۱۳۸۹-۰۸-۰۷

آذر 1385

خانواده در ایران
نوشته شده در پنجشنبه دوم آذر 1385 ساعت 15:59 شماره پست: 178
جامعه شناسی خانواده یکی از حوزه های مغفول در جامعه شناسی ایران است که بی شک نیاز به تحقیق و توجه بیشتری دارد. خانواده از محورهای اساسی در جامعه است که به تامین نیازهای مختلف آدمی کمک می کند. محبت، عاطفه، تجربه، آموزش، دینداری، اجتماعی کردن و جامعه پذیری، آشنایی و نهادینه کردن قانون و اخلاق و هنجارها و ارزشها و... همه از طریق خانواده است و از سوی دیگر نقش نهادها و سازمانها و هنجارهای اجتماعی در خانواده و خانواده دوستی و استحکام خانواده نیز امری مهم است.
در ایران ما  علیرغم تاثیر فراوانی که خانواده می تواند در تربیت و جامعه پذیری فرد و در واقع اصلاح و پیشرفت همه جانبه جامعه داشته باشد و با وجود این که خانواده، دین، سنت و جامعه ارتباط عمیق و پیچیده و تو در تویی با یکدیگر دارند،  بعضا مسئله خانواده از دید محققین اجتماعی غافل مانده است؛ .  تجربه و تحقیقات اجتماعی ثابت کرده است که تربیت غلط در خانواده، خانواده نامستحکم، خانواده طلاق و... در انواع ناهنجاری های اجتماعی نقش مستقیم و بسزایی دارد.
امروز که در حال بازگشت به خانه بودم، در پیاده رو دو مادر را دیدم که دست کودکان خردسالشان را گرفته بودند و می رفتند، یکی از بچه ها خیلی گریه می کرد و نق می زد و دیگری ساکت بود... مادر بچه ای که ساکت بود به آن مادر گفت: یک خورده دعواش کن یا یک کتکی بهش بزن تا ساکت بشه! (معلوم شد چرا دیگری ساکت است!!) اما مادر اولی گفت: اینقدر زدمش ولی ساکت نمی شه! اینقدر با مشت تو کله اش کوبیدم ولی حالیش نمیشه!! دیگه مادر اولی اینجا دلش سوخت و گفت: حالا تو کله اش نزن!..........این یک جور تربیت کردن!
چند روز قبل بچه ای را دیدم که با پدر و مادرش سوار تاکسی شدند و بچه داشت گریه می کرد، وقتی پدر خواست برود، زار و داد  و بیداد بچه بلند شد! بالاخره پدر مجبور شد و سوار شود و به راننده گفت: من را یک کم جلوتر پیاده کن. این بچه خیلی به من عادت کرده! ما را از کار و زندگی انداخته! وقتی تاکسی نگهداشت و پدر می خواست پیاده شود، باز گریه بچه بلند شد و مادر به دروغ گفت: بابات می خواد برات پفک بخره و بالاخره با وجود گریه شدید بچه، پدر پیاده شد و مسیر را برگشت..... این هم یک طرز دیگر تربیت (لوس) کردن!
یک خانواده دیگر هم می شناسم که مذهبی بودند و آنقدر در مورد فرزندشان سختگیری می کردند که حق کار کردن با آلات موسیقی و گوش کردن به نوار و... را نداشت و  نماز جماعت و دعایش ترک نمی شد! و امروز روزی نیست که نماز بخواند و البته مشروب خوردن و ... از سوی او ترک نمی شود! و چه سخت است تحمل اینها برای آن خانواده و پدر سخت گیر! و چه جالب نشان از تربیت غلط و نتیجه گیری منفی دارد!
القصه، به نظر می رسد علیرغم این که درعصر مدرن و در جوامع مدرن، تاثیر و کارکردهای خانواده کمتر از قبل شده اما هنوز هم یکی از مهم ترین نهادهای اجتماعی است که در حیات شخصی و اجتماعی هرکس در هرجا و هر زمان نقش حیاتی دارد و می تواند داشته باشد. سالهاست که برخی از فروپاشی خانواده دم می زنند همانطور که از اضمحلال دین دم زده اند و هیچ یک نه تنها محقق نشده، گرچه اعتبار آن در بسیاری از جوامع غربی افزون شده است. با این وجود در ایران کتابهایی هم در باره جامعه شناسی خانواده منتشر شده، اما به نظر می رسد فعالیت محققین اجتماعی در این زمینه آن گونه که باید نیست و بررسی آثار مثبت و منفی خانواده در جامعه پذیری های ما و انحرافات اجتماعی از امور فراموش شده می باشد.

از ماشین تا حقوق بشر
نوشته شده در پنجشنبه نهم آذر 1385 ساعت 23:38 شماره پست: 179
هر یک از ما به حتم خاطرات سخت و تلخی از ماشین داریم. چپ شدن ماشینمان در چند روز اخیر و مرور  وقایع ۲ - ۳ سال گذشته  خود و خانواده ام و البته  آمار کشته ها و مجروحین و مصدومین تصادفات ماشین در جاده های کشور، هر روز نگاهم را به این وسیله مورد نیاز و کشنده منفی تر از قبل می کند.
یک. ۴ - ۳ سال قبل بود، پسر دایی پدرم در بزرگراه بابایی تهران با بی ام و و با سرعت سرسام آور به گارد ریل وسط اتوبان برخورد کرد و به مدد ایربگ ماشین چند ده میلیونی اش امروز هنوز زنده است! البته تکه ای گوشت که در این همه مدت نه به آن صورت می فهمد و درک می کند و نه از پس کارهای جزئی روزمره اش بر می آید! کارخانه اش با ده ها کارگر نیز ورشکست شد و کارگران بدبخت، بیکار و بدبخت تر!!
دو. ۳ سال قبل در مرداد ماه پسر عموی نازنینم، دانشجوی آکسفورد که امروز دیگر باید فارغ التحصیل مدیریت بازرگانی می شد، مدتی کوتاه را به ایران آمده بود تا کنار خانواده باشد و البته سفری هم به شمال. در جاده مخوف شمال هم یک راننده تریلی با بی احتیاطی ماشین او را له می کند و او هم داخل ماشین با دستی بریده شده، محبوس می شود و غمگینانه جان می دهد!! بله جان می دهد!
سه. پارسال بود که در جاده قم - تهران لحظه ای حواسم پرت شد و جاده هم مثل همیشه مشکل داشت و به شن های کنار جاده منحرف شدم، انحراف همانا و چرخیدن ماشین در شن ها و منحرف شدن به وسط جاده و خوردن به گارد ریلها همان! یک لحظه هیچ حس نکردم جز رفتن! ماشین وسط جاده ایستاد و  کمربند جانم را نجات داد اما دست و کتف مادرم که در ماشین بود، هنوز هم درد می کند!! از وضعیت روحی خودم و  بلایی که سر ماشین آمد هم، هیچ نگویم بهتر است!
چهار. چند روز قبل گفتند یکی از اقوام که وضع چندان خوبی ندارد و با قسط و وام (که این روزها کم نیست) توانسته پراید بخرد، ۱۰ - ۱۵ روز بعد از خرید ماشین، همراه با همسرش به تبریز رفته تا چک یک طلبکار را نقد کند... اما به نتیجه نمی رسد و در عوض در مسیر برگشت، با یک مینی بوس تصادف می کند. از ماشین قسطی که چیزی نمی نماند و خودش هم الان در بیمارستان است با بیش از یک میلیونی که برای خرج عمل داده است!
پنج. دو - سه روز قبل سوار تاکسی شدم. کمی با راننده تاکسی گپ زدم... آدم خوبی بود. هنگام پیاده شدن در ترافیک، ماشین پیکانی قراضه از سمت راست و با عجله رد شد و به درب تاکسی برخورد کرد  و سریعا درب ماشین فرو رفت و فکر کنم که ۱۰ - ۲۰ هزارتومانی خرج صافکاری اش بشود! ماشین ها کناری ایستادند و راننده مسافرکش هم جلو آمد، در نگاه اول تابلو بود که معتاد است. می گویم: آخه ندیدی من در را باز کردم؟ می گوید: من ... خوردم اگر دیدم! بعد می گوید برای چی وسط خیابون در را باز کردی؟ حالا این بیچاره (راننده تاکسی) چه کار کنه؟ می گویم: ماشین تو که طوری نشده، برو پی کارت! او هم خوشحال می رود! من اما برعکس پولی هم همراه ندارم! راننده هم می گوید: طوری نیست! می گویم پولی ندارم و می گردم یک ۲۰۰۰ تومانی بهش می دم او هم می رود! با آن که آدم خوبی بود و حلال کرد و البته معلوم نبود که تقصیر او  بود یا من یا راننده مسافر کش! اما از همان وقت عذاب وجدان دارم که چرا شماره ای نگرفتم تا بعدا پول صافکاری  را بهش بدهم! آن بدبخت هم باید ماشین را بخواباند و از نان بیفتد تا صافکاری کند و....
شش. اما چند روز قبل، پدرم بهش می گوید برو فلان جا و برگرد... بعد از یکی دو ساعتی می آید و می گوید: ماشین چپ کرد! بله! ماشین به راست منحرف می شود و با سقف در دره ای با ۶ - ۷  متر فاصله از جاده می افتد البته با چندین معلق! بیمه کند حمایت و برای ماشین ۹ میلیونی، ۵ میلیون خسارت بریده است! و البته خدا را شاکریم که راننده هنوز زنده است و سالم!... اما وضع هر روز در حال بدتر شدن است!
 این ها تنها مشتی است از خروار! از دیگر تصادفهای خودم و دوستان و اقوام و خویشان اگر بگذرم.. سالانه ۲۰۰ هزار تصادف و بیش از ۳۰ هزار کشته بر اثر تصادف کم نیست!  از هر جنگ  و طاعونی بدتر است! بگذریم از هزاران نفر که سالانه دچار نقص عضو و خسارت مادی و معنوی و روحی می شوند! (البته چندان گذشتنی هم نیست!)  و بگذریم از سالانه میلیاردها تومانی که در ایران برای اینگونه موارد هدر می رود!
 البته ماشین این وسیله زیبا و زشت، برای ما فقط عامل تصادف نیست! سالانه میلیون ها لیتر بنزین را هدر می دهد. پولی که باید صرف پیشرفت و سازندگی و نوسازی و تحقیق شود، هزینه سوبسید بنزین می شود تا دود شود و سالانه میلیون ها تن سرب را  به خورد همگی ما دهد و انواع و اقسام بیماری و سرطان را به ارمغان آورد.
همهمه، گرما، بوق، ضعف اعصاب، عصبانیت و ترافیک و... از دیگر غنائم این ماشین لعنتی است! راستی بعضی ماشین ها مثل این پژوی وطنی هم اگر دوست داشته باشد ناگهان آتش می گیرد و خودش و راننده را می سوزاند... فکر کنم آمار   ده ها کشته های آن برای مسئولین چندان قابل اعتنا و پیگیری هم نباشد! وقتی در ایران و در ۸ ماهه ابتدای امسال آمار کشته ها (۲۸ هزار نفر) سی درصد بیشتر از کشته های یک سال جنگ ما با عراق است، دیگر حرفی باقی نمی ماند. اصلا ما در ایران خودمان در هر ساعت ۲ تا ۳ نفر را براثر تصادف از دست می دهیم!اخبار روزانه تصادفها
 به نظرم اگر دو هزار سال قبل هم به یک آدم بدوی می گفتی: دوست داری یک وسیله داشته باشی که تو را سریعا از جایی به جای دیگر می برد... اما باید خیلی پول بابتش بدهی! یک سوختی مصرف می کند که دودش کشنده است و عامل بیماری ها! سالانه صدها هزار نفر به علت تصادف با آن می میرند! سالانه میلیون ها نفر در جهان به علت آن بی سرپرست و مجروح و نقص عضو و... می شوند! باعث مشکلات روانی و سر و صدا و آلودگی و... می شود! ممکن است برای رفتن از یک طرف شهر به طرف دیگر هم ساعتها در ترافیک بمانی! به نظرتان آن آدم بدوی می پذیرفت یکی از این طاعون های متحرک را داشته باشد؟!
البته می دانم که استفاده غلط ما جهان سومی ها از این وسیله مضرات آن را بیش از آن چه باید کرده و کارکردهایش را محو کرده است. ما این مسئله جهانی را به بحرانی برای خود مبدل کرده ایم و مثلا  نسبت به آلمان که ۴ برابر ما ماشین دارد، تصادفات ما ده برابر است. و در کل هم از نظر مصرف بنزین و تصادف در جهان رکورددار هستیم!  لذا ما نشان داده ایم که  تنها مشکل از خود ماشین نیست! مشکل از نهادینه نشدن فرهنگ استفاده از آن هم هست! چرا که این هم واقعیتی است که زندگی ما حتی یک روز بدون ماشین دیگر ممکن نیست! اما... ما ثابت کرده ایم که می توانیم این وسیله ضروری را به عامل مرگ و میر و بیماری مبدل کنیم!
اینجاست که دود و تصادف و زندگی به حقوق بشر هم ربط پیدا می کند. به نظر می رسدحقوق بشر تنها حقوق یک زندانی که به اشتباه زندان رفته نیست! اخلاق و وجدان حکم می کند که برای حقوق هزاران نفری که سالانه به این علت در ایران می میرند! صدها هزار نفری که سالانه سرپرست و نان آور خود را از دست می دهند! هزاران خانواده ای که از هم می پاشد! هزاران انسانی که بینایی و شنوایی و توانایی جسمی و روانی خود را از دست می دهند! میلیون ها انسانی که سالانه چندین کیلو سرب ناشی از دود ماشین ها را می خورند! میلیون ها ساعتی که در ترافیک ها یه هدر می رود! میلیاردها تومانی که برای سوخت و تصادف و جاده و... به هدر می رود! و برای هر انسان ایرانی ... باید برای این همه انسان هم حقوقی قائل شد! اینها حقوق خود ماست، تنها حقوقی که حق و تکلیف و مجازات و تنبیه و تشویق و بود و نبودش همه به خودمان بستگی دارد! به خودمان و نه به جریمه و پلیس و قانون! پیگیری آن هم بستگی به فهم و شعور خودمان دارد نه سازمان های بین المللی حقوق بشری داخلی و خارجی!

اینشتین و دین
نوشته شده در دوشنبه ششم آذر 1385 ساعت 23:40 شماره پست: 180
آلبرت اینشتین از دانشمندان عجیب و غریب عصر جدید است که یهودی بودن، آلمانی بودن، تابعیت سوئیس و آمریکا، برخوردهایش با هیتلر در جنگ جهانی دوم، نقشش در فیزیک و علم جدید و نظریه جدید نسبیت و... و تحقیقات اتمی آمریکا و سفرهای فراوانش و استقبالی که در سراسر دنیا از او می شد، از وی شخصیتی متفاوت ساخته است. البته ما علوم انسانی ها معمولا خیلی درباره او نمی دانیم. در سایت ویکی پدیا به برخی از عقاید او برخوردم که به نظرم  نوع نگاهش درباره دین خیلی جالب بود. وی می گوید:
I do not think that it is necessarily the case that science and religion are natural opposites. In fact, I think that there is a very close connection between the two. Further, I think that science without religion is lame and, conversely, that religion without science is blind. Both are important and should work hand-in-hand
او معتقد به تضاد دین و علم نیست و برآن است که علم و دین باید در کنار هم و دست در دست هم جلو بروند چرا که علم بدون دین لنگ می زند و دین بدون علم هم کور است! این هم از اینشتین!!

جستجو و ذهن و انتخابات
نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم آذر 1385 ساعت 0:42 شماره پست: 182
۱ - چقدر گاهی معذب ام وقتی می بینم در سرچ گوگل، کلمات مربوط به  جامعه شناسی یا جامعه شناسان وطنی و خارجی و کتابها و لغات تخصصی و... بیش از حد به وبلاگ من ارجاع داده می شود! لابد جستجو کنندگان با خود می گویند: اه! دوباره که این وبلاگ بی مصرف آمد! من که دنبال این نبودم!... البته امیدوارم از لینکهای کنار وبلاگم لااقل بهره ای ببرند و به هدف برسند، اگر اینجا را فایده ای برایشان نیست!
۲ - یکی از پسردایی هایم که تقریبا هم سن و خیلی با هم دوست هم هستیم، این روزها در حال ازدواج است و دیشب مراسم مهربرونش با حضور بزرگان فامیل بود. خانواده عروس هم خیلی سرشناس و با فرهنگ  و خوب هستند... فکر می کردم چقدر باید پسردایی ام خوشحال باشد، برایش اس ام اس زدم و شوخی کردم که من را هم دعوت می کردی!... جواب داد: ((علی! خیلی می ترسم دعام کن)). یک لحظه فکر کردم ترس ندارد، اگر هم ترس باشد بیشتر برای دخترهاست تا پسرها! برایش هم همین را جواب دادم... اما وقتی بیشتر فکر کردم دیدم تفاوت موقعیت و فضای ذهنی زیادی با هم داریم! من از دور نگاه می کنم و او از نزدیک! من شاید تا بحال جدی هم به این موضوع فکر نکرده ام و او در حال انجام این کار است! نمی دانم  اینجور موقع ها ترسیدن خوب است یا تهور و شجاعت! 
۳ - یکی از دوستان می پرسید چرا درباره انتخابات نمی نویسی؟ واقعیتش دوست داشتم به شوراها و خبرگان هم بپردازم! اما با شور و اشتیاقی که در برخی رفقا و اصلاح طلبان می بینم. سکوت را مقدم دانستم... کسی هم بی شک منتظر عقاید من نیست! اما به هرحال وبلاگ است و هزار حرف بی ربط و بی مخاطب! البته شاید بعدها درباره خبرگان نوشتم که حرف برای گفتن، زیاد دارم!
۴ - بالاخره برنامه بازخوانی جامعه شناسی آلمان (سری دوم) که از سوی چارسوق اندیشه برگزار می شود نیز جور شد. البته زحمتش را بیشتر، رضا و ابوذر متحمل شدند. به امید خدا از هفته آینده ۴ یا ۵ جلسه در این باره با حضور اساتید جامعه شناسی و درباره هابرماس، اولریک بک، لومان، آدورنو و مارکوزه را در حسینیه ارشاد برگزار خواهیم کرد.... به قول بعضی ها: اطلاعات تکمیلی متعاقبا اعلام خواهد شد!!
بازخوانی جامعه شناسی آلمان - سری دوم
نوشته شده در یکشنبه نوزدهم آذر 1385 ساعت 15:18 شماره پست: 183
 حلقه جامعه شناسی موسسه غیردولتی چارسوق اندیشه سلسله نشست هایی را برای معرفی جامعه شناسان بزرگ جهان با حضور اساتید و متخصصین داخلی جامعه شناسی در نظر گرفته است که تا به حال دو  مرحله از آن پیگیری شده است و در خرداد ماه امسال نیز  بازخوانی جامعه شناسی آلمان با معرفی مارکس، وبر، زیمل و تونیس و با حضور اساتید بزرگوار دکتر آشتیانی، دکتر آزاد ارمکی، دکتر کاظمی و دکتر توسلی برگزار شد. در راستای همین برنامه سری دوم بازخوانی جامعه شناسی آلمان مدنظر قرار گرفته است که به شرح ذیل در روزهای آینده برگزار خواهد شد.

۱ - معرفی یورگن هابرماس - دکتر حسینعلی نوذری استاد دانشگاه تهران و دارای چندین کتاب تالیفی و ترجمه ای  درباره هابرماس - چهارشنبه ۲۲ آذر ماه  ساعت ۱۷:۳۰.
۲- معرفی اولریک بک - دکتر علی اصغر سعیدی استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران - چهارشنبه ۲۹ آذرماه - ساعت ۱۷:۳۰.
۳ - معرفی تئودور آدورنو - دکتر سعیدرضا عاملی استاد جامعه شناسی و ارتباطات دانشگاه تهران - سه شنبه ۵ دی ماه - ساعت ۱۷:۳۰.
۴ - معرفی نیکلاس لومان - دکتر توفیق استاد جامعه شناسی و تحصیل کرده در آلمان - چهارشنبه ۶ دی ماه - ساعت ۱۷:۳۰.
توضیح این که تمامی جلسات در حسینیه ارشاد (تالار کتابخانه یا اتاق مطالعات) برگزار خواهد شد و ممکن است دو سخنرانی دیگر از جمله دکتر اباذری نیز به این برنامه افزوده شود.


انتخابات ... شاید مثل امروز؟؟
نوشته شده در جمعه بیست و چهارم آذر 1385 ساعت 0:3 شماره پست: 184
۱ - این تز که می گوید رای ندهیم تا کار مملکت یکسره شود را  هرگز نمی پسندم! چون کار مملکت با این چیزها یکسره نمی شود و تازه یکسره شود که چه؟! 
۲ - رفتار عده ای دیگر را هم نمی پسندم، آنانی که همیشه یک لیست اصلاح طلبان دستشان است و می گویند مگر ندیدید با رای ندادن، چنان شد! پس چشم بسته (!) باید به اصلاح طلبان رای داد! (البته اگر سمپات احزاب دوم خردادی باشند که وظیفه شان است!) اما در کل، این را عمل صرف سیاسی می دانم که من شخصا علاقه ای به این طرز عمل کردن ندارم، دوست دارم در رفتار سیاسی ام هم اخلاق و جامعه و تحلیل شخصی خودم را در نظر گیرم،  و البته می دانیم که دموکراسی ایرانی نیز هنوز به آن حد از بلوغ نرسیده که احزاب و  نخبگان سیاسی نقشی در رفتار سیاسی اکثر مردم داشته باشند! و احزاب و نخبگان هم آنقدر رشد سیاسی نداشته اند که مردم به آنان کاملا اعتماد کنند! و شاید هیچ کدام (احزاب و مردم) هنوز درس از شکستهایشان  نگرفته اند! شاید ....
۳ - از آن هایی که می گویند شرکت در انتخابات وظیفه شرعی است نیز چندان خوشم نمی آید باز هم نه از خودشان که از رفتارشان. چرا که شرع و دینی که من می شناسم وظیفه اینجوری روی دوش هیچ مسلمانی نگذاشته است!
۴- استدلال آنان که می گویند شورای شهر تنها امر اجتماعی و شهری است و باید به آنانی رای دهیم که شهر را آنگونه که می خواهیم بسازند را نیز نمی پذیرم، چرا که اگر کمی واقع بین تر باشند می بینند و البته می دانند وضعیت خیلی سیاسی تر از این حرفهاست!
۵ - سخن آنان که خبرگان را انجمن صنفی روحانیت دانسته اند را نیز (با عرض معذرت) ساده لوحانه می دانم. به نظر می رسد خبرگان ده ها برابر شوراها مهم باشد، می تواند مهم باشد و می تواند کارها بکند و کارها نکند! تصمیم گیری هایش هم نه فقط مربوط به روحانیت که مربوط به کل کشور است! اما به مدد خمودگی اصلاح طلبان و اقدامات شورای نگهبان، امروز انتخاباتی در خبرگان وجود ندارد که رایی ارزش داشته باشد!
۶ -  از افرادی که ژست روشنفکری می گیرند  و در همه حال می گویند رای نمی دهیم، نیز اصلا خوشم نمی آید؛ نه از خودشان بلکه از رفتارشان! چرا که روشنفکر را دارای پراتیک و عمل سیاسی آگاهانه و هدفمند برای تغییر وضع موجود می دانم! نه منفعل و بی خاصیت و مبتلا به ایدئالیسم!

۷ - با تمام این اوصاف آن طور که تاریخ و تجربه ثابت کرده گاهی شرایط  حضور در انتخابات فراهم نیست! اثری هم برای حضور مترتب نیست. انتخابی نیست و انتخاب ما هم کاری از پیش نمی برد! حضور و عدم حضور خنثای خنثی است! شاید مثل امروز؟؟ شاید هم مثل مجلس هفتم!! شاید هم هیچ کدام!! در اینجور انتخابات ها به شهر محل سکونت و موقعیت جغرافیایی و... نیز بستگی دارد!
۸ - دراینجا  کاری به این ندارم که رای می دهم یا نمی دهم که البته اگر کسی بخواهد رای بدهد بی شک انتخاب افراد اصلاح طلب واقعی بسی به روشنفکری و عقل و دیانت و شعور و منطق نزدیک تر است! فقط در جریان انتخابات جاری چند اشکال را به اصلاح طلبان وارد می دانستم که چون علاقه به اصلاح و اصلاحات داشته و دارم،  برایم مهم بود. وگرنه هزار سال سیاه به هزاران اشکال اقتدارگرایان و محافظه کاران، دلسوزانه نگاه نمی کنم!... در این چند روزه با هرکس هم از این اشکالات و نقدها می گفتم: یا تایید می کرد یا پاسخی برای سوالهایم نداشت یا جوابی می داد که به درد خودش می خورد! لذا از چند منظر این اشکالات را مهم می دانم و با توجه به این مشکلات و البته شائبه های مختلف نظارتی (مثل + یا +) بر این عقیده ام که این انتخابات نیز پیروزی اصلاحات و اصلاح طلبان را در پی نخواهد داشت! (مگر به طور محدود و البته بی خاصیت).... 
۹ -  باز هم منتظر می مانم: شاید من بر اشتباه باشم که این طور بهتر به نظر می رسد! اما اگر اینچنین نشد نقدهایم را خواهم گفت.
کلبرگ و رشد اخلاقی
نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم آذر 1385 ساعت 1:59 شماره پست: 186
یکی از روان شناسان بزرگ آمریکایی لارنس کلبر گ Lawrence Kohlberg  است که در زمينه رشد اخلاقي از جنبه شناختي و قضاوت اخلاقي تحقيقات برجسته اي داشته است. یکی از شیوه های تحقیقی او این بود که  داستاني را براي افراد نقل مي کرد سپس از آنها مي خواست که نظر خود را اعلام کنند. مثلا:

خانمي در اثر يک بيماري شديد در حال مرگ است و دارويي وجود دارد که مي تواند او را نجات دهد. همسر او با تلاش زياد آن را پيدا مي کند ولي سازنده دارو که فقط دويست دلار براي ساختن آن خرج کرده بود حاضر نبود مقداري از آن دارو را کمتر از دو هزار دلار بفروشد. همسر بيمار با به کار گرفتن همه توان خويش، فقط هزار دلار مي توانست فراهم کند. بنابراين از فروشنده تقاضا مي کرد که يا قيمت دارو را ارزان تر کرده يا باقي مانده مبلغ را بعداً دريافت کند اما سازنده دارو با پيشنهاد وی مخالفت کرد. سرانجام همسر بيمار که چاره ای دیگر نداشت مجبور شد که براي نجات همسرش شبانه به مغازه داروساز رفته و داروی مورد نظر را سرقت کند....به نظر شما کار همسر بيمار خوب بود يا بد؟ به چه دليل؟


کلبرگ براساس جوابهايي که می گرفت، مراحلی را تعیین کرده بود و وضعیت رشد اخلاقی در مورد هر فرد را تعیین می کرد (از اخلاق پیش قراردادی تا اخلاق قراردادی و اخلاق پساقراردادی) وی معتقد است برخی افراد از مرحله اخلاق پیش قراردادی و  قراردادی نمی توانند فراتر روند .... اما برای من با این که به قضاوت کلبرگ نیز اندیشیدم، باز جای سوال باقی بود که چه کاری صحیح تر است؟ این که آن مرد که چاره ای جز دزدی ندارد، این خلاف ارزشی را انجام ندهد و زن به علت طمع و مال اندوزی دیگری بمیرد، یا آن مرد یک ارزش اخلاقی را زیر پا گذارد و آن زن زنده بماند؟!... اگر به همه انحرافات و جرمها و بزه ها نگاه کنیم، آیا بسیاری از آنان  از این منظر قابل توجیه نیستند! ... اگر همه بخواهیم ارزشهایی را فدای ارزشهای مهم تر کنیم چه می شود؟... اینجاست که می بینیم چقدر بعضی جاها (اخلاق و ارزش و هنجار و قانون) از لحاظ درونی  و بیرونی می توانند دور از هم باشند ..... نمی دونم خیلی در این رابطه ها نیاز به مطالعه و آموختن دارم!

هیچ نظری موجود نیست: