۱۳۸۹-۰۸-۰۷

اسفند 1385

اعتراض به جنگ و بنیادگرایی
نوشته شده در چهارشنبه یازدهم بهمن 1385 ساعت 23:39 شماره پست: 210
تا چندی قبل اصلا در مخیله ام هم نمی گنجید که به حمله آمریکا به ایران فکر کنم! اما این روزها اصلا احساس امنیت وجود ندارد، هم متاسفانه اقدامات تندروانه و بنیادگرایانه از سوی حکومت ایران صورت پذیرفته و هم به عقل و خرد سردمداران آمریکایی امیدی نیست! این روزها خبرهای رسمی و غیر رسمی اصلا امید بخش نیست! افسرده شدن آقایان و باور نکردن قطعنامه شورای امنیت و گیجی دربرابر آن! بازداشت نیروهای سپاهی در اربیل عراق و آشکار شدن برخی اقدامات نابخردانه شان، موضع گری کشورهای عربی در کنار موضع گری علمای سنی و وهابی نسبت به شیعه ها! هدف گیری موشک های آمریکایی به سمت ایران! آمدن ناوهای جنگی آمریکایی به خلیج فارس! آماده کردن افکار عمومی جهان برای حمله به ایران! سردرگمی دولتیان ما از مسائل عمده گرفته چون شیعیان عراق و لبنان و انرژی هسته ای و بنزین  تا مسائل جزیی تری چون گوجه فرنگی و تخم مرغ! همه و همه نوعی احساس ناامنی و ناامیدی نسبت به آینده را رقم زده است!
در این وانفسای احساس ناامنی که می تواند به مرور از خود ناامنی هم تاثیرگذار تر و بدتر باشد، دو راه پیش روی ماست: یا مثل اکثر مردم اصلا از همه چیز بی خبر باشیم و در جهالت و بی خبری خودمان را نگاه داریم و پی نان بدویم و کار را به ناکاردان های  امروزمان بسپاریم و باری به هر جهت زندگی کنیم! آن وقت نمی دانم اگر ۲۰ - ۳۰ سال دیگر زنده بودیم درباره این وضعیت و نقشمان به فرزندانمان چه خواهیم گفت؟ راه دیگر این که اقلا بدانیم چه خبر است، نقد کنیم، اعتراض کنیم، به ایفای نقش در جامعه مدنیٍ نداشته مان بپردازیم، روشنگری کنیم و از حکومت بخواهیم ما را هم وارد بازی کند، به ما ایرانی ها که حق مسلم مان را انرژی هسته ای دانسته اند نیز حق بدهند که بگوییم چه چیز حقمان است، چه چیز را می خواهیم و چه چیز را نمی خواهیم! بگوییم که حاضر نیستیم هرگز برای این حق مسلم، وارد جنگ شویم! هشت سال جنگ و مصیبت برایمان کافی بود و الان از هر جنگی بیزاریم! هر جنگی چه تحریم اقتصادی و سیاسی چه موشکباران آمریکایی ها!
در این موقعیت باید هر کاری کنیم جز سکوت و سکون و انفعال وگرنه بعدا پشیمان خواهیم شد، وگرنه بعدا آیندگان قضاوت بدی درباره مان خواهند کرد.
جامعه شناسان بدون مرز چند کشور از جمله ایران ( به همت علی طایفی) پتیشن و بیانیه اعتراض آمیزی در چند زبان تهیه کرده اند که مورد حمایت جامعه شناسان و انجمن های غیر دولتی فراوانی در سراسر دنیاست و نسبت به جنگ و ویرانی مورد نظر آمریکا اعتراض کرده اند، به نظرم نقدا امضای اینترنتی این گونه نامه های اعتراض آمیز خالی از فایده نیست. در ادامه متن بیانیه و لینک پتیشن را قرار می دهم:



تا چندی قبل اصلا در مخیله ام هم نمی گنجید که به حمله آمریکا به ایران فکر کنم! اما این روزها اصلا احساس امنیت وجود ندارد، هم متاسفانه اقدامات تندروانه و بنیادگرایانه از سوی حکومت ایران صورت پذیرفته و هم به عقل و خرد سردمداران آمریکایی امیدی نیست! این روزها خبرهای رسمی و غیر رسمی اصلا امید بخش نیست! افسرده شدن آقایان و باور نکردن قطعنامه شورای امنیت و گیجی دربرابر آن! بازداشت نیروهای سپاهی در اربیل عراق و آشکار شدن برخی اقدامات نابخردانه شان، موضع گری کشورهای عربی در کنار موضع گری علمای سنی و وهابی نسبت به شیعه ها! هدف گیری موشک های آمریکایی به سمت ایران! آمدن ناوهای جنگی آمریکایی به خلیج فارس! آماده کردن افکار عمومی جهان برای حمله به ایران! سردرگمی دولتیان ما از مسائل عمده گرفته چون شیعیان عراق و لبنان و انرژی هسته ای و بنزین  تا مسائل جزیی تری چون گوجه فرنگی و تخم مرغ! همه و همه نوعی احساس ناامنی و ناامیدی نسبت به آینده را رقم زده است!
در این وانفسای احساس ناامنی که می تواند به مرور از خود ناامنی هم تاثیرگذار تر و بدتر باشد، دو راه پیش روی ماست: یا مثل اکثر مردم اصلا از همه چیز بی خبر باشیم و در جهالت و بی خبری خودمان را نگاه داریم و پی نان بدویم و کار را به ناکاردان های  امروزمان بسپاریم و باری به هر جهت زندگی کنیم! آن وقت نمی دانم اگر ۲۰ - ۳۰ سال دیگر زنده بودیم درباره این وضعیت و نقشمان به فرزندانمان چه خواهیم گفت؟ راه دیگر این که اقلا بدانیم چه خبر است، نقد کنیم، اعتراض کنیم، به ایفای نقش در جامعه مدنیٍ نداشته مان بپردازیم، روشنگری کنیم و از حکومت بخواهیم ما را هم وارد بازی کند، به ما ایرانی ها که حق مسلم مان را انرژی هسته ای دانسته اند نیز حق بدهند که بگوییم چه چیز حقمان است، چه چیز را می خواهیم و چه چیز را نمی خواهیم! بگوییم که حاضر نیستیم هرگز برای این حق مسلم، وارد جنگ شویم! هشت سال جنگ و مصیبت برایمان کافی بود و الان از هر جنگی بیزاریم! هر جنگی چه تحریم اقتصادی و سیاسی چه موشکباران آمریکایی ها!
در این موقعیت باید هر کاری کنیم جز سکوت و سکون و انفعال وگرنه بعدا پشیمان خواهیم شد، وگرنه بعدا آیندگان قضاوت بدی درباره مان خواهند کرد.
جامعه شناسان بدون مرز چند کشور از جمله ایران ( به همت علی طایفی) پتیشن و بیانیه اعتراض آمیزی در چند زبان تهیه کرده اند که مورد حمایت جامعه شناسان و انجمن های غیر دولتی فراوانی در سراسر دنیاست و نسبت به جنگ و ویرانی مورد نظر آمریکا اعتراض کرده اند، به نظرم نقدا امضای اینترنتی این گونه نامه های اعتراض آمیز خالی از فایده نیست. در ادامه متن بیانیه و لینک پتیشن را قرار می دهم:
و جامعه شناسان بدون مرز امریکا- اسپانیا- برزیل

ما هرگونه تهدید نظامی به ایران را محکوم می کنیم


در
پی مرگ بیش از صدها هزار عراقی غیرنظامی اعم از زن و مرد و کودکان (بیش از 650 هزارنفر) و بی ثباتی مستمر ناشی از تهاجم نظامی امریکا و متحدانش به عراق، اینک با تهدید نظامی دیگری به رهبری امریکا به ایران روبرو هستیم .
ما
براین باوریم که مخالفت و ستیز با حکومت دینی در ایران به معنای این نیست که مردم ایران خواهان حضور نظامی امریکا و دیگر قدرتمندان غربی درایران هستند. ایرانیان هنوز خاطرات تلخ حمایت امریکا و متحدانش از صدام حسین علیه ایران را در طول هشت سال جنگ نابرابر فراموش نکرده اند. صدام حسین، محصول امپریالیزم بود و اینک بار دیگرعراق، قربانی رهبران جدید آن بنام "بوشیزم" می گردد .
اینک،
حضور نظامی ناوگان جنگی امریکا در خلیج فارس تهدید بسیار بزرگی برای منطقه و کل جهان بشمار می رود. کشور ایران دارای جمعیتی معادل سه برابر جمعیت عراق است. هزینه های انسانی یک دخالت نظامی به ایران می تواند بسیار بزرگتر و فاجعه آمیزتر از آن چیزی باشد که امروز در عراق رخ می دهد. جنگ امروز جنگ امپریالیستی برای دسترسی به منابع انرژی در منطقه و بازارهای مصرفی جدید است و نه جنگی برای حقوق بشر و امنیت برای جهانیان .
هر
حمله یا بمباران ایران توسط نیروهای بیگانه منجر به تقویت نظامی گرایی، تعصبات دینی و بنیادگرایی درایران و منطقه خواهد شد و بیش از پیش زمینه های رشد دمکراتیک و آموزه های حقوق بشری را در ایران از بین خواهد برد
.
جامعه شناسان بدون مرز
معتقدند جنگ با دموکراسی سازگار نیست! به زعم ماکس وبر جنگ یعنی بکار بردن ابزار خشونت و قدرت علیه جامعه مدنی. بنابراین عنوان" جنگ برای دموکراسی " یا به تعبیر نگری " جنگ برای صلح! "دارای مفهوم پارادوکسیکالی است. در دموکراسی صلح نهفته است. در واقع خشونت با سو ء استفاده از واژه دموکراسی، صلح و امنیت بدنبال مشروعیت زایی خود است. تاریخ دموکراسی نشان از آن دارد که فرآیندی بیرونی نیست، بلکه متکی بر متغیر ها و اصلاحات درون ارزشی و ساختاری دردرون جوامع و تغییر جهان بینی است که با صلح، امنیت و آرمان های انسان دوستانه در سازش است. با شلیک بر شقیقه انسانی نمی توان وعده صلح و دموکراسی داد. جهانی سازی بدنبال سلطه جهانی سرمایه است. به تعبیر سمیر امین، جهانی سازی به شیوه جدید، یک امپراطوری هرج و مرج است. در این هرج و مرج، نئو لیبرال ها، کارتل ها و شرکت های چند ملیتی به شکل طبقه مسلط جهانی ظاهر می شوند و نقش اساسی در سیاست جهانی بازی می کنند. امروز نظامی کردن جهان به بهانه نظم نوین جهانی در واژه دمکراسی فرمول بندی می شود. در حالیکه آنان بیش از هر چیز خود دموکراسی را نشانه گرفته اند .

فراخوان برای زنان
درایران بیش از 35 میلیون زن زندگی می کنند که تحت ستم قوانین و حقوق نابرابر انسانی و فقرهستند. آنان نیازمند تغییر قوانین و بهبود شرایط و دستیابی به حقوق راستین خود هستند .

فراخوان برای کودکان
درایران بیش از 35 میلیون کودک زیر 18 سال ( 50 درصد کل جمعیت) و بیش از 20 میلیون دانش آموز و دانشجو در مدارس و دانشگاهها زندگی می کنند. آنان خواهان سعادت، امنیت، آزادی و آینده ای مطابق استعدادها و توانایی های خود، مشارکت برای تغییر موقعیت کنونی شان و حذف فقر و نابرابری هستند .

فراخوان برای دانشگاهیان، جامعه شناسان و فعالان بدون مرز
درایران دانشگاهیان، پژوهشگران و انجمن های علمی بسیاری وجود دارند که خواهان تغییر شرایط نابرابر و تامین امنیت و تحقق آزادی برای فراهم آوردن زمینه رشد علوم و فناوری هستند. آنان خواستار مشارکت در علوم جهانی و فناوری انسانی و نه تسلیحات نظامی هسته ای هستند .

فراخوان برای مدافعان صلح، فعالان حقوق بشر، احزاب سیاسی و نهادهای بین المللی
درایران فعالان حقوق بشر، مدافعان صلح، انجمن های غیر دولتی اجتماعی و فرهنگی بسیاری وجود دارند که خواستار تغییر جامعه برای زندگی بهتر هستند: صلح، آرامش، برابری و توسعه انسانی. ما خواهان حمایت از کودکان، زنان، اقلیت های دینی و قومی مردم ایران برای برپایی یک دمکراسی مشارکتی هستیم
.

ما همه با یکدیگر
خواهان محکومیت حضور نظامی ناوگان جنگی امریکا در خلیج فارس و هرگونه احتمال حمله نظامی به ایران هستیم. ما با هرگونه بنیاد گرایی (چه در داخل کشور و چه در خارج آن) که خواهان هدایت ایران و منطقه بسوی یک جنگ فاجعه آمیز و تاسف بار است، مخالفت کرده و آن را محکوم می کنیم. مابرای عدالت، صلح، دمکراسی، حقوق بشر با هم متحد می شویم و برای همبستگی انسان ها بدون توجه به خواسته دولتها و حاکمانی که بدنبال بهره کشی و ازهم گسیختگی ما هستند، دورهم گرد می آییم. ما معتقدیم چنین دنیایی امکانپذیر است .

بچه های ابدی
نوشته شده در یکشنبه پانزدهم بهمن 1385 ساعت 0:31 شماره پست: 211
امروز به لطف رضای عزیز و البته مادرگرامی اش فرصتی شد تا فیلم پوران درخشنده : ((بچه های ابدی)) را با او در جشنواره فیلم فجر ببینیم. در مجموع فیلم بدی نیست. داستان جدیدی دارد و بازی ها روان است و ضمن نگاه اجمالی به برخی مشکلات اجتماعی، بر مسئله معلولین ذهنی و توانایی ها و کاستی هایشان تاکید ویژه ای دارد. البته خالی از اشکال هم نیست که نیاز به تدوین دوباره و کمی خلاصه شدن دارد ولی مشکل عدم وجود ستاره در فیلم را دارد که این یکی قابل حل نیست و مطمئنا اگر بازیگران اصلی این فیلم دو ستاره از زنان و مردان سینمایی بودند از فیلم های پرفروش امسال می شد. به هر حال دو نکته پس از مشاهده این فیلم به نظرم رسید که البته یکی اش در گفتگوی شوخی گونه من و رضا شکل گرفت.
یکی این که بر خلاف آن چه تصور می رفت که بعد از آمدن احمدی نژاد و صفار هرندی عرصه هنر و سینما و... خیلی ضربه می بیند و ایدئولوژیک می شود و به خودسانسوری مبتلا می شود و... این گونه فیلم ها نشان از آن دارد که وضع گذشته کجدار و مریز ادامه دارد. نه تنها واپس گرایی و عقب گرد نداریم که حتی گسست هم مشاهده نمی شود. چه در فیلم و موسیقی و چه در کتاب و رمان، گرچه مقابله هایی صورت گرفته و تنگ نظری هایی وجود دارد، اما هنر مسیر خود را در عرصه ای که داشت ادامه می دهد. بی شک در این فیلم یا در رمان ۱۱ دقیقه پائولوکوئیلو که چندی قبل ( ودر دولت جدید) در مشهد چاپ شده است، صحنه ها و جملات و مفاهیمی وجود دارد که حزب اللهی های ۱۰ سال پیش اگر می دیدند سینما را یا کتاب را با کتاب فروشی اش  به آتش می کشیدند حتی اگر همین امروز این صحنه ها و نوشته ها به سمع و نظر مراجعی برسد که در خانه شان نشسته اند و کوه رفتن زنان را هم شبهه ناک می دانند، علی الظاهر سکته را می زنند!.... در اینجا قصد ارزیابی و قضاوت ندارم تنها به عنوان یک تغییر اجتماعی به این مسئله نگاه می کنم آقای صفاری که روزی در کیهان هجمه های زیادی علیه فرهنگ و ارشاد خاتمی را ساماندهی می کرد، امروز نه تنها در برابر این موج ساکت است که حتی خودش وزیر فرهنگ است! اینگونه تغییرات هر علتی داشته باشد، خیلی جالب است!
دیگر آن که اتفاقی در فیلم بچه های ابدی می افتد که شاید چندان هم مورد نظر نویسنده و کارگردان نبوده اما خیلی جای حرف دارد! پس از کش و قوس های فراوان، پدر نامزد ایمان از او می خواهد که برادر معلولش (علی) را از زندگی اش جدا کند.... زندگی خودش را بکند و علی را به آسایشگاهی مدرن و خوب ببرد تا حتی بهتر از خودش از او مراقبت کنند... اما ایمان در جواب می گوید: آسایشگاه که مدرن و سنتی نداره!.... جالب اینجاست که وقتی بالاخره راضی می شود . برادر معلولش را در آسایشگاهی نه چندان خوب و با وضعیتی قدیمی و نه چندان جالب می برد.... آسایشگاهی که اسباب بازی های برادرش را پس می دهند چرا که دیگر بچه ها آنها را ندارد  و حسودی خواهند کرد، دیوارها و پنجره های قدیمی دارد، در هر اتاق چندین معلول ذهنی می خوابند و حتی دیوانه های شبه زنجیری را هم کنار اینها می گذراند و در کل به چیزی که شبیه نیست جایی مدرن است!... در این وضعیت بد، علی از آسایشگاه فرار می کند و وقایع و اتفاقات بسیار بدی به علت این فرار رقم می خورد!... بی شک اگر ایمان به حرف پدر نامزدش گوش می کرد و از آسایشگاه مدرن که مثلا در تهران کم نیست، غافل نمی شد، این اتفاقات اینگونه رقم نمی خورد! شاید فیلمساز در گوشه ذهنش می خواسته این را بگوید که باید در دنیای جدید از موهبات مدرنیته استفاده کنیم، همانطور که سنت و مولفه های خوب آن را حفظ می کنیم!  و اگر  تفاوت سنت و مدرنیته را درک نکنیم،  از آن غفلت کنیم و از مزایای مدرنیته و مدرنیزاسیون استفاده نکنیم، تنها خود ضرر کرده ایم!..... عجب تحلیل تخیلی خوبی شد از این فیلم!!!

شاه ، آمریکا و ایران خودمان
نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم بهمن 1385 ساعت 23:59 شماره پست: 212
با توجه به مطالعات اندک تاریخی که درباره شاه، شخصیت و اندیشه هایش و رابطه اش با آمریکا داشته ام، در مجموع به تحلیلی رسیده ام که نمی دانم تا چه حد می تواند درست باشد. در این ۳ - ۲ روزه کتاب ماموریت در ایران نوشته ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران را خواندم و قبل از آن هم معمای هویدا، خاطرات فردوست، از کاخ شاه تا زندان اوین احسان نراقی و یکسری کتابهای تاریخی دیگر که معمولا بی طرف و بدون قضاوت و پیش داوری بوده اند را خوانده ام...
اولا به نظرم شاه آدم نادانی بود، جامعه و مردمش را نمی شناخت، از هول حلیم مدرنیزاسیون در دیگی بزرگ افتاده بود که سنت و مردم و ارزشها و دین را بیش از اندازه به فراموشی وادار کرده بود. او درکش از مخالفانش تنها به یکسری کمونیست محدود می شد که می خواهند ایران را ایرانستان کنند و البته عده ای به قول او ملا که فهمی از دنیای امروز ندارند و چون دنیای جدید، منافع آنان را تهدید می کند، با شاه به مقابله می پردازند و لذا با خلاصه کردن اینها در ارتجاع سرخ و سیاهی که از آن دم می زد تا همین اواخر خیالش راحت بود که دشمن جدی ای ندارد! وی حتی تا همین اواخر وقتی وضع را جدی می بیند، به سفیر آمریکا می گوید که می خواهم از حکومت مطلقه اعراض کنم، وضعیت را دموکراتیک تر کنم تا این روشنفکران و طبقه تحصیلکرده به حماقت های خود پی ببرد و به پیروی از ملاها پایان دهد! او قدرت و نفوذ روحانیون را به سخره می گرفت و می گفت آنان از واقعیت های ایران مدرن بی خبرند!....در حالی که آن که ناآگاه بود، خود شاه بود! وی و پدرش جامعه ای با سابقه و تاریخ و فرهنگی چند صد ساله را  دست کم گرفته بودند... خیال خامشان این بود که با دستور و امریه می توان بر عمق روابط اجتماعی، نهاد های اجتماعی جاافتاده، ساختار و قواعد اجتماعی، فرهنگ و سنت ها و ارزشها و هنجارهای جا افتاده تاثیر گذارند. آنها فکر می کردند مذهب و دین و عقاید مذهبی همچون قوانین پیش و پا افتاده ای هستند که به راحتی بتوان از ذهن ایرانیان زدود!....او می اندیشید که با ساختن طبقه متوسط جدید، طبقه مدافع خود را ساخته است!... او خیال می کرد آشنا کردن ایرانیان با غرب تنها در آشنایی آنها با ماشین و هواپیما و اتم و... خلاصه می شود و آنها را از اندیشه دموکراسی و آزادی و حقوق بشر می توان واداشت!.... او خیال می کرد، توسعه اقتصادی آن است که کارخانه ساخت و جاده ساخت و تولید کرد و وارد کرد و نظامی شد و... در حالی که از نابرابری شدید اقتصادی و شکاف عظیم فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی، فساد اداری و بی سوادی و... غافل بود.... او ادعا می کرد که با وجود سیاست های اشتباه اقتصادی اش تا سال ۲۰۰۰، ایران یکی از ۵ قدرت بزرگ صنعتی جهان خواهد شد!...و اقدامات پایان حکومت او از دولت آشتی ملی تا دولت نظامی و دولت بختیار و فرار و... همه و همه نشان داد که ایران چه شاه نادان و ضعیف و بی تدبیری داشته است!
ما جوانان درباره آمریکا و نقش آن در ایران نیز در طول عمرمان همیشه شنیده ایم و خوانده ایم... آنقدر که کلیشه شده و تا حدودی هم موضوع دخالت آمریکا و مسئله عدم استقلال ایران در زمان شاه، به موضوعی لوث شده تبدیل شده است.... اما متونی از قبیل خاطرات سولیوان یا هایزر به خوبی بدون این که حتی خوشان قصد داشته باشند، این واقعیت را روشن می کنند.... نیاز به هیچ تعریفی نیست هرکس در این رابطه شک دارد تنها باید این کتابها را بخواند....از دخالتی که در جزء جزء حاکمیت ما داشته اند.... اتاقهای کنترل اطلاعات در سطح شهر، وجود ۳۵ هزار آمریکایی و مستشار نظامی و بیش از ۲۰۰۰ نفر مامور سفارت آمریکا در ایران، ملاقات های هفتگی سفیر با شاه که در روزهای آخر، یک روز در میان می شود و تمامی اقدامات شاه از انتخاب نخست وزیران، برخورد خشونت آمیز با مردم، خروج از کشور تا مسائل سیاسی و اقتصادی دیگر اکثرا با راهنمایی آمریکا یا حتی دستور وزارت خارجه آمریکا پیگیری می شده است.... اینها به خوبی نشان دهنده آن است که ایران استقلال کافی نداشته است، شاه اگر هم مهره آمریکا نبود، اما وجودی مستقل از آمریکا هم نداشت. و سفیر آمریکا در ایران بیش از یک وزیر یا حتی نخست وزیر می توانست در امور کشور دخالت کند و نظر دهد! به مکان های نظامی و تاسیسات نظامی ایران سرکشی می کرد. نسبت به مسائل اقتصادی و مذهبی ایران تحقیق می کرد و نظر می داد، با روحانیون، مبارزان، صنعتگران و روشنفکران و... مذاکره می کرد. بر تظاهرات ها، مامور نظارت می گماشت. و تا ماه های آخر انقلاب کارتر و دولت آمریکا با وجود نارضایتی شدید مردمی از شاه، مدافع سرسخت شاه بودند و با فرستادن مامورهای و نامه های فراوان حمایتشان را از او دریغ نمی کردند و بالاخره ژنرالی را می فرستند که نظامیان ایران را ساماندهی کند تا توان مقابله با انقلابیون را داشته باشند .... و این وضع تا آنجایی است  که هر ایرانی می تواند از وجود این همه دخالت، احساس شرم کند! امری که امروزه و گاهی اوقات در کشورهای همسایه مان نیز قابل مشاهده است!... این پایان وابستگی خودش جای خوشحالی دارد، گرچه بهای زیادی برای آن پرداخته شده و امروزه البته این استقلال به انحراف رفته و شاید با تضاد و برخورد دشمنی اشتباه گرفته شده است!
.... امروز ۲۸ سال از انقلاب ایران می گذرد، شکی نیست که آن شاه و آن سیستم لیاقت اداره و حکومت داری ایران را نداشتند، اما انقلاب هم از لحاظ اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی تبعات خود را به همراه دارد  و بی پرده این تبعات تا امروز هم باقی  است...در این میان، این که بگوییم آن حرکت جمعی خوب بود یا بد! فایده ای ندارد... با توجه به آن شرایط، انقلاب امری گریز ناپذیر بود که اتفاق افتاد، امروز تنها باید به فکر امروز و آینده خودمان باشیم! هم از این دموکراسی نه چندان جاافتاده مان بهره بریم، هم مستقل باشیم، هم منطقی و هم به فکر پیشرفت ایران باشیم.... ایران خودمان.
شب آخر
نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم بهمن 1384 ساعت 0:51 شماره پست: 213
و امشب شب آخر است...
و آن نگاه ...آن نگاه عریان... آن نگاه های به اندازه ی اندازه او! این فریاد او که هیج نمی فهمم از آن....این فریاد درونی که هیچ گاه نمی رسد به او. این نوشته ها که هرگز خوانده نمی شود توسط او.
این لرزش ... آن نگاه. آن تپش ها و لکنت ها. آن نگاه های خنثی. آن نگاه های بعد از آن. آن فکرهای مدام.
آن فکرکردن های به آن دیگری. آن که شاید بخواند این را روزی! آن عشق سرگردان. این وضع امروز و نگرانی فردای بی عشق. اصلا عشق که هیچ معنی هم ندارد! عشق عشق عشق.
و امشب شب آخر است...
این آی آی کردن او.... آن نگاه. آن فکرها. آن آرزوهای مدام. آن آینده ی نمی دانم چگونه.
این مسخ و خنثی بودگی. این مثلا نوشته های لعنتی. این کشکهای قدیمی! این پز بی مزه شکست! کاش نمی نوشتم اینجا این اراجیف را....کاش آن دفتر خاطرات هنوز هم بود. کاش هیچ کس نمی خواند. نه! کاش او می خواند.... کاش آن دیگری میخواند... کاش آن دیگری می فهمید که نمی شود! کاش او می فهمید که می شود ولی کی می شود؟... آن دیگری این دیگری ....رها کنید این خسته و فسرده را...
من... من که همیشه در فکر فکرکردن او به من بودم... امشب به فکرم به فکر او به فکر اویی که امشب به فکرم نیست... نمی دانم. خدای من خدای من خدای من. کاش سرنوشت خواندنی بود. کاش سرنوشت شدنی بود. کاش سرنوشت رقم زدنی بود. کاش تصمیم گرفتنی بود. کاش تصمیم این واژه لعنتی وجود داشت. کاش من بودم. کاش....
والسلام. ....نه آیا واژه ای هست برای توصیف این من جدا از من؟ کیمیاگر کجایی نجات دهی این تن خسته را... این بی کیمیای بی هنر را ... این ادعای بی رمق را.... نه واژه ای نیست!
باور می کنم که امشب شب آخر است.... والسلام.
ممیزی رومان ها
نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم بهمن 1385 ساعت 16:27 شماره پست: 214
چند روز قبل نوشتم که وضعیت فرهنگی کشور بعد از احمدی نژاد آنگونه سیاه و وحشتناک که تبلیغ می کردند، نشده است. هنوز هم می توان نفس کشید و هنوز هم فعالان عرصه هنر و فرهنگ می توانند با گریز از موانع، بر مبنای هدف و رسالت و کارکرد خویش اگر به چنین چیزهایی قائل باشند، فعالیت کنند....البته آنقدر هم چشمم را به حقائق نبسته ام و سرم را در برف نکرده ام که ممیزی ها و سانسور ها و تندروی ها و برخی جزم اندیشی ها را نبینم.... به هرحال وضعیت از زمان خاتمی بدتر شده است اما  این دلیل نمی شود که کاستی ها و موانع را نبینیم و اعتراض نکنیم و تجربه نیز ثابت کرده که از اعتراض، در این عصر و زمانه خیلی کارها می آید!
از اقدامات اخیر دولت، طرح ساماندهی سایتها و وبلاگها بود که از ابتدا نیز می دانستم در مورد وبلاگها به جایی نمی رسند و خودشان هم این طرح احمقانه را رها کردند. اما درمورد سایتها اولین قدمشان، مسدود کردن سایت بازتاب بوده است که معتقدم این برخوردها هم سرانجامی نخواهد داشت. البته همه می دانیم فیلتر سایتهای سیاسی و ... از زمان همان آقای خاتمی خودمان شروع شد!
 اما امروز نامه ای را دیدم از وزارت ارشاد و یکی از اداره کل های استانها که خیلی جالب بود. اولا تصمیم گرفته اند کتابهایی که قبلا اجازه چاپ گرفته اند را دوباره مورد بازبینی قرار دهند. ثانیا در این زمینه تاکیدشان بر کتابهایی با مضامین پرورش اندام و کف بینی و طالع بینی و تعبیر خواب البته در کنار رمان ها و داستان هاست! که نشان دهنده عمق بینش آنهانسبت به رمان  و داستان است! ثالثا  ظاهرا هنوز فرق رومان و رمان را نمی دانند. 
بنابراین خیلی خوشحالند و می خواهند  کتابهای بنجل و به درد نخوری مثل کف بینی و رومان و داستان را مورد بازبینی دوباره قرار دهند تا مهرورزی را در موردشان محقق کنند! این روزها و بر همین اساس شنیده می شود از تجدید چاپ برخی رمان ها و داستان های قدیمی و پرخواننده نیز جلوگیری کرده اند و کارهایی از این دست کم و بیش در حال انجام است.... اما باز هم معتقدم با اعتراض، این مسائل، حل شدنی است چرا که سیاست رسمی حکومت نیز به علت تنگناهای فراوان سیاسی و اقتصادی بر اساس برخورد با حوزه فرهنگ شکل نگرفته است!... به هرحال این نامه کذایی، متن دیدنی ای از سوی متولی فرهنگ و ارشاد مملکت بود:



رحمت و غضب، خوف و رجا
نوشته شده در یکشنبه ششم اسفند 1385 ساعت 1:27 شماره پست: 216
هر چه کردم، از تو بخشش دیدم! رحمت، نیکی، ستر و عفو، بخشایش و کرامت، رحمانیت و رحیمیت.... هرچه بدم، هرچه بد کردم، به اندازه اش از تو خوبی و نیکی دیدم! اگر هم سختی و ملال است همه نتیجه اعمال است.... جز امشب! یک لحظه غضبت را حس کردم! حس کردم سنگینی نگاهت را به من! خودت می بینی ترس و لرزم را! خودت می بینی هول و بی قراری ام را! خودت می بینی وضع و حال و این شبم را! خودت می دانی از چه می گویم!.... اگر ایمان نداشتم به دریای رحمتت، اکنون از خودت می خواستم زمین دهان باز کند و این روسیاه را ببلعد!... اگر انبوه گناهان  و خطایا و انحرافاتم را کوچک تر از کوه بزرگ بخشایش تو نمی دانستم، همین اکنون سر به بیابان می نهادم و می مردم....
اما تو بزرگی و دریای رحمتت نیز! از من مگیر این ایمان به رحمت خود را که هیچ می شوم و پوچ! تو که مرا می شناسی. فقر و ضعفم را می دانی، با من نکن از این بازی ها که ترسم از آن است که روزی خود به خودم بباورانم که نمی توانم به امید دریای رحمتت باشم! تو خود ظرفیت هرکس را می دانی، مرا جزو آنانی قرار ده که هم ضعیف النفس اند، هم پر ادعا، هم اعتماد به رحمتت دارند، هم از غضبت در هراسند، هم همه آن چه خود می دانی از من پس احساس امنت را از این حقیر نگیر ای نزدیکترین به من! مرا بیش از این سنجیدن و آزمودن نیازی نیست!
باور دارم به رحمتت، حتی در امشبی که غضبت را هم نشانم می دهی! باور دارم با جان ودل کلام آن بنده برترینت را که در مناجات ۱۵ گانه اش می گوید:
می دانم مرا که دوستت دارم از خود نمی رانی! مرا که به تو ایمان آورده ام عذابم نمی کنی! مرا که سجده ات کرده ام سیاه نمی گردانی! مرا که دوستت دارم مهر نومیدی نمی نهی! مرا که به توحید خود عزیز داشتی، خوار و زبون نمی کنی!
ای بسیار مهربان! ای آمرزنده! ای پرده پوش! ای خدای من! نجاتم ده از عذاب و رسوایی! از آدم نبودن از بد بودن! از انسان نشدن! از قوه را فعل نکردن! از رد فرامینت ! از طغیان در برابر خودت و خودم! از انسان نبودن در برابر خودم، خودت و بندگانت! ... نجاتم ده و نشانم ده راه رهایی را...
اگر امشب این یاد و نامت، این العفو گفتن ها، این امید و نجوا ها، این نواهای الگوهای آسمانی ات نبود... چگونه شب برای بندگان روسیاهی چون من صبح می شد؟.... راضی ام از پرستش تویی که از همه به من نزدیکتری! مایه آرامشم هستی! و رحمت و غضبت و خوف و رجایت هماره با هم است! شکر فقط تو را سزاست که بزرگترینی ای خدای من!   (۲۳ دی ماه ۸۵ - ۴ بامداد)

اولریک بک و جامعه پربیم
نوشته شده در پنجشنبه سوم اسفند 1385 ساعت 12:6 شماره پست: 217
از سلسله جلسات بازخوانی جامعه شناسی آلمان،  که توسط حلقه جامعه شناسی چارسوق اندیشه برگزار می شود، یک نشست به اولریک بک، اندیشمند متاخر آلمانی اختصاص داشت که  دکتر علی اصغر سعیدی در ۲۹آذرماه و در حسینیه ارشاد در این رابطه سخنرانی کرد. گزارشی از این نشست آماده کرده بودم که در روزنامه اعتماد ملی امروز چاپ شده و متن کامل آن را در ادامه مطلب می گذارم.
اشاره:  اولریک بک (  - 1944) Ulrich beck متفکر معاصر مشهوری است که امروزه به عنوان یک جامعه شناس آلمانی در دانشگاه مونیخ و مدرسه اقتصادی و سیاسی لندن مشغول فعالیت علمی است و بیش از هر اندیشه ای، مفهوم جامعه پربیم، بیم زده، پرمخاطره یا جامعه ریسکی risk society است که به عنوان تئوری مهم او مطرح است. کتاب وی با همین عنوان (جامعه پربیم، به سوی مدرنیته جدید) نیز با آن که يك کتاب درسی نبود، با استقبال فراوانی مواجه شد و از هنگام نشر در سال 1992 بیش از 60000 نسخه از آن فروش رفته است.


از سلسله جلسات بازخوانی جامعه شناسی آلمان،  که توسط حلقه جامعه شناسی چارسوق اندیشه برگزار می شود، یک نشست به اولریک بک، اندیشمند متاخر آلمانی اختصاص داشت که  دکتر علی اصغر سعیدی در ۲۹آذرماه و در حسینیه ارشاد در این رابطه سخنرانی کرد. گزارشی از این نشست آماده کرده بودم که در روزنامه اعتماد ملی امروز چاپ شده و متن کامل آن را در ادامه مطلب می گذارم.
اشاره:  اولریک بک (  - 1944) Ulrich beck متفکر معاصر مشهوری است که امروزه به عنوان یک جامعه شناس آلمانی در دانشگاه مونیخ و مدرسه اقتصادی و سیاسی لندن مشغول فعالیت علمی است و بیش از هر اندیشه ای، مفهوم جامعه پربیم، بیم زده، پرمخاطره یا جامعه ریسکی risk society است که به عنوان تئوری مهم او مطرح است. کتاب وی با همین عنوان (جامعه پربیم، به سوی مدرنیته جدید) نیز با آن که يك کتاب درسی نبود، با استقبال فراوانی مواجه شد و از هنگام نشر در سال 1992 بیش از 60000 نسخه از آن فروش رفته است.

جایزه ریسکی و سرمایه اجتماعی فروپاشیده
نوشته شده در سه شنبه هشتم اسفند 1385 ساعت 22:22 شماره پست: 218
۱ - در سخنرانی دکتر سعیدی و گزارشی که درباره اولریک بک نوشته بودم تاکید زیادی روی مفهوم ریسک و بیم در جامعه جدید است. در حقیقت جامعه فرامدرن که قسمت هایی از جامعه و زندگی روزمره ما هم متاثر از شرایط و ساختارهای آن شده ، مملو از ریسک ها و مخاطرات و بیم هایی است که ساخته طبیعت، جامعه و تکنولوژی است، هیچ کس نمی داند مسئول آن کیست، اما همه متاثر از آن هستند و جوامع مختلف از آمریکا گرفته تا اندونزی و عراق و ایران و... و اقشار مختلف در سنین مختلف را مورد تاثیر قرار می دهد. جالب اینجاست که برخلاف نگاه عام، دیدگاه اکثر متفکرین علوم اجتماعی به این ریسکها، چندان هم منفی نیست و گرچه تبعات و نتایج و کارکردهای منفی فراوانی را متوجه انسانها  و جوامع می کند، در عین حال به پیشرفت و تغییر نیز کمک کرده و حتی بعضی اوقات ریسک هایی با کارکردهای آشکار و پنهان مثبت نیز ایجاد می شوند... از همین روست که گرچه امروز، زندگی من به عنوان یک جوان ایرانی دستخوش پیامدها  و مخاطرات فراوانی است که خودم در آنها نقشی ندارم و شاید هرگز بدان فکر هم نکنم، در عین حال عامل شانس نیز در این ریسکها وجود دارد از جمله این که چند روز قبل متوجه شدم تجارت کارت جوانی که از طریق دانشگاه گرفته بودم و بیش از دو سال بود که تنها ۲۰۰۰ تومان در آن موجودی بود، برنده یک گوشی تلفن همراه شده است... خدا برکت بدهد به این ریسک ۱۵۰ هزار تومانی و باز هم از این ریسک هایی که خودمان در آن نقشی نداریم، نصیب همگان بکند! این از آن ریسک هایی است که هرگز در جامعه سنتی وجود نداشت و برای من یکی که دلیلی بهتر از این نیست که جامعه ریسکی خوبی هایی هم دارد!!!
۲ - با خود می اندیشیدم این همه دانشمندان علوم سیاسی درس می خوانند و تحقیق می کنند و نظریه پردازی می کنند، آیا هیچ کدام می توانند یک راه حل سیاسی خوب بدهند که موضوع ایران حل بشود؟ هم دولت ایران غنی سازی اش را بکند و این حق مسلم را بگیرد هم کشورهای صنعتی دنیا از این مسئله مطمئن باشند؟ هم زور و جنگ و تحریم نباشد، هم لجبازی و یکدندگی! حالا حل مشکلات تاریخی خاورمیانه، پیشکش!  اصلا اگر هم یک راه حل دیپلماتیک بدهند،  در این دنیای با نظم نوین جهانی! به آن عمل خواهد شد؟ اصلا هیچ یک می توانند پیش بینی کنند که نهایت و نتیجه این منازعه چه خواهد شد؟.... این همه دم از علم و تئوری می زنیم، در این گونه موارد این علم چه کمکی به دنیا و جوامع و انسانها میتواند بکند؟ البته جامعه شناسی، پزشکی، فیزیک، شیمی و... هم از این قاعده مستثنی نیستند! حقیقت این است که هرچه علم بیشتر پیشرفت می کند، عالمان بیش از پیش می فهمند که علم بشری، نامطمئن و محدود است!!
۳ - این جریان فرار شهرام خان جزایری هم مسئله جالبی است! چند سال نماد تمام مفاسد و معایب و رشوه خواری و رشوه دهی و بی قانونی و.... را یک نفر کردند و آخر هم آن یک نفر فرار کرد و رفت، اگر هم روزی پیدا شود، این ننگ فراموش نمی شود! به نظرم اگر یک چیزی به نام سرمایه اجتماعی در ایران وجود داشته باشد، با اینگونه مسائل بیش از پیش صدمه می خورد و در نتیجه، ما را به آن چیزی که فروپاشی اجتماعی یا فروپاشی سرمایه اجتماعی در ایران می گوییم نزدیک می کند! یک مورد دیگرش مسئله هسته ای و شل و کن سفت کردن ها! ترس از حمله آمریکا و عدم امنیت اقتصادی! مسئله نفت و سفره نفتی! بیکاری از کم سواد گرفته تا تحصیل کرده! اعتیاد ها!  گرانی ها از مسکن گرفته تا گوجه فرنگی! ترافیک و دود! مشکلات فراوان اقلیت ها (زنان - قومیت ها - مذاهب و...)، توقیف ها و انسدادها از روزنامه گرفته تا سایت، مسئله دعواها و منازعات آشکار قدرت در ایران! توهین به پیامبر در سوالات آموزش و پرورش و سکوت مسئولینی که منتظرند ببینند در کجای دنیا به پیامبر یا مسلمانی کمترین توهینی می شود تا فریاد سربرآورند اما در این موارد خوابشان برده است! و حتی مشکلات فدراسیون فوتبال و  حذف تیم استقلال! و... این ها همه از مواردی است که نه یک شبه که در طول سالیان اخیر به سرمایه اجتماعی ما آسیب هایی بنیانی وارد می سازد. بر همین اساس است که این روزها هر جا می رویم، در کلاس زبان، میهمانی، تاکسی، جلسات دوستانه، صحبت با اساتید و... همه دارند نق می زنند و انتقاد می کنند، همه جوری از دولت صحبت می کنند که انگار چیزی جدا از ماست، فارغ از ما، بیگانه با ما و حتی دشمن ما! چرا اینگونه شده است؟! چرا احساس ما بودن میان ما، خودمان و میان مردم و دولت از بین رفته است؟ چرا روابط گرم و انسجام مکانیکی تاریخی مان و انسجام ارگانیکی ِ خاص مدرن بودنمان  را از دست داده ایم؟ اصلا غیر از  دین اسلام و مقدار ناچیزی ناسیونالیسم ایرانی و البته منافعی که قضاوت اخلاقی درباره آنها نکنیم بهتراست، چه چیزی این جامعه را به شکل یک جامعه نگه داشته است؟
قرار نبود نق بزنم و انتقاد کنم، می خواستم از خوشحالی ام بابت این جایزه ریسکی بگویم اما به سرمایه اجتماعی و... کشیده شد! چکار کنم، انگار ناف ما را با اعتراض و نقد بریده اند این هم ثمره حضورم در دانشگاه و جامعه شناسی و علاقه ام به فرانکفورتی هاست، گریزی نیست!!
زنان ایران! با جنبش یا بی جنبش؟
نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند 1385 ساعت 23:22 شماره پست: 219
این روزها به علت فعالیت های بیشتر برخی زنان در عرصه اجتماعی ما  - از قبیل برخی اعتراضات، کمپین یک میلیون امضا، اعتراضات پیش بینی شده در روز ۸ مارس و البته اعتراضات و بازداشت های امروز -  چیزی که بیش از همه مطرح است، "جنبش زنان" است و فعالیت های آن و شکست و پیروزی آن! فارغ از این اتفاقات، آیا اصلا جنبش زنان در ایران یک مفهوم علمی و جامعه شناختی پذیرفته شده است؟ 
اتفاقا همین روزها برای گفتگو با یکی از اساتید  جامعه شناسی در رابطه با جنبش های اجتماعی، روی این موضوع مهم جامعه شناسی سیاسی کار می کردیم و در گفتگو با آن استاد محترم هم به این نتیجه رسیدیم که در ایران با جنبش اجتماعی زنان روبرو نیستیم! چیزی که موجود است نه جنبش که یک پویش اجتماعی توسط زنان است!
وضعیت زنان ایران در ایران بیش از یک مسئله اجتماعی خود را نمایان کرده اما در حد یک جنبش نبوده  و ساختارها و شرایط لازم برای جنبش شدن را دارا نیست. هم در بعد سازماندهی مشکل اساسی دارد، هم اهداف و نارضایتی شان به طور مشخص معلوم نیست که به چه سمتی معطوف شده است و گفتمان مشخص و تاریخی و واضحی حول این نارضایتی ها شکل نگرفته است، هم غیر از بدنه اصلی و هسته مرکزی که آن هم معلوم نیست با اهداف و منابع و آگاهی مشترکی باشد، نیروهای عملگرا و علاقمند و هوادار کمی وجود دارد و در واقع نتوانسته است لااقل بخش های عمده ای از زنان ایران را با خود همراه کند، در نهایت این که به علت شعارهای نامناسب که از جای نامناسب شروع می شود (مثلا روز بدون حجاب!) گرچه شاید از سوی همه فعالان حرکت های زنان نباشد، اما به هر حال به دلیل این شعارهای نامناسب و منافع و منابع نامشترک، هم مذهبی ها و هم حکومت را به عکس العمل نسبت به این حرکت ها وادار کرده و هماره این نوع اقدامات به شکست انجامیده است و بر اساس نگاه جامعه شناسانه با این شرایطی که دارد، امکان فعالیت به عنوان یک جنبش اجتماعی گسترده را نخواهد داشت. (بخش هایی از این نوشته نشات گرفته از آن گفتگو است که امیدوارم به زودی منتشر شود).
به هر حال گرچه امروز و این روزها برخی فعالان زن، اقداماتی از این دست می کنند و هزینه هایی می پردازند و در وبلاگها هم دیده ام آنها که خارج از ایرانند یا گمنام، خیلی راحت تر تهییج و تحریک می کنند، اما به هر صورت به نظر می رسد که  حرکت های تند و بی ثمر و همراه با درگیری و بازداشت و...، نفع و کارکرد اجتماعی و فرهنگی موثری برای زنان به طور عینی و ملموس نداشته باشد، اگر نگوییم، ضررش بیش از نفعش است! فکر کنم روشن باشد که من خودم مدافع حقوق زنان بوده و هستم و نسبت به کاستی ها و نابرابری ها و برخوردهای قضایی با فعالان مدافع زنان و... معترضم اما نکته اینجاست که به نظر می رسد این شکل فعالیتها هیچ دلیلی بر جنبش بودن مدافعان حقوق زنان نیست و مهم تر این که مشخص نیست که نتیجه و کارکرد اینگونه حرکت ها برای جامعه  و برای زنان در چه حدی است؟
لینکها
خش خش جاروی آن پیرمردی که سه بچه دارد!
نوشته شده در پنجشنبه هفدهم اسفند 1385 ساعت 1:1 شماره پست: 220
وقتی ساعت ۵/۱۲ شبه و با خیال راحت نشستی کنار پنجره و غرق در خیالات خودت هستی و همینجوری نسبت به یک چیزهایی هم خوشحالی... یکدفعه صدای جاروی مامور شهرداری، رفتگر یا همون سوپور خودمون رو می شنوی که این وقته شب داره کوچه رو جارو می زنه!... مثل یک سوهان روح تمام افکارت را بهم می زنه....مثل این که تمام شاخه های جاروی دسته بلندش که نمی دونی از شاخه های کدوم درخت خشک شده، درست شده، سیخ می شند و می رند روی اعصابت! هزار جور فکر می کنی، شهرداری، بوروکراسی، تقسیم کار پیشرفته، انسجام ارگانیکی، پول نفت، مالیات، کوچه های تمیز، وظیفه.... اما کنار اینها یک چیز دیگه هم هست... می دونی که تو ماشین نیستی، آدمی! اونی هم کوچه ات رو داره جارو می زنه که فردا صبح با ماشین پژو یا سمندت با خیال راحت از کوچه تمیز شده رد بشی هم آدمه! از جنس خودت! البته خیلی سال دار تر و باتجربه تر و خسته تر!... اون پیرمردی که بعد از ۶۰ سال زندگی و کار و بدبختی تازه مجبوره از ساعت ۱۱ شب به بعد بیاد توی کوچه ها و جارو کنه،  اون هم آدمه! اون هم دوست داره الان بخوابه، پیش زن و بچه اش باشه! اصلا الان خیلی وقته که از بازنشستگی اش گذشته! اما مجبوره.... مجبوره پول جهاز دختر کوچکش را جور کنه که وقتی خواستگار اومد خجالت نکشه... پول بچه های نوه دختری اش را جور کنه که شوهرش بد از کار دراومده و طلاق گرفته و رفته و الان دختره با بچه هاش خونه اون هستند.... پول دانشگاه آزاد اون پسرش رو جور کنه که نمی دونه چه رشته ای توی کدوم شهرک تازه تاسیس داره درس می خونه و می گه دو سال دیگه درسم تموم می شه و البته معلوم نیست بعد از تموم شدن درسش و بعد از برگشتن از سربازی کجا می خواد کار کنه؟ پول آب و برق و گاز و تلفن و اجاره رو بده یا پول گوشت و مرغی که کمتر توی خونشون می ره را فراهم کنه! یاد حرف دخترش می افته که می گه الان همه دیگه موبایل دارند لااقل سی هزار تومن بده من از این جدیداش بخرم!... نمی دونه که باید این پول رو هم جور کنه یا نه!
آره همونطور که اون داره این سیخ سیخک های جارو رو روی کوچه می کشونه و آشغالا را جمع می کنه... داره فکر می کنه به این بچه ها و این بدبختی و این هوای نیمه سرد و تنهایی و عیدی آخر سال که می تونه تا حدودی دلش را آروم کنه... و من که نشسته ام و وسط اون فکرهایم که اصلا یادم رفت چی بود؟ فکر می کنم به وضعیت او و امثال او و البته ساعتی دیگر و حتی لحظه ای دیگر او را هم فراموش می کنم.... او شاید هم فکر می کنه به من یا به من نوعی... که شب راحت در منزل گرم و نرممان با تمام امکانات خوابیده ایم و هرگز فکرها و نگرانی های او به مخیله مان هم نمی گنجد!.... و من که هزار جور فکر و نگرانی دیگر برای خودم و آینده مملکت و جامعه ام و امثال او دارم..... نمی دانم کدام  یک بیشتر لذت می بریم از این زندگی؟ نمی دانم اصلا به این دنیا آمده ایم که لذت ببریم یا آمده ایم تا انسان شویم؟ شاید هم می دانم... یاد بحثهایم با رضا افتادم.... بگذریم....دیگه صدای خش خش جاروش نمی آید!
رشد دینی و معنوی و زندگی فرامدرن ما
نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند 1385 ساعت 22:35 شماره پست: 221
رشد معنوی و دینی از مسائلی است که در دین، اخلاق و روانشناسی به گستردگی مطرح می شود. برخلاف قرون اولیه ظهور و گسترش مدرنیته و اومانیسم و علوم جدید که عمده بدی ها و زشتی ها و پلشتی ها و عقب ماندگی ها از منظر دین دیده می شد، طی چند دهه گذشته، علم و انسان هر دو متقابلا و متاثرا به این نتیجه رسیده اند که دین و ایمان و معنویت نیز لازمه زندگی فردی است. (گرچه بعضا برخی ها در طول تاریخ از این عقیده عدول نکرده اند و البته برخی امروز هم هنوز بر این مرام نیستند!)
اما به هر روی امروز بسیاری از روانشناسان رشد و جامعه شناسان و فیلسوفان اخلاق بر طبل دین باوری می کوبند از کارکردهای دین و نیاز انسان به دین و معنویت و خداباوری می گویند. نظریه پردازانی از کارکردهای عاطفی، شناختی، رفتاری و درمانی دین برای بهداشت روانی انسان دم می زنند، برخی با تاکید بر معنا درمانی برای بهبود شرایط زندگی از اهمیت دین در ارائه معنا به زندگی ما سخن می گویند، برخی آرامش روانی انسان را در سایه ارتباط با خدا و داشتن تجارب دینی و معنوی معناپذیر می دانند، برخی به اهمیت دین به نهادینه کردن اخلاق در زندگی فردی  و اجتماعی توجه می کنند، بعضی دیگر نیز از افول سکولاریسم و بازگشت انسان فرامدرن به دین دم می زنند، برخی از کارکردهای واقعیت بخشی و خوشبختی بخشی دین سخن می گویند و دین داران و عالمان دینی و الگوهای دینی و کتب آسمانی هم که هماره از کارکردها و نقشهای دین در زندگی انسان و جامعه فراوان سخن گفته اند.
در این میان توجه به این که دین نهادی عظیم و چند وجهی اجتماعی و موضوع اثرگذار و شخصی و فردی  است و دینداری نیز شرایط و وجوه و ابعاد مختلفی دارد، بسیار مورد توجه عالمان کلام و فلسفه و اخلاق و جامعه و... بوده است و فارغ از نظریات گوناگون که معنویت را جانشین دینداری می کنند، دینداری تجربت اندیش را از دینداری معیشت اندیش تمییز می دهند، دینداری عوام و خواص را مجزا بررسی می کنند، و نگاه انتقادی به این مسائل دارند و... (و من هم کم در این باره ننوشته ام) در عین حال و در این رابطه هرکس می تواند رشد دینی  را به عنوان مفهومی مثبت مورد توجه قرار دهد. از هر دیدگاهی که به دین نگاه کنیم،  و با هر رویکردی بدان، بررسی رشد دینی و معنوی به عنوان یک هدف  و امری کارکردی در زندگی فردی و اجتماعی انسان چه در دوران سنت و مدرن و پست مدرن از نکات برجسته برای زندگی هر فرد و برای محققین رشته های مختلف می تواند به شمار رود.
بر این اساس طبقه بندی های مختلفی برای رشد دینی انتزاع شده است: اخیرا یک طبقه بندی دیدم که به نظرم جالب بود و این مقدمات برای اشاره به آن بود که در ۷ مرحله براساس سن هر فرد تعیین شده است. البته شبیه  این مرحله بندی هم به شکل های گوناگونی ذکر شده و بی شک نیاز به اصلاحات و تغییراتی  دارد که می تواند نسبت بدانها صورت پذیرد. (از کتاب روانشناسی رشد کاربردی - حسن لطف آبادی):
۱ - ایمان شهودی (از تولد تا ۷ سالگی) که طی آن تقویت کارهای نیک، شکل گیری وجدان اولیه و احساس امنیت صورت می پذیرد.
۲ - ایمان افسانه ای (از ۸ تا ۱۱ سالگی) که تفکر عینی در آن شکل می گیرد و برخی باورها مثل پاداش و مکافات ایجاد شده و افسانه سازی با کمک واقعیت صورت می پذیرد.
۳ - ایمان الگویی (از ۱۲ تا ۱۶ سالگی) که تفکر انتزاعی درباره مسائل دینی به وجود می آید و عقاید دینی نظام مند شده و پیروی و عقیده به الگوهای دینی همراه با درهم آمیختگی ایمان دینی و عواطف نوجوانی شکل می گیرد.
۴ - ایمان استدلالی (از ۱۷ تا ۲۵ سالگی) استدلال عقلانی، مقایسه طرز تفکرهای دینی، بعضا شیفتگی به ارزشهای دینی و کمال طلبی از ویژگی های آن است.
۵ - ایمان پویا (از ۲۶ تا ۴۰ سالگی) که فرااستدلالی است و ترکیب استدلال با تجربه شخصی، فرد از تخیلات عامیه آزاد شده و به خداوند اتکای واقعی دارد.
۶ - ایمان هماهنگ با جهان طبیعی (از ۴۱ تا ۶۰ سالگی) یگانگی با قوانین جهان هستی، احترام به همه انسانها، هماهنگ کردن زندگی با حیات دینی و ایجاد هماهنگی میان دریافتهای عینی و فلسفی و عرفانی از خصوصیات آن است.
۷ - یگانگی با حق ( از ۶۰ سالگی به بعد) که ویژگی آن، نظام اعتقادی اشراقی و شهودی است، همراه مشاهده حقیقت و خیر و جمال در تمام وجود و هستی.
به نظرم این تقسیم بندی یک تیپ ایده آل فضایی از دینداری است که فارغ از سنینی که برای آن ذکر شده و ترتیبی که برای آن مترتب شده، الگویی برای دینداری های انسانهاست گرچه بدون قضاوت و پیشداوری می توانیم ادعا کنیم بعضی ها دینداری شان تلفیقی از همه این دینداری هاست، برخی مراحل را یکی در میان طی می کنند، برخی عقب گرد می کنند، برخی هم اصلا دینداری متفاوتی دارند یا اصلا و ظاهرا خود ادعا می کنند که دین ندارند! آنگونه که به نظر می رسد اکثر دین داری ها در طبقه اول و دوم و سوم درجا می زند و طی کردن این مراحل و نیل به درجات بالا با سختی ها و صعوبت هایی مواجه است که زندگی امروزی ما رسیدن و بعضا فکر کردن به آن را مشکل می سازد! من فکر می کنم اگر آدمها گهگاه حتی لحظه ای به این چیزها فکر می کردند،  به رشد اخلاقی و دینی و معنوی! به آن مرحله ای که در آن زیست می کنند! و به آن مراحلی که باید طی کنند! در آن صورت زندگی ما و جامعه و دنیای ما می توانست خیلی اخلاقی تر و قابل زیست تر از این چیزی باشد که هست!

این رتبه ها و فیلم ها و پتیشن ها!
نوشته شده در شنبه بیست و ششم اسفند 1385 ساعت 0:6 شماره پست: 222
ایران: رتبه 190 در کیفیت زندگی از 195 کشور جهان –  این خبری بود که چند روز اخیر لینک های وبلاگها و برخی ایمیل ها می گفتند. البته این گونه موارد کم نیست! می بینیم که در برخی آمارها  ایران در بین 2000 دانشگاه برتر هیچ جایگاهی ندارد! ایران از لحاظ امنیت سرمایه گذاری در رتبه های آخر دنیاست! ایران از لحاظ آزادی و امنیت در زمره بدترین کشورهاست! حقوق بشر در ایران هرگز رعایت نمی شود و امشب دیدم که حتی تهران ارزانترین پایتخت جهان اعلام شده است! چند روز قبل هم یک گزارش از سی ان ان می دیدم از شهر قم که آن هم به شکلی کاملا جهت داده شده، اطلاعاتی به نظر غلط را در اختیار بینندگان می گذاشت.
این مسئله چند جنبه دارد: از یکسو ما به یک خودافتخاری تاریخی مزمن مبتلا هستیم که خیال می کنیم نصف جهانیم، هوش و ذهنمان از همه برتر است، هنر نزد ماست و بس، تمام دنیا به مسائل ما علاقمند است، تمدن جهانی بدون ایران بی معنا بوده، آمریکا و قدرت های بزرگ دنیا کاری در دنیا ندارد جز دشمنی با ما و صحبت کردن درباره ما، دنیا در توطئه ای کثیف دست به دست هم داده اند تا خلیج فارس را از ما بگیرند و خلیج عربی کنند و امروز هم هالیوود با فیلم هایش از قبیل ۳۰۰، تمدن ما را نشانه گرفته و جنگ آمریکا با ایران را استارت زده اند و بسیاری از موهومات که کم نیست ..... در حالی که واقعیت این است که خیلی از جهانیان هنوز فرق ایران و عراق را نمی دانند، از تمدن ما  بی اطلاعند و از ایرانیان و هنر و ادبیات و زبان فارسی و... نیز بی اطلاعند که البته این نیز نقص و کاستی ما شاید محسوب نشود بلکه نشان از ذهن توهم زده ماست!
از سوی دیگر می بینیم که علیرغم تمام کاستی ها و محرومیت ها و نابرابری ها و مشکلات مختلف در جامعه ایران،  موسسات جهانی که معمولا در آمریکا هستند خبرها و آماری از ایران می دهند که هرگز قابل باور نیست، خوش بینانه ترین تحلیل هم این است که از روی جهالت و بی خبری است که این چنین می کنند.
یکی از این موارد، گزارش سالانه کیفیت زندگی در سال ۲۰۰۷ بود که خیلی برایم جالب بود. ایران در بین ۱۹۵کشور با بیش از ۴۰ پله سقوط نسبت به سال گذشته رتبه ۱۹۰ را کسب کرده است یعنی پایین تر از کشورهایی مثل سیرالئون، هائیتی، چاد، کنگو، گینه، آنگولا، پاکستان، کره شمالی، عربستان، نیجر و... اصلا چرا اینجور بگوییم کیفیت زندگی در ایران با ملاکهای این موسسه  تنها از عراق و افغانستان و سودان جنگ زده و سومالی و یمن بهتر بوده است! واقعا شاهکار است!! خوبی اش این است بعضی ها هم با آب و تاب ایمیل می زنند که ببینید وضع زندگی در ایران چگونه است؟ ما که خودمان زندگی می کنیم در این ایران و حداقل در تلویزیون و گزارش ها می بینیم و می خوانیم از وضعیت کشورهایی که ایدز و بیماری های مسری و گرسنگی و فقر و جنگ و عدم آزادی و نابرابری و... بیداد می کند. ما حداقل خود می دانیم به صورت میانگین وضع ایرانیها خیلی بهتر است! در خیلی از کشورهای دنیا هنوز برق و تلفن در حد بسیار محدود وجود دارد، اینترنت و موبایل و تلویزیون معنا ندارد، آن وقت در ایران ما کیفیت زندگی تقریبا بدترین کیفیت زندگی در دنیاست؟
برایم جالب بود که اینها از کجا به چنین نتیجه ای رسیده اند؟ در زمینه اوقات فراغت و سلامت و آب و هوا از خیلی کشورها آمارمان بهتر است و در حد رتبه های زیر ۱۰۰است. ااما قتصاد ما در حدی بسیار افتضاح فرض شده است! آزادی اگر در خیلی کشورهای اروپایی  ۱۰۰ محسوب شده، در ایران ۱۷ فرض شده است. معلوم نیست این ملاک آزادی چیست که در ایران اینقدر پایین است!  امنیت که در بسیاری از کشورهای جهان ۱۰۰ فرض شده نیز در ایران صفر در نظر گرفته شده است یعنی ایران با عراق تنها کشورهایی هستند که امنیت در آن بالکل وجود ندارد و از افغانستان و سودان و مالی و فلسطین و... هم وضع بدتری دارد!
البته من چشمم را به واقعیات نبسته ام اگر ایران را به عنوان یک کشور مجزا نگاه کنیم مشکلات فراوان اقتصادی، امنیتی، اجتماعی، بوروکراتیک، آزادی و برابری و... دارد. اما وقتی بخواهیم مقایسه کنیم حتی در کشورهای مدرن هم مشکلات فراوانی وجود دارد، در آمریکا نیز زاغه نشین داریم، در فرانسه نیز مشکلات مهاجران وجود دارد و نابرابری بیداد می کند، در چین و روسیه هم مشکلاتی در سر راه آزادی داریم  و غلط بودن چنین تحلیلهایی که ایران را یا حتی عراق را در زمره بدترین کشورهای جهان از لحاظ کیفیت زندگی می کند، به وضوح روشن است! همانطور که تهران ارزان ترین پایتخت جهان نام گذاری شده است معلوم نیست قیمت مسکن، ارزاق، خودرو، تفریح، بهداشت یا چه چیزی مد نظر قرار گرفته که تهران از پایتخت  کشورهای آفریقایی بدبخت یا حتی کابل و بغداد ارزان تر محسوب شده است!
بی شک این آمار و تحلیل های غلط، نتایج، ارزیابی ها روشهای غلط را در پی دارد و نتیجه آن می شود که همه جهانیان می ترسند به ایران سفر کنند یا هر خارجی که خیلی نترس بوده وقتی به ایران می آید، نزدیک است شاخی روی سرش سبز شود از امنیت و آزادی و رفاهی که هرگز فکر نمی کرده در ایران ببیند!
فارغ از مشکلات جدی ای که داریم و در جامعه به قولی ویترینی امروزی گاف هایی که مسئولینمان می دهند و علنا بیش از حد چهره ای زشت از خود نشان می دهند، مشکل ما ایرانیان اینجاست که نتوانسته ایم خودمان را درست معرفی کنیم. صبر می کنیم جایی که از حد خارج شد، آن وقت اعتراض می کنیم چرا اینطور شده؟ چرا می گویید انرژی هسته ای نداشته باشیم؟ چرا خلیج عربی می گویید؟ چرا فیلم سیصد را ساخته اید؟ چرا به حقوق بشر در ایران اعتراض می کنید در حالی که خودتان....، چرا رتبه ایران در کیفیت زندگی 190 شده است؟ جرا ایرانیان را تروریست تصور می کنید؟ چرا و چرا و چرا؟؟؟ بعد هم سریعا مشکلات را به خارجی ها و توطئه و جنگ و...  نسبت می دهیم و خودمان را دشمن تمام دنیا و دنیا را دشمن خودمان فرض می کنیم. اما  مشکل از جای دیگری است درک درست و متقابل وجود ندارد و این توهم توطئه نیز کار را هر روز بدتر می کند! چرا کاری کرده ایم که فکر کنند امنیت در ایران صفر است؟ آزادی هرگز وجود ندارد؟ ما تروریست هستیم و گذشتگان ما هم وحشی بوده اند؟  سوالها را باید از اینجا آغاز کنیم. به نظر می رسد این اعتراضات و بمباران های گوگلی و پتیشن ها و... که همه نوعی عکس العمل احساسی به شمار می رود نیز به شکل درست فهم نخواهد شد و ایران و ایرانیان را آن طور که باید به تصویر نخواهد کشید

اندیشه بک حول محور جامعه ریسکی یا جامعه پربیم همراه با دیگر نظریات او درباره مدرنیته دوم یا  ((مدرنیزه شدن بازتابی)) reflective modernization که ابتدا در انجمن جامعه شناسی آلمان مطرح شد و با حمایت افرادی چون ((گیدنز)) و ((لش)) به نقد پروژه عصر روشنگری هابرماس تحت عنوان ((مدرنیزه شدن ساده)) می پردازد و نیز نظریه فردیت او  که در سال 2002 در کتابی جدید منتشر شده است، از وی نظریه پرداز علوم اجتماعی ساخته است که فارغ از چپ ها و فرانکفورتی ها و نیز مجزا از پست مدرن ها، جامعه شناسی جهانی متاخر را همراه با اندیشمندانی چون گیدنز راهبری می کنند. دکتر علی اصغر سعیدی استاديار دانشگاه تهران بازخوانی اندیشه های این متفکر آلمانی را بر عهده داشت که در حسینیه ارشاد و در جمع دانشجویان و علاقمندان جامعه شناسی در این رابطه سخنرانی کرد.

ابعاد اجتماعی و هستی شناسانه ریسک

دکتر سعیدی در ابتدای سخنرانی تاکید کرد که برای فهم بک و اندیشه اش باید شرایط اجتماعی زمان طرح اندیشه هایش، خصوصا وقایع اواخر دهه 80 میلادی را مد نظر قرار داد. اولریک بک با ت وجه به واقعه سقوط دیوار برلین و بلوک شرق، بر این باور است که نظم قدیمی جهان دیگرگون شده و برای تجدد، باید نسخه ای جدید پیچید. وی به وقایع دهه نود میلادی مثل ظهور مساله اي چون جنون گاوی اشاره دارد و معتقد است دنیای جدید، دنیایی است که ریسک و خطر در آن، بسیار بیش از گذشته است، همه، قربانی های ریسک های اجباری و تولید شده توسط دیگران هستند و  در  این دنیا باید هملت وار پرسید که گوشت گاو را می توان خورد یا نه؟ مسئله این است! واقعیت آن است که حتی نسبت به این مسئله نه چندان بزرگ، کل جهان تحت آزمایش اجتناب ناپذیر تحمیلی صنایع گوشت قرار می گیرند و جهان و جهانیان متاثر می شوند.

با این اوصاف، وقایعی اجتماعی از این دست، مطمح نظر بک است که موجب گسترش نظریه جامعه بیم زده در اندیشه وی شده است.در بعد هستی شناسانه اندیشه بک نیز به دو مسئله می توان اشاره کرد:

الف - از نقطه نظر بک، جامعه پربیم از جایی آغاز می گردد که طبیعت پایان یافته است. برخلاف گذشته که در انتظار بودیم تا ببینیم طبیعت برای ما چه خدمتی می کند؟ امروز باید بیندیشیم که ما برای طبیعت چه می کنیم؟ امروز طبیعت است که با ما هرچه بخواهد می کند، ریسک های جدید می آفریند، و در حقیقت، تصمیمات و انتخاب های ما در علم و سیاست و بازار سرمایه  و جامعه، همگی آن چیزی است که ما برای طبیعت انجام می دهیم! از منظر اولریک بک این ریسک های جدید که توسط طبیعت صورت می پذیرند، توسط همان فرآیندهای نوسازی انجام می شوند که قبلا در پی تعلق و کنترل آن بودند. و البته بک این فرآیند را ((پایان طبیعت)) نام نهاده است.

ب – بک معتقد است که دنیای جدید یک ویژگی دیگر نیز دارد و آن ظهور علوم جدید، عدم اعتماد به نظم پیشین و سنتی و دست کشیدن از اعتماد و توکل می باشد و لذا جامعه پربیم در کنار تلقی جدید و برخورد جدید با طبیعت،  با خاتمه یافتن سنت است که امکان ظهور می یابد. در این وضع به نظر بک در همه حوزه های زندگی ما از قبیل خانواده و کار، با نوعی فردی شدگی و ضد سنتی بودن مواجهیم که موجب گسترش ریسک ها در جامعه نیز می شود.

بک معتقد است با این دو گذر (از طبیعت و سنت) در تصمیم گیری های سیاسی، تولیدی، مدیریت و تحقیقات و... ریسک های جدیدی تولید می شوند که دنیای علم نیز مجبور است نسبت به این ریسک های جدید عکس العمل نشان دهد و براین اساس، جامعه، مبدل به آزمایشگاه می شود، و در حقیقت، جامعه، عرصه آزمون و خطاست تا ریسک ها ایجاد شوند و کارکردها و تاثیرات آن بازشناسی شوند.


بیم و عدم اطمینان خود ساخته

دکتر سعیدی در ادامه بحث به تلقی بک از بیم به مثابه (عدم اطمینان خودساخته) اشاره کرد و بر سه نکته تاکید کرد:

1 - نگاه بک به ریسک و بیم، چندان هم منفی نیست، او برخلاف، اندیشمندان انتقادی برآن است که مفهوم بیم، راهی است برای تصرف آینده! بیم ها حقایق بالقوه هستند و جامعه پربیم و بیم ها نه با فعلیت تمام هستند نه مجازی و غیر واقعی بلکه مانند بسیاری از اندیشه های دیگر، محتمل الوقوع می باشند.

2 – بک همانند گیدنز معتقد است که شرایط امروز جهان، پارادوکسیکال است، هر چه سعی می کنیم، بیم ها را بشناسیم، و به استیلا بر آنها نائل شویم، بیش از پیش غافلگیر می شویم.

3 -  ریسک و بیم چیزی بیش از میان برداشتن پیش از موعد موانع آینده است. بیم همانند یک جزء آماری و احتمالی است که از پیش بینی ناپذیر بودن آینده حکایت می کند و بنابراین هر قدر طبیعت، بیشتر تحت تاثیر نفوذ صنعتی شدن قرار بگیرد و سنتها تحلیل روند، جلوه های مختلفی از عدم امکان پیش بینی در مورد بیم صورت می پذیرد.

اولریک بک ریسک را مانند بسیاری از اندیشمندان از عدم قطعیت جدا نمی کند بلکه معتقد است ریسک ها هیچگاه قابل محاسبه نیستند. وی شاخصه ریسک ها در دوران جدید را هم عدم اطمینان و هم خودساختگی می داند و ضمن اشاره به گذشته معتقد است که در جامعه قبل از امروز، ریسک و بیم، چیزی بود که برای ایجاد اندکی هیجان مورد توجه انسان ها بود از قبیل قمار که به عنوان یک چاشنی برای زندگی روزمره مورد پسند بود. اما امروز، این بیم ها و ریسک ها و عدم اطمینان ها، جزِئی گریز ناپذیر از زندگی شده است که فراری از آن نیست و البته همچون گذشته، خودساخته هم نیست. جامعه و طبیعت، بیم ها را ایجاد می کنند و ناچاریم با آنها زندگی کنیم. از این منظر، مشغولیت امروز ما، پیش بینی و چاره جویی برای بیم هاست که هیچ کس نیز آنها را نمی شناسد.

این اندیشمند آلمانی در ادامه این بحث، طعنه می زند که امروز مسئله اصلی حوزه سیاست و اجتماع، این شده که چطور می توانیم برای بیمی که درباره اش هیچ نمی دانیم، تصمیم گیری کنیم؟ و امروز چالش و فعالیت اصلی آمارگران و پژوهشگران و بیمه گران این است که با هر دانش و ابزار و روشی و با هر رمل و اسطرلابی، ریسک ها و بیم ها را پیش بینی کرده و آنها را بشناسند.

دکتر سعیدی افزود: با توجه به این نظرات بک، در این وضعیت ِ عدم اطمینان، علم و دانش نیز جایگاه والایی ندارد، و خود، عامل اساسی در ایجاد عدم اطمینان ها هستند؛ چرا که از یک سو نمی توانند به پیش بینی و بازشناسی بیم ها دست یابند و از دیگر سو، ریشه بسیاری مخاطرات دردسرساز، همین دانش رو به رشد می باشد! دانش های جدید و یافته های جدید ِدانش های قدیمی، هر روز فرضهای علمی جدیدی پدید می آورند، دنیا را پیچیده تر و غیر قابل شناخت تر می کنند، هر روز کمتر از دیروز قادر به مطیع کردن ماشین ها و ابزار آلات ساخته بشر هستند، عواقب یافته های جدیدشان و ابزار جدید ماشینی مشخص نیست و به منفعل شدن ما در برابر ماشین و این علم رو به رشد کمک کرده اند. وی در این زمینه و درباره نامطمئن بودن علوم تاکید می کند که  ((آن چه که به سلطه انحصاری علم پایان داد، توفیق های آن بود نه شکست های آن، چرا که هر چه علوم موفقتر بوده اند، محدودیت قلمرو اطمینان خود را بیشتر نمایان کرده اند)).


جامعه ِ آزمایشگاه

در وضعیت علمی متعادل، شرایطی برای تحقیق و آزمایشگاه وجود دارد که در آن باید عوامل مختلف ثابت بماند تا بتوان به تحقیقات علمی پرداخت، اما  از منظر بک در دنیای جدید امکان تضمین شرایط آزمایشگاهی وجود ندارد؛ جامعه، آزمایشگاه شده و دانشمند و محقق قبل از شروع پژوهش نمی داند که چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در این وضعیت وی ابتدا باید عمل کند، مسائل و موضوعات را بسط دهد و بعد نتایج ریسک هایی که اتفاق افتاده را بسنجد.

بر این اساس، وضعیت جامعه ِ آزمایشگاه، به طور کلی با گذشته متفاوت است. در این وضعیت، پرداختن به سیاست و اخلاقیات نسبت به تغییر نحوه استدلال علمی اولویت دارد و اشتباهات علمی، نتایج غمباری به دنبال خواهد داشت. بک می گوید: ((کارل پوپر)) قبلا ادعا می کرد که اساس عقلانیت علمی، درس آموزی از اشتباهات است اما در جامعه پر بيم، وجود اشتباه به معنای آن است که رآکتورهای هسته ای دچار نشتی یا انفجار شوند، بچه های آزمایشگاهی به ناحق متولد شوند و مردم به علت ویروس جنون گاوی باید هلاک شوند!

لذا وی معتقد است که از یک سو جامعه به آزمایشگاهی مبدل شده است که هیچ کس مسئول پیامدهای آن نیست و بر این اساس ادعا می کند که زمانه، زمانه ای نیست که دانشمندان بتوانند مرتکب اشتباه شوند، اما در عین حال مصرانه و بیش از هر زمان دیگر این دانشمندان بوده اند که مرتکب اشتباه شده اند و البته اشتباهات خویش را به خود مشکلات حواله داده اند.


رابطه بیم ها و سیاست

دکتر سعیدی در جریان بازخوانی علمی اولریک بک به رابطه سیاست و سیاستگذاری ها با ریسک ها در جامعه بیم زده نیز اشاره داشت و تاکید کرد که از منظر بک در مناقشات مربوط به بیم ها، سیاستمداران و تصمیم گیران نمی توانند به کارشناسان علمی اتکا کنند چرا که اولا ادعاهای ناسازگار و متناقضی از سوی فعالان عرصه مخاطرات، متخصصین مختلف و گروه های آسیب دیده ملاحظه می شود.  ثانیا افراد متخصص تنها می توانند اطلاعات کم و بیش نامطمئنی از ماوقع احتمالات ارائه کنند و بی شک قادر نیستند که بگویند کدام مخاطره قابل تحمل و کدامیک غیرقابل تحمل است.  ثالثا اگر سیاستمداران فقط به اجرای اندرزهای علمی بپردازند ناگزیر دچار اشتباهات در اسلوب و عدم اطمینان های حوزه دانش علمی خواهند شد.

بک می گوید با آن که در نظام سیاسی هیچ تصمیم مستقیمی درباره تکنولوژی ها صورت نمی گیرد و آنها عامل مستقیم مشکلات ریسکی جامعه جدید نیستند، اما هر مشکلی که پیش می آید، نظام سیاسی است که به علت تصمیماتی که اتخاذ نکرده است، مورد بازخواست قرار می گیرد. و دولت های جدید هم نمی توانند دل بسته به رهنمودهای دانشمندان شوند هم نمی توانند از آن غفلت کنند، هم قادر به همه گونه تصمیم گیری برای آینده نیستند و هم با وجود عدم تصمیم گیری هایشان مسئول وقایع و ریسک های روبه تزاید جامعه شان هستند. لذا به نظر بک، امروزه مشخص نیست که علت نابسامانی ها و ریسک ها چیست؟ دانشمندان و صنعتگران و متخصصان و سیاستمداران و عامه مردم، همه خود را مبرا از از این عدم اطمینان های خود ساخته می دانند و قاعده هیچ کس که ((هانا آرنت)) آن را ظالمانه ترین شکل قدرت می دانست حاکم می شود و این وضعی است که در آن هیچ کس، مسئول نیست!

بک همچنین تاکید می ورزد با آن که لیبرالیسم بیش از دیگر مکاتب و روش های سیاسی بر فردیت تاکید می کند، اما در  جامعه جدید که برچسب لیبرال نیز خورده است، به واسطه حضور ریسکها و بیم ها، نقش دولت بیش از پیش افزایش یافته است. و با وجود آن که  دولت ها در فضای جدید سعی می کنند با رویکرد به سمت دولت رفاه، پاسخی نهادینه و اشتراکی به ریسک ها نشان دهند اما موفقیت شان با سوال مواجه بوده و امروزه با بحران هایی مواجهند که یکی از آنها عدم تعادل میان سرمایه و نیروی کار است.



اثرات جامعه پر بيم و مدرنیته بازتابی

دکتر سعیدی در ادامه بحث افزود: اولریک بک در دو مرحله به آثار و کارکردهای جامعه پرمخاطره اشاره می کند.

1 – در مرحله اول، که با عنوان جامعه مخاطره آمیز رسوبی از آن یاد می کند، وضعیتی است که در آن تاثیرات رشد دانش، به طور نظام یافته ایجاد می شود. ویژگی این مرحله را نیز
انطباق کالاهای صنعتی با پیشرفت های فنی می داند که به طور هم زمان موجب تشدید خطرات و ریسک های مربوط به تصمیم گیری ها در جامعه ریسکی و توجیه آنها می شود. در این مرحله، جامعه همچون گذشته تصمیمات و اقدامات خود را با همان الگوی تجدد ساده تنظیم می کند.
2 – در مرحله دوم، خطرات نظام صنعتی مورد توجه خاص اذهان عمومی و بحث های خصوصی قرار می گیرد. نهادهای نظام سنتی به توجیه خطراتی می پردازند که قادر به احاطه بر آنها نیستند و در خلال این گذار، مناسبات ثروت و قدرت، بدون تغییر باقی می مانند و نظام صنعتی به ارزیابی خودش می پردازد. به نظر بک در این مرحله، بحث ها و مناقشاتی از پویایی جامعه پربیم ریشه می گیرد که به سازمان های ذینفع و نظام قانون گذاری و سیاست تحمیل می شود و در اینجا تجدد به خود بازگرداننده می شود.

در اینجاست که وی برخلاف هابرماس و بسیاری متفکرین مدرن از مدرنیته ساده عبور می کند و به بحث مدرنیته بازتابی مي پردازد. او معتقد است در زمانه ای که ریسک ها، جهانی و عام شده اند دیگر فلسفه نظری و سیاسی تجدد ساده، محکوم به شکست است. آن نوع معرفت شناسی و فلسفه قدیمی تنها برای شناخت پیشرفتها و تحولات فن آورانه کم خطر و کم ریسک، کارکردی بوده اند. روشهای قدیمی غافل از نهادهای تجدد صنعتی است که در حال تجزیه هستند (همچون خانواده هسته ای، بازار های کار پایدار، تغییرات در بازار کار، ماهیت کار، نقش های جنسی تفکیک شده، طبقات اجتماعی، بروز سبک های زندگی و...) و این تجزیه و تغییر و تبدیلها همگی یورشهایی بر تجدد ساده است که غرب و در نهایت کل جهان را در بر گرفته است. بر این اساس بک با حمله به تجدد ساده تصریح  می کند که معرفت شناسی قرن نوزدهمی برای شناخت و حل مشکلات جدید، از اشتباهات بزرگ و منطقی در نظریه پردازی علوم اجتماعی و سیاسی به شمار می رود.

بر این مبنا، بک آن چه دیگران با عنوان پیشرفت نظم پسامدرن مورد توجه قرار می دهند را مرحله ای از تجدد افراطی می داند که البته تحولات پویای فردی شدگی، جهانی شدن و ریسکها در آن، تخریب مبانی و اساس مدرنیته را موجب می شود و تاکید می کند آن چه امروز رخ می دهد به خود بازگردانده شدن تجدد است.

جهانی شدن بیم ها

دکتر سعیدی در پایان سخن افزود: این انتقاد متوجه اولریک بک شده است ، که نظریه اش بیش از اندازه محلی  است، و بیشتر خاص جامعه آلمانی است كه به مسائل اكولوژيكي بيشتر علاقه مند هستند و به نوعی نظریه اش را سیاست بومی ecological politics معرفی کرده اند. از این منظر اندیشه او بیشتر بومی است تا جهانی و نمی تواند به عنوان یک تئوری جهانشمول جامعه شناسانه مطرح باشد. اما بک سعی کرده پاسخ این انتقاد را بدهد، وی مناقشات و ریسک ها را نه موضوعی درون فرهنگی مربوط به آلمان که مسئله ای جهانی می داند که گرچه ممکن است ویژه یک جامعه باشد، اما تبعات جهانی دارد و  بر این اساس او سعی می کند نظریه و الگویی برای شناخت جهان امروز ارائه دهد. بک معتقد است انقلاب علم و تکنولوژی و یکپارچگی و سیاست واحد موجب شده است که بیم ها و مخاطره ها و ریسک ها، جهانی شوند  و از آن با عنوان عصر مخاطره جهانی global risk نام می برد، که در مسائلی از جمله تروریسم، بیماری های مختلف و ایدز و محیط زیست و حتی جنون گاوی مصادیق این جهانی شدن قابل مشاهده است و از پیشرفته ترین کشورها (مثل طوفان کاترینای آمریکا) تا جهان سومی ها (مثل سونامی اندونزی) را دربر می گیرد.

لینکها:

اندیشه بک حول محور جامعه ریسکی یا جامعه پربیم همراه با دیگر نظریات او درباره مدرنیته دوم یا  ((مدرنیزه شدن بازتابی)) reflective modernization که ابتدا در انجمن جامعه شناسی آلمان مطرح شد و با حمایت افرادی چون ((گیدنز)) و ((لش)) به نقد پروژه عصر روشنگری هابرماس تحت عنوان ((مدرنیزه شدن ساده)) می پردازد و نیز نظریه فردیت او  که در سال 2002 در کتابی جدید منتشر شده است، از وی نظریه پرداز علوم اجتماعی ساخته است که فارغ از چپ ها و فرانکفورتی ها و نیز مجزا از پست مدرن ها، جامعه شناسی جهانی متاخر را همراه با اندیشمندانی چون گیدنز راهبری می کنند. دکتر علی اصغر سعیدی استاديار دانشگاه تهران بازخوانی اندیشه های این متفکر آلمانی را بر عهده داشت که در حسینیه ارشاد و در جمع دانشجویان و علاقمندان جامعه شناسی در این رابطه سخنرانی کرد.

ادامه نوشته در ادامه مطلب

لینکها:

هیچ نظری موجود نیست: