی نیز با پیگیری های آیت الله منتظری برای وحدت اسلامی، گام هایی برداشته شد که این اختلافات قدیمی فراموش شود اما از این موضوع نیز جز همایشی تکراری و شعاری و بی ثمر چیزی باقی نمانده است و این اختلافها پایان نیافتنی است!
بر خلاف نظر ائمه ما که هرگز به دنبال این گونه جدلها نبوده اند و بر خلاف عقل و منطق و تدبیر، هنوز هم این اختلافات و کینه ها وجود دارد، از یکسو برخی شیعیان با اقدامات غلط، به توهین و عداوت نسبت به اهل تسنن و خلفایشان اقدام می کنند و از دیگر سو، اهل تسنن و علمایشان نیز ساکت ننشسته اند.
این روزها (دهه اول و دوم ربیع الاول) خصوصا در شهرهای مذهبی مثل قم، برنامه ها و اقداماتی صورت می پذیرد که همگی در این راستاست. من خود ده ها عکس از دیوار نوشته های لعن و نفرین نسبت به خلفا تهیه کرده ام (که صلاح ندانستم در اینجا بگذارم)، مجالس عید الزهرا یا عمرعمرو و... در جای جای شهر چه قم و چه تهران و حتی بیوت برخی علما برگزار می شود و بعضا سخیف ترین و زشت ترین شعرها در لعن و نفرین خلفا خوانده می شود، بعضا سخیف ترین و شنیع ترین کارها در جمع های مختلف انجام می شود که خود صاحبان مجالس سعی می کنند کودکان و نوجوانان را از حضور در این مجالس منع کنند، اما متاسفانه فیلم و سی دی آنها موجود است و پخش می شود. بدترین شب نامه ها، جزوه ها و کتاب ها منتشر می شود، حتی آیت اللهی در چند سال قبل کتابی با بدترین نسبتها به خلفا را در بخش های سنی نشین کشور پخش کرده بود و من خود در جریانم که برخی مقلدان مراجع تقلید با نظر آنها به دیوار نویسی های بسیار زشت در مورد خلفا می پردازند و هفته وحدت را هفته ذلت نامیده اند.
معلوم نیست که این همه عداوت برای چیست؟ اگرمسئله غصب خلافت باشد، که زمان آن گذشته و با لعن و نفرین چیزی حل نمی شود! اگر شهادت مظلومانه حضرت زهرا (س) است که هنوز در جزئیات تاریخی آن شک وجود دارد و تازه کل اهل سنت و بیش از یک میلیارد مسلمان امروزی را که نمی توان با این اقدام با یک چوب راند!تازه شیعیان نیز سابقه خوبی ندارند! همین شیعیان و یاران امیرالمومنین بودند که واقعه عاشورا را ایجاد کردند! واقعا این گونه جدلها هیچ سودی برای دنیا و آخرت ما ندارد و تنها تضعیف کننده اسلام است! اگر متهم به توهم توطئه نشوم، واقعا باید رد پای  سودجویان بیگانه را در این زمینه پیدا کرد! چرا که اهل تسنن نیز ساکت ننشستنده اند. کتابها و فیلم های لعن خلفا همگی در عربستان و دیگر کشورهای عربی پخش می شود. ائمه جمعه آنان به لعن و نفرین شیعیان می پردازند و دو هفته حضور در عربستان بر هر ناظری روشن می سازد که اعراب حتی جوانانشان نسبت به دین و ایمان ما شک دارند! و دائما وظیفه خود می دانند ما را هدایت کنند یا احکام دینی را به ما تذکر دهند! علنا به برخی علمای ما در آنجا لعن و نفرین می کنند و بخش های مختلف زیارات و ادعیه ما را که توهین به خلفاست را از حفظند! در این میان، برخی مثل زرقاوی هم که داعیه کشتن شیعیان را دارند و احادیثی می خوانند که با کشتن هر شیعه، اجر بیشتری در بهشت نصیبشان می شود!  این جدلهای لفظی در ایران که در عراق به بعد نظامی کشیده شده و روزانه تعداد زیادی شیعه یا سنی را به کشتن می دهد، مبنایش کاملا پوچ است!
 ما که کتاب مقدسمان، پیامبرمان، نمازمان، روزه مان، زکات و حج و جهاد و بسیاری مناسکمان مشترک است و این همه دایره اشتراک وسیع داریم، چرا باید اینگونه باهم بجنگیم؟ چرا نمی توانیم با تساهل و پذیرش تکثر در کنار هم زندگی کنیم؟ چرا زرتشتی ها و مسیحی ها و یهودی ها را چه ما  و چه اهل تسنن با هر توجیهی می پذیریم اما به خود ما مسلمان ها که می رسد همدیگر را سگ و مجوس و نجس و... فرض می کنیم؟
 مگر ایجاد همبستگی میان پیروان یک دین با این همه نقاط اشتراک چقدر سخت است؟ مگر داشتن لعن و نفرین و عداوت و کینه نسبت به یک قوم و مذهب چقدر آسان است؟ شاید این مسئله، در هیاهوی زندگی روزمره ما و مسائل سیاسی و... گم شده است، اما بی شک وجود این عقده ها و کینه ها چه در بعد فردی و چه جمعی، بسیار آسیب زاست!
در همین لحظات که این مطلب را می نویسم، به یکی از جلسات عیدالزهرا با تاکید زیادی دعوت شده بودم، 3 – 4 سالی است که از رفتن به این مجالس انصراف داده ام، چه قبلا نیز لذتی نمی بردم، امشب شب آغاز ولایت مهدی موعود است و دوست دارم شیعه باشم، شیعه آن امامان رحمت و مهربانی. من شیعه ام  اما نه ضد اهل تسنن، نه ضد مسلمانان!

گفتگویی درباره نخواستن
نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم فروردین 1385 ساعت 23:42 شماره پست: 99
با ابوذر، از دوستان خوبم گفتگویی وبلاگی درباره نخواستن و امکان آن داشتم که به گفته رضا، مصداق آشکار حیات ما در جامعه برزخی است، این گفتگو را بدون کم و کاست در اینجا قرار می دهم شاید من نیز باور کنم که می شود... ( با این توضیح که آغاز گر گفتگو، ابوذر است)
فرجام
زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ  ....دوستىِخواستنيها(ى گوناگون‏){محبت چیزهای گوناگون} از: زنان و پسران و اموال فراوان از زرو سيم و اسب‏هاى نشاندار و دامها و كشتزار(ها) براى مردم آراسته شده‏، (ليكن‏) اينجمله‏، مايه تمتّع زندگى دنياست‏، و (حال آنكه‏) فرجام نيكو نزد خداست‏.

اولی را که فعلا ندارم ، دومی را هم بالطبع نخواهم داشت، سومی را علاقه ندارم، چهارمی را در خور خودم نمی دانم،  دنبال پنجمی و ششمی هم نیستم، هفتمی هم مالاهلش که من نیستم، امیدوارم با همه این نخواستن ها و نداشتنها آخری را بدست بیاورم
آقا ابوذر! مسئله اینجاست که بدون اولی که نمیشه! وقتی هم اولی آمدبه تدریج بقیه هم می آید. کاش می شد همه را نخواست. کاش!
می شود...
سید! میشه نخواست، از اولی و دومی در ابتدا بگذریم، می شود به بقیه توجهی نداشت، می شود هدف را نداشتن و نخواستن گذاشت، می شود زندگی را با نداشتن و نخواستن رنگین کرد، ولی اگر خدا ارزانی کرد حرفی نیست، به شرطی که نخواهد تمام زندگی را بگیرد، نخواهد هدف بودنت شود. می شود باشد به شرطی که به نیاز نیازمندش برسد. البته اشاره تو را قبول دارم، در دنیای ایرانی ما پس از ازدواج خیلی چیزها عوض می شود، اما اینجا هم مثل خیلی جاهای دیگه اگر بخواهی زندگی مشترک داشته باشی به طرف مقابلت هم بستگی داره، یعنی نمیشه ادمی پیدا کرد که به این نخواستنها و نداشتنها پایبند باشه؟
می شود، اما سخت هست، از هر دو طرف، اما خیلیها را خواندم و دیدم که بودند و داشتند، دارند و هستند، می شود اما پیدا کردن اهلش سخت است، سخت . . .
نمونه هایی دیده ام از همین ادمهای خوب دور برمان، ادمهایی که اگر بگویم بیشترمان به نوعی میشناسیمشان . .
آقا ابوذر! خیلی تمرین میخواهد خیلی تقوا می خواهد خیلی بی قیدی به دنیا می خواهد خیلی چیزها می خواهد! فقط اولی و دومی نیست ... در ظاهر می گوییم خدا و آخرت و ایمان اما آیا در عمل حاضریم زیبایی هایمان را، دلبستگی هایمان را اموالمان را پایگاه و داشته های اجتماعی و اقتصادی مان را همه را نادیده بگیریم همه را بسپاریم و برویم. امتحان خدا را نادیده گرفته ای، خدا می دهد بهترین ها را می دهد و آنگاه است که این حرفها را فراموش می کنیم، غره و سربلند هم خود را هم خدا را فراموش می کنیم. مگر نبوده اند نمونه های بسیار زیادش! قبول دارم بوده اند و  هستند کسانی که هدف را نخواستن گذاشته اند، اما چه اقلیت ضعیفی!!.. امشب هم خودم تکانی خوردم اما می دانم و دردا که می دانم فردا روز از نو روزی از نو؛ فراموشکاری و روزمرگی و دویدن پی دنیا و ظواهرش! با خود می گویم اگر این فراموشکاری ها نبود اصلا پیشرفت و تغییری بود؟ اگر همه اینگونه بودند و دل به دنیا و زن و بچه و کشتزار و زیباییش و اسب و ماشین و موبایل و داشتن و خوردن و... نمی بستند، جهان تغییری کرده بود؟ مع الاسف باز از خود می پرسم این تغییرات، این مدرنیته لعنتی، این دنیای سکولار این تجدد و صنعت چه نفعی و چه رشدی در اخلاق و کمال و  معنویت انسان داشته است؟ راستی نمی شود هم فرجام راداشت هم این جارا؟ نمی شود به اینجا نه به عنوان هدف بلکه به مثابه وسیله ای نگاه کنیم که ما را در نیل به فرجام نیکو مدد رساند؟ نمی دانم سردرگمم همه سردر گمیم! این کلام خداست اما انگار باور نداریم برای ماست! بر این باورم که می شود شاید نه برای من! چگونه می شود باور کنیم که می شود!!! حتی برای من...
نظرات دیگران:
هدی: فکر کنم اکثر کسانی که ما الگوی خودمون قرار دادیم تو زندگی هیچکدومشون اینطور نبودند که نعماات خدا رو رها کرده باشند ! یا کنج عزلت برگزینند و شبانه روز به دعا و رازو نیاز بپردازند . اتفاقا به نظرم وقتی از نعمات خدا استفاده می کنیم ، در واقع نیاز خودمون رو به بی نیاز ابراز می کنیم . و این عشق بین ما و خداوند رو تشدید می کنه .مثل این می مونه که شما برای کسی چیزی فراهم کنین یا مثلا چیزی براش بخرید که دوست داره . خوب حالا اگه به اوون چیزی که شما براش تهیه کردین بی اعتنا باشه و از کنارش بگذره شما ناراحت میشید یا خوشحال؟ . خدا هم همینطور دوست داره که ما لذت ببیریم و با میل شکر گذارش باشیم . داریم در احادیث که بنده خوبه که همیشه بهترین ها رو از خداوند بخواهد . ( البته درسته که مخاطب این آیه فقط آقایون گرام تشریف دارند اما فکر کنم در مورد خانم ها همینطور هستش!!! البته همه اینا رو که گفتم خودتون بهتر می دونستین . فقط یه چیز دیگه ... اینکه به نظرم خیلی خوبه که با یه دید جامع به آیات قرآن نگاه کنیم و روی یه آیه اصطلاحا کلید نکنیم . اونوقت راحتتر می شه تصمیم گرفت . مثلا اگه فقط این یه آیه رو در نظر بگیریم به نظرم خیلی خیلی ناراحت کنندس که خدا زن رو با چیزای بی ارزشی مثل مادیات ! کنار هم قرار داده اما با قرار دادن آیه های دیگه می شه فهمید که اینجا تنها از بعضی جنبه ها عنوان شده. اینو گذاشتم که یه وقت به خواهرا بر نخوره :))
علیرضا: فکر مي‌کنم آنچه در اين گفت‌وگو اومده مجموعه‌اي از تاملات و افکار بسياري از افراديه که در محيط‌هاي مذهبي با تعاليم و آموزه‌هاي اينچنيني زندگي مي‌کنن و هرکدام بالاخره بعد از جستجو و بحث و درس زياد بالاخره به نتيجه دلخواهشون مي‌رسن و تا اينجا نه تنها به نظرم بسيار خوبه، بلکه لازمه.
مشکل از اينجا شروع مي‌شه که اگر من يا شما به نتيجه‌اي رسيديم و تصميمي گرفتيم اونوقت بخواهيم که ديگران رو هم به راه خودمون بکشيم يا شرايط رو جوري فراهم کنيم که مطابق فضاي مورد نظر ما باشه.
همونطور که نوشتي، ممکنه به اين نتيجه برسيم که دنياي سکولار، تجدد، صنعت و ... چه نفعي داره و يا اصلا مضرره و انوقت سعي کنيم با حذف اينها شرايط مورد نظر خودمون رو فراهم کنيم.
متاسفانه، اين فکر بسياري از قدرت‌مداران امروز کشوره و حق انتخاب و آزادي انديشه و بيان رو از خيلي‌هايي که متفاوت فکر مي‌کنن گرفته.
سعید: چرا نخواهیم؟ از خدا همه این خیرها را میخواهیم. اما بدانیم که اگر بنا به مصلحت نداد، اگر به وظیفه عمل کنیم در آن دنیا به ما خواهد داد... لذتها و خوبیهای این دنیا به بدی و غم آراسته است ... حکمتش همان است که خودش گفته است : تا معلوم داریم ایکم احسن عملا... هیچ نعمت این دنیا پایداری ندارد و بلکه میتواند تبدیل به فتنه شود... پس بله میخواهیم اما بدانیم باید کنارش آخرت را بیشتر بخواهیم چرا که اصل قضیه آنجاست... ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا عذاب النار ...
ناشناس در وبلاگ ابوذر: به قصد نوشتن خیلی چیزها اومدم،اما بحث جدیدتون که راه انداختید بد جوری داغم رو تازه کرد.1.شیعه یعنی مشایعت کننده ی عملی اهل بیت و حالا که ما به برادران اهل تسننمان، ایراد میگیریم،تا حالا نگاه کردیم که خودمون حتی به اندازه ی ذره ی در زندگیمان از ائمه تاسی نمیگیریم.هیچ وقت نگاه کردیم که همون مقدار عمل رو که اهل تسنن دارند،اون خدای حاضر و ناظر ،اون شوق دوستی، به ندرت در زندگی جاریمان داریم. وقتی ایات خدا رو نگاه کنی خدا هیچ کس رو به واسطه ی ایمان در بهشت جاودان نمی کندد.عمل.عمل.عمل
2.ادم زمانی ادم است که به او بدهند و او با اختیار احسن رو که نزد یگانه است انتخاب کند.امتحان سخته و در کنج خلوت به دست نمی اید.علی گونه باید بود. گفته بودید که اولی رو ندارید وبقیه هم اما بدانید در امتحان شیطان زینت ها را در پیش چشمانمان می اراید،انها که اکنون در این دنیا به دنبال پست و مقام و مدرکند شاید از ابتدا اینگونه نبوده اند.سیاست شیطان گام به گام است.فقط خدا کند که از گروه صم بکم عمی نباشیم.و دیگر اینکه خط کشیدن روی صورت مسئله جواب نیست و وقتی اسب نداری امتحانی شروع نشده،امتحان زمانیه که اسب داشته باشی و یه جور دیگه ببینیش
چشم ها را باید شست.جور دیگر باید دیدباید همه جا خدا رو ببینید، امتحان با ساختن خودت شروع میشود، از لحظه ای که تصمیم می گیری شدن رو اغاز کنی وارد میدان میشی. پله پله. سخته سخته و سخته»
از مردم سالاری تا مردم داری
نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم فروردین 1385 ساعت 1:8 شماره پست: 100
دولت جدید از آغاز کار متهم به نوعی مردم داری، مردم باوری یا پوپولیسم شده است که بررسی ابعاد آن جالب به نظر می رسد. ابتدا باید این نکته را اذعان کنم که سعی می کنم بحثم همراه با کمترین داوری و قضاوت باشد.
ریشه پوپولیسم در دهه۱۸۶۰ از روسیه و با ظهور نارودنیکها (مردم باوران) پدید آمد که به قصد انقلاب سوسیالیستی فعالیت می کردند و تکیه شان به جای احزاب بر  توده و عامه مردم بود. در علم سیاست و جامعه شناسی سیاسی نیز مردم سالاری (دموکراسی)  و حکومت اکثریت هماره متمایز از مردم داری بوده است. البته پوپولیسم در اینجا مابین دموکراسی و مردم فریبی (دماگوژی) قرار می گیرد و پوپولیسم آنگونه که در مردم فریبی سعی می شود از احساسات و تعصبات عامه مردم بهره برداری و سوءاستفاده شود، متمایز است.

در بحثهای نظری پیرامون پوپولیسم، دو نوع رویکرد وجود دارد. در یک دیدگاه، پوپولیسم، معادل مردم باوری قرار می گیرد و اعطای آزادی ها و امتیازات دموکراتیک  به مردم و شریک کردن آنان در ساختار قدرت است که در عین حال در مقابل نخبه گرایی و نخبه باوری قرار می گیرد و  از بعد سیاسی و اجتماعی چندان مذموم نیست. در دیگر نظرگاه، پوپولیسم به معنای مردم داری است که تزریق نوعی امید واهی به جامعه و تاکید بر علایق فراموش شده توده جامعه است که به بهره برداری هایی از جامعه منجر می شود. و آن چه بیشتر مورد بحث و نظر در مورد دولت جدید می باشد، مبتنی بر رویکرد دوم است.

از این منظر در پوپولیسم، مفهوم خلق تا حدی مقدس جلوه می یابد که هدف سیاسی باید به خواست مردم و جدا از نهادها و احزاب پیگیری شود. خواست مردم عین حق و اخلاق است و این خواست که معلوم نیست از کجا و از چه طریقی بر مدعیان آن عیان شده، برتر از همه سنجه ها و مکانیسم ها و روابط اجتماعی قرار می گیرد. در این میان فضایل مردم در مقابل منش فاسد طبقه حاکم یا طبقات برتر قرار می گیرد و در تعاملی دو طرفه بین توده و حاکمان پوپولیست، خواسته ها و نیازهای آنی و ظاهری مردم مهم تلقی می شود.
پوپولیسم، شرایط خاصی را می طلبد تا ظهور پیدا کند و بی شک در جامعه ای صرفا سنتی و یا جامعه ای با ساختارهای مناسب جامعه مدنی به هیچ وجه ظهور نخواهد کرد. در یک نگاه، این واقعیت سیاسی و اجتماعی ناشی از 4 معضل مهم اجتماعی است:  1 – آشفتگی ساختار اقتصادی؛ تضادهای فقیر و غنی، شهری و روستایی، کشاورزی و صنعتی، حاشیه نشین و متن نشین، عدم وابستگی اقتصادی دولت به جامعه، نابرابری و احساس نابرابری و تبعیض، فقر و فساد اقتصادی و عدم وجود آگاهی طبقاتی و... که همگی شاخصه های ساختار و نهاد معیوب اقتصادی است، در ایجاد رویکردهای پوپولیستی در جامعه نقش فراوانی دارد.      2 – بحران مشروعیت؛ رشد و قوت بوروکراسی و فربه شدن دولت، ضعف بدنه اجتماعی، فاصله دولت  و ملت و... نوعی سوء ظن به قدرت پدید می آورد که در نهایت به ایجاد بحران مشروعیت منجر می شود. که به عقیده هابرماس با اختلاف ميان انگيزش هاى اعلام شده از سوى دولت، نظام آموزشى و شغلى از يك سو و انگيزش هاى فراهم شده توسط نظام اجتماعى و فرهنگى، جامعه به سمت این بحران حركت مى كند و در نهایت پوپولیسم را به ارمغان می آورد.     3 – ضعف جامعه مدنی؛ ضعف نهادهای مدنی، عدم فعالیت جدی احزاب و مطبوعات و انجمن های غیر دولتی، تحقیر فرد و به حاشیه رانده شدن او، عدم رشد مفهوم شهروندی، عدم مشارکت سیاسی واقعی و... و ضعف همبستگی ارگانیکی و وجود نوعی جمع گرایی قبیله ای در عین خودخواهی فردگرایانه از دیگر مشکلات جوامع در حال گذار است که ممکن آنها را به مشکل پوپولیسم مبتلا کند.      4 – غیبت گفتمان انسجام بخش؛ اتمیزه کردن جامعه در عین توده ای بودن آن، عدم وجود گفتمان های انسجام بخش و همبستگی بخش که از مضرات حرکت به سمت مدرن شدن است، اگر همراه باشد با ضعف و عدم ایفای نقش روشنفکران و نخبگان، جامعه را به سمت حرکت های توده ای و  ایدئولوژی های بنیادگرا سوق می دهد که پوپولیست ها با همین حربه، اقدامات خویش را جلو می برند.
اما روشهای پوپولیستی چگونه است؟ به نظر می رسد به جای بحث نظری، نگاهی به اقدامات دولت جدید و شخص رییس جمهور در شناخت روش های پوپولیستی کافی باشد! از قبل از انتخابات تاکید بر مسائلی چون امام زمان و مسجد جمکران، برخورد با مدیران قبلی، ادعای برخورد با مافیای نفتی، پیچاندن گوش مسئولان، 18 ساعت کار در شبانه روز، هل دادن ماشین خراب رییس جمهور، هاله نور در سازمان ملل، جریانات سفر عربستان، سفرهای استانی جدید و پرداخت پول در قبال نامه های دریافتی در استانها، پوشیدن لباسهای محلی و صحبت کردن با لهجه اقوام، فوتبال بازی و لباس ورزشی، جلسات هیئت دولت با 40 – 50 مصوبه، عدم تغییر ساعت در سال جدید، جریان جشن شکرگذاری انرژی هسته ای و اعلام نمادین آن و این که فردا خبر خوش داریم و... در حالی که از بیش 10 روز قبل مسئله روشن بود! و شعارهای کلی عدالت و مهرورزی و قس علیهذا.... از نمونه اقدامات مردم دارانه ای است که توسط دولت جدید و آقای احمدی نژاد انجام شده است. که البته مختص ایشان و این دولت نیست و درجای جای جهان و حتی دولت های قبلی و شخص آقای خاتمی نیز از اینگونه اقدامات انجام می پذیرفت که شدت و نوع آن البته بسیار متفاوت است و در 7 – 6 ماه گذشته این اقدامات هر چه بیشتر نزدیک به دماگوژی شده است که در ابتدای بحث بدان پرداختم. به هر روی در روشهای پوپولیستی سعی می شود: تکیه و حسرت بر گذشته  و وضعیت های آرمانی قبل شود ( مثلا زمان انقلاب و جنگ  و رجایی)، بهره برداری از اسطوره هویت بخش مثل دین و ملیت و میهن شود و مقدسات با اقدامات مخلوط گردد، تلاش در کمرنگ کردن فاصله های طبقاتی می شود، تقابل با دولت گرایی متمرکز  از طریق افشای نخبگان سیاسی و اداری می شود، تاکید بر دشمنی مشترک زیاد است، تاکید بر یک نماد یا دستاورد ملی نیز بیش از اندازه است (مثل انرژی هسته ای) و سعی در ایده آلیزه کردن تصویر توده فعال می شود>در پوپولیسم ایرانی نیز که نشات گرفته از شعور و فرهنگ جامعه ماست! و البته بیش از پیش ناشی از نقش آفرینی توده های خاموش و حاشیه نشینان است، با همین روشها از طریق تاکید بر علایق فراموش شده و وعده عدالت و برابری و عدم فقر و مبارزه با فساد و...، همه کسانی که محروم از قدرت و منزلت بوده اند و از فقر و نابرابری فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی رنج می برده اند را تا حدودی امیدوار کرده است.

به عقیده برخی نظریه پردازان، پوپولیسم، خود بیماری اجتماعی نیست و نوعی نشانه و تب است! این پوپولیسم آشکار در جامعه ایران نیز بی شک نوعی نشانه و علامت از بیماری بزرگی است که سالها جامعه ایران بدان مبتلاست: ضعف جامعه مدنی! و توده ای بودن جامعه و عدم نقش آفرینی روشنفکران. در این میان اگر از ایده آل و آرمان عبور کنیم، بهترین وضعیت، هدایت حرکت ها و اقدامات دولت به سمت بهبود وضع اقتصادی و فرهنگی جامعه و عمل کردن به وعده های مطلوب و عقلانی آن است و البته ممانعت از حرکت آن به سمت مردم فریبی و سوء استفاده از مردم! آگاهی بخشی به جامعه،  اطلاع رسانی دقیق دینی و مذهبی و جلوگیری از آلوده شدن دین به خرافات، کاهش نابرابری در حوزه های مختلف و در نهایت جلوگیری از تبدیل مردم باوری به مردم سواری است! کاری که باز هم عمده بار آن بر عهده احزاب، مطبوعات، انجمن های غیردولتی و روشنفکران است که هرگز نباید فدای محافظه کاری، شرایط خاص سیاسی و منافع کوتاه مدت شود، در پایان یک شعار هم بدهم: اگر امروز راهی به سمت مردم سالاری نیست، اما از مردم فریبی که می توان حذر کرد!
(با نگاهی به: دانشنامه سیاسی، داریوش آشوری، نشر مروارید – پوپولیسم خیزشی برای تشخص، سوسن شریعتی، نشریه نامه – آیا باید از پوپولیسم ترسید؟ الکساندر درنا، لوموند دیپلماتیک، باشگاه اندیشه – پوپولیسم روشنفکری، پیام یزدانجو، وبلاگ فرانکولا)
تغییر قالب
نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم فروردین 1385 ساعت 19:11 شماره پست: 101
قالب وبلاگم را تغییر دادم. به دو علت یکی این که قالب قبلی ناقص و معیوب بود و با برخی برنامه ها مثل firefox هماهنگ نبود، دیگر آن که کلا آدم تنوع طلبی هستم و تجربه های جدید را علاقمندم. هر چه هم درباره وبلاگ و اینترنت می دانم از تجربه و نه آموزش به دست آمده که البته خیلی اوقات این تجربه اندوزی های بیخود به ضررم هم تمام شده است.
بحث دیشبم با یکی از دوستان عزیزم هم در رابطه با تغییر بود. آدمی نیز تغییر قالب می دهد، تغییر شکل می دهد، و افکار و رفتار و عقایدش هر روز ممکن است متفاوت از دیروزش باشد. بی شک (راستی من چقدر کلمه بی شک را در نوشته هایم به کار می برم!) من نیز متفاوت از گذشته هستم. و آشکارا با زمانی که وارد دانشگاه شدم،  با ۴ - ۵ سال قبل متفاوت شده ام. شاید اگر آن زمان، خودٍ امروزی ام را می دیدم، اگر نه از این فرد متنفر که لااقل بیگانه از او بودم. تغییر قالب آدمی گرچه به سرعت  تغییر قالب وبلاگ  که با چند کلیک و تغییر کد انجام می شود، نیست! اما خیلی هم سخت نیست! ما متاثر از خانواده، جامعه، فرهنگ، اطرافیان  و دوستان و دانشی که می آموزیم، عقایدمان تغییر می کند، اصول و ارزشهامان دگرگون می شود و کنش و رفتارمان نیز تغییر می کند. این تغییر در مورد افراد متحجر و سنتی در مقابل افراد مدرن، روستایی ها نسبت به شهری ها، پیرها نسبت به جوانان، حاکمان نسبت به محکومان، متغیر و البته کمتر است! به نظر می رسد گریزی از تغییر نباشد اما دایره وسعت آن، سرعت و کیفیت آن و نمادهای بیرونی آن است که در مورد جامعه و گروه و  اشخاص گوناگون، متفاوت است. به هر روی همانطور که اشاره کردم، کنجکاوی ها و تعلق من به تجربه آموزی های جدید موجب شده من نیز  تغییر را با سرعت و شدت زیادی (حداقل با معیارهای خودم) تجربه کنم. چندی است از این تغییرات در هراسم! می ترسم از این که ۴ سال بعد هم، خودی باشم بیگانه از خود امروزی ام و ۴ سال بعدش بیگانه تر! در هراسم از آن که هر چه امروز برایم اصل و ارزش بوده را از کف بدهم! می ترسم از آن که عقیده ام و علاقه ام به تغییر و نو شدن و هماهنگ بودن با شرایط روز، از من، کس دیگری بسازد! کسی که مایل نیستم آن باشم. از همین رو چندی است در فکرم و در تلاش که یکسری اصول و ارزشها را برای خودم سفت و محکم نگه دارم. من که عقیده دارم به تغییر قالب و من که دوست دارم تغییر و پیشرفت را و متنفرم از تعصب و تحجر بیجا، اما دوست دارم اصولی را و عقایدی را بپرستم! دوست ندارم معلق باشم و دوست ندارم هیچ پشتوانه و تکیه گاهی نداشته باشم. گرچه می دانم ممکن است همین کم نیز با انتقاد  و حتی تمسخر برخی همراه باشد و موسوم به برچسب های قالبی چون عقیده به ایدئولوژی و دین شود، اما سعی می کنم در اینجا لااقل خود باشم و بر این فوبیا و هراس درونی ام غلبه کنم!
نمی دانم اگر جوانان امروز در ایران هیچ یک این واهمه را نداشته باشند، هیچ یک از تغییر قالب نهراسند، هیچ یک نگاه به گذشته و آینده نکنند و بدون آن که بدانند قالب های خود را تغییر دهند، آن طور که امروز زیاد مشاهده می کنیم، چه آینده ای را خواهیم داشت؟ این که وبلاگ نویس، تنها به قالب وبلاگ خود که از طرف سرویس دهنده وبلاگها، داده می شود، کفایت کند، شاید نشان از بی تجربگی در این زمینه باشد، اما وبلاگ را زیبا و مطلوب، قابل خواندن می کند! اما این که یک بی تجربه دست در کدهای قالب ببرد بدون آن که سررشته ای از آن داشته باشد، و بدون تجربه و پشتوانه، شکل و شمای وبلاگ را خراب و بینندگان را از خواندن مطالب نیز محروم خواهد کرد. شخصیت آدمی نیز شاید بر همین اساس است! شاید... به نظرم اگر هم تغییر می کنیم، اگر هم نو می شویم، لااقل بدانیم به کجا می رویم؟ لااقل پشتوانه ای داشته باشیم  و خود را در آینده کور رها نکنیم!
جامعه شناسی یک فقیه ماندگار
نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم فروردین 1385 ساعت 20:41 شماره پست: 102
فروردین امسال، ۴۵ سال از فوت فقیهی ماندگار و مرجعی بزرگ می گذرد. نیاز به بررسی حیات و رفتار و عقاید  آیت الله بروجردی که نقشی عظیم در زمان خویش و بعد از خویش به جای گذاشت،  امروز  کاملا احساس می شود. از همین رو روزنامه شرق در آخرین ((یادنامه)) به این مسئله پرداخته است که من نیز در نوشته ای در این ویژه نامه سعی کردم با نگاهی جامعه شناختی به زندگی آیت الله بروجردی بپردازم، شخصیتی که بعد از تحقیق درباره او، نگاهم درباره او تغییر کرد و آن بزرگی و شاید کاریزمایی که نسبت به او حس می کردم، افول کرد البته این موجب نشد که وی را فقیهی ماندگار ندانم و نقش ها و کارکردهای فراوان و گسستی که وی در فقه سنتی ما ایجاد کرد را نادیده انگارم! اما به هر روی در موضعم تغییراتی ایجاد شد و این برعکس تغییرات موضعم درباره ائمه بزرگوار شیعه است که به هریک نزدیک شده ام و درباره هر یک مطالعه کرده ام، بزرگی، کاریزما و حتی تقدسشان برایم بیش از پیش افزون شده است.
متن نوشته را در روزنامه شرق  یا در ادامه مطلب می توانید مشاهده کنید.


هیچ نظری موجود نیست: