اسفند ماه با جامعه شناسی فرانسه
نوشته شده در دوشنبه یکم اسفند 1384 ساعت 15:36 شماره پست: 74
کانون غیر دولتی چارسوق اندیشه برای اسفند ماه، برنامه ای برای معرفی جامعه شناسان فرانسوی در نظر گرفته است . برای اطلاع بیشتر به اینجا مراجعه کنید.
کانون غیر دولتی چارسوق اندیشه، از سال 1383 فعالیت خود را در حوزه های مختلف فرهنگی، اجتماعی و دین پژوهی آغاز کرده و برنامه های مختلفی از جمله سلسله جلسات انسان و قرآن معاصر و ... را در طی 2 سال گذشته برگزار نموده است. حلقه جامعه شناسی این موسسه غیر دولتی نیز با حضور دانشجویان جامعه شناسی کارشناسی و کارشناسی ارشد دانشگاه های مختلف تهران از آغاز سال 1384 تشکیل شده و با هدف فعالیت های علمی و تحقیقاتی، کمک به رشد علم جامعه شناسی در ایران، ایجاد محیط مناسب جهت مطالعه و بهره گیری از فرهیختگان و دانش پژوهان علوم اجتماعی و ایفای نقش و فعالیت جمعی در حوزه عمومی قصد دارد گام هایی را در عرصه های مغفول جامعه شناسی امروز ایران بردارد. در این راستا غیر از فعالیت های تحقیقی و درون گروهی، برگزاری سلسله جلسات جامعه شناسی سیاسی (ساخت دولت – ملت) با حضور دکتر جلایی پور و نیز سخنرانی درباره جامعه شناسی دین با حضور دکتر احمد صدری از جمله اقدامات این حلقه می باشد.
پروژه آینده این حلقه، معرفی و بررسی آثار و افکار جامعه شناسان بزرگ جهان خصوصا متفکرین کمتر شناخته شده می باشد که در چند مرحله پیگیری خواهد شد. گام اول این برنامه بزرگ، بازخوانی جامعه شناسی فرانسه می باشد که با حضور اساتید و متخصصین این رشته در اسفند ماه امسال برگزار خواهد شد. در این رابطه اعضای حلقه با بیش از 20 تن از اساتید و متخصصین جامعه شناسی و علوم اجتماعی مشورت و رایزنی کرده اند و اکنون برنامه این سلسله سخنرانی ها برای معرفی 6 تن از جامعه شناسان و اندیشمندان بزرگ فرانسوی آماده شده است.که این برنامه به شرح ذیل می باشد.
سلسله جلسات آشنایی با جامعه شناسان بزرگ جهان
۱ - بازخوانی جامعه شناسی فرانسه
موضوع | سخنران | زمان | ساعت |
امیل دورکیم | دکتر سارا شریعتی | چهارشنبه ۳ اسفند | ۱۶ الی ۱۸ |
پیر بوردیو | دکتر ناصر فکوهی | چهارشنبه ۳ اسفند | ۱۸ الی ۲۰ |
ریمون بودون | دکتر فرح ترکمان | پنج شنبه ۴ اسفند | ۱۰ الی ۱۲ |
ادگار مورن | دکتر امیر نیک پی | چهارشنبه ۱۰ اسفند | ۱۶ الی ۱۸ |
هنری لوبوآر | هوشنگ افتخاری راد | پنج شنبه ۱۱ اسفند | ۱۰ الی ۱۲ |
میشل فوکو | دکتر حسین کچویان | چهارشنبه ۱۷ اسفند | ۱۶ الی ۱۸ |
مکان: خیابان دکتر شریعتی- تالار کتابخانه حسینیه ارشاد
آرمان عالم اجتماعی
نوشته شده در سه شنبه دوم اسفند 1384 ساعت 23:47 شماره پست: 75
وظیفه و آرمان عالم اجتماعی و جامعه شناس، از ابتدای تاسیس این علم توسط آگوست کنت مورد بحث و نظر بوده است. از همان هنگام که کنت و اسپنسر در پی آفرینش علم طبیعی جامعه و فیزیک اجتماعی بودند و در نظر داشتند جامعه شناسی را به عنوان علمی اثباتی بنیان نهند و بر آن بودند که عملکرد قوانین اجتماعی بسان قوانین حاکم بر طبیعت جبری اند! از همان هنگام نقش، وظیفه و هدف جامعه شناس مورد بحث و نظر فراوان قرار گرفته است.
برخی با تاکید بر عینیت و پوزیتیویسم، عینیت را بسط می دهند و جامعه شناس را بسان فیلمبرداری در نظر می گیرند که در جنگلها حیات وحش را به تصویر می کشد، او از این که خرگوشی توسط ببری شکار شود، خوشحال نیز می شود، دقیقتر و بهتر سعی می کند این واقعه را ثبت کند و به دیگران نشان دهد، نه تقلایی برای فرار خرگوش می کند و نه شاید از این واقعه ناراحت و ملول گردد! از ابتدا تا امروز بعضی اندیشمندان، جامعه شناس را دارای همین وظیفه دانسته اند. آنان بر طبل عینیت و آبژکتیویتی می کوبند و می گویند باید پست های رقیب را بی طرفانه بشنویم! باید جانبداری در انتخاب تحقیق، مراحل تحقیق، نتایج تحقیق و ارزشیابی آن را به صفر برسانیم و بی طرفی کامل را در آرمان جامعه شناسانه مد نظر قرار دهیم.
اندیشمندان دیگری این مسئله را غیر منطقی و غیر عملی خوانده و معتقدند، عالم اجتماعی دو شأن و نقش دارد. یکی نقش یا کلاه جامعه شناسی که در آن باید عینیت کامل را رعایت کند و و در تحقیق و نظریه پردازی بی طرفی را مراعات کند؛ دیگری نقش یا کلاه روشنفکری که با این نقش می تواند به قضاوت و ارزشگذاری بپردازد و نظر خویش را ابراز کند.
اما به نظر می رسد این نظر نیز نواقصی داشته باشد، چنان چه این مسئله در عمل نیز مشاهده شده که جامعه شناسانی تنها به تحقیق علمی پرداخته اند، نظریه پردازی کرده اند و پژوهش اجتماعی انجام داده اند، اما نتوانسته اند نتایج را به صورت عملی و ایده های بالقوه را به صورت بالفعل درآورند! آنها تنها نقش جامعه شناسی را پذیرفته اند و در مورد سوالات جامعه شناختی (واقعی – تطبیقی – تکوینی – نظری) همیشه درگیر عینیت بوده اند و نقش روشنفکری را به دیگران واگذار نموده اند. از این حیث به نظر می رسد لازم است جامعه شناس خود هم بدون قضاوت تحقیق کند و هم نظراتش را ابراز کند. جامعه شناسی از روشنفکری جدا نیست و جامعه شناسی بدون نقد و نظر، ناقص است! و از همین روست که جامعه شناس در ایران هم باید قشر بندی اجتماعی را بشناسد و هم راهکار برای حل آن ارائه دهد، هم جامعه شناسی سیاسی و مشکل دموکراسی و تحزب و جامعه مدنی را بررسی کند، هم برای حل آن و چاره جویی برای آن، ایده پردازی کند و البته خودش نیز نقش ایفا کند، هم رفتار جمعی و شایعات و وندالیسم و... را نگاه کند و هم نگاه انتقادی به آن کرده و برای رفع و حل آن نظر دهد، هم انحرافات اجتماعی و معضلات جامعه را با نگاه آماری و اجتماعی بررسی کند و هم نظریه پردازی بومی در این زمینه را فراموش نکند... عالم اجتماعی هرگز نباید خود را فیلمبردار حیات وحش بپندارد و تنها نگاه کردن به جامعه را وظیفه خود بداند، آرمان و وظیفه اوست که نظر دهد، انتقاد کند و در حوزه عمومی نقش جامعه شناسانه ایفا کند! نمی دانم واقعا چند درصد از جامعه شناسان ما این واقعیت را درک کرده اند و جامعه شناس واقعی هستند؟!
از جامعه شناسی فرانسه تا دل گرفته من!
نوشته شده در چهارشنبه سوم اسفند 1384 ساعت 23:45 شماره پست: 76
امروز دو جلسه درباره بازخوانی جامعه شناسی فرانسه را برگزار کردیم. برنامه اول سخنرانی خانم دکتر سارا شریعتی بود درباره امیل دورکیم... که اولش خیلی احساسی صحبت کرد از این که به یاد پدرش نمی خواسته در حسینیه ارشاد صحبت کند و کلا با لهجه جالب و فرانسوی ایشان، سخنرانی خوبی شد. برنامه دوم نیز سخنرانی دکتر فکوهی درباره بوردیو بود که آن هم جالب بود. سخنرانی اول با حدود ۲۰۰ نفر و سخنرانی دوم با حدود ۱۵۰ نفر در در تالار کتابخانه حسینیه ارشاد برگزار شد. کلا خیلی خوب بود و در شرق و فصل نو احتمالا گزارشی از این جلسات منتشر خواهد شد. البته من به علت درگیری ها نتوانستم هیچ استفاده ای کنم. شاید یکی از عللی که می خواهم حلقه را ترک کنم نیز همین باشد... نمی دانم با خودم درگیرم! نمی خواهم دوستان را تنها گذارم و کارها را نیمه کاره رها کنم، از سوی دیگر چندین کار نیمه تمام دارم و هزار جور بدبختی! هزینه مالی و زمانی و انرژی که برای این کارها می گذاریم نیز شاید جوابگو نیست! بماند اینها برای خودم: گرفتاری هایی که با اساتید داشتیم، بعضا سرکار بودن، اهمال و انفعال بعضی دوستان، غر زدنهای بعضی و استرس این برنامه ها، ناگهان کنسل اعلام کردن کل برنامه از سوی مدیران حسینیه ارشاد و ده ها کاری که باید بپذیرم و انجام دهم بدون این که بدان ذره ای علاقه داشته باشم.... هر چه نفع و ضرر این کارها را می بینم، کفه ضررها می چربد! از سوی دیگر نگاهم به پست پایین و وظیفه عالم اجتماعی است! راستی مگر من عالم اجتماعی ام؟! البته تا ۱۸ اسفند که باید برنامه ها به خوبی برگزار شود، خوشحال می شوم در آینده برنامه های چارسوق دنبال شود، من نیز مستمع خوبی خواهم بود، .... راستی الان در سایت ایسنا عکس حرم مطهر امام هادی و امام حسن عسکری را نیز می دیدم.... دلم گرفته ای دوست!
در رابطه با جلسات چارسوق:
143 سال با جرج هربرت مید
نوشته شده در یکشنبه هفتم اسفند 1384 ساعت 23:19 شماره پست: 77
"جرج هربرت مید"، 143 سال قبل، در 27 فوریه (8 اسفند) 1863 در ماساچوست زاده شد. این اندیشمند آمریکایی با تحقیقات و نظریات میان رشته ای، مورد توجه جامعه شناسان، فیلسوفان و روانشناسان اجتماعی در یک قرن گذشته بوده است و بیش از همه به عنوان یکی از جامعه شناسان کلاسیک شناخته می شود.
”مید" مانند اکثر جامعه شناسان در خانواده ای مذهبی و با پدری کشیش بزرگ شد و خود او نیز در کودکی تحت تعالیم مذهبی و اخلاقی در کالج مخصوصی قرار گرفت؛ اما در عین حال که بعد از مدتی به واسطه تعالیم داروینی و… دست از عقاید مذهبی شست و دلبستگی های الهیاتی اش را رها کرد، تا پایان عمر به عقاید و اخلاقیات مسیحی تا حدودی پایبند بود و این مسئله در زندگی اجتماعی و شخصیتی او به وضوح آشکار بود. وی بعد از فراغت از تحصیل از کالج ابرلین و مدتی تدریس در آنجا و نیز به صورت معلم سرخانه، در سال 1887 به هاروارد مراجعه کرد تا تحصیل در فلسفه را ادامه دهد؛ مدرک لیسانس او از این دانشگاه آخرین مدرک رسمی تحصیلی او بود. در پی آن، وی مدتی در آلمان به مطالعات روانشناسی و فلسفه پرداخت و ظاهرا از "زیمل" نیز بهره برد و سپس به تدریس در دانشگاه میشیگان و شیکاگو در آمریکا پرداخت. بر این اساس مید جزو اولین جامعه شناسان آمریکایی است که در حلقه جامعه شناسان شهری مثل پارک و دیگران قرار نمی گیرد.
نکته جالب در مورد "مید" تبحر فراوان وی در تدریس شفاهی و مشکل فراوان او در تالیف کتبی است! او یکی از جذابترین و بهترین اساتید دانشگاه شیکاگو محسوب می شد که دانشجویان فراوانی را در کنار خود گردآورده بود، بدون امتحان و با یک گزارش از مباحث درسی اش، فعالیت آنها را می سنجید و به شکل نجیبانه ای دور از قدرت و شهرت، با این که فلسفه تدریس می کرد اما طیف مختلفی از دانشجویان رشته های گوناگون از جمله جامعه شناسی را بر سر کلاسهایش حاضر می دید. درباره او ذکر شده که برای به تحریر درآوردن افکار و نظریاتش غیر از مسئله دوری از شهرت، با مشکل مواجه بود، گاه ساعتها پشت میزش می نشست و بالاخره با زحمت و حتی اشک فراوان، ورقی به تحریر درمی آورد! بر همین اساس، گفتگو بهترین وسیله او و نوشتن به منزله وسیله ای ضعیف و درجه دوم تلقی می شد و لذا در زمان حیات "مید" غیر از چند مقاله، هیچ اثر مکتوبی منتشر نشد و بعد از پایان عمرش بود که به تدریج آثارش منتشر شده و مورد توجه قرار گرفت؛ از جمله مهم ترین اثرش: "ذهن، خود و جامعه" یا "فلسفه کنونی"، "فلسفه کنش" و "جنبش های فکری در سده نوزدهم".
”مید" مانند اکثر جامعه شناسان در خانواده ای مذهبی و با پدری کشیش بزرگ شد و خود او نیز در کودکی تحت تعالیم مذهبی و اخلاقی در کالج مخصوصی قرار گرفت؛ اما در عین حال که بعد از مدتی به واسطه تعالیم داروینی و… دست از عقاید مذهبی شست و دلبستگی های الهیاتی اش را رها کرد، تا پایان عمر به عقاید و اخلاقیات مسیحی تا حدودی پایبند بود و این مسئله در زندگی اجتماعی و شخصیتی او به وضوح آشکار بود. وی بعد از فراغت از تحصیل از کالج ابرلین و مدتی تدریس در آنجا و نیز به صورت معلم سرخانه، در سال 1887 به هاروارد مراجعه کرد تا تحصیل در فلسفه را ادامه دهد؛ مدرک لیسانس او از این دانشگاه آخرین مدرک رسمی تحصیلی او بود. در پی آن، وی مدتی در آلمان به مطالعات روانشناسی و فلسفه پرداخت و ظاهرا از "زیمل" نیز بهره برد و سپس به تدریس در دانشگاه میشیگان و شیکاگو در آمریکا پرداخت. بر این اساس مید جزو اولین جامعه شناسان آمریکایی است که در حلقه جامعه شناسان شهری مثل پارک و دیگران قرار نمی گیرد.
نکته جالب در مورد "مید" تبحر فراوان وی در تدریس شفاهی و مشکل فراوان او در تالیف کتبی است! او یکی از جذابترین و بهترین اساتید دانشگاه شیکاگو محسوب می شد که دانشجویان فراوانی را در کنار خود گردآورده بود، بدون امتحان و با یک گزارش از مباحث درسی اش، فعالیت آنها را می سنجید و به شکل نجیبانه ای دور از قدرت و شهرت، با این که فلسفه تدریس می کرد اما طیف مختلفی از دانشجویان رشته های گوناگون از جمله جامعه شناسی را بر سر کلاسهایش حاضر می دید. درباره او ذکر شده که برای به تحریر درآوردن افکار و نظریاتش غیر از مسئله دوری از شهرت، با مشکل مواجه بود، گاه ساعتها پشت میزش می نشست و بالاخره با زحمت و حتی اشک فراوان، ورقی به تحریر درمی آورد! بر همین اساس، گفتگو بهترین وسیله او و نوشتن به منزله وسیله ای ضعیف و درجه دوم تلقی می شد و لذا در زمان حیات "مید" غیر از چند مقاله، هیچ اثر مکتوبی منتشر نشد و بعد از پایان عمرش بود که به تدریج آثارش منتشر شده و مورد توجه قرار گرفت؛ از جمله مهم ترین اثرش: "ذهن، خود و جامعه" یا "فلسفه کنونی"، "فلسفه کنش" و "جنبش های فکری در سده نوزدهم".
آثار و نظریات "هربرت مید" در دو عنوان کلی 1 - فلسفه عملگرایی و 2 - نظریه کنش متقابل نمادین، قابل تبیین و تشریح است که نقش فراوانی در توسعه و بسط این نظریات و نیز افکار اندیشمندان بعد از او مانند پارسونر، مرتون و… داشت.
1 – "مید" در صدر مدافعان عملگرایی قرار می گیرد؛ به گفته "ملتسر"، واحد بررسی او عمل است که هر دو جنبه آشکار و پنهان کنش انسان را در بر می گیرد. او که موکدا در تحقیقات اجتماعی و فلسفی خویش به عملگرایی معتقد بود، در توضیح این نظریه در زندگی انسان چند شاخصه مهم را نیز تبیین کرده است: الف – حقیقت در جهان واقعی به شکل آماده وجود ندارد بلکه ضمن عملکردها در جهان به گونه ای فعالانه ساخته می شود. ب – عمل آدمی و دانش او بر اساس سودمندی است. ج – شناخت اجتماعی و فیزیکی هر فرد از جهان بر اساس فایده ای که برای آن قائل می شود، تعریف می شود. د – برای شناخت کنشگران باید به شناخت آن چه عملا در جهان انجام می دهند، بپردازیم.
اما "مید" بر خلاف رفتارگرایان بنیادی به مسئله زبان نیز توجه دارد و علت اصلی تفاوت انسان و حیوان را در ظرفیت ذهنی انسان می داند و معتقد است تنها انسان است که می تواند در فاصله میان محرک و واکنش از وسیله ای به نام زبان استفاده کند.
2 – بی شک نظریه کنش متقابل، مدیون آثار و افکار "مید" است. روش او پیگیری جامعه شناسی خرد بود و در حیات علمی اش از جامعه شناسی کلان و پهن دامنه بر حذر بود. کنش متقابل که یک امر خرد در ساختار اجتماعی است، از همین حیث مورد توجه "مید" بود. وی تفکر را محصول کنش متقابل در جهان اجتماعی می پنداشت و آموزش نمادها و معانی و فراگردهای ذهنی بشر را همه مدیون کنش متقابل می پنداشت. در عین حال، توجه او به فرد و کنش متقابل موجب رویکرد روانشناسانه از سوی او نمی شد و "مید" صراحتا توجهش به فرد در بطن جامعه بود و معتقد بود "رفتار یک فرد را تنها می توان از طریق فهم رفتار کلی گروه اجتماعی اش دریافت." این اندیشمند آمریکایی در بسط کنش متقابل و دیگر نظریاتش به سه مقوله مهم ((ذهن، خود و جامعه)) پرداخت.
تلقی "مید" از (( ذهن))، نه شیئ و ماده که نوعی فراگرد اجتماعی است. ذهن از منظر وی گفتگوی داخلی انسان با خودش از طریق نمادهای معنی دار است و کردار و کنش هر کس زمانی معنی دار می شود که بتواند طوری ذهنش را به حرکت وادارد که خودش را جای دیگران بگذارد. به عقیده "مید" ذهن، ساخته و پرداخته خود است و البته در این مقوله زبان و نمادها نیز کم اهمیت نیستند و در واقع کنش انسان بدون زبان مشترک و نمادهای معنی دار ناقص است.
((خود)) نیز مانند ذهن از دیدگاه "مید" پدیده ای غیر عینی و لذا فراگردی آگاهانه است که ابعاد مختلفی دارد و از طریق جامعه ایجاد می شود. بر خلاف تصور ساده که ذهن، خود را می سازد و مجموع خودها، جامعه را تشکیل می دهد، بر مبنای نظریات "مید" جامعه است که خود هر شخص را می سازد و البته خود است که ذهن را خلق می کند. "مید" معتقد است خود هر فرد از روابط با دیگران به وجود می آید و آن را ساخته و پرداخته سالهای اولیه زندگی انسان می داند و مراحل پیدایش آن را در سه مرحله قبل از بازی (یک تا سه سالگی) بازی (سه تا چهارسالگی) و بازی با قاعده (چهار تا پنج سالگی) تحلیل می کند. وی در تحلیل مفهوم خود به دو موضوع" من" (آی) و"خودم" یا "درمن" (می) نیز می پردازد و معتقد است خود در رابطه میان "من" و"خودم" و البته در جامعه پدید می آید. تفصیل این مقوله در حوصله این مقال نیست اما اجمالا از دیدگاه او، "من"، بخشی از کنشگر است که فرد از آن بی اطلاع است و واکنش فوری غیر قابل پیش بینی اوست. و "خودم" یا "درمن" بخش آگاهانه فرد و مجموعه سازمان یافته از رویکردهای دیگران است که مورد قبول یک فرد قرار می گیرد.
((جامعه)) نیز از منظر "مید" بسیار ساده تر، سطحی تر و خردتر از آن جامعه ای است که مد نظر مارکس و دورکیم بود. او جامعه را یک سازمان اجتماعی می داند که ذهن و خود در آن متولد می شود و محلی است که کنش متقابل در آن صورت می پذیرد. و نهایتا این سه مقوله ذهن، خود و جامعه است که نظریه کنش متقابل وی راتکمیل می کند.
"جرج هربرت مید" غیر از این مقولات، نظریات فراوان دیگری نیز عموما در کلاسهای درس عرضه داشت و او که به قول "جان دیویی" اصیل ترین ذهن فلسفی را داشت، به ایجاد، بسط و رونق جامعه شناسی معرفت، روانشناسی اجتماعی و نظریه کنش متقابل مدد فراوانی رساند. او آشکارا نه چپ و نه راست بود و در روش نیز به نوعی عینیت گرایی معتقد بود؛ در روش شناسی او توجه به موقعیت اجتماعی و جنبه ذهنی و البته عینی جهان اجتماعی آشکار است.
خوب است این نوشته درباره "مید" که در 68 سالگی و در سال 1931 چشم از جهان فرو بست را با سخنی از خود او در توصیف جامعه مطلوب به پایان بریم که تاکید بر وجود همکاری و کشمکش در جامعه و دربردارنده دیدگاه های او در نظریات جامعه شناسی نیز هست: "یک جامعهء به خوبی تکامل یافته و سازمان گرفته، جامعه ای است که از یک سو، یکایک اعضای آن با انواع شیوه های پیچیده و ظریف به یکدیگر مرتبط بوده و بدین سان همگی شان در تعدادی از مصالح مشترک سهیم بوده باشند و از سوی دیگر، افراد جامعه بر حسب مصالح گوناگون دیگری که به صورت فردی دارا هستند و یا بر وفق مصالح گروه های کوچکتر و محدودترشان، کمابیش با یکدیگر در کشمکش باشند."
(با استفاده از زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، لوئیس کوزر – نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، جرج ریتزر – دانشنامه رشد). ((منتشر شده در هفته نامه الکترونیکی فصل نو))
1 – "مید" در صدر مدافعان عملگرایی قرار می گیرد؛ به گفته "ملتسر"، واحد بررسی او عمل است که هر دو جنبه آشکار و پنهان کنش انسان را در بر می گیرد. او که موکدا در تحقیقات اجتماعی و فلسفی خویش به عملگرایی معتقد بود، در توضیح این نظریه در زندگی انسان چند شاخصه مهم را نیز تبیین کرده است: الف – حقیقت در جهان واقعی به شکل آماده وجود ندارد بلکه ضمن عملکردها در جهان به گونه ای فعالانه ساخته می شود. ب – عمل آدمی و دانش او بر اساس سودمندی است. ج – شناخت اجتماعی و فیزیکی هر فرد از جهان بر اساس فایده ای که برای آن قائل می شود، تعریف می شود. د – برای شناخت کنشگران باید به شناخت آن چه عملا در جهان انجام می دهند، بپردازیم.
اما "مید" بر خلاف رفتارگرایان بنیادی به مسئله زبان نیز توجه دارد و علت اصلی تفاوت انسان و حیوان را در ظرفیت ذهنی انسان می داند و معتقد است تنها انسان است که می تواند در فاصله میان محرک و واکنش از وسیله ای به نام زبان استفاده کند.
2 – بی شک نظریه کنش متقابل، مدیون آثار و افکار "مید" است. روش او پیگیری جامعه شناسی خرد بود و در حیات علمی اش از جامعه شناسی کلان و پهن دامنه بر حذر بود. کنش متقابل که یک امر خرد در ساختار اجتماعی است، از همین حیث مورد توجه "مید" بود. وی تفکر را محصول کنش متقابل در جهان اجتماعی می پنداشت و آموزش نمادها و معانی و فراگردهای ذهنی بشر را همه مدیون کنش متقابل می پنداشت. در عین حال، توجه او به فرد و کنش متقابل موجب رویکرد روانشناسانه از سوی او نمی شد و "مید" صراحتا توجهش به فرد در بطن جامعه بود و معتقد بود "رفتار یک فرد را تنها می توان از طریق فهم رفتار کلی گروه اجتماعی اش دریافت." این اندیشمند آمریکایی در بسط کنش متقابل و دیگر نظریاتش به سه مقوله مهم ((ذهن، خود و جامعه)) پرداخت.
تلقی "مید" از (( ذهن))، نه شیئ و ماده که نوعی فراگرد اجتماعی است. ذهن از منظر وی گفتگوی داخلی انسان با خودش از طریق نمادهای معنی دار است و کردار و کنش هر کس زمانی معنی دار می شود که بتواند طوری ذهنش را به حرکت وادارد که خودش را جای دیگران بگذارد. به عقیده "مید" ذهن، ساخته و پرداخته خود است و البته در این مقوله زبان و نمادها نیز کم اهمیت نیستند و در واقع کنش انسان بدون زبان مشترک و نمادهای معنی دار ناقص است.
((خود)) نیز مانند ذهن از دیدگاه "مید" پدیده ای غیر عینی و لذا فراگردی آگاهانه است که ابعاد مختلفی دارد و از طریق جامعه ایجاد می شود. بر خلاف تصور ساده که ذهن، خود را می سازد و مجموع خودها، جامعه را تشکیل می دهد، بر مبنای نظریات "مید" جامعه است که خود هر شخص را می سازد و البته خود است که ذهن را خلق می کند. "مید" معتقد است خود هر فرد از روابط با دیگران به وجود می آید و آن را ساخته و پرداخته سالهای اولیه زندگی انسان می داند و مراحل پیدایش آن را در سه مرحله قبل از بازی (یک تا سه سالگی) بازی (سه تا چهارسالگی) و بازی با قاعده (چهار تا پنج سالگی) تحلیل می کند. وی در تحلیل مفهوم خود به دو موضوع" من" (آی) و"خودم" یا "درمن" (می) نیز می پردازد و معتقد است خود در رابطه میان "من" و"خودم" و البته در جامعه پدید می آید. تفصیل این مقوله در حوصله این مقال نیست اما اجمالا از دیدگاه او، "من"، بخشی از کنشگر است که فرد از آن بی اطلاع است و واکنش فوری غیر قابل پیش بینی اوست. و "خودم" یا "درمن" بخش آگاهانه فرد و مجموعه سازمان یافته از رویکردهای دیگران است که مورد قبول یک فرد قرار می گیرد.
((جامعه)) نیز از منظر "مید" بسیار ساده تر، سطحی تر و خردتر از آن جامعه ای است که مد نظر مارکس و دورکیم بود. او جامعه را یک سازمان اجتماعی می داند که ذهن و خود در آن متولد می شود و محلی است که کنش متقابل در آن صورت می پذیرد. و نهایتا این سه مقوله ذهن، خود و جامعه است که نظریه کنش متقابل وی راتکمیل می کند.
"جرج هربرت مید" غیر از این مقولات، نظریات فراوان دیگری نیز عموما در کلاسهای درس عرضه داشت و او که به قول "جان دیویی" اصیل ترین ذهن فلسفی را داشت، به ایجاد، بسط و رونق جامعه شناسی معرفت، روانشناسی اجتماعی و نظریه کنش متقابل مدد فراوانی رساند. او آشکارا نه چپ و نه راست بود و در روش نیز به نوعی عینیت گرایی معتقد بود؛ در روش شناسی او توجه به موقعیت اجتماعی و جنبه ذهنی و البته عینی جهان اجتماعی آشکار است.
خوب است این نوشته درباره "مید" که در 68 سالگی و در سال 1931 چشم از جهان فرو بست را با سخنی از خود او در توصیف جامعه مطلوب به پایان بریم که تاکید بر وجود همکاری و کشمکش در جامعه و دربردارنده دیدگاه های او در نظریات جامعه شناسی نیز هست: "یک جامعهء به خوبی تکامل یافته و سازمان گرفته، جامعه ای است که از یک سو، یکایک اعضای آن با انواع شیوه های پیچیده و ظریف به یکدیگر مرتبط بوده و بدین سان همگی شان در تعدادی از مصالح مشترک سهیم بوده باشند و از سوی دیگر، افراد جامعه بر حسب مصالح گوناگون دیگری که به صورت فردی دارا هستند و یا بر وفق مصالح گروه های کوچکتر و محدودترشان، کمابیش با یکدیگر در کشمکش باشند."
(با استفاده از زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، لوئیس کوزر – نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، جرج ریتزر – دانشنامه رشد). ((منتشر شده در هفته نامه الکترونیکی فصل نو))
خدا می بارد ...
نوشته شده در دوشنبه هشتم اسفند 1384 ساعت 19:28 شماره پست: 78
گاهی ما کویریم و خدا باران، خدا بر ما می بارد، یکریز و بی امان، اما کویر خشک است. اما کویر، سخت؛ اما کویر، سفت؛ بارش خدا بر آن فرو نمی رود. انبوه می شود و راه می افتد و سیل به پا می کند؛ پر هیاهو و پر غوغا. و همه می فهمند که خدا بر ما باریده است؛ زیرا عاشق می شویم و نام آن سیل به راه افتاده، عشق است...
گاهی ما باغیم و خدا برف، خدا بر ما می بارد؛ آرام و بی صدا، خاک باغ، نرم است و پذیرا. خدا بر آن می نشیند و ذره ذره در آن نفوذ می کند؛ بی هیچ غوغایی و بی هیچ هیاهو. و کم کم در آن پایین در عمق پنهان روح، سفره های روشن آب پهن می شود. اما ما خاموشیم و دیگر کسی نمی داند که خدا بر ما باریده است، هر چند که باز عاشقیم و نام آن سفره های روشن آب نیز عشق است. (دو بند اول از عرفان نظر آهاری)
گاهی اما ما سنگیم و خدا دریا؛ موج های خدا به ما می خورد و ما را صیقل می دهد، اما ما همان سنگیم و سخت و سفت و بی روح، آن موج ها، آن رطوبت، آن شور و نور، آن روشنایی و زیبایی را لمس نمی کنیم، آن را درک نمی کنیم، آن را که با لحظه لحظه وجودمان گره خورده، تماشا نمی کنیم و ما سنگ باقی می مانیم، مایی که می توانستیم ذوب شویم در آن موج و دریا، سنگ و سفت باقی می مانیم و به خاطر همین سنگ بودنمان کوچک و کوچک تر می شویم و ... از عشق خبری نیست!
سه چهره دورکیم از منظر سارا شریعتی
نوشته شده در چهارشنبه دهم اسفند 1384 ساعت 12:20 شماره پست: 79
اولین جلسه از نشست های بازخوانی جامعه شناسی فرانسه به "امیل دورکیم" ( ۱۹۱۷– ۱۸۵۸)از موسسین اولیه این علم اجتماعی اختصاص داشت که در سوم اسفند ماه توسط دکتر "سارا شریعتی" دانش آموخته جامعه شناسی در فرانسه و استاد دانشگاه تهران معرفی شد. سارا شریعتی در ابتدای سخنرانی با بغض و اندوه، یاد پدرش مرحوم دکتر علی شریعتی را گرامی داشت و دورکیم را موضوعی مناسب دانست تا بتواند از این نوستالژی بیرون آمده و در حسینیه ارشاد سخن گوید. وی در ابتدا به این نکته اشاره کرد که امیل دورکیم در ایران چهره جدیدی نیست، بیشترین شرح حال بر آثار و زندگی اش منتشر شده و کتابهایش نیز اکثرا ترجمه شده است؛ اما مسئله اینجاست که ساده انگاری های زیادی در حق او شده، آثارش را در سه یا چهار کتاب خلاصه می کنند، او را پوزیتویست می دانند و زندگی اش را بی حادثه! اما شریعتی تاکید کرد امروز زمینه خوبی است که بعد از حدود یک قرن از مرگ او به شناخت بیشتری از این اندیشمند نائل شویم. اندیشمندی که آنچنان ساده و تک بعدی نیست و اندیشه ها و آثارش پیچیدگی های خاص خود را دارد و به مثابه یک عروسک روسی، پیچیده و تو در تو است. دکتر شریعتی تاکید کرد در بحث من، دورکیم در سه محور شناخته می شود: ۱ – دورکیم به عنوان جامعه شناس که این رشته علمی را شکل داد و به آن متد و روش بخشید. ۲ – دورکیم به عنوان جامعه شناس دین که کارکردهای اجتماعی دین و نمودهای آن را بررسی کرد. ۳ – دورکیم به عنوان روشنفکر زمان خویش و نماینده اقلیت در جامعهN>دکتر سارا شریعتی اولین اولین و مشهورترین چهره دورکیم، را ((دورکیم جامعه شناس)) برشمرد و افزود: شاید سهم "اگوست کنت" در جامعه شناسی همان وضع کلمه جامعه شناسی باشد و در واقع وی نتوانست جامعه شناسی را به صورت یک رشته علمی درآورد. بعد از او جانشین های مختلفی برایش مطرح بودند، لیکن برخی (مثل ولز و گابریل تارد) نتوانستند نقش چندانی در بسط جامعه شناسی ایفا کنند و برخی دیگر (از جمله مارکس و توکویل و وبر)در واقع جامعه شناس نبودند! و نتوانستند و نمی خواستند جامعه شناسی را به علمی نهادمند تبدل کنند. لذا بهترین جانشین کنت که می توانیم وی را موسس جامعه شناسی بدانیم، امیل دورکیم است؛ او هم از انسجام فکری برخوردار بود و هم به ضرورت ایجاد نهاد و سنت و رشته جامعه شناسی آگاه بود. وی با گردآوردن جمعی علاقمندان جامعه شناسی حول خویش و خصوصا با نشر سالنامه جامعه شناسی گام مهمی در توانمندی جامعه شناسی برداشت و با تدریس و نیز نشر کتاب های مختلف خویش در زمینه نظریات، موضوعات و روش، جامعه شناسی را به رشته ای دانشگاهی مبدل ساخت. در جامعه شناسی دورکیم باید به این نکته نیز توجه کنیم که برخلاف ماکس وبر که جامعه شناسی اش، جامعه شناسی فرد و کنش اجتماعی بود و به فرد در جامعه اهمیت می داد، دورکیم اما، جامعه شناسی واقعیت اجتماعی را پیگیری می کرد و معتقد بود عوامل اجتماعی در همه سطوح زندگی انسان دخالت دارد و واقعیت اجتماعی، واقعیتی خارج از اراده فرد است.سارا شریعتی در تشریح دومین چهره دورکیم به عنوان موسس جامعه شناسی دین افزود: برخلاف نظر برخی، در همه کارهای دورکیم، (خودکشی، تقسیم کار و خصوصا صور بنیادی حیات دینی) و نیز درسهای او، توجه و اهمیت به دین نقش زیادی دارد. این واقعیت، ناشی از دو مسئله است. اول این که درکل، جامعه شناسی پیوندی ناگسستنی با دین دارد، این علم، کار خویش را با دین آغاز کرده چرا که اولین وجه از شئون حیات اجتماعی، دین است و نیز جامعه شناسی که علم شناخت جامعه است، ناگزیر از پرداختن به دین است. نکته دیگر، شخصیت و زندگی خود امیل دورکیم است. او یک یهودی اشکناز بود که در امور و مناسک دینی بسیار سختگیر هستند و حتی گفته شده که او قرار بوده لباس مذهبی نیز بپوشد. لذا علیرغم این که دورکیم در جوانی از ایمان و باورهای مذهبی اش دست شست، اما تا پایان عمر، دین در کانون تحقیقات و توجهاتش بود و البته با نگاهی به عقاید و آثارش به این نتیجه می رسیم که گرچه وی دین یهود را ترک کرد، اما دین به تعریف دورکیمی اش را کنار نگذاشت. لازم است به این نکته نیز اشاره شود که نظریه پردازان درباره این هویت دورکیم، یعنی جامعه شناسی دین نظرات متفاوتی ارائه کرده اند، برخی آن را جامعه شناسی غیر بومی، عده ای آن را جامعه شناسی دینی و اخلاقی و بعضی آن را جامعه شناسی ضد دینی می دانند. در هر صورت برمبنای تعریف دورکیم از جامعه شناسی که آن را مطالعه تاثیر جامعه بر همه پدیده های انسانی می داند، وی دین را به عنوان یک واقعیت اجتماعی و البته شکل بنیادی و اولیه واقعیت اجتماعی در نظر می گیرد که بر انسان و رفتار و عقیده او تاثیر گذار است. او همچنین دین را پدیده ای اجتماعی می انگارد که جامعه نیز بر آن تاثیر دارد. دورکیم، دین را متفاوت از تعریف عامه که اعتقاد به خدا، پیامبر، شریعت و کتاب خاص می دانند، تعریف کرده است و خصوصیاتی از جمله اندیشه پردازی، آرمان پردازی، حاوی آیین و مناسک، وجه استعلایی بر جامعه و عمل بودگی برای دین قائل است که می توانیم آنها را بیشتر واکاوی کنیم. این استاد دانشگاه تهران در همین زمینه پنج ویژگی یا شاخصه برای دین را از منظر دورکیم برشمرد : ۱ - دورکیم بر آن است که دین به دور از اعتقاد است، اعتقاد به ماوراء الطبیعه، اعتقاد به روح و خدایان و اعتقاد به غیب . ۲ – امیل دورکیم دین را امری قدسی می داند که در مقابل امر غیر قدسی (دنیوی) قرار می گیرد و دین از این نگاه دستگاهی پیوسته از باورهاست. ۳ – وی معتقد است که خدا و دین چیزی جز تغییر شکل جامعه نیست. او بر این معادله تاکید می کند که خدا مساوی با جامعه است و دین مساوی با جامعه است. از همین رو دورکیم به دو مفهوم پیچیده و مهم در جهان قائل است که یکی اجتماع است و دیگری خدا و در نهایت خدا را همان اجتماع می داند. وی جامعه را فراتر از تجمع فرد فرد انسانها می داند و معتقد است جامعه می تواند در انسانها نوعی شور و هویت و مای جمعی ایجاد کند که در نهایت می تواند نقش خدا را ایفا کند. از منظر دورکیم شکل متعالی وجدان جمعی نیز که ساخته و پرداخته جامعه است، همان دین است. ۴ – به نظر دورکیم جامعه الزاما نیازمند اندیشه ها و آرمان هایی جمعی است که بتواند نقش های خود را ایفا کرده و وجدان جمعی را خلق کند و دین است که این نقش را بر عهده می گیرد. به عقیده او هیچ دینی نیست که دستگاهی از اندیشه نداشته باشد و همه ادیان خالق آرمان هایی بوده و اندیشه پرداز هستند. ۵ – دورکیم معتقد است، دین فارغ از اندیشه پردازی، خصوصا عبارت است از عمل! مردم غیر از نیاز به باور و عقیده ، آن چیزی که بدان وابسته اند، اعمال و مناسک و احکام است که این مسئله نیز در هر دینی مشهود و موجود است.
دکتر سارا شریعتی در توصیف روشنفکری دورکیم چنین تبیین کرد که امیل دورکیم معتقد است جامعه شناس باید به جامعه توجه کند، ما جامعه نگار نیستیم که جامعه را توصیف کنیم بلکه ما جامعه شناس هستیم و باید به تغییر و اصلاح در آن کمک کنیم. او به فردگرایی خودخواهانه اشاره می کند که از هم گسیختگی اجتماعی را در پی دارد. وی همچنین اخلاق لائیک را نیز که زمانی از آن دفاع می کرد و معتقد بود باید جانشین دین شود را در اواخر عمر، مورد حمله قرار می دهد و معتقد است اخلاق لائیک شکست خورده و بدون یک وجه استعلایی قابلیت تداوم نداشته و یک شبه نمی توان با مصوبه ای دین و اخلاق را از هم جدا کرد از همین رو وی در توصیف جامعه مطلوب، یا خودش را خیلی به عقب یا خیلی به جلو پرتاب می کند و از توتم یا دین آینده بحث می کند. بنابراین در عین حال که دورکیم دین را در جهان امروز رو به خاموشی می داند از یک سو از فردگرایی خودخواهانه می هراسد از دیگر سو که نگاهش به اخلاق لائیک است، از کاستی ها و معایب آن دم می زند. شریعتی در پایان سخن به این تناقضات دورکیمی اشاره کرد که موجب شده تفسیرها از وی نیز متفاوت باشد: یکی دورکیم کانتی تمام عیار که در این تفسیر، دین در محدوده اخلاق کانت قرار می گیرد و دیگری دورکیم فردگرا که از این منظر، فرد مبدل به شهروند شده و قانون، جانشین اخلاق می شود و البته در هر دو حالت یا به ورطه توتالیتاریسم در می غلطیم یا در ورطه نوعی فردگرایی که اندیشه اجتماعی یعنی آن مفهومی که بیش از همه چیز برای دورکیم، عزیز بود را تحت الشعاع قرار می دهد!
هدف زندگی و زندگی هدفمند
نوشته شده در شنبه سیزدهم اسفند 1384 ساعت 22:24 شماره پست: 80
چند شب قبل که با دوستان خوبم (رضا و علی) بحث می کردیم، صحبتمان به مسئله "هدف زندگی" رسید. یکی می گفت هدف زندگی کلا لذت است و اگر در ظاهر هدف دیگری را دنبال می کنیم، برای لذت از آن هدف یا آرمان است که عمل می کنیم. دیگری اما به عقاید ملکیان اشاره می کرد و می گفت هدف زندگی عشق به دیگران و خدمت به بشر است! اما من فکر می کردم و نمی دانستم چه بگویم! چه سوال سهل و ممتنعی! اگر نمی دانیم هدف زندگی چیست پس برای چه زنده ایم؟ و اگر می دانیم پس این هدف چیست؟ سوالی که بارها از خودم کرده ام، بارها جواب داده ام و بارها نیز بی تفاوت و خسته از آن عبور کرده ام.
بیشتر که به این مسئله نگاه کردم، قائل به این حقیقت شدم که میان اهداف و آمال زندگی یک نفر که او را تا پایان عمر همراهی می کند با هدف غایی زندگی بشر باید تفکیک قائل شد، همانگونه که باید تمییز داد میان حقیقت هدف و واقعیت آن در زندگی بشر. یعنی آن هدفی که باید باشد و آن هدفی که در واقعیت بر زندگی بشر در طول تاریخ حکمفرما بوده است. یک تفکیک دیگر نیز لازم است که آن را استاد ملکیان اشاره کرده یعنی کشف یا جعل حقیقت! اگر به خدای متشخص و انسانوار معتقدیم، پس خدا خود هدفی برای زندگی بشر داشته و ما باید آن را کشف کنیم، اما اگر بر بی خدایی دم می زنیم یا خدایی غیر متشخص را می پرستیم، در آن صورت، هدف زندگی جعل کردنی و خلق کردنی است! در هر صورت با این تفکیک ها شاید بتوان راحت تر هدف زندگی را واکاوی کرد؟ چرا که این مسئله سوال ذهنی بشر در طول تاریخ بوده و آنان که خواسته اند با اندیشه و تفکر به آن پاسخ دهند، مشکلات فراوانی پیش روی داشته اند. داستایوفسکی، جالب در این زمینه می گوید: "راز وجود آدمی در این است که انسان تنها نباید به سادگی زندگی کند بلکه باید کشف کند که چرا باید زندگی کند؟"
در ادیان، خصوصا دین متعالی مان اسلام، در ایدئولوژیها، مکاتب و اندیشه ها و در گفتار خردورزان بسیاری در طول تاریخ به این مسئله پاسخ داده شده که هدف زندگی و غایت حیات بشری چیست؟ آیا هدف، سعادت اخروی و ابدی است؟ آیا دنیا مزرعه آخرت است و و این جهان مقدمه آن جهان؟ آیا این جهان توهم و مثلی از حقیقتی است که بعدا به آن خواهیم رسید؟ آیا هدف، آن گونه که بودایی ها می گویند کاستن از رنج ها و آمال بشری است؟ آیا هدف، عشق ورزیدن به انسان است و خدمت به بشر؟ آیا آنگونه که عرفا می گویند هدف ، عشق به خدا است و نزدیک شدن به او و ذوب شدن در او؟ آیا هدف، رسیدن به بهشت موعود است؟ آیا هدف زندگی، کنجکاوی و ارضای آن است؟ آیا هدف، تنها رسیدن به مرحله نیست شدن و مرگ است؟ آیا هدف زندگی، آن گونه که لذت گرایان و اپیکوریست ها می گویند، تنها لذت جویی است یعنی خدا انسان را خلق کرده، او متولد می شود، تجربه می آموزد، علم می آموزد، همسر می گزیند، فرزند آفرینی می کند، عشق می ورزد و خدمت به دیگران می کند و می سازد و خراب می کند و بزرگ می شود و پیر می شود می میرد، تنها و تنها برای این که لذت ببرد؟ یا آن طور که برخی اگزیستانسیالیست ها و نیهیلیست ها می گویند اصلا هدفی برای زندگی متصور نیست! انسان تک و افتاده و تنها در این جهان است و همانطور که بودنش پوچ و بیهوده است، مرگش پایان این پوچی است؟ یا هدف زندگی همان زندگی است؟ اصلا هدف و غایت زندگی زمینی است یا ماورایی؟
به نظرم اگر بحث حقیقت و بایدهای هدف باشد، منطقی است که کمال، غایت حیات بشری است. انسان تنها به این جهان تعلق ندارد، او غیر از جسم، روح دارد و غیر از لذت جویی، عقل! لذا کمال و سعادت اخروی که در راستای کمال و سعادت دنیوی است، بهترین و متعالی ترین هدفی است که برای انسان متصور است، کمالی که در آن هم لذت است هم عشق، هم خدمت به خلق است هم رشد، هم انسان است هم خدا! اما اگر بحث، واقعیت و جلوه هدف است، چنین نیست! به قول دکتر سروش سابقه تاریخی هر مسئله، خود تعریفی از آن می دهد، وقتی در طول تاریخ، این هدف، مد نظر انسان نبوده، چه اعتباری به آن است؟ تجربه بشر نشان داده که این کمال و رشد دنیوی و معنوی برای بشر شعاری بیش نبوده! او در پی رشد مادی، معنویت را فراموش کرده و همین رشد مادی اش، وبال زندگی امروزش شده است! او آنقدر در خودش غرق شده که به هدف فکر نمی کند و زندگی می کند برای زندگی و غرق شده در پوچی و هیچی!
دیشب که در درگیری ذهنی به این سوال یعنی هدف زندگی مشغول بودم، با خود می گفتم آیا نمی شد پاسخی صریح و آسان و مطمئن به بشریت داده شود تا انسان با چشم باز طی مسیر کند؟ اما بر خود نهیب زدم که این همان دامی است که آدمی در طول تاریخ در آن افتاده است. پاسخ به سوال هدف زندگی آن چنان از سوی مکاتب و ایدئولوژی ها، به صورت آسان و زیبا و سطحی به بشر پاسخ داده شده که هر کس در جیبش یک پاسخ یک خطی زیبا و دلفریب برای این پرسش دارد! اما هرگز بدان فکر نکرده و اگر هم فکر کرده، با خستگی و فرسودگی، همان پاسخ یا پاسخی دلفریبتر را برگزیده است! پس باز هم سوال می کنم و بازهم تفکیک می کنم و باز هم می اندیشم و عجله ای هم در نیل به مقصود ندارم، می پرسم: هدف زندگی چیست؟
بلومر از عملگرایی تا کنش متقابل
نوشته شده در سه شنبه شانزدهم اسفند 1384 ساعت 23:32 شماره پست: 81
۷ مارس (۱۶ اسفند) سالروز تولد هربرت بلومر Herbert Blumer جامعه شناس معاصر آمریکایی است که در سال ۱۹۰۰ در میسوری ایالات متحده متولد شد. وی که ذهن خلاق و استعداد شگرفی داشت تحصیلاتش را در دانشگاه میسوری ادامه داد و سپس به دانشگاه شیکاگو پای نهاد. پس از کسب مدرک دکترا در سال ۱۹۲۸ و نیز بهره گیری از "رابرت پارک" و "جرج هربرت مید" در آنجا، سالها به تدریس و تحقیق در شیکاگو پرداخت و به شخصیت برجسته گروه جامعه شناسی این دانشگاه مبدل شد. "بلومر" هوادار عمده رهیافتی نظری بود که بر اساس تئوریهای "مید"، "زیمل"، "پارک" و "تامس" شکل گرفته بود و بر همین مبنا در سال ۱۹۳۷ اصطلاح ((کنش متقابل نمادین)) را وضع کرد و تاثیر فراوانی در رواج این نظریه و بسط جامعه شناسی خرد برجای گذاشت. اما در خلال جنگ جهانی دوم مدتی تدریس را کنار گذاشت و بعد از آن از ۱۹۵۲ بود که به عنوان موسس گروه جامعه شناسی دانشگاه کالیفرنیا به برکلی رفت و ضمن این که با رفتنش ضربه ای به مکتب شیکاگو در دانشگاه شیکاگو وارد ساخت، در برکلی تئوری ها و نظریات مختلفی درباره تبعیض نژادی، صنعتی شدن، اعتیاد و رفتار جمعی، جنبش های اجتماعی، رفتار جنسی و... را پیگیری کرد، اما پیش از همه و بیش از همه بلومر با کنش متقابل است که شناخته می شود چرا که در دانشگاه کالیفرنیا نیز همراه با شاگردانش چون "گافمن" و نظریات او درباره تحیلی نمایشی، و "هوارد بکر" و... تا حدودی نظریه کنش متقابل را پیش برد. درباره زندگی بلومر این نکته نیز قابل ذکر است که غیر از تدریس و تالیف، وی مدیر خوبی نیز بوده است و مناصبی از جمله خزانه داری و ریاست جامعه جامعه شناسی آمریکا (از ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۶) و سردبیر مجله جامعه شناسی آمریکا (از ۱۹۴۱ تا ۱۹۵۲) و البته رییس گروه جامعه شناسی دانشگاه کالیفرنیا را تجربه کرده است.
او آثار چندانی در زمان حیاتش به چاپ نسپرد و کتابهایش از جمله کنش متقابل نمادین، فلسفه اجتماعی و آثاری تحلیلی تجربی درباره سینما منتشر شده است. کل آثار این اندیشمند آمریکایی که در ۱۳ آوریل ۱۹۸۷ بعد از یک عمر نسبتا طولانی دیده از جهان فروبست چنین است:
Movies and Conduct -1933
Movies, Delinquency, and Crime -1933
Human Side of Social Planning -1935
Critiques of Research in the Social Sciences: An Appraisal of Thomas and
Znaniecki's "The Polish Peasant in Europe and America"- 1939
Symbolic Interaction: Perspective and Method -1969
Movies, Delinquency, and Crime -1933
Human Side of Social Planning -1935
Critiques of Research in the Social Sciences: An Appraisal of Thomas and
Znaniecki's "The Polish Peasant in Europe and America"- 1939
Symbolic Interaction: Perspective and Method -1969
بد نیست برای آشنایی بیشتر با بلومر، نگاهی کوتاه به برخی نظریات وی که او را آخرین بازمانده پراگماتیسم آمریکایی در قرن حاضر دانسته اند، داشته باشیم.
کنش متقابل
آن چه بیش از همه در نظریات بلومر، به چشم می آید نظریه کنش متقابل و واکاوی آن است. وی کنش متقابل را در مواجهه با دو نظریه رفتار گرایان و کارکردگرایان بسط داد به این ترتیب که:
۱ - رفتار گرایان را متهم به تقلیل گرایی روانشناختی می کرد و معتقد بود آنان همه چیز را به رفتار فردی و واکنش فرد در برابر محرک خارجی تقلیل می دهند و استقلال عمل و تفکر خلاقانه برای فرد کنشگر قائل نیستند و در این اندیشه معنا و مفهوم محرکها برای انسان کنشگر یا نادیده انگاشته شده یا تحت الشعاع عوامل توجیهی است.
۲ - فونکسیونالیست ها و طرفداران نظریه کارکردگرایی را نیز متهم به عدم توجه به خلاقیت فرد می کند و بر توجه آنها به حاکمیت ساختارها و هنجارها و ارزشها بر فرد انسانی و کنش او می تازد.
بر این اساس وی با اتکا به سه مهم: مکتب فلسفی عملگرایی، تفسیر جامعه شناختی بوم شناسی و روش های تکوین یافته بوم شناسی، نظام کنش متقابل را براساس نمادهای معنادار بنیان نهاد. در این اندیشه از تحلیل در سطح نظام ها پرهیز می شود، به نماد معنادار توجه می شود از این حیث که امکان کنش و واکنش یکسان در همگان پ دید می آورد و به جامعه انسانی به گونه ای توجه می شود که افراد همه در حال انجام کنش در آن دیده می شوند و بیشتر بر فرد و کنش او توجه می شود و نوعی کم توجهی نسبت به جنبه های گسترده تر نظام اجتماعی و ساختارهای آن مشهود است. بلومر اصولی نیز برای نظام کنش متقابل نمادین انتزاع می کند که همگی دلیل بر اهمیت این نظام است، از جمله این که:
۱ - انسان بر خلاف حیوانات دارای استعداد و تفکر است. ۲ - استعداد و تفکر انسان، با کنش متقابل اجتماعی شکل می گیرد ۳ - معانی نمادها نیز از کنش متقابل آموخته می شود ۴ - انسان می تواند معانی نمادهای کنش متقابل خود را بر پایه تفسیری که از موقعیت می کند، تعدیل یا تغییر دهد ۵ - الگوهای در هم تنیده کنش و کنش متقابل، گروه ها و جامعه را می سازند.بر این اساس او برای فرد و خود نیز اهمیت زیادی قائل بوده و معتقد است خود انسانها که محصول درهم تنیدگی کنشها ست، کمک می کند آدمی به جای صرف واکنش در برابر محرک خارجی به کنش دست یازند.
ساختارهای کلان
بحث مهم در اندیشه های بلومر، عکس العمل وی در برابر ساختارهای اجتماعی کلان و پهن دامنه است که انتقادات زیادی را نیز از این حیث متوجه او کرده است. وی صراحتا معتقد است ((جامعه بشری را باید مرکب از آدمهای عمل کننده دانست و حیات جامعه را باید متشکل از کنش انسانها در نظر گرفت)) و جامعه بشری را همان کنش دانسته و برای ساختارهای کلان اهمیت چندانی قائل نیست. او تنها بر آن است که مجموعه عملکردهای فردی و کنش مشترک، چارچوب هایی ایجاد می کنند که کنش متقابل در آن رخ می دهد و موقعیتی ایجاد می شود که افراد در آن عمل می کنند و بلومر این چارچوب های غیر جبری و غیر پیش ساخته را ساختارهای پهن دامنه بر می شمرد که تنها محدودیت ها و شرایط کنش را تعیین می کنند نه محتوای کنش متقابل را. بر همین اساس وی صراحتا می گوید: ((این فراگرد گروهی در زندگی اجتماعی است که قواعد را ایجاد و حفظ می کند نه آن که قواعد، زندگی گروهی را ایجاد و حفظ کند.)) باید تاکید کنیم که بلومر نگاه تقلیل گرایانه و سطحی به ساختارها ندارد و به طور کامل از آنها غافل نیست، او کلان را به خُرد تقلیل نمی دهد اما در عین حال قائل به اولویت و اهمیت خُرد است.
روش شناسی
بلومر در روش تحقیقی خود به تجربه اهمیت زیادی می دهد، چرا که او از مکتب شیکاگو و دانشگاه شیکاگو و تحلیل های تجربی آنان تاثیر زیادی گرفته است. او معتقد است جهان تجربی چیزی است که امکان مشاهده، مطالعه و تجلیل را در اختیار محقق قرار می دهد. اما این نکته نیز قابل ذکر است که وی به روش پیمایش و پرسشنامه علاقه چندانی ندارد، و ارزش چندانی برای روش های کمی قائل نیست. او حتی در این زمینه با جامعه شناس هم عصرش "کون" مناظراتی نیز داشته است و به تقلیل پیچیدگی زندگی اجتماعی به متغیرهای علمی ایراد داشت و بنابراین می گفت باید مفاهیم حساس و جستجوگر در روش تحقیق به جای مفاهیم سنتی قرار گیرد ولذا به روش های معتدل تری چون درون نگری همدلانه و مشاهده مشارکت آمیز معتقد بود. او می گفت محقق باید خودش را جای کنشگران مورد بررسی قرار دهد تا موقعیت را از دیدگاه آنان درک کند و جهان کنشگر را به همان سان ببیند که او می بیند.
شناخت
بلومر سه شکل شناخت را انتزاع می کند و بر این اساس شناخت فیزیکی (هر پدیده ملموس) را از شناخت اجتماعی (مثل پدر و معلم) و شناخت انتزاعی (مثل افکار و اخلاق) تفکیک می کند. وی همچنین بر مبنای نظریه کنش متقابل خود، معتقد است شناخت در فرآیندی اجتماعی ساخته می شود و در نظام معرفت شناسی وی این سه قضیه نمایان است: ۱ - جامعه و واقعیت مورد کنش انسانی، چیزی نیست مگر اعیان! از جهان طبیعی گرفته تا کوه و از اندیشه های هدایت کننده ای مثل امانت داری گرفته تا استقلال فردی، خاستگاه همه از منظر بلومر، نه رئالیسم و ایدئالیسم که در فلسفه پراگماتیسم و عملگرایی دنبال می شود و بلومر تمامی این شناخت ها را از کنش اجتماعی می داند. ۲ - غیر از شناخت، معانی نیز محصول و مخلوق اجتماع هستند و البته در متن کنش متقابل شکل می گیرند ۳ - این معانی، ثابت و ایستا نیستند و در فرآیند تفسیرگرایانه ای که فرد در برخورد با دیگران دارد، کنترل شده و بازنگری می شود.
پایان
کنش متقابل، نظریه ساخته و پرداخته هربرت بلومر و البته بسیار اندیشمندان دیگر از جمله مید، امروزه به شکلی کاملا پخته و جاافتاده به دور از خامی و شور روزهای آغازین به عنوان یکی از نظریات پذیرفته شده در جامعه شناسی شناخته می شود، البته از آن رو که امروز جهان جامعه شناسی، عصر پساعملگرایی را تجربه می کند، این تئوری با انتقادهای زیادی روبروست، همچنان که از حیث پرداختن به جامعه شناسی صرفا خرد، با نقدهایی تاریخی و دنباله دار مواجه است. اما بلومر و سهم او در جامعه شناسی ای که امروز در جهان شناخته می شود، فراموش ناشدنی است.
با نگاهی به:
۱ - نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، جرج ریتزر، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات علمی چاپ ششم ۸۱.
۲ - نظریه اجتماعی مدرن، یان کرایب، ترجمه عباس مخبر، نشر آگه، چاپ دوم ۸۱.
۳ - متفکران بزرگ جامعه شناسی، راب استونز، ترجمه مهرداد میردامادی، نشر مرکز، چاپ دوم ۸۱.
۴ - جایگاه نظریه بلومر در جامعه شناسی معرفت، حسین ابوالحسن تنهایی، مجله علمی پژوهشی علوم انسانی( در سایتهای اینترنتی).
۵ - Major Theorists of Symbolic Interactionism، در http://socsci.colorado.edu/SOC/SI/si-blumer-bio.htm
بوردیو؛ جامعه شناسی چپ غیر سوسیالیست
نوشته شده در دوشنبه یکم اسفند 1384 ساعت 4:58 شماره پست: 83
دومین سخنران در سلسله نشست های بازخوانی جامعه شناسی فرانسه، دکتر "ناصر فکوهی" استاد دانشگاه و رییس گروه انسان شناسی دانشگاه تهران بود که بعد از دکتر سارا شریعتی در سوم اسفند ماه به اندیشه های جامعه شناس و روشنفکر معاصر فرانسوی، "پیر بوردیو" (1930 – 2002) پرداخت. وی ابتدا جریانهای فکری بعد از پیدایش جامعه شناسی را تشریح نمود و تاکید کرد جریانی که بعد از امیل دورکیم در جامعه شناسی ایجاد شد، با انحراف، صبغه ای پوزیتیویستی داشت و در خدمت قدرت بود ودر خلال قرن بیستم در آمریکا این نوع تلقی از جامعه شناسی رواج زیادی داشت، به عقیده وی در فرانسه نیز با افکار و آثار افرادی مثل "ریمون بودون" و "ریمون آرون" که فرزندان ناخلف دورکیم هستند، جامعه شناسی پوزیتیویستی و در خدمت قدرت، تسلط داشت که همیشه، سکوت را مبنای کار خویش قرار داده بود و علیه فاشیسم، تبعیض نژادی، نابرابری ها و اقدامات استعماری در جای جای جهان (از الجزایر و ویتنام گرفته تا آفریقا) و... هیچگونه عکس العملی نشان نمی داد. اما در همین فضاست که بوردیو ظهور می کند و به عنوان یک روشنفکر و منتقد، این طرز جامعه شناسی و این طیف از جامعه شناسان را به چالش طلبید. به گفته فکوهی، بوردیو تا پایان عمر در این راه مبارزه کرد و البته اتهامات مختلفی را نیز به جان خرید ؛ از سوی دیگران متهم به خرابکاری، شهرت طلبی، جاه طلبی شد و اینگونه با او برخورد شد که وی تنها سودای این را دارد که خدای علوم اجتماعی شود!
دکتر فکوهی در تبیین شیوه کار بوردیو افزود: وی دستگاه فکری خاص خود را تنظیم کرد که آن را در کل ساختارهای جامعه به کار می برد و درباره مسائل مختلف اجتماعی نظر می داد. بر همین مبنا 30 جلد کتاب درباره موضوعات و مسائل مختلف منتشر کرد و این دستگاه فکری را در گستره های متفاوت بسط داد. از همین جا نیز بود که بوردیو، مشهور شد و با آن که متن هایش سخت و غیر قابل ترجمه است، کتابهایش در سراسر جهان ترجمه و منتشر شد و توانست تاثیر زیادی بر جامعه شناسی امروز بگذارد.
اما فکوهی در معرفی بوردیو به تبیین شاخصه ها و ویژگی های او نیز پرداخت. از این منظر وی بوردیو را فردی فلسفی معرفی کرد که در عین حال روشنفکر و منتقد بود و البته بیش از همه چپ بود و این مسئله را نیز انکار نمی کرد. به عقیده فکوهی، چپ بودن بوردیو نه از حیث ایدئولوژی که از منظر ارزشی بود، او کمونیست و سوسیالیست نبود و حتی به این احزاب در فرانسه انتقاد وارد می کرد که وارد ساختهای قدرت شده اند و در کل، چپ بودن را به این شکل می پذیرفت که منتقد نظام سرمایه داری بود، دفاع از آزادی می کرد، به دفاع از جهان سوم می پرداخت، مدافع حقوق محرومان و اقلیت ها بود، حقوق بشر را می ستود و به مقابله با نابرابری نژادی و سلسله مراتب جوامع انسانی می پرداخت. و در همین راستا بود که دموکراسی در نظام سرمایه داری را نیز مصداقی از نظام بازتولید قدرت سیاسی می دانست. فکوهی یکی از اقدامات جالب بوردیو در نقد نظام سلطه و دموکراسی سرمایه داری را نامزد کردن یک دلقک به نام ((کلوش)) برای انتخابات ریاست جمهوری فرانسه می دانست که با توجه به گرایش افکار عمومی به وی، سیاستمداران وقت راعصبانی کرده و با تهدید و زور، کلوش را در اواسط کار از صحنه بیرون کردند و بوردیو نیز با این ترفند به خوبی نشان داد که چرا و چگونه سیستم اجتماعی قبل از هر چیز بازتولید سیستم قدرت است، چه در هدف و چه در روش ها!
دکتر فکوهی در ادامه به تلقی بوردیو از جامعه شناسی مطلوب پرداخت و گفت: از نقطه نظر بوردیو، جامعه شناسی ابزاری سیاسی برای تغییر اجتماعی است و این رشته علمی ابزاری عقلانی و روش شناختی است که باید وظیفه اش نقد قدرت باشد و نشان دادن مکانیسم های فسادانگیز قدرت و نیز توجه به آلترناتیوهای دولت (یعنی سازمان های غیردولتی). اما از دیدگاه بوردیو جامعه و جامعه شناسی چندان وظیفه خویش را عمل نکرده اند. او با تاثیر از مارکس معتقد است سیستم اجتماعی بازتولید نظام سلطه شده و تمام جوامع در خودشان گره هایی دارند که با همدیگر رابطه هژمونیک و مسلط دارند و در این میان رابطه حاکم و محکوم ایجاد می شود. اما نکته اینجاست که بوردیو بر خلاف مارکس به گروه های بزرگ و تداوم تاریخی – جغرافیایی آن قائل نیست و او جوامع انسانی را بسیار پیچیده تر از آن می داند که بحث از طبقه و طبقه کارگر کند؛ لذا بحث وی در این رابطه هژمونیک بر میدان یا حوزه متمرکز است که گروه های مختلف در آن رقابت و تضاد دارند. فکوهی برای ملموس تر شدن این دیدگاه بوردیو به مثال حوزه یا میدان آکادمی اشاره کرد. بوردیو حوزه آکادمی یا دانشگاه را مثال می زند و در آن از سه گروه دانشجو، استاد و کارمند نام می برد که بین این گروه ها، گره، رابطه هژمونیک و تضاد وجود دارد و بوردیو این رابطه هژمونیک را در تمام گروه ها قابل مشاهده می داند و بر خلاف مارکس که هژمونی را در مرحله انقلاب می داند، از هژمونی در مرحله آرامش دم می زند. همچنین تلقی او از عامل هژمونی که از منظر مارکس در ثروت اقتصادی خلاصه می شد، بسیار گسترده تر و پیچیده تر است. وی به سرمایه کل اشاره می کند که صرفا سرمایه اقتصادی و ابزار تولید نیست و سرمایه فرهنگی از جمله مدرک و سرمایه اجتماعی از جمله پرستیژ را نیز دربر می گیرد.
بحثی جالب توجه در افکار بوردیو که از سوی ناصر فکوهی تشریح شد، مسئله تحرک اجتماعی بود. به عقیده بوردیو، سرمایه داری و جامعه شناسی معمول، از تحرک اجتماعی به عنوان یک حربه استفاده می کند و قائل به فرصت های برابر برای همگان است تا حس نابرابری و نقد را در عامه مردم خاموش کند، اما بوردیو معتقد است تحرک اجتماعی شعاری بیش نیست و چیزی است که تنها در تئوری ها امکان پذیر است. او در رد این مسئله به عادت های زندگی روزانه، اطاعت و نظم ناخودآگاه اشاره می کند که در جای جای زندگی هر انسانی وجود دارد و سلطه را در تک تک انسانها درونی می کند. سلایق، مدها، سبک زندگی، زیبایی شناسی، عادات و هنجارها و... همگی به بازتولید قدرت گروه های اجتماعی مسلط می انجامند و این درونی کردن ارزشها که در همه جوامع مشهود است، عملا به شکلی ظاهرا غیر جبرگرایانه از تحرک اجتماعی واقعی در سازمان اجتماعی جلوگیری می کند. البته بوردیو استثنا نیز برای این شیوه قائل است و به عقیده فکوهی تفاوت دیگر مارکس و بوردیو در همین جاست و در این نکته که مارکس راه حل این تضادها را تنها در انقلاب و خشونت دنبال می کرد و بوردیو در پی خشونت نهادین است که معمولا به مرحله عمل در نمی آید و سیستم های حاکم را که قابل تغییر هستند را تبدیل به سیستم های مطلوب می کند.
دکتر فکوهی همچنین به روش شناسی بوردیو نیز اشاره کرد و افزود: روش تحقیق از دیدگاه وی، ترکیبی از روش کمی و کیفی ست. او هم از طرفداران "ماکس وبر" که بر جامعه شناسی صرفا تفهمی و روش کیفی استفاده می کنند، انتقاد می کند و هم به روش دورکیمی و عدد و رقم می تازد ولذا در آثارش از جمله ((عشق به هنر)) از هر دو روش استفاده می کند. اما به زعم فکوهی تمایل ویژه بوردیو در روش شناسی، گفتمان تفهمی و فلسفی مثل وبر است.
آخرین سخنان دکتر ناصر فکوهی درباره بوردیو این اصل مهم بود که اساس نظریات و اندیشه های بوردیو مربوط به غرب و جامعه سرمایه داری است و درباره ایران یا هر کشور جهان سوم لازم است به بازخوانی و بازتولید اندیشه های بوردیو بپردازیم.
بودون؛ پوزیتیویسم تفسیرگرا
نوشته شده در دوشنبه یکم اسفند 1384 ساعت 5:4 شماره پست: 84
دکتر "فرح ترکمان" استاد جامعه شناسی دانشگاه آزاد تهران که پایان نامه دکتری اش مربوط به "ریمون بودون" ( متولد 1934 ) بوده است، سومین سخنران از این سلسله نشست ها بود که 4 اسفند ماه به معرفی این جامعه شناس معاصر فرانسوی پرداخت. وی ابتدا ضمن معرفی اجمالی بودون و آثار مکتوب وی، به محور فعالیت های این اندیشمند اجتماعی اشاره کرد که منطق اجتماعی، روش شناسی و معرفت شناسی می باشد. بودون از همکاران "لازارسفلد" و متاثر از "تالکوت پارسونز" و "رابرت کی مرتون" می باشد که با تاکید بر مدلهای ریاضی و پرهیز از پرداختن به فلسفه اجتماعی، شکلی از پوزیتیویسم و اثبات گرایی جدید را معرفی می کند. دکتر ترکمان معرفی اندیشه های بودون را در چهار جنبه ادامه داد و به دیدگاه او در قبال جامعه شناسان کلاسیک، ایستایی شناسی او، تحلیل پویا از نظر بودون و روش شناسی وی اشاره کرد.
دکتر ترکمان در تبیین دیدگاه بودون نسبت به جامعه شناسان کلاسیک، اعتقاد این جامعه شناس به دیدگاه مشترک جامعه شناسان را مورد توجه قرار داد. از نظر بودون، جامعه شناسان کلاسیک همگی به شکل یک خانواده مشترک عمل کرده اند و مشترکات و تشابهات فراوانی در اندیشه های آنان وجود دارد، از جمله اینها وی به تمایز میان اجتماع و جامعه، تفکیک امر لاهوتی و امر ناسوتی، پرداختن به مسئله باورهای جمعی و قائل به پیچیده بودن آن و توجه به جامعه شناسی به عنوان ابزاری که می تواند اصولی را در رفتار کنشگران درک کند، اشاره می نماید. ترکمان افزود: بودون در تشریح این اشتراک نظر جامعه شناسان، سه قضیه را استخراج کرده است: 1 – جامعه شناسان خواه دید کلان یا دید خرد داشته باشند، همگی در پی یافتن ویژگی های کنش متقابل هستند و نظام کنش متقابل در کار همه جامعه شناسان، بستری است که بقیه پدیده های اجتماعی در آن شناور هستند. 2 – عنصر منطقی تحلیل در جامعه شناسی، فرد است و البته نه فردی که در خلا نهادهای اجتماعی عمل می کند، بلکه فرد اجتماعی. 3 – الگوی انسان اقتصادی برای درک پیچیدگی کنشگر اجتماعی کافی نیست و از این منظر جامعه شناسی علمی است که باید به رفتارهای اجتماعی با جنبه پیچیدگی اش به آن نگاه کند. از این حیث، بودون ضمن توجه به اشتراکات جامعه شناسان کلاسیک روش خویش را بر مبنای تلفیق میان خرد و کلان و ترکیب میان کنش و نظام بنیان نهاده است.
بحث بعدی دکتر ترکمان مربوط به ایستایی شناسی و پویایی شناسی بودون بود. ریمون بودون، در تشریح این ایده، ابتدا دو نوع نظام کنش متقابل (کارکردی و وابستگی) را از همدیگر تفکیک می کند. از نظر وی، در نظام کنش متقابل کارکردی، بیشتر مفهوم نقش ونظام نقش ها اهمیت دارد و توجه به کنشگر اجتماعیActor است که تحت نظام نقش ها، عمل می کند. د ر این نظام کنشگر بر اساس نقش خود و وظایف تعریف شده، کنش انجام می دهد و این عمل آگاهانه و بر اساس عقلانیت است. اما در نظام کنش متقابل وابستگی، آثار منتجه یا پیامدهای ناخواسته است که اهمیت دارد و توجه به کارگزار اجتماعی Agent است. در این نظام کارگزار اجتماعی، به کنش می پردازد و از این کنش، پدیده های جمعی و آثاری به وجود می آید که خواسته کارگزار نبوده و از آن بی اطلاع است. در این زمینه دکتر ترکمان به تشریح انواع آثار منتجه از کارگزار اجتماعی پرداخت و انواع آن از جمله آثار تشدید کننده، آثار معکوس، آثار تضاد، آثار تثبیت،آثار خنثی کنندگی، آثار محرومیت، آثار متباعد و... را که همگی نتایج ناخواسته فعل و کنش کارگزار اجتماعی است، را با مثالهایی تبیین کرد. از این طریق جامعه شناسی پوزیتویستی و غیر انتقادی بودون سر بر می آورد و او به راحتی به توجیه وقایع، کاستی ها و انحرافات در نظام اجتماعی می پردازد و حتی الیگارشی حکومت ها و سلطه نظام قدرت را ناشی از نتایج ناخواسته اقدامات کارگزاران اجتماعی می داند. بنابراین از دیدگاه بودون، کارگزار اجتماعی که بر اساس تاثیر محیط، موقعیت و منابع، عادتها، باورها، معرفت شناسی، اخلاقیات و ارزشها و... عمل می کند با انسان اقتصادی که بر اساس عقلانیت و با هدف مشخص عمل می کند، متفاوت است و این تفاوت است که منجر به نتایج ناخواسته و بعضا نامطلوب در زندگی اجتماعی شده است.
استاد جامعه شناسی دانشگاه آزاد تهران سپس در تشریح تحلیل پویا از منظر بودون به سه عنصر مهم (محیط، نظام کنش متقابل و ستانده های نظام کنش) اشاره کرد که عوامل موثر در تغییرات و دگرگونی های اجتماعی هستند و با رابطه ای که با همدیگر دارند، موجب پویایی و عدم ثبات جامعه می شوند. از دیدگاه بودون، محیط، کلیه متغیرهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، نهادی و تاریخی و... است؛ منظور وی از نظام کنش متقابل، نظام وابستگی است که کارگزار اجتماعی در آن عمل می کند و پیامدهای ناخواسته را در پی دارد؛ و تلقی او از ستانده ها نیز کلیه رویدادهای ساده یا توزیع رویدادها هستند که نتیجه نظام کنش متقابل وابستگی است ( از جمله ناکامی، تطمیع و سرخوردگی) و این سه عنصر در رابطه های مختلفی که در نظام های اجتماعی با یکدیگر دارند، تغییرات و تحولات اجتماعی را رقم می زنند. بر همین مبنا از منظر بودون، در نظام انحصاری، بیش از همه محیط، تعیین کننده رفتار کنشگران است و بر همین مبنا آن چه از این نظام بیرون می آید، بیشتر قابل پیش بینی است. اما در نظام های غیر انحصاری، ستانده ها و نظام کنش متقابل وابستگی بر همدیگر و بر محیط تاثیر گذارند و تفسیر حال، آینده را مشخص می کند و در این وضعیت تهاجم به محیط و تغییر در نظام اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و.... بسیار قابل پیش بینی است.
مسئله قابل ذکر دیگر در اندیشه بودون، روش شناسی اوست که به گفته دکتر ترکمان، وی در این زمینه مشهور به فردگرایی روش شناسانه شده است. او در ضمن عقیده به پوزیتیویسم و اثبات گرایی و روشهای ریاضی و کمی در جامعه شناسی، قائل به تعدیل اثبات گرایی و استفاده از روشهای تفسیری نیز می باشد. وی هم قائل به توصیف است که محقق را با امری ناشناخته آشنا می کند و هم قائل به تفسیر است که محقق را جای کنشگر قرار می دهد؛ لذا رویکرد او تعدیل روش کمی و کیفی و استفاده از تفسیر درعین محک زدن آن توسط داده های قابل مشاهده است.
سخن پایانی فرح ترکمان به دو نگرانی عمده بودون در زمینه جامعه شناسی اختصاص داشت. این جامعه شناس معاصر فرانسوی در وهله اول معتقد است که جامعه شناسی مبدل به ماده علمی شده که از مسائل مهمی چون ارزشهای جمعی، رابطه امر فردی و جمعی، کنش و انگیزه ها و... غافل شده، مسائل اساسی که در ابتدا از فلسفه وام گرفته بود را به خود فلسفه سپرده و به نوعی جامعه شناسی توصیفی تبدیل شده که امروزه دیگر خریداری ندارد. اما هشدار دوم او، نگرانی از تفسیر های غلط از جامعه شناسان کلاسیک است که امروزه در مورد دورکیم، وبر، زیمل و دیگران به آشکاری صورت می پذیرد. به زعم بودون، تفسیر دادن از تحلیل های جامعه شناسی کار آسانی است، اما بازخوانی صحیح یک جامعه شناس امر پیچیده و دشواری است که کمتر کسی بدان توجه دارد.
مورن؛ روش پیچیدگی و اختلاط فرهنگها
نوشته شده در دوشنبه یکم اسفند 1384 ساعت 8:13 شماره پست: 86
چهارمین نشست بازخوانی جامعه شناسی فرانسه به "ادگار مورن" (متولد 1921) اختصاص داشت که امروزه در فرانسه و دیگر نقاط جهان، به عنوان یک محقق و اندیشمند میان رشته ای شناخته می شود و در سال 1381 سفری به ایران نیز داشته است. معرفی مورن به دکتر "امیر نیک پی" جامعه شناس و استاد دانشگاه شهید بهشتی واگذار شده بود که 10 اسفند ماه در این زمینه سخنرانی کرد.دکتر نیک پی ابتدا به معرفی اجمالی مورن پرداخت و عقاید و خصوصیات وی را از زبان خودش بر شمرد، ادگار مورن در نوجوانی عضو حزب کمونیست فرانسه بود و سالهای اشغال فرانسه به دست نازیها جزو مبارزین محسوب می شد. در این مدت مبارزه دوبار دستگیر و حکم اعدامی برایش صادر شد اما از این مهلکه گریخت. اواخر سالهای 1950 از مارکسیسم برید و کتابی با عنوان "انتقاد از خود" را تألیف کرد و دلایل این را که چرا مارکسیسم و نهیلسیم دیگر پاسخگوی نیازهای فکری او نیست را مورد بررسی قرار داد. وی در دهه 60 میلادی گرداننده مجله ای معتبر در فرانسه بود که مباحث جدیدی را مطرح می کرد و در آن زمان "سارتر" و متفکران مطرح دیگر در جهان با این مجله همکاری داشتند.
امیر نیک پی در تحلیل روش شناسی مورن به این نکته اشاره کرد که مهمترین و مشهورترین بخش تفکر او، انتقاد به روش شناسى رایج در علوم اجتماعى غرب است. البته او تنها به نگرش سلبى بسنده نمىکند، بلکه سعى در بهسازى شناخت در حوزههاى انسانى و اجتماعى دارد. روش وی، که مشهور به روش پیچیدگی شده، نوعی سبک کار نیست بلکه به عقیده خود مورن نوعی راه رفتن است. نخستین راهکارى که از این اصل برمى آید، این است که پژوهشگران علوم اجتماعى، بیش از آنکه به تخصص در جزئیات نیاز داشته باشند، به بررسى موضوع از منظرها و ایستارهاى متفاوت و گوناگون نیازمندند. مورن با انتقاد از روشهای شناخت علوم انسانی که یک موضوع را جزء جزء می کنند و در بهترین حالت، تنها به شناخت جزء قائل می شوند، با الهام از "پاسکال"، معتقد است محقق به شناخت یک موضوع نائل نمی شود مگر جزء جزء آن را بشناسد و جزء جزء را نمی شناسد مگر آن که کل را بشناسد و بر همین مبنا مورن معتقد است دانش امروزی، از این نگاه، تصویرى واژگونه از واقعیت ارائه مىکنند و طبعاً نیازمند نقد و بازکاوى اند. وی تاکید می کند برای تحقیق اجتماعی، نیاز مبرم به رابطه تنگاتنگ میان جامعه شناسی، اقتصاد، فرهنگ، روانشناسی، اسطوره و ادیان و... داریم. حتی وی تعریفی که از فرهنگ نیز می دهد با توجه به همین پیچیدگی است، چنان چه معتقد است فرهنگ، مجموعه ای از دانش ها، عادات، رفتارها، هنجارها، ممنوعیت ها، عقاید، آیین ها، ارزشها، ایده ها، اساطیر، ابزارها و دستاوردهایی است که از نسلی به نسل دیگر تداوم می یابد و در هر فردی بازتولید شده و مولد پیچیدگی اجتماعی است. بعد از این، دکتر نیک پی از کتاب مهم مورن، ((هویت انسانی)) که توسط خود نیک پی ترجمه شده است، به شاخصه های مورد نظر ادگار مورن در این روش اشاره کرد و اصول روش پیچیدگی را چنین برشمرد: 1 – هیچ جامعه ای امکان ندارد که تحت نظام مکانیکی درآید. نظم اجباری در طول تاریخ هرگز ایجاد نشده و نه در گذشته، نه حال و نه آینده، توتالیتر ترین و مستبد ترین حکومت ها هم نمی توانند جامعه ای را تحت انقیاد و تسلط کامل خویش درآورند. 2 – در همه جوامع رقابت، منافع فردی و منافع جمعی وجود دارد. کشمکش و تضاد چه در دموکراسی و چه در غیر دموکراسی حتمی است و هرگز امکان ندار یک گروه حاکم کل شود. 3 – اقتدار زورمندانه برای وحدت جامعه کافی نیست و انسجام به عناصر دیگری نیاز دارد تا روح جمعی به پرواز درآید. 4 – در هر جامعه ای سلسله مراتب وجود دارد. 5 – جامعه بدون حکومت امکان پذیر نیست ولی رابطه حکومت و جامعه دیالوژیک است، در عین حال که تسلط و استیلای کامل حکومت بر جامعه امکان پذیر نیست، جامعه نیز بدون حکومت دوام ندارد و رابطه حکومت و جامعه، مکمل – تضاد است. 6 – جامعه هم نیاز به جبر دارد و هم به آزادی؛ وقتی به جبر نیاز دارد که باید نظم تشکیل شود و البته آزادی و در پی آن آفرینندگی نیز در بی نظمی شکل می گیرند. 7 – جامعه کامل و بدون نقص وجود ندارد و بی عدالتی و نابرابری در هر جامعه ای گریز ناپذیر است و جالب اینجاست که فجیع ترین نظام های سیاسی در جایی ایجاد شده که حکومت در پی عدالت و بی طبقگی بوده است. دکتر نیک پی، ترس از درهم آمیختگی و ترس از اینکه همه چیز کلی باشد یا برعکس را از سوء تفاهمهایی برشمرد که از اندیشه پیچیدگی مورن برمی خیزد. وی به نقل از مورن تاکید کرد: متأسفانه این حقیقت دارد که همه چیز در همه چیز وجود دارد و نباید در آن غرق شد. به من گفته می شود که در جستجو و آرزوی یک تفکر همه جانبه کلی هستم، در صورتی که تسلط بر همه شناختها و شناختن تمامیت هستی و جهان امکان پذیر نیست.
موضوع مهم و مورد علاقه مورن، از نظر نیک پی، مسئله اختلاط فرهنگها می باشد، وی از یک سو اعتقاد به عناصر مشترک در تاریخ و فرهنگ جوامع دارد و تابو، دین، اسطوره وعقل و... در طول تاریخ هر فرهنگی مرتبط به یکدیگر دانسته و آن چه توهم پوزیتیویستی و تک خطی در سیر تاریخی و فرهنگی جوامع می نامد را رد می کند. از دیگر سو معتقد است اختلاط فرهنگها با همگن سازی متفاوت است و اینجا نیز از توهم فرهنگ ناب و دست نخورده انتقاد می کند. بنابراین وی معتقد است هر جامعه و فرهنگی هم تکیه بر گذشته خود دارد و هم با فرهنگ و تاریخ دیگر فرهنگها تلفیق شده است. در این زمینه مثال وی، موسیقی فلامینکو است که از چندین موسیقی و فرهنگ مختلف نشات گرفته، هیچ کدام به تنهایی نیست و خود شکلی جدید را پدید آورده است.
دکتر نیک پی به دو مسئله دیگر در اندیشه مورن اشاره کرد، یکی مسئله توسعه بود که از منظر وی توسعه سیاسی و اقتصادی باید هماهنگ و همگام با هم باشد و به جوامعی از قبیل چین که یک شکل از توسعه را مد نظر قرار داده اند، انتقاد وارد می کند. دیگر، نگاه مورن به جوامع توسعه نیافته است که از دید او دو گرایش عمومی در جهان وجود دارد: اول گرایشی که در پی جدید ترین تکنولوژی هاست و فجیع ترین نتایجی را که در غرب و جهان ایجاد شده را پیجویی می کند و دوم گرایشی که دنبال ایده ها و ارزشهای رهایی بخش غرب هستند از جمله برابری و حقوق بشر و دموکراسی و اینجا از جاهایی است که می توانیم مورن را در هیبت یک روشنفکر تماشا کنیم. پایان سخن نیک پی، بحث خلاقیت از منظر مورن بود که به عقیده وی آینده باز است و فرد و خلاقیت او قابل پیش بینی نیست و از همین روست که جامعه شناسی نمی تواند فرد را کنار بگذارد و همین فرد و خلاقیت اوست که می تواند امید آینده ای روشن را بر ما به ارمغان آورد.
هنری لوفر؛ مارکسیسم انسانگرا
نوشته شده در دوشنبه یکم اسفند 1384 ساعت 9:16 شماره پست: 87
"هنری لوفر" (1901 – 1991 ) جامعه شناسی کمتر شناخته شده در ایران است که با عنوان پدر دیالکتیک در فرانسه شناخته شده و نقش موثری نیز در جنبش می 1968 فرانسه ایفا کرده است. معرفی این اندیشمند معاصر فرانسوی به "امیر هوشنگ افتخاری راد" محقق و روزنامه نگار سپرده شده بود که در 11 اسفند ماه در این رابطه در تالار کتابخانه حسینیه ارشاد سخنرانی کرد.
افتخاری راد ابتدا به مجملی از زندگی هنری لوفر اشاره کرد و گفت وی که متاثر از سه فیلسوف مهم "نیچه"، "هگل" و "مارکس" بوده، به طور کلی از ابتدا اندیشه های مارکسیستی داشته و از سال 1928 تا 1958 عضو حزب کمونیست بوده است. اما به علت اندیشه های تندش مبتنی بر بازگشت به مارکس جوان، رواج مارکسیسم انسان گرا و نقد استالینیسم در عین نقد کاپیتالیسم و فاشیسم، از حزب کمونیست اخراج شد، تئوری اصلی او نیز که تا پایان عمر روی آن کار کرد، نقد زندگی روزمره می باشد.
هنری لوفر در تشریح نقد زندگی روزمره به چهار شکل از خودبیگانگی اشاره می کند که توسعه یافته تر از خودبیگانگی است که مارکس بر آن تاکید داشت. این چهار شکل از منظر لوفر چنین است: 1 – بیگانگی کارگر از کالایی که تولید می کند. 2 – بشریت به عنوان یک نوع انسانی از بشریت خود جدا شده و بیگانه می شود. 3 – هر فرد انسانی نه صرفا کارگر با زندگی انتزاعی خود، از خودش بیگانه می شود 4 – بیگانگی یک نوع انسانی از تن خود و جدایی تن از ذهن. وی معتقد است از خودبیگانگی موجب فاصله گرفتن سوژه ها از جهان می شود و علت اصلی و منشا از خود بیگانگی را زندگی روزمره می داند. افتخاری راد افزود: هانری لوفر، کار وفراغت هر دو را در جامعه بورژوازی عامل از خود بیگانگی می داند و زندگی روزمره که آن را زندگی غیر اصیلی می داند، جایگزین اقتصاد سیاسی مارکس می داند و معتقد است در دنیایی که همه چیز آن مبدل به بازار شده و فرهنگ نیز قابل مبادله است، تکنولوژی که در ابتدا برای رهایی انسان بوده، امروز وارد زندگی روزمره بشر شده و خود به عامل از خودبیگانگی انسان مبدل شده است و او این مسئله را پارادوکس تراژیک انسان امروزی برمی شمرد.
امیر هوشنگ افتخاری راد بر این مسئله نیز تاکید کرد که قبل از لوفر نیز برخی اندیشمندان به نقد زندگی روزمره پرداخته بودند، اما نوع نگاه و روش برخورد لوفر متفاوت از دیگران است. برای مثال وی برخلاف "مارتین هایدگر" که از بیرون و از نقطه استعلایی، زندگی روزمره را نقد می کند به نقد زندگی روزمره از درون می پردازد و بیشتر در اوج آن پس از جنگ جهانی دوم اشاره دارد. اما نگاه لوفر به این مسئله صرفا بدبینانه و سلبی نیست، وی نقد زندگی روزمره را بر همین اساس بسط می دهد و به دو مفهوم مهم ((لحظه)) و ((فستیوال)) اشاره می کند و از این عناصر به عنوان ابزار رهایی بخش نام می برد. به عقیده لوفر، زندگی انسان از لحظاتی تشکیل شده که می تواند از خودبیگانگی را خاموش کرده آن را از خود دور کند. فستیوال نیز از منظر لوفر، لحظه ها و گسست هایی در زندگی روزمره است که قدرت انفجاری دارند و می توانند با گسست زمانی در زندگی روزمره و پیچ و خم دادن به مسیر صاف و مستقیم آن، انسان را از دام بیگانگی رهایی بخشند، به زعم لوفر، انقلاب اجتماعی یکی از این فستیوالهاست که می تواند به عنوان یک عامل رهایی بخش در زندگی انسان مطرح شود. امیر هوشنگ افتخاری راد، بر این عوامل رهایی بخش از نظر لوفر تاکید کرد و افزود: لوفر معتقد است در جامعه مطلوب هر روز زندگی، باید حاوی یک کار هنری باشد هر وسیله تکنیکی باید به تغییر زندگی روزمره کمک کند و در این صورت است که با انسان رهایی بخش و فارغ از بیگانگی روبرو هستیم.
میشل فوکو؛ پایان جامعه شناسی
نوشته شده در دوشنبه یکم اسفند 1384 ساعت 12:20 شماره پست: 88
آخرین جلسه آشنایی با جامعه شناسان و متفکرین فرانسوی به "میشل فوکو" (1926 – 1984) اختصاص داشت و با این سوال مهم روبرو بود که آیا فوکو یک جامعه شناس بود؟ پاسخ به این سوال و معرفی اندیشه های فوکو را دکتر "حسین کچوئیان" استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران بر عهده داشت که در 17 اسفند ماه به این موضوع پرداخت.دکتر کچوئیان لازم دانست این سوال مهم یعنی جامعه شناس بودن فوکو را در ابتدای سخنرانی پاسخ دهد و لذا تصریح کرد که فوکو جامعه شناس نیست و خود را نیز جامعه شناس نمی داند و نقطه افتراق او با جامعه شناسی در تعریف خود این علم است! در حالی که تلقی عمومی از جامعه شناسی، علمی ناظر به امر اجتماعی است، فوکو، صراحتا وجود مفهومی به نام امر اجتماعی را رد می کند و معتقد است نوع فهم ما از امر اجتماعی متفاوت است و نمی توان امر اجتماعی را به عنوان یک مفهوم ثابت و پایا مورد مطالعه قرار داد.
از منظر کچوئیان، جدل های علمی مختلفی که در طول تاریخ میان جبر و آزادی، عینی و ذهنی، خرد و کلان، کنش و ساخت و... وجود داشته، جهان اندیشه را از منظر فوکو با بحرانهایی روبرو ساخته است که جامعه شناسی برای پاسخ به این سوالات و حل این بحران ها ایجاد شد. جامعه شناسی رشته علمی بود که در ابتدای امر برای همه سوالات پاسخ مشخص و موضع تعیین شده داشت، اما این علم نیز نتوانست ثابت و ایستا بماند و در طی بسط اندیشه ها، پاسخ های متفاوت و نظریات گوناگونی مطرح شد که هر یک موضع متفاوتی را دنبال می کردند. مهم ترین سوال در این میان، موضوع جامعه شناسی یعنی فهم امر اجتماعی بود و این که برای فهم امر اجتماعی باید نسبت به چه چیزی شناخت و آگاهی پیدا کنیم؟ برای پاسخ به این سوال سه نظریه اساسی در فلسفه علوم اجتماعی مطرح است. دیدگاه اول، اندیشه پدیدارشناسی است که از سوی اندیشمندانی چون "هوسرل"، "آلفرد شوتس"، "پیتر برگر" و "لاکمن" دنبال می شود و سوژه را عامل فهم می داند. در این اندیشه، هر فهمی که داریم و هر چیزی که ساخته می شود، از ذهن است و شناخت این جهان، شناخت فرآیندی است که در ذهن ایجاد شده است. بر این مبنا جهان، لوح بسیطی بیشتر نیست که فرآیندهای آگاهی در آن ایجاد تفکیک می کنند و لذا نظریه اجتماعی و شناخت بنیادین در این دیدگاه، فهم و آگاهی نسبت به سوژه است. دیدگاه دوم اندیشه هرمنوتیک وجودی است که توسط "هایدگر"، "گارفینگل" و اتنومتدولوژیست ها گسترش یافت و معتقد به حذف سوژه می باشد، در این اندیشه درک جهان، درک معناست و کردارها چه زبانی و چه عملی، به مثابه متنی است که باید شناخته شود. معنا نیز دم دست و آسان مثل سوژه نیست و باید وجوه پنهان آن و لایه ها و پس زمینه های آن نیز شناخته شود، لذا از این منظر شناخت جهان و نظریه اجتماعی، فهم و آگاهی نسبت به معنا و پس زمینه های آن است. اما سومین دیدگاه، اندیشه ساختارگرایی است که توسط "لوئی اشتراوس" مطرح می شود، در این نظریه، نه به معنا و نه به ذهن توجه می شود. جهان های مختلف حاصل فراگردهای فراتاریخی، فرا زمانی و فرامکانی هستند و ساختارها هستند که حاکم بر انسان بوده و سوژه و معنا را پدید می آورند، لذا نظریه اجتماعی، فهم این ساختارهاست.
به عقیده کچوئیان، فوکو هیچ یک از این سه نظریه را نمی پذیرد، خود را داخل گفتمانی تعریف کرده که آن گفتمان پایان جامعه شناسی است و اصولا به فهم امر اجتماعی قائل نیست، بنابراین قصد آن داشت که نظریه پردازی جدیدی ارائه کند که بتواند هم بحرانها و این سوالات را پاسخ دهد و هم توضیحی برای انسان و جهان دهد، و بگوید که چرا جهان اینگونه است؟ از همین رو بود که وی دیرینه شناسی و تبارشناسی را به عنوان جانشین جامعه شناسی مطرح کرد و با وضع اصلاحات جدید و تعبیرات نو، روندی جدید را پایه گذاری کرد. وی معتقد بود علوم مختلف جای خویش را به ضد علم می دهند و بر همین مبنا چارچوب معرفتی و عنوان تدریسش در دانشگاه را نیز تاریخ نظام های اندیشه قرار داده بود.
دکتر کچوئیان سپس در تحلیل اندیشه جدید فوکو به تشریح دیرینه شناسی و تبارشناسی وی پرداخت. وی در دیرینه شناسی به ساختارگرایان و در تبارشناسی به پدیدارشناسان نزدیک می شود. به عقیده فوکو دیرینه شناسی حاصل گفتمان هاست و در آن، جهان اجتماعی با نگاه به گفتمان ها و کلام و زبان فهمیده می شود. به عقیده فوکو، گفتمان ها و کلام و قواعد، ما را اینچنین کرده اند و به شکل امروزی ساخته اند. البته فوکو، گفتمان ها را دنباله دار و دارای سیر تاریخی نمی داند و به عقیده وی از گسست تاریخی میان همین گفتمان هاست که علوم مختلف مانند جامعه شناسی شکل می گیرد و این گفتمان های جدی هستند که قواعد ساختاری دارند، حاصل آگاهی هستند و دانش و علوم را شکل می دهند. تبارشناسی اما در پی معنا است، اما نه معنایی که ساخته سوژه است. بلکه معنایی که محصول قواعدی است که در گفتمان ها ایجاد شده است. فوکو معتقد است در تبارشناسی وظیفه ماست که معناهایی را درک کنیم که در قالب گفتمان ها ایجاد شده اند. و در مجموع فوکو همه مسائل اجتماعی را اینچنین تحلیل می کند و گفتمان هایی که تصویر خاص از یک موضوع مثل جنون را ایجاد کرده اند را توضیح داده و نحوه شکل گیری آن گفتمان را تحلیل می کند. اما از نقطه نظر وی در تبارشناسی، عمل و کردار نیز دارای اهمیت است و کردارها، معانی مختلفی بیان می کنند که وظیفه محقق، طرح و شناخت این نوع معناهانیز می باشد.
کچوئیان، بخش هایی دیگر از زندگی و اندیشه فوکو را نیز مورد توجه قرار داد و به این نکته اشاره کرد که فوکو می گوید از من نپرسید که هستم و چه می کنم؟ او به نوعی دم غنیمتی سکولار معتقد است و خشنود بودن به آن چیزی که در آن هست را بهترین خشنودی می پندارد و عمل جنسی خاص او نیز بر همین پایه بود و بر اساس همین دم غنیمتی سکولار و نوعی نیهیلیسم و پوچ گرایی مثبت که تلاش برای رهایی مطلق دارد و عدم تقید به اخلاق را سرلوحه خویش قرار داده است. فوکو می خواهد که از او نخواهیم همان باشد که دیروز بوده! و بر همین اساس در مراحل اولیه کار، آن جا که به آگاهی از جنون می پردازد، پدیدار شناس بود، بعضا وقتی که جنون را محصول نظام سلطه می داند، هویت مارکسیستی پیدا می کند، در مقاطعی از زندگی اش، ساختارگراست که البته این را بعدا انکار می کند و در آخر به دیرینه شناسی و تبارشناسی روی آورد. او خود را جامعه شناس و مورخ و متفکر نمی داند بلکه عنوان راوی را برای خود به کار می برد و نوعی فصل و گسست در علم اجتماعی است که به عقیده دکتر کچوئیان فارغ از درست و غلط بودن، تغییرات زیادی در جامعه شناسی امروز جهان پدید آورده است. جامعه شناسی که از سوی فوکو، پایان آن کلید خورد.
نظر سنجی درباره اصلاحات بنیادین
نوشته شده در شنبه بیستم اسفند 1384 ساعت 12:49 شماره پست: 89
طی دو ماه اخیر یک نظرسنجی در وبلاگ قرار داده بودم با موضوع اصلاحات بنیادین در ایران. با آن که کلا نظرسنجی در ایران را با مشکل مواجه می دانم و قبلا نیز چندان اعتقادی به این نوع نظرسنجی های اینترنتی نداشتم، اما در این مورد کاملا برایم روشن شد که نظر سنجی از این دست، هیچ واقعیتی را روشن نمی کند. چرا که اولا هویت پاسخ دهندگان مشخص نیست، ثانیا هر فرد می تواند چندین مرتبه در نظر سنجی شرکت کند، ثالثا با یک عامل ممکن است نتایج کاملا تغییر یابد، مثلا گزینه انقلاب در پاسخ ها همیشه در حد 10 درصد بود، اما در مدتی که درباره واقعه دراویش مطلب نوشته بودم و بینندگان وبلاگ خصوصا افراد خارج از کشور و کمتر معتقد به جمهوری اسلامی زیاد شده بودند، گزینه انقلاب در نظرسنجی بسیار بالا رفت و در آن مدت در جایگاه اول قرار گرفت. به هر حال همانطور که دیگر پژوهش های اجتماعی در ایران را عمدتا نوعی بازی با اعداد می دانم، من نیز در این بازی شرکت می کنم و البته با روشی کمتر علمی!! و البته بازهم نظر سنجی جدیدی در وبلاگ قرار داده ام.
اما در مورد نظر سنجی قبلی بی شک هر کسی می داند که ایران، وضعیت مطلوبی در هیچ عرصه ای ندارد و هر ذهن آگاهی به این مسئله واقف است که جامعه ایران در طول تاریخ خود، انحرافات زیادی داشته و نیاز به اصلاحات بنیادین دارد. از حدود ۱۱۰ پاسخ دهنده در طی ۷۰ روز نتایج بدین شرح بود:
سوال این بود:
به نظر شما اصلاحات بنیادین در ایران از چه مسیری باید هدایت شود؟
و گزینه ها به ترتیب اولویت پاسخ دهندگان:
۱ – به شکل ساختاری و تغییر قوانین (حدود ۲۶ درصد)؛ بی شک نظام سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و اداری ما دارای مشکلات ساختاری عمده ای است که بخشی از آن از رژیم گذشته منشا گرفته و برخی هم در طی چند سال گذشته ایجاد شده است. ساختارها، قوانین، بوروکراسی، وضعیت و رابطه قوا، عدم توازن قوا، اختیارات رییس جمهوری، وضعیت نیروهای نظامی، ساختار غلط اقتصادی و تک محصولی بودن نظام اقتصادی، فرار از مالیات، رانت خواری و فساد اداری و... نقش بسیار زیادی در ایجاد وضعیت امروز ایران داشته و بی شک با تغییر قانون اساسی و قوانین جزء، می توان اصلاحات در ایران را راهبری کرد. البته این نگاه بیشتر مخصوص جامعه شناسان کلان نگر است که فرد را مقهور جامعه و ساختارها می دانند و معتقدند کنشگر تحت انقیاد این ساختارها عمل می کند و اگر ساختارها اصلاح شود، می توان از بالا به پایین، جامعه را نیز اصلاح کرد. من نیز به عنوان یک دانشجوی جامعه شناسی این گزینه را لازم اما غیر کافی می دانم.
۲ – توسعه فرهنگی و اجتماعی دولتی (حدود ۲۳ درصد)؛ توسعه نامتوازن در کشورهای جهان سوم، از سوی بسیاری از اندیشمندان جهان مورد بررسی قرار گرفته است. در نیم قرن گذشته در ایران و بسیاری از کشورهای منطقه به واسطه درآمدهای نفتی، توسعه اقتصادی فراوانی عاید کشورها شده است و همان داستان رشد مدرنیزاسیون و اغفال از مدرنیته فرهنگی تکرار شده است. در ایران نیز بی شک این مسئله مشهود است و به قول یکی از اندیشمندان بزرگ، ایران از لحاظ رشد فنی و اقتصاد، جزو مدرنیزه ترین کشوها و از لحاظ فرهنگی، جزو عقب مانده ترین جوامع است. ادگار مورن جامعه شناس فرانسوی نیز بر این مسئله تاکید کرده که جهان سوم عمدتا به جای نگاه به ارزشهای رهایی بخش غرب و مدرنیته از جمله حقوق بشر، دموکراسی، آزادی و... به تکنولوژی و آثار و نتایج غمبار آن که حتی دامان خود غرب را نیز گرفته، نگاه می کند و از توسعه فرهنگی به دور است. عدم استفاده و کاربرد صحیح از تکنولوژی ها وضع امروز ما را چنین کرده که ماشین، موجب ترافیک و آلودگی و مرگ و میر است، مدارس و ادارات را به علت آلودگی تعطیل می کنیم، و پر تعداد ترین کشته ها در جاده ها را داریم، هواپیما به جای جابجایی، تابوت مرگ شده است! موبایل مایه بازی و ژست گرفتن شده، اس ام اس وسیله ای برای انتقال جوک شده، اینترنت ابزار چت و دیدن از سایت های .... شده و امروز هرگز نمی توانیم استفاده مناسب را از تکنولوژی روز که همگام با دیگر کشورها به ایران می آید را داشته باشیم. عدم کتابخوانی و نرخ بسیار بسیار پایین تیراژ کتاب و روزنامه، عدم استفاده زیاد، مناسب و کارا از کامپیوتر و اینترنت، نرخ زیاد اعتیاد، فساد و فحشا و طلاق، مدرک گرایی و... همه از نتایج عدم توسعه فرهنگی و اجتماعی است که این توسعه بی شک نه از پایین و توسط عامه مردم که خود را در این میان گم و فراموش کرده اند، که از سوی نخبگان و روشنفکران و از طریق سیاست های دولتی باید پیگیری شود. این گزینه نیز به نظر من مسئله بسیار مهمی است که البته باز هم نگاه ساختاری و کلان به جامعه دارد ولی بدون توجه به آن، اصلاحات در ایران دنبال نخواهد شد!
۳ – انقلاب (حدود ۲۲ درصد)؛ در هر جامعه ای آن هنگام، انقلاب سیاسی و اجتماعی رخ می دهد که دیگر ساختارها، توان اصلاح را نداشته باشند و جامعه نیز نتواند در ساختارها و نهادها تغییر ایجاد کند، پس در این وضعیت انفجاری است که انقلاب رخ می دهد، به نظر می رسد ایران امروز، هنوز به این مرحله نرسیده است. به طور کلی، انقلاب هرگز راه حل مناسبی نیز به نظر نمی رسد. (یاد جریان آقای فروتن افتادم، هفته قبل می شنیدم که در برنامه نود در توجیه بیرون کشیدن تیمش شموشک نوشهر از زمین بازی می گفت، کار ما نادرست ، اما خوب بود! وقتی با تعجب مجری مواجه شد، گفت مثل انقلاب 57 که کار نادرستی بود، اما در نهایت خوب بود! آقای مجری همان جا جاخورد و البته بعد از آن آقای فروتن ظاهرا از مربی گری اخراج شد) بی شک از نظر جامعه شناسی کارکردی انقلاب در هر زمان و مکانی، راه صحیح و مناسب نیست! مگر عقایدمان صبغه مارکسیستی بگیرد و بگوییم، راه حل، انقلاب است. در هر صورت انقلاب نیز می تواند به عنوان یک گزینه در اصلاحات بنیادین در ایران مطرح شود که به نظر نمی رسد در ایران، دلیل موجه، رهبری، عامه مردم به شدت ناراضی و... در این زمینه موجود باشد و البته اصلا به تبعات منفی و سالهای بعد از انقلاب نمی ارزد!
۴ – از طریق سازمان های غیر دولتی (حدود ۱۵ درصد)؛ در مقابل جامعه شناسانی که به دیدگاه کلان و ساختاری معتقدند، برخی معتقد به تغییرات از پایین به بالا هستند. یعنی مردم خصوصا اقشار فرهیخته تر می توانند با ایفای نقش در حوزه عمومی، شکل دادن به جامعه مدنی و از طریق انجمن ها، سندیکاها، (ان جی او) ها، مطبوعات و احزاب و... در نظام فرهنگی، سیاسی و اقتصادی تغییرات پدید آورند، ساختارها را اصلاح کنند و به اصلاحات بنیادین دست یازند. به نظر می رسد این گزینه نیز، راهکار لازم و مطلوبی است که البته در تعامل متقابل با خود ساختارهاست، وقتی ساختارها و قوانین اجازه فعالیت به احزاب و مطبوعات و افکار متفاوت را ندهد، موسسات غیر دولتی و اصولا جامعه مدنی نمی تواند رشد کند و از دیگر سو، وقتی جامعه مدنی پویا نباشد، امیدی به تغییر ساختارها نیست، حکومت ذاتا محافظه کار است و اصلاح ساختاری را نمی پذیرد و در این دور باطل، جامعه از اصلاحات برای همیشه غافل می ماند. به هر صورت در این دور باطل اگر، نخبگان و روشنفکران و دانشگاهیان بتوانند افراد بیشتری را جذب سازمان های غیر دولتی کنند و آرام و بدون تندروی خواسته های خویش را در عرصه عمومی پیگیری کنند، تغییر ساختارها نیز شدنی است.
۵ – توسعه اقتصادی دولتی (حدود ۳ درصد)؛ جالب است که توسعه اقتصادی دولتی طرفداران بسیار ناچیزی دارد و امری که سیاست رسمی دولت امروز جمهوری اسلامی است، از دید افراد پاسخ دهنده، ذره ای به اصلاحات بنیادین در ایران کمک نخواهد کرد. این مسئله بی شک ناشی از همان مسئله مدرنیزاسیون و مدرنیته است، جامعه ما از لحاظ توسعه اقتصادی، کمبود آن چنانی ندارد، بیشتر مشکلات سیاسی و فرهنگی و اجتماعی است که اصلاحات را به عقب رانده است. اما از این نکته نیز نباید غافل باشیم که همین توسعه اقتصادی نیز در ایران نامتوازن بوده، تنها اقشار خاصی توانسته اند از بهبود وضعیت اقتصادی بهره ببرند و نابرابری و فقر و تبعیض و فساد در جای جای ایران به صورت خرد و کلان وجود دارد. هم بین استان ها و شهرها و روستاها تفاوت درآمد و امکانات وجود دارد، هم در هر شهر و روستایی این تفاوت وضعیت اقتصادی مشهود است، وقتی هم مردم مشکل نان و معیشت داشته باشند، بی شک از سیاست و فرهنگ و اصلاحات دور خواهند شد، دلیل آن نتایج انتخابات اخیر ریاست جمهوری و آرای آقای کروبی و احمدی نژاد است. به هرحال در جامعه پیشرفته، نمی شود اصلاحات تنها در مورد اقشار خاصی صورت پذیرد و دموکراسی و آزادی و حقوق بشر و برابری و.... در جامعه ای با نابرابری و قشر بندی زیاد امکان پذیر نیست. لذا در اصلاحات بنیادین در ایران توسعه متوازن اقتصادی از سوی دولت نیز مسئله ای که نباید نادیده انگاشته شود.
۶ – غیره (حدود ۱۱ درصد)؛ از مشکلات این نوع نظر سنجی ها همین پاسخهای مبهم است، بیش از 10 درصد پاسخ دهندگان، هیچ گزینه ای را ترجیح نداده اند و معتقد بوده اند اصلاحات بنیادین از طرق دیگری باید نهادینه شود. در این مورد می توانیم به مواردی چون انقلاب های رنگی و مخملی، اصلاحات گام به گام سیاسی و... یا مجموعی از گزینه ها اشاره کنیم.
به نظر می رسد با توجه به دوری که اشاره کردم، تغییرات ساختاری، حضور فعال نخبگان در توسعه فرهنگی، نقش فعال سازمانهای غیر دولتی و پویاتر شدن جامعه مدنی در کنار توسعه سیاسی و اقتصادی متوازن، همگی در نهاد مند کردن اصلاحات بنیادین در ایران امروز لازم است. اما این که از کجا باید شروع کرد، خود سوال دیگری است که پاسخ آن نیاز به تحقیقات اجتماعی مفصلی دارد!
چهارشنبه سوری
نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم اسفند 1384 ساعت 1:41 شماره پست: 90
بر خلاف کشورهای مختلفی که با حضور اسلام (یا به عقیده برخی هجوم آن!) زبان، دین، فرهنگ، تاریخ و حتی سرزمین خویش را باختند، ایرانیان، ایران را حفظ کردند، زبان خویش را نگه داشتند، و با برخی سنن فرهنگی مانند عید نوروز، چهارشنبه سوری، سیزده بدر و... چنان عهد وثیقی بستند که شاید تا ابد ناگسستنی است! البته ایرانیان نشان داده اند به فرهنگ اسلامی خویش نیز دلبستگی فراوانی پیدا کرده اند و در مقابل اقدامات رضا خان و محمد رضا پهلوی که رویکردهای ناسیونالیستی سنت گرایانه داشتند و تنها در تلاش برای گسترش فرهنگ ایرانی بودند، نیز عکس العمل نشان دادند و این واقعیتی غیر قابل انکار است که ایرانیان، امروز دارای فرهنگی متشکل از ارزشهای و هنجارهای اسلامی، سنت زرتشتی و ایرانی و فرهنگ رو به گسترش غربی هستند، این وضعیت است که منجر به این تصویر می شود که در چهارشنبه سوری دختری با حجاب اسلامی و شلوار لی و آرایش غربی از روی آتش به عنوان یکی از سنت های ایرانیان باستان می پرد!
البته بیگانگی از سنت ها به این شکل که از فلسفه، کارکرد و علل یک سنت دور شویم، مسئله ای فراگیر در همه فرهنگ هاست که این مسئله نیز در ایران و چهارشنبه سوری به طور کامل مشهود است، جوانان امروز بدون این که بدانند این آتش برای چه و نماد چیست و برای چه باید از روی آن بپرند و قاشق زدن برای دریافت کمک و به تبع آن ترقه بازی و... از کجا نشات گرفته، صدها زخمی و سوخته و حتی کشته می دهند و امشب را در برخی نقاط بر زمین و زمان غیر قابل تحمل می کنند! کاری که موجب شده حکومت نیز دست به کار شود، امشب را به نیروهایش آماده باش دهد، خودش ترقه های مجاز را در جای جای خیابانها پخش کند، ظاهرا عبور و مرور موتور سیکلت ها را ممنوع کند و... که البته این یک قدم رو به جلوست که به جای حذف یک آیین و پاک کردن صورت مسئله، سعی در راهبری و هدایت آن به سمت صحیح دارند!
بگذریم، گذشته از چهارشنبه سوری، این فیلم چهارشنبه سوری هم خیلی دیدنی بود! فیلمی که در آن، داستان، بازیگری، کارگردانی، تعلیق و نگاه جامعه شناختی و.... در اوج بود.
لیلا 11 سال است که مرده!
نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم اسفند 1384 ساعت 1:23 شماره پست: 91
یک داستان خیلی غم انگیز! در روزنامه اعتماد ملی می خواندم: ۱۰ سال و ۱۰ ماه قبل هادی، حسن و صفر، دختری معصوم و ۱۱ ساله اهل بندرعباس را که با خانواده اش به یکی از روستاهای کرمانشاه سفر کرده بود، می ربایند و بعد از تجاوز، او را با وضع فجیعی به قتل می رسانند. هادی اعتراف به قتل می کند، همدستانش را معرفی می کند و در زندان خودکشی می کند. اما حسن و صفر هنوز بعد از حدود ۱۱ سال زنده اند! یکیشان فرار کرده و دیگری هنوز در زندان! اما چرا؟ در دادگاه بدوی که حسن و صفر به اعدام محکوم شده اند، بر طبق قانون، اولیای دم برای قصاص مجبور به پرداخت تفاضل دیه هستند! یعنی اگر خانواده لیلا می خواهند قاتلان دخترشان قصاص شوند، چون مقتول، زن بوده و قاتل مرد، معادل یک دیه زن یا نصف دیه مرد باید پرداخت شود تا حکم قصاص درباره او اجرا شود! اما پدر و مادر لیلا که پول نداشته اند با فروش خانه و اثاثیه و ظروف و... توانستند در سال ۷۴، شش میلیون تومان جور کنند و بالاخره بانامه نگاری فراوان یک میلیون دیگر را از بیت المال گرفتند تا قاتلان مجازات شوند. اما در دادگاه های متعدد این حکم تایید و نقض شده و هنوز حکم واحد و ثابتی اجرا نشده است تا این که دیروز با حضور ۵۰ نفر از نزدیکان اولیای دم و مراسم قسامه، شاید بالاخره حکم قصاص اجرا شود.
نکته ای که خیلی فکر مرا به خود مشغول کرد، مسئله واضحی است که کمتر بدان توجه داشته ام. غیر از این که دیه زن، نصف مرد است، مرد در برابر زن قصاص نمی شود! و قاتل اگر مرد بود و مقتول، زن، برای قصاص مرد، نصف یک دیه کامل از سوی اولیای دم باید پرداخت شود! با خود فکر کردم چقدر قوانین و هنجارهای کلان از این جمله وجود دارد و برخی زنان روشنفکر و مثلا فمینیست در پی مسائل دست دومی مثل تفکیک جنسیتی در کافی نت ها، حضور در ورزشگاه، آزادی پوشش و... هستند! وقتی کرامت و شرافت و ارزش یک زن به خاطر زن بودن، نصف مرد است، وقتی ارزش جان و نفس یک زن، در حد اعضایی از بدن یک مرد است، وقتی لیلای بدبخت ۱۱ سال قبل کشته شده و پدر و مادرش برای قصاص قاتلان باید زندگی شان را حراج کنند، تازه هنوز قاتلانش زنده اند و می خندند! چرا روی خواسته ها و منافع جزیی و کوتاه مدت و نه چندان مهم پافشاری می شود؟! وقتی این کلیات حل نشود، هرگز آن جزئیات اصلاح نخواهد شد! و نکته اینجاست که اصلاح آن کلیات نیز چندان سخت نیست، با یک نگاه انسانی تر و مترقی تر به اسلام، این مسائل حل شدنی است، با فشاری اجتماعی و درخواستی واقعی از جامعه زنان، این مسئله اصلاح پذیر است، چنان چه غیر از روشنفکران دینی، یک فقیه و مرجع تقلید شیعه (آیت الله صانعی) نیز با مراجعه دوباره به کتاب و سنت و عقل، توانسته این مسائل را حل کند و قصاص و دیه زن و مرد و مسلمان و غیر مسلمان را یکسان بداند.
واکس زن!!
نوشته شده در شنبه بیست و هفتم اسفند 1384 ساعت 23:46 شماره پست: 92
امروز که از ترمینال جنوب می گذشتم، صحنه ای جدید دیدم. تا به حال دیده بودم زنان، دستفروشی کنند، گدایی کنند، مسافرکشی کنند و... اما تا بحال واکس زنِ زن ندیده بودم!
فکر کردم به میلیاردها و صدها میلیارد تومانی که از نفت به عنوان سوبسید و یارانه و رایانه و... هر ساله در بودجه عمومی اختصاص می یابد. پولهایی که به علت ساختار غلط جامعه ما، به جای آن که وظیفه کمکی دولت رفاه عامه را بازی کند و بتواند لااقل فاصله نابرابری ها را جبران کرده، حداقل زندگی برای همگان را فراهم کند و از فقر و تبعیض بکاهد، متاسفانه خرج بنزین ماشین هایی می شود که صاحبانش از طبقه متوسط به بالا هستند! موسسات و نهادهای مسئول مانند کمیته امداد و بهزیستی نیز که بودجه های کلانی دارند هم کمک چندانی به این وضعیت نمی کنند. ساختارهای جامعه، اقتصاد، سیاستگذاری ها، مدیریت اجرایی غلط و.... هر یک در این میان بی نقش نبوده که این چنین شاهد فقر و تبعیض هستیم. در همین ایام عده ای میلیاردها تومان خرج میوه و شیرینی و آجیل و عیدی می کنند و در مقابل یک زن پیر برای نان درآوردن برای خود و فرزندانش مجبور به واکس زدن کفشهای دیگران است! تازه باید دست او را بوسید که به جای این کار به صد کار انحرافی دیگر روی نیاورده است!
امیدوارم او نیز در این ایام که میلیون ها ایرانی عید نوروز را گرامی می دارند، خوشحال باشد... چنان چه امشب من و بسیار کسان دیگری نیز خوشحال شدند با دیدن عکس اکبر گنجی در آزادی البته با آن لبخندها و با آن هیبت جدیدش!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر