بی خیال سیاست: کیمیاگر
نوشته شده در یکشنبه سوم اردیبهشت 1385 ساعت 20:22 شماره پست: 104
چند وقتی است خیلی سیاست زده شده ایم. من که دیگر خسته شده ام. می خواستم در پست جدیدم درباره اینجور مسائل روز بنویسم ولی همه را رها کردم. می خواستم بنویسم درباره برخوردهای جدید با حجاب و این که با چماق و فشار، نقض غرض می شود تازه اگر غرض درست باشد! صورت مسئله را اشتباه فهمیده اند و علت ها را رها کرده اند! درباره خاتمی بنویسم و این صحبت هایی که این چند وقته می شود. این که خاتمی آن گونه که باید نقش روشنفکری و اصلاح طلبانه خود را ایفا نکرد اما خیانت هم نکرد، وضع را خیلی تغییر داد و واقعیت آن است که مشکل تنها از او نبود. بنویسم درباره مسئله فلسطین و کمک ۵۰ میلیون دلاری نه به ملت فلسطین که به یک سازمان و حتی شخص خاص! و یا پرداخت یک میلیون دلار به سی ان ان برای پخش مستقیم یک سخنرانی درباره فلسطین! درباره مسئله هسته ای و دروغ هایی که هر روز می شنویم! درباره موج جدید برخورد با روزنامه نگاران و وبلاگ ها و احزاب. وضعیت جدید اقتصادی و گدا پروری از سوی دولت با وام ها و کمک ها و... اما همه ذهنم را آشفته و خسته کرده، وبلاگ ها از جمله خودم تبدیل شده ایم به مجاری نق زدن و انتقاد کردن... هیچ کس هم نیست حرفمان را بشنود! اگر این مقالات علمی و نوشته ها که بعضا انجام می شود نبود که هیچ! البته به نظرم کلا هم نباید از وضعیت روز غافل بمانیم. به هر روی در این میان نگاهم به ((کیمیاگر)) پائولوکوئیلو افتاد. دوباره آن را خواندم، شاید امیدی تازه.
کیمیاگر، کتابی را که یکی از کاروانیان به همراه آورده بود، به دست گرفت. کتاب جلد نداشت، با این همه توانست نام نویسنده را دریابد: اسکاروایلد. در حالی که کتاب را ورق می زد به داستانی برخورد که درباره ((نرگس))بود. کیمیاگر افسانه نرگس را می شناخت، مرد جوان و زیبایی هر روز به کنار دریاچه می رفت تا زیبایی خویش را در آب تماشا کند. او آنچنان مجذوب تصویر خویش می شد که روزی به آب افتاد و غرق شد. در مکانی که به آب افتاده بود، گلی رویید که آن را نرگس نامیدند. اما اسکاروایلد داستان را به این شیوه تمام نکرده بود. او نوشته بود که پس از مرگ نرگس، پریان جنگل به کنار دریاچه آب آمدند و آن را لبالب از اشک های شور یافتند که از اشکهای دریاچه به خاطر نرگس بود. در گفتگو با دریاچه، پریان گفتند: هیچ جای تعجب نیست چون تنها تو بودی که می توانستی از نزدیک زیبایی او را تماشا کنی. آنگاه دریاچه پرسید: مگر نرگس زیبا بود؟ پریان شگفت زده پرسیدند: چه کسی بهتر از تو این را می داند؟ او هر روز در ساحل تو می نشست و به روی تو خم می شد! دریاچه لحظه ای ساکت ماند و سپس گفت: من برای نرگس گریه می کنم اما هرگز متوجه زیبایی او نشده بودم. من برای نرگس گریه می کنم زیرا هر بار که روی من خم می شد، می توانستم در ژرفای چشمانش زیبایی خویش را ببینم. کیمیاگر گفت: چه داستان قشنگی.
این آغاز داستان کیمیاگر است که به سادگی تمام و با جذابیت زیاد و داستان های فرعی چون این، درباره ماجراجویی است که کشیشی را رها کرده و چوپان شده تا جهان را بشناسد، آدمیان، قصرها و زیبایی ها را خود لمس کند. چرا که به خوبی می داند خدا نه در مدرسه مذهبی که در طبیعت شناخته می شود. او نیک می داند که سکون و ثبوت و ایستایی منجر به دوستی با افراد خاصی می شود، برای آدمی بند و بست هایی ایجاد می کند، او را در حلقه روابط اجتماعی محدود می کند و موجب می شود دیگران تصمیم بگیرند که ما چگونه زندگی کنیم و تصمیم بگیریم. او به خوبی درک می کند که بزرگترین گزافه و دروغ عالم این است که در زندگی لحظه ای فرا می رسد که سرنوشت ما را تعیین می کند و این خود ما نیستیم که آینده مان را رقم می زنیم. او ما را با افسانه شخصی، روح جهان و دنیای نشانه ها و نمادها آشنا می کند که از آن ها غافلیم. هر یک از ما افسانه شخصی داریم که در زندگی روزمره مان آن را به فراموشی سپرده ایم، در حالی که آن افسانه در روح جهان متولد شده است و تنها وظیفه ما رسیدن به آن است. افسانه و آرزویی که طبیعت و خدا و انسانها و... از طرق مختلف چون شانس و تقدیر و اصل مساعد و... ما را در دستیابی به آن کمک می کنند، تنها باید ثابت قدم بود، هدف را فراموش نکرد، از دنیای روزمره و محافظه کاری ها خداحافظی کرد. باید جهان را شناخت، جهانی که بخش قابل رویت خداست! باید زبان آن را نیز شناخت باید به زبان عشق و شور و آرزو ایمان آورد. باید به این اصل رسید که وجود این جهان دلیلی مسلم بر وجود جهانی کامل تر است، خدا آن را آفریده تا از طریق اشیاء قابل رویت، انسان بتواند آموزه های معنوی و گوهر های خرد او را ادارک کنند، اداراکی که در واقع همان عمل است! کوئیلو به آسانی به ما نشان می دهد که ما هریک بالقوه یک کیمیاگریم، یک تغییر دهنده جهان، یک شناسنده جهان و خدا، فقط باید خودمان را باور کنیم و عمل کنیم.
داستان فرعی دیگر در کیمیاگر:
تاجری پسرش را برای آموختن ((راز خوشبختی)) به نزد خردمند ترین انسان فرستاد. پسر جوان بعد از چهل روز به قصری زیبا با فراز قله کوهی رسید که خانه مرد خردمند بود. اما به جای این که با فردی زاهد و مقدس روبرو شود، وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می خورد، رفت و آمد و موسیقی لطیف و انواع خوراکی ها و... پس از دو ساعت معطلی که نوبت ملاقات جوان با خردمند شد و جوان از علت آمدنش گفت، خردمند به او گفت فعلا وقت ندارد که راز خوشبختی را برایش فاش کند.پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر کند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد. مرد خردمند اضافه کرد: معذالک می خواهم از شما خواهشی بکنم. آن وقت یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت: در تمام مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد. مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین رفتن از پله های قصر در حالی که چشم از قاشق برنمی داشت. دو ساعت بعد به نزد خردمند برگشت. مرد خردمند از او پرسید: آیا فرشهای ایرانی اتاق ناهارخوری را دیدید؟ آیا باغی را که استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن کرده است، دیدید؟ آیا اسناد و مدارک زیبا و ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده در کتابخانه ملاحظه کردید؟ و... مرد جوان شرمسار اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده است. تنها ذکر و فکر او این بوده که قطرات روغن را حفظ کند. خردمند به او گفت: خوب پس برگرد و شگفتی های دنیای مرا بشناس. مرد جوان با اطمینان بیشتری این بار به گردش در کاخ پرداخت در حالی که همچنان قاشق رابه دست داشت. او باغها، ظرافت گلها، وسایل و آثار هنری و... را دید و تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد. خردمند پرسید:پس آن دو قطره روغنی که به تو سپرده بودم، کجاست؟ مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است. آن وقت خردمند به او گفت: تنها نصیحتی که به تو می کنم این است: راز خوشبختی این است که همه شگفتی های جهان را بنگری بدون این که هرگز دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی!
داستان و رمان گویای بسیاری مسائل معرفتی و جامعه شناختی است که گاهی بهتر از متن یک کتاب علمی می تواند، آموزنده باشد. کوئیلو نیز از نویسندگانی است که با دید چند جانبه و چند فرهنگی در این زمینه حرفهای زیادی برای گفتن دارد، آثارش میلیون ها تیراژ دارد، کتابهای او به بیش از ۵۰ زبان دنیا ترجمه شده و در بیش از ۱۵۰ کشور جهان دارای طرفدار است و او به قولی به نویسنده مرجع دوران ما مبدل شده است. فارغ از برخی مسائل فرعی و گاهی زبان غیردلچسبش، اغلب نوشته هایش خواندنی و آموزنده است.
با جامعه شناسان و روشنفکران: 3 - مسعود چلبی
نوشته شده در چهارشنبه ششم اردیبهشت 1385 ساعت 23:50 شماره پست: 105
مدتی این مثنوی معرفی ها تاخیر شد. در اوایل کار وبلاگ قصد داشتم به معرفی جامعه شناسان و روشنفکران به طور موجز و در حد معلومات خودم بپردازم که دیدم خیلی ناقص است و شاید به هیچ دردی نخورد. اما دو سه علتی موجب شد آن را دوباره پی بگیرم. شاید هم باردیگر رها شد! مهم ترین علتش توجه و تشویق دکتر عباس کاظمی از فرهیختگان جامعه شناسی و دوستان وبلاگی ام است. اما با توجه به دیدار اخیرم با دکتر چلبی، این بار به ایشان پرداختم.
دکتر مسعود چلبی متولد ۱۳۳۱ و اصالتا یزدی است.وی تحصیلات لیسانس و فوق لیسانس را در دانشگاه تهران در سالهای قبل از انقلاب (۵۶) طی کرده و سال ۱۳۶۳ موفق با کسب مدرک دکترا از دانشگاه میشیگان غربی آمریکا می شود. بعد از حضور در ایران نیز عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی می شود و سال 1383 بعد از طی مدارج مختلف به درجه استادی رسید. وی در طول 20 سال گذشته استاد بسیاری از اساتید فعلی دانشگاه های ایران نیز بود ه است و غیر از دانشگاه شهید بهشتی در دانشگاه تربیت مدرس نیز تدریس می کند و عضو فعال انجمن جامعه شناسی ایران (و عضو هیئت مدیره دوره سوم آن) نیز می باشد که مقالات مهمی نیز در نامه انجمن جامعه شناسی منتشر کرده است. شاید علت حضور چلبی در دانشگاه شهید بهشتی ساختار پوزیتویستی آن باشد. چرا که حوزه مطالعات و تحقیقات دکتر چلبی بیشتر پژوهش های اجتماعی است، پایان نامه هایی که راهنمایی می کند، کتبی که تالیف می کند و مقالاتی که می نویسد، بیش از همه پژوهش اجتماعی چه پیمایش و پرسشنامه ای و چه روش های تاریخی می باشد. البته این مسئله موجب غفلت وی از نظریه و تئوری چنان که درد و اشکال برخی جامعه شناسان کمی می باشد، نشده است. وی حتی در چند سال اخیر موفق به نظریه پردازی های تلفیقی جهانی شده است. عنایت چلبی به پارسونز و چارچوب نهادی و آجیل، در کلاسهای درسش به آشکاری پیداست که البته وی تاکید می کند فقط نظم فکری اش را از پارسونز مدد گرفته است. و به هر روی با آن که تسلط وی بر نظریه های جامعه شناسی انکارناشدنی است، اما وی تا سالهای قبل به تدریس آمار مقدماتی و آمار پیشرفته در دانشگاه نیز میپرداخت. البته باید بر این نکته تاکید کنم که کلاسهای آمار او، بیش از آن که تاکید بر عدد و رقم و آمار باشد، توجه به محتوای بحثها بود و او خود بارها بر این مسئله تاکید می کرد که تا نفهمیدید که این فرمولها برای چیست و کارکرد و منطقش چیست، هرگز آنها را نپذیرید. در تحقیقات اجتماعی نیز وی سعی می کند سخت ترین شرایط را تحمل کند و سطح معناداری و درصد خطا در تحقیقات اجتماعی را چنان سختگیرانه مد نظر قرار می دهد که به گفته برخی بسیاری پیش فرض هایش را خودش از این طریق کنار می گذارد. کتاب های او ((جامعه شناسی نظم))، و ((بررسی تجربی نظام شخصیت در ایران)) نیز تا حدودی مانند خود دکتر چلبی گمنام هستند، با آن که دکتر چلبی و سطح علمی او در جامعه شناسی ایران کم نظیر است، اما وی چهره چندان معروفی نیست و این شاید از خلق و خوی نسبتا منزوی او ناشی شده است. او هیچ نقش سیاسی ایفا نمی کند، بسیار کم سخنرانی می کند، مسئولیت اداری را نمی پذیرد و با دانشجویان نیز آنچنان دمخور نیست، مقالات و کتابهایش اکثرا آن چنان علمی و سخت هستند که تنها برای دانشجویان سطح بالای جامعه شناسی قابل فهم هستند. و از همین رو در اینترنت نیز چندان چیزی درباره دکتر چلبی پیدا نکردم، حتی یک عکس از وی نیافتم، شاید اگر بعدا پیدا کردم، افزودم.
کلاس های جامعه شناسی توسعه دکتر چلبی در دوره کارشناسی آن قدر بکر و پربار است که دانشجویانی چند باره در آن شرکت می کنند، از دانشجویان ارشد در آن شرکت می کنند و حتی به صورت مخفیانه آن را ضبط می کنند. گوشه هایی از مباحث آن که در ترم دوم 82 – 83 از آن بهره می بردم را در اینجا می آورم. با این توضیح که مباحث دکتر چلبی هماره آمیخته از کلمات فارسی، عربی و انگلیسی است!
برای دیدن مباحث کلاس توسعه و جریان آخرین دیدارم با دکتر چلبی و نیز برخی لینک ها بر ادامه مطلب کلیک کنید.
مدتی این مثنوی معرفی ها تاخیر شد. در اوایل کار وبلاگ قصد داشتم به معرفی جامعه شناسان و روشنفکران به طور موجز و در حد معلومات خودم بپردازم که دیدم خیلی ناقص است و شاید به هیچ دردی نخورد. اما دو سه علتی موجب شد آن را دوباره پی بگیرم. شاید هم باردیگر رها شد! مهم ترین علتش توجه و تشویق دکتر عباس کاظمی از فرهیختگان جامعه شناسی و دوستان وبلاگی ام است. اما با توجه به دیدار اخیرم با دکتر چلبی، این بار به ایشان پرداختم.
دکتر مسعود چلبی متولد 1331 و اصالتا یزدی است.وی تحصیلات لیسانس و فوق لیسانس را در دانشگاه تهران در سالهای قبل از انقلاب (56) طی کرده و سال 1363 موفق با کسب مدرک دکترا از دانشگاه میشیگان غربی آمریکا می شود. بعد از حضور در ایران نیز عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی می شود و سال 1383 بعد از طی مدارج مختلف به درجه استادی رسید. وی در طول 20 سال گذشته استاد بسیاری از اساتید فعلی دانشگاه های ایران نیز بود ه است و غیر از دانشگاه شهید بهشتی در دانشگاه تربیت مدرس نیز تدریس می کند و عضو فعال انجمن جامعه شناسی ایران (و عضو هیئت مدیره دوره سوم آن) نیز می باشد که مقالات مهمی نیز در نامه انجمن جامعه شناسی منتشر کرده است. شاید علت حضور چلبی در دانشگاه شهید بهشتی ساختار پوزیتویستی آن باشد. چرا که حوزه مطالعات و تحقیقات دکتر چلبی بیشتر پژوهش های اجتماعی است، پایان نامه هایی که راهنمایی می کند، کتبی که تالیف می کند و مقالاتی که می نویسد، بیش از همه پژوهش اجتماعی چه پیمایش و پرسشنامه ای و چه روش های تاریخی می باشد. البته این مسئله موجب غفلت وی از نظریه و تئوری چنان که درد و اشکال برخی جامعه شناسان کمی می باشد، نشده است. وی حتی در چند سال اخیر موفق به نظریه پردازی های تلفیقی جهانی شده است. عنایت چلبی به پارسونز و چارچوب نهادی و آجیل، در کلاسهای درسش به آشکاری پیداست که البته وی تاکید می کند فقط نظم فکری اش را از پارسونز مدد گرفته است. و به هر روی با آن که تسلط وی بر نظریه های جامعه شناسی انکارناشدنی است، اما وی تا سالهای قبل به تدریس آمار مقدماتی و آمار پیشرفته در دانشگاه نیز میپرداخت. البته باید بر این نکته تاکید کنم که کلاسهای آمار او، بیش از آن که تاکید بر عدد و رقم و آمار باشد، توجه به محتوای بحثها بود و او خود بارها بر این مسئله تاکید می کرد که تا نفهمیدید که این فرمولها برای چیست و کارکرد و منطقش چیست، هرگز آنها را نپذیرید. در تحقیقات اجتماعی نیز وی سعی می کند سخت ترین شرایط را تحمل کند و سطح معناداری و درصد خطا در تحقیقات اجتماعی را چنان سختگیرانه مد نظر قرار می دهد که به گفته برخی بسیاری پیش فرض هایش را خودش از این طریق کنار می گذارد. کتاب های او ((جامعه شناسی نظم))، و ((بررسی تجربی نام شخصیت در ایران)) نیز تا حدودی مانند خود دکتر چلبی گمنام هستند، با آن که دکتر چلبی و سطح علمی او در جامعه شناسی ایران کم نظیر است، اما وی چهره چندان معروفی نیست و این شاید از خلق و خوی نسبتا منزوی او ناشی شده است. او هیچ نقش سیاسی ایفا نمی کند، بسیار کم سخنرانی می کند، مسئولیت اداری را نمی پذیرد و با دانشجویان نیز آنچنان دمخور نیست، مقالات و کتابهایش اکثرا آن چنان علمی و سخت هستند که تنها برای دانشجویان سطح بالای جامعه شناسی قابل فهم هستند. و از همین رو در اینترنت نیز چندان چیزی درباره دکتر چلبی پیدا نکردم، حتی یک عکس از وی نیافتم، شاید اگر بعدا پیدا کردم، افزودم.
کلاس های جامعه شناسی توسعه دکتر چلبی در دوره کارشناسی آن قدر بکر و پربار است که دانشجویانی چند باره در آن شرکت می کنند، از دانشجویان ارشد در آن شرکت می کنند و حتی به صورت مخفیانه آن را ضبط می کنند. گوشه هایی از مباحث آن که در ترم دوم 82 – 83 از آن بهره می بردم را در اینجا می آورم. با این توضیح که مباحث دکتر چلبی هماره آمیخته از کلمات فارسی، عربی و انگلیسی است!
ادامه مطلب:
- مدرنیته
مدرنیته هم باید در سطح فرد و شخصیت باشد (تحول در فکر و ایجاد عقل نقاد و نیز تحول در ساختارهای انگیزشی شخصیت) و هم در سطح جامعه. عوامل مدرنیته: 1 – سطح خرد (روشنفکران، کارآفرینان، صنعتگران) 2 – سطح میانه (بوروکراسی و سازمانهای جدید از قبیل دانشگاه، عقل حسابگر، جامعه مدنی و ایجاد انسجام و روابط اجتماعی) 3 – سطح کلان (نهادهایی چون آموزش و پرورش، ارتش و... و فرآیندهایی چون شهر نشینی، صنعتی شدن و ...)
- مولفه های توسعه
از نظر دکتر چلبی، مولفه های توسعه (فرآیند تولید برای رفع عادلانه و صلح آمیز حوائج انسانی در جامعه است) در هر کشوری که ما نسبتا از آن محرومیم، چند چیز است: 1 – رشد اقتصاد (افزایش تولید واقعی اقتصادی و خدمات و رشد گزینه های بیرونی کیفی و کمی برای پاسخ به نیازهای افراد) 2 – عدالت اجتماعی (و برابری که در ایران از طریق روشنفکران خصوصا مارکسیست مطرح شده قبل از آن که آزادی نهادینه شود) 3 – آزادی (مسئله مهمی که در ایران شرایط ایجادش نبوده) 4 – ثبات نسبی و نظم ( دستیابی به نظم جدید و پویا که امنیت هم بیاورد، البته نه امنیت استبدادی که نقیض امنیت است ) 5- استقلال (ایجاد دولت ملت مستقل).
- انواع هنجارها
اگر بخواهیم برای هنجار انواعی قائل شویم: 1 – هنجار اجتماعی (امر غیر شرطی است که ضمانت اجرایی اش مبهم و انشایی است: باید و نباید) 2 – هنجار قانونی (قواعد شرطی است که مجازات و عواقب مشخص دارد: باید و نباید شرطی) 3 – هنجار رویه ای (خصلت تکنولوژیک دارد و از علم و معرفت می آید نه اخلاق و نوعی مسئولیت است: چگونگی) 4 – هنجار خصوصی( مربوط به خود شخص) 5 - هنجار اخلاقی(امر تمنا پذیر و ارزشمند و مشخص کننده جهت و رفتار: خوب و بد). اما برخی هنجارهای مناسب در حوزه های مختلف جامعه که برای توسعه لازم به نظر می رسد چنین است: حوزه اقتصادی (کار و تلاش – صرفه جویی – امانتداری – وقت شناسی)، حوزه سیاسی (پاسخگویی مسئولین، مسئولیت پذیری، انصاف، هدفداری) حوزه اجتماع (احسان، وفاداری، تعاون، دگرخواهی عام)، حوزه فرهنگ (بردباری و تسامح، صیانت از شرافت و حقوق انسانی، صداقت، حقیقت جویی).
- انواع علایق و نیازهای انسانی
علایق افضل انسانی که ایجاد کننده اخلاق، هنجارها و نهاد ها و علوم مختلف در جامعه انسانی است، 4 علقه است: 1 – علقه مادی ( نیازهای مادی و انسانی که موجب توسعه علوم تحلیلی و تجربی شده است و جامعه را به تولید مادی و ثروت اقتصادی واداشته است) 2 – علقه امنیتی (نیاز به امنیت و احساس امنیت که تولید سرمایه سیاسی و قدرت و دولت می کند) 3 – علقه اجتماعی (نیاز به زندگی با دیگران که تولید سرمایه اجتماعی و تعهد و اعتماد و شبکه روابط می کند) 4 – علقه شناختی (نیاز به دانستن که تولید فرهنگی می کند و معارف و هنرها و تکنولوژی و مهارت ها از آن ناشی می شود).
- برخی مشکلات جهان سوم
چند مشکل جوامع جهان سوم: روابط اقتصادی شان مصرفی است، ساختار سیاسی شان دیکتاتوری و مبتنی بر عدم مشارکت واقعی مردم است، فرهنگشان، استبدادی است و ایده ها و هنجارها و ارزشها در این ساختار است و از لحاظ اجتماعی شاهد اتمیزه کردن مردم، عدم تولید سینرژی و هم افزایی، رابطه کثیر به فرد (حاکم و مردم) هستیم.
- جامعه ما: حسی
یک مشکل ما، وجود جامعه حسی است. در جامعه عقلانی و غیر حسی، حرکت های اجتماعی، خطی تر و قابل پیش بینی است اما وقتی احساس بر جامعه غلبه کند و ترس، خشم، خوش آمدن و... تعیین کننده رفتار باشد، حرکت منظمی وجود ندارد، برنامه ریزی نیست، امنیت نیست، مسائل پیش بینی پذیر نیست و همه به روز و با روز حرکت می کنند و رفتار می کنند.
- تئوری جهانشمول
آیا می توانیم در علوم اجتماعی، تئوری جهانشمول داشته باشیم؟ در برخی ابعاد زیستی و روانی و فردی، در کل جهان ممکن است عکس العملها مشابه باشد، که در این زمینه می توانیم نظریه عمومی دهیم. ولی در شکل های اجتماعی متفاوت و با تاریخ و مکان و فرهنگ مختلف، قانون مندی های متفاوتی وجود دارد ولذا تئوری ها هم متفاوت است و خاص می شود. از این منظر هر علمی در این طیف قرار میگیرد و مبتنی بر گزاره های خاص و عام است که بهتر است هر چه بیشتر به سمت گزاره های عام حرکت کند.
تکمله:
روز دوشنبه این هفته با دوستانم رضا، علی و عقیل برای کار جامعه شناسی آلمان که معلوم نیست به این زودی ها به ثمر برسد، دیداری با دکتر چلبی داشتیم که بازگویی اش خالی از لطف نیست.
اول این نکته را اشاره کنم که تنها درسی که در دوران تحصیلی ام در مدرسه و دانشگاه افتاده ام، درس آمار دکتر چلبی بود (البته در ترم بعدش بالاترین نمره کلاس را گرفتم!) که شاید موجب شد معدل لیسانسم الف هم نشود با این وجود از محبوب ترین استادانم همین دکتر چلبی است. خیلی از او آموخته ام و خط و نظم فکری زیادی به اندیشه هایم داده است، درباره شناخت ایران و مسئله مدرنیته و توسعه نیز عقایدش برای من که بسیار راهگشا بوده است. چند باری خصوصی با او صحبت کرده ایم که این دفعه از همه جالب تر بود. اول صحبت مانند همیشه با شوخی و خنده آغاز شد از هر کس می پرسید چه کار می کنی و کجا تحصیل می کنی؟ من که گفتم فعلا آزاد و رها هستم! با خنده گفت: ((رها هستی؟ آنارشیست شدی؟ خوب کاری می کنی!))
درباره بازخوانی جامعه شناسی فرانسه در چارسوق اندیشه که صحبت کردیم، و گفتم: داریم رقیب انجمن جامعه شناسی می شویم! گفت: ((خیلی خوبه! همان ها که در مسجد برگزار می شه؟)) ما که داشتیم شاخ در می آوردیم. بعد متوجه شدیم حسینیه ارشاد را می گوید، توضیح دادیم که حالت کتابخانه وتالار دارد و حسینیه نیست، تازه اگر شما جای بهتری سراغ دارید به ما بدهید! البته خودش می دانست شاید می خواست سر به سرمان بگذارد! بحث به فوکو و عقایدش کشید و نیز نظرات دکتر کچوئیان که معتقد است جامعه شناسی، علم نیست و فهم اجتماعی که از جامعه شناسی انتظار آن را داریم، مسئله ایستایی نیست. و در دوران جدید، همه چیز نسبی است وجامعه شناسی هم نه به عنوان یک علم به شکل یک مطالعه و حتی به مثابه یک رمان است که ما را با مسائلی نه صرفا حقیقت آشنا می کند. اساس مطالعات فرهنگی بر این مبناست (اینها را بیشتر رضا توضیح داد)، وقتی این مباحث مطرح شد دیگر دکتر چلبی نتوانست تحمل کند، انتقاداتی از این دیدگاه داشت و میگفت که(( بالاخره برای شناخت نیاز به نظریه و تئوری هست و نظریه پردازی هم خودش علم است و این واقعیتی است که چه در جامعه شناسی کمی و پژوهشی و چه جامعه شناسی نظری، ما با نسبت هایی، می توانیم به حقیقت دست یابیم و می توانیم نظریه پردازی کنیم.)) در حین صحبت ها به این مسئله اشاره کرد که انجمن جامعه شناسی دو سخنرانی برای وی در نظر گرفته اند که درباره نظریه پردازی وضعف نظریه در ایران بحث کند. در این مورد دکتر چلبی معتقد بود: ((مشکل ما در نظریه خیلی زیاد است. غرب مسئله داشت. افرادی مثل کانت و مارکس و دورکیم این مسئله را به خوبی درک می کردند و مسئله پردازی می کردند و نظریه سازی می کردند. حالا هم این روند ادامه دارد و به صورت خرد و کلان نظریه پردازی می شود. اما مشکل ایران این است که مسئله ندارد.)) من گفتم: ما مسئله که زیاد داریم، نابرابری و دموکراسی و حقوق و... آیا واقعا نداشتن مسئله است یا مسئله پردازی؟ و این که تئوری هامون بیشتر ترجمه است تا بومی ساخته شود؟ دکتر چلبی تایید کرد و گفت: ((مسئله زیاد است اما مشکل، عدم توجه واقعی به مسئله ها و مسئله پردازی است. و این هم درست است که مسائل ما با غرب متفاوت است. وقتی جامعه هنوز قبیله ای بود، به جای این که بحث از آزادی شود، بحث برابری و عدالت از غرب وارد می شود و دنبال برابری انسانهای عقب مانده یا برابری در فقر هستیم و...)) بعد از این با توجه به سابقه ذهنی ام از دکتر چلبی گفتم: شما مشکل اساسی در ایران را ساختار معیوب می دانید یا معتقدید باید از پایین به بالا و با جامعه مدنی این مشکلات حل شود؟ دکتر چلبی تاکید کرد: ((مشکل از هر دو جاست و البته بیشتر نخبگان. ما نخبه سیاسی، اقتصادی و حتی فرهنگی نداریم و این باعث ایجاد سیکل و چرخه معیوبی بین نخبگان و ساختار شده است. نخبگان به وظیفه خود عمل نمی کنند و ساختار و سیستمی معیوب را رقم می زنند و سیستم نیز نخبگان واقعی تحویل جامعه نمی دهد.)) وی هیچ امیدی به ایجاد نخبگان واقعی در این جامعه نداشت و معتقد بود (( از این سیستم نخبه در حوزه های مختلف در نمی آید و امیدی به اصلاح نیست. در این جامعه باید به انتظار یک اتفاق یا تصادف نشست و همان مباحثی که در شانس اجتماعی و سوشال لاتاری! مطرح می شود. البته باید مراقب بود که این اتفاق ها و شانس ها مثل مصدق یا امیرکبیر چندان جدا از جامعه و بالاتر از جامعه نباشند که آنها هم شکست می خورند. دل به انقلاب هم نباید بست که اغلب، انقلابیون آدم های بی کله و نترس و غیر عقلانی هستند که از شرایط نترسیده اند و رو به انقلاب آورده اند و این مسئله نیز کار را حل نمی کند و روند معیوب را ادامه می دهند. چرا که یک مشکل اساسی دیگر ما عدم وجود عقل نقاد و نیز حضور دائمی فرهنگ استبدادی در سیاست و خانواده و مدرسه و دانشگاه و اداره و... بوده و هست.))
این نظر هیچ یک از ما را اقناع نمی کرد، ما در جمع های دوستانه خیلی روی این موضوع بحث کرده بودیم، همیشه دنبال راه حل هستیم و با هم اختلاف نظر داریم، اما نمی توانستیم ((اتفاق)) را گزینه مناسبی برای اصلاح و پیشرفت ایران بدانیم، از دکتر چلبی خواستیم نظر خودش را برای آغاز راه، برای آغاز تغییر شفاف تر بدهد چرا که بی شک او نیز منتظر اتفاق نیست! دکتر چلبی ابتدا گفت: من در موضع نسخه چینی برای جامعه ایران نیستم و با مکثی طولانی گفت:(( اولین گزینه ها برای اصلاح، مسئله آموزش در همه سطوح است. جامعه ما باید از حالت توده ای خارج شود و باید آموزش و یادگیری را به هر طریقی نهادینه کرد.))
در این گفتگوی حدودا یک ساعته خیلی مباحث دیگر هم مطرح شد و بیش از یک کلاس چیز یاد گرفتیم. من خود این بحث آموزش که قبلا از آن غافل بودم را بسیار پسندیدم، فعلا با عقل ناقص خود آن چه را برای شروع کار و برای آغاز راه پیشرفت و خروج از وضع فعلی جامعه ایران مناسب می دانم چند چیز است: یکی ایفای نقش بیشتر موسسات غیر دولتی و احزاب در راستای فعال تر کردن جامعه مدنی، دیگری ایفای نقش سیاسی فعال توسط روشنفکران و فرهیختگان و گسترش اصلاحات تدریجی اما اساسی در راستای اصلاح ساختار، سوم آموزش در همه سطوح و کمک به گسترش عقل نقاد در راستای شکستن سیکل معیوب نخبگان – ساختار.
لینک ها:
تجربه بیهوشی
نوشته شده در جمعه هشتم اردیبهشت 1385 ساعت 19:33 شماره پست: 106
یک دوست خوبی دارم قبلا عقاید مذهبی و سیاسی تندی داشت و حالا خیلی از آن دوران ناراحت است و از گذشته خودش نفرت دارد. (راستی یکی دیگر هم هست) اما من همیشه به اینجور مسائل به عنوان یک تجربه نگاه می کنم؛ معتقدم با توجه به هر شرایطی، هر زمانی، هر مکانی و به واسطه هر رشد عقلانی، آدمی تغییر می کند و اگر تغییرش عقلانی و نه احساس باشد، پذیرفتنی است و باید این تجربه های متفاوت را از سر گذراند. از همین رو باید سعی کنیم سختی ها و مشکلات را نیز نوعی تجربه بدانیم. یکی از این دست تجربه ها برای من، تصادف بوده که چند باری آن را تجربه کرده ام و از بدترین هایش در زمان بچگی ام و در حدود ۱۵ سال قبل بود و موجب مشکلی در داخل بینی ام (پولیپ) شد که نیاز به عمل جراحی دارد و اکنون فرصت یافته ام این مهم (!) را انجام دهم. نگاهم به این عمل که فردا انجام خواهد شد هم نگاه به یک تجربه بیهوشی است، قرار است چند ساعتی بی هوش باشم، یعنی نه خواب، نه بیدار، بلکه بیهوش. شاید هم هرگز به هوش نیامدم، خدا را چه دیدید؟اگر خواستید دعایی بکنید...
پ . ن:
من عکاس حتی آماتور هم نیستم، دوربین دیجیتالی هم ندارم، اما فرصت هایی پیش آمده که عکس هایی از جاهای مختلف بگیرم، دیدنش شاید بد نباشد. در یک جایی به نام فوتوبلاگ خدای من گذاشته ام. اگر مایل بودید نگاهی بیندازید. البته چند وقتی است لینکش را در وبلاگ هم گذاشته ام، یک خدای من هست در سمت راست وبلاگ قسمت پایین که هم غروب است و هم دریا که دریایش مواج است البته!
تجربه مصیبت و باقی قضایا
نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت 1385 ساعت 12:2 شماره پست: 107
۱ - اشتباه کردم! بعضی ها چیزها تجربه اش خیلی سخت و بد است! اگر هم بعضی ها از گذشته شان نفرت دارند، شاید واقعا حق دارند.
۲ - تجربه بیهوشی جالب بود. سرمی به من وصل کردند، دکتر و دستیارانش داشتند درباره بیانیه البرادعی صحبت می کردند و این که به ضرر ایران نامه داده است. یکیشان به من گفت: هنوز به هوش هستی؟ من که یک مزه های خاصی را در دهانم حس می کردم، بی حال گفتم: یکجورهایی دارم میشوم... و دیگر هیچ نفهمیدم تا وقتی که دیدم در یکجای دیگر هستم، دست و پا زدم تا فهمیدند به هوش آمدم ولی تا چند ساعتی منگ بودم و بی حال! راستی اولش گفتند باید سیبیلت را با تیغ بزنی! من هرچه تلاش کردم که سیبیل مبارک را نزنم نشد و آن شد که شد...
۳ - اما تجربه بعد از عمل و شب اول بیمارستان و... خیلی سخت بود. بینی ام بسته، دائما اشک از چشمانم جاری بود، درد و.... واقعا وقتی سلامتیم قدر عافیت نمی دانیم...
۴ - دیروز بالاخره پانسمان اولیه باز شد و نفسی حاصل شد... اما هنوز در دوران نقاهتم. مقداری هم بینی ام بزرگتر شده، اطرافیان می گویند ورم است و می خوابد ولی اگر اینجور بماند که .....
۵ - لطف دوستان و اقوام و آشنایان خیلی روحیه بخش است. چه آنها که عیادت آمدند یا می خواستند بیایند، تلفن زدند، ایمیل زدند، پیام گذاشتند، اس ام اس زدند و... وقتی آدم مریض می شود می فهمد که این الطاف که بیشتر شاخصه جامعه ایرانی ماست، چقدر خوب است.
۶ - کارهای حلقه جامعه شناسی چارسوق اندیشه بحمدلله خیلی جلو رفت. بازخوانی جامعه شناسی آلمان با سخنرانی اساتید بزرگی چون دکتر توسلی، آشتیانی، آزاد ارمکی، عاملی، نوذری، سعیدی کاظمی و... در اردیبهشت و خرداد و مابقی اش در پاییز برگزار می شود. من موافق این دو تکه شدن نبودم، اما دوستان دیدند ما بیهوشیم، تصمیم خودشان را گرفتند. دوستان خصوصا ابوذر زحمت زیادی کشیده اند و غرفه ای هم در همایش انجمن جامعه شناسی برپا کردند که خیلی خوب بوده و استقبال شده است.... خیلی خوشحال شدم از چند جهت!
۷ - دکتر رامین جهانبگلو در طول هفته گذشته دستگیر شده است. با آن که برخی نظریاتش را نمی پسندیدم اما با توجه به برخوردهایی که گهگاهی در گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی با ایشان داشتم، خیلی از این مسئله ناراحت شدم. امیدوارم این مسئله سرآغاز یکسری برخوردهای جدید نباشد!
نظرسنجی درباره دین و جامعه
نوشته شده در شنبه شانزدهم اردیبهشت 1385 ساعت 22:46 شماره پست: 108
رابطه دین و جامعه خصوصا در ایران، مسئله بسیار مهمی است که بررسی و تبیین آن با مشکلات فراوانی روبروست. نمونه بارز آن هم مشکلات جامعه شناسی دین در ایران است که از دروس دانشگاهی حذف شده و از سوی دینداران و غیر دینداران همیشه با طعن و تمسخر و مشکل مواجه بوده است. بر این اساس و خصوصا بر مبنای سخنرانی دکتر احمد صدری درباره نقش دین در جامعه مدنی، از ۲ ماه قبل، یک نظر سنجی حول این محور در وبلاگ قرار داده بودم و با وجود این که قبلا هم گفته ام عقیده چندانی به این نوع نظرسنجی ها ندارم ولی امروز که تعداد پاسخ دهندگان آن به ۱۰۰ نفر رسیده است، نتایج آن را بررسی می کنم.
در دیدگاه کلی، جایگاه دین در هر جامعه ای میتواند متفاوت باشد، اما ایران با شرایط و جغرافیا و تاریخ و فرهنگ خاص خود، امروز رابطه خاصی با دین دارد و دین و جامعه در تعامل دو طرفه با هم هستند اما از منظر یک روشنفکر یا نظریه پرداز می تواند و باید شکل های دیگری از این رابطه نیز بررسی شود که سوال من از همینجا آغاز می شود که از نگاه ارزشی چه شکل رابطه ای میان دین و جامعه برای ایران مناسبتر است؟ نتیجه این نظر سنجی به شرح زیر است.
سوال : برای جامعه ایران کدامیک را مناسبتر می دانید؟
به ترتیب اولویت پاسخ دهندگان
۱ - حضور دین تنها در حوزه خصوصی:
غرب با تغییرات فکری و رواج سکولاریسم و لائیسیسم به سمتی پیش رفت که امروز ادعا می شود دین تنها در حوزه خصوصی حضور دارد و این گزینه از سوی برخی متفکرین به عنوان بهترین طریق جامعه ایران نیز پیشنهاد می شود که در این نظر سنجی نیز بیش از یک سوم ( ۳۵ درصد) پاسخ دهندگان آن را برگزیده اند. به نظر می رسد فارغ از ارزشگذاری در رویکرد حضور دین در حوزه خصوصی، چندان توجهی به واقعیات جامعه ایران نمی شود و در جامعه ای دینی که هنوز انگیزه ها، رفتارها، هنجارها، ارزشها، نهادها، ساختارها و روابط اجتماعی اکثرا بدون هیچ فشار بیرونی دینی است، دم زدن از لائیسیسم مطلق در جامعه ، خیالی خام به نظر می رسد.
۲ - حضور دین در جامعه مدنی:
۲۷ درصد از پاسخ دهندگان این گزینه را انتخاب کرده اند. به این معنی که دین غیر از حوزه خصوصی در جامعه مدنی نیز میتواند حضور داشته باشد. سازمانها، انجمنها، احزاب و گروه های دینی هم می توانند فعالیت کنند و امور دینی جمعی و مناسک جمعی نیز امکان گسترش و پذیرش در جامعه را دارند و دین در این مسیر تا جایی حق گسترش دارد که داعیه دار حکومت و قدرت نشود. البته دینداران هر یک می توانند از طریق احزاب و با رای مردم در قدرت نیز حضور داشته باشند اما این حضورشان به واسطه دین و مشروعیتشان از دین نیست بلکه ناشی از رای و اراده مردم است. البته دکتر صدری در این باب تفکیکی قائل شده بودند و حضور دین در جامعه مدنی را با حضور دین در احزاب به طور مجزا بررسی می کردند که در این زمینه سوالاتی برایم ایجاد شده که قرار شده ایشان پاسخ دهند. این نظر نیز در کل با انتقاداتی مواجه است از یک سو عده ای داعیه گستره شریعت تا حکومت را دارند و عده ای دیگر معتقدند آن هنگام که راه دین به جامعه مدنی باز شد، مسیر خویش تا دخالت در تمام زندگی افراد را پی خواهد گرفت.
۳- لزوم حضور دین در سیاست و حکومت:
۲۵ درصد پاسخ دهندگان بر این گزینه تاکید کرده اند. یعنی همان شرایطی که در آن قرار داریم. دین از این منظر آن چنان توانایی و گستره دارد که بتواند حکومت رانیز عهده دار گردد و در حقیقت جمهوری اسلامی نماد چنین گزینه ای می باشد. اما از منظر اکثر روشنفکران و جامعه شناسان، حضور دین در حکومت به ضرر خود دین شده و حقیقت اصیل دین در این میان فراموش شده است و امروز جامعه ما را با مشکلات فراوانی روبرو کرده است.
۴- ترک دین از فرد و جامعه:
ترک دین از فرد و جامعه گزینه افراطی به نظر می رسد که طرفداران کمی دارد و در این نظر سنجی نیز تعداد انگشت شماری در حد ۷ درصد موافق آن بوده اند. بالاخره این هم نظری است که ممکن است با ادعای جانشینی معنویت به جای دینداری پاسخ داده شود یا انسان متمدن و اخلاق مدرن را بی نیاز از دین بداند که انتقادات به این نظر نیز فراوان است.
نظر سنجی جدیدم درباره مشکلات جامعه شناسی و علوم اجتماعی در ایران است. مشکلاتی که به نظر بیش از این گزینه ها است و هریک به سهم خود نقشی در ضعف علوم اجتماعی و عدم کارآیی مناسب آن داشته اند و از آنجا که این ضعف به عنوان یک متغیر مهم، سهم فراوانی در دیگر مشکلات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دارد، واکاوی و تحلیل آن مهم به نظر می رسد.
بازخوانی جامعه شناسی آلمان
نوشته شده در دوشنبه هجدهم اردیبهشت 1385 ساعت 11:6 شماره پست: 109
حلقه جامعه شناسی موسسه غیر دولتی چارسوق اندیشه در راستای معرفی جامعه شناسان بزرگ جهان در دومین گام به بازخوانی جامعه شناسی آلمان می پردازد. اولین گام از این سلسله نشست ها مربوط به بازخوانی جامعه شناسی فرانسه بود که با استقبال وسیعی از سوی اساتید و دانشجویان جامعه شناسی مواجه شد. در ادامه همین برنامه ها، بازخوانی جامعه شناسی آلمان در دو مرحله در بهار و پاییز ۱۳۸۵ در تالار کتابخانه حسینیه ارشاد برگزار می گردد.
مرحله اول اختصاص به ۴ جامعه شناس کلاسیک آلمانی دارد که روز پنج شنبه ۲۱ اردیبهشت ماه ساعت ۱۵، دکتر غلامعباس توسلی استاد ممتاز و رییس گروه جامعه شناسی دانشگاه تهران درباره فردیناند تونیس سخنرانی خواهد کرد. درباره ماکس وبر جامعه شناس مطرح و بزرگ آلمانی، دکتر تقی آزاد ارمکی استاد جامعه شناسی و رییس سابق دانشکده علوم اجتماعی تهران در روز پنج شنبه ۲۸ اردیبهشت ماه ساعت ۱۰ صبح سخن خواهد گفت. سخنرانی درباره جورج زیمل نیز به دکتر عباس کاظمی، جامعه شناس جوان و عضو هیئت علمی گروه ارتباطات دانشگاه تهران سپرده شده است که روز پنج شنبه ۴ خردادماه ساعت ۱۰ صبح در این رابطه سخنرانی خواهد کرد و سخنرانی درباره کارل مارکس را دکتر منوچهر آشتیانی استاد بزرگ و متخصص مشهور جامعه شناسی معرفت بر عهده گرفته است که پنج شنبه ۱۱ خردادماه ساعت ۱۰ صبح در تالار کتابخانه حسینیه ارشاد این سخنرانی انجام خواهد شد.
مرحله دوم بازخوانی جامعه شناسی آلمان که در پاییز برگزار خواهد شد نیز به نوربرت الیاس، یورگن هابرماس، اولریش بک، نیکلاس لومان، مکتب فرانکفورت، هالموت آلبرشت و... اختصاص یافته است که تاکنون سخنرانی دکتر اباذری، دکتر عاملی، دکتر سعیدی، دکتر نوذری در این سلسله نشست ها قطعی شده است.
در همین رابطه:
پ . ن:
سخنرانی دکتر غلامعباس توسلی درباره فردیناند تونیس به پنج شنبه ۲۸ اردیبهشت ساعت ۱۲ موکول شد. بدین ترتیب زمان سخنرانی ها بدین شرح است:
موضوع | سخنران | زمان | ساعت |
ماکس وبر | دکتر تقی آزاد ارمکی | پنج شنبه ۲۸ اردیبهشت | ۱۰ الی ۱۲ |
فردیناند تونیس | دکتر غلامعباس توسلی | پنج شنبه ۲۸ اردیبهشت | ۱۲ الی ۱۴ |
جورج زیمل | دکتر عباس کاظمی | پنج شنبه ۴ خرداد | ۱۰ الی ۱۲ |
کارل مارکس | دکتر منوچهر آشتیانی | پنج شنبه ۱۱ خرداد | ۱۰ الی ۱۲ |
سخنرانی درباره کارل مارکس
از سلسله نشست های بازخوانی جامعه شناسی آلمان، روز پنج شنبه ۱۱ خرداد ماه دکتر منوچهر آشتیانی به آرا و اندیشه های کارل مارکس خواهد پرداخت. این سخنرانی که از سوی حلقه جامعه شناسی موسسه غیردولتی چارسوق اندیشه تدارک دیده شده است در تالار کتابخانه حسینیه ارشاد و از ساعت ۱۰ تا ۱۲ برگزار می شود.
دکتر منوچهر آشتیانی استاد سابق دانشگاه تهران است که کتابهای مهمی در زمینه جامعه شناسی معرفت و آرای ماکس وبر، شلر و مانهایم تالیف کرده است و تازه ترین کتاب وی نیز در رابطه با مارکس می باشد. دو مطلب از دکتر آشتیانی را در اینجا (گفتگو با روزنامه هموطن) و اینجا (پاسخ به خبرنامه انجمن جامعه شناسی) بخوانید.
بدین ترتیب برنامه مرحله اول سخنرانی ها در جدول ذیل درج شده است. مرحله دوم بازخوانی جامعه شناسی آلمان که در پاییز برگزار خواهد شد نیز به نوربرت الیاس، یورگن هابرماس، اولریش بک، نیکلاس لومان، مکتب فرانکفورت، هالموت آلبرشت و... اختصاص یافته است که تاکنون سخنرانی دکتر اباذری، دکتر عاملی، دکتر سعیدی، دکتر نوذری در این سلسله نشست ها قطعی شده است.
موضوع | سخنران | زمان | ساعت |
ماکس وبر | دکتر تقی آزاد ارمکی | برگزار شد | - |
فردیناند تونیس | دکتر غلامعباس توسلی | برگزار شد | - |
جورج زیمل | دکتر عباس کاظمی | برگزار شد | - |
کارل مارکس | دکتر منوچهر آشتیانی | پنج شنبه ۱۱ خرداد | ۱۰ الی ۱۲ |
مکان: خیابان دکتر شریعتی - تالار کتابخانه حسینیه ارشاد
دانیل بل، جامعه شناس دنیای جدید
نوشته شده در چهارشنبه بیستم اردیبهشت 1385 ساعت 13:56 شماره پست: 110
۱۰ می (۲۰ اردیبهشت) سالروز تولد دانیل بل Danial bell است. در رابطه با این جامعه شناس مشهور آمریکایی مطلبی در نشریه الکترونیکی فصل نو نوشته بودم، که امروز به مناسبت ۸۷ ساله شدن وی آن را در این جا نیز قرار می دهم.
زندگی
"دانیل بل" متولد ۱۰ می (۲۰ اردیبهشت) ۱۹۱۹ در نیویورک و فرزند یک خانواده مهاجر یهودی است که کودکی همراه با سختی و فقر را تجربه کرده است. همین فقر و تنگدستی موجب شد تا او از نوجوانی افکاری افراطی و چپ پیدا کند و از ۱۳ سالگی به اتحادیه جوانان سوسیالیست بپیوندد و با توجه به شرایط و وضعیت اطرافش، خود تاکید کند که ((این اجتناب ناپذیر بود که من جامعه شناس شوم)). وی در اواخر دهه 30 وارد سیتی کالج نیویورک شد و آنجا نیز به جمع دانشجویان رادیکال چپ پیوست و البته در جامعه شناسی تحصیلات خود را ادامه داد. بعد از این وی در دهه 40 و 50 میلادی عملا روزنامه نگار شد و سردبیری مجله "فورچون" را عهده دار شد. کم کم عقاید تند بل، تعدیل شد و با نزدیک شدن به "میلز" در دانشگاه کلمبیا که تدریسی را در آنجا برعهده گرفته بود، اندیشه های افراطی سوسیالیستی و مارکسیستی در نظریاتش کم رنگ شد؛ تا آنجا که در سال ۱۹۶۵کتاب ((پایان ایدئولوژیها)) را منتشر ساخت و بیش از همه بر پایان ایدئولوژی سوسیالیستی تاکید کرد، این کتاب دانیل بل به همراه کتاب ((فرارسیدن جامعه فراصنعتی)) که در سال ۱۹۷۳منتشر شد، از مهم ترین آثار اندیشه اجتماعی در نیم قرن گذشته می باشد که صدها کتاب و نظریه بر مبنای آن شکل گرفته است. دیگر کتاب مطرح او که در سال ۱۹۷۶منتشر شده است نیز ((تضاد فرهنگی کاپیتالیسم)) می باشد. به هر روی بل، با رواج این اندیشه ها و نظریه پردازی ها شهرت فراوانی را کسب کرد و بعد از آن بود که از سال ۱۹۸۰به عنوان استاد دانشگاه هاروارد تدریس را پی گرفت و امروز نیز این استاد بازنشسته دانشگاه هاروارد، که افکارش در نظریات پست مدرنیسم، علوم ارتباطات و جامعه شناسی شناخته شده و به عنوان یکی از روشنفکران نیویورکی و محافظه کاران جدید آمریکایی محسوب می شود که بعد از "نیزبت" رشد کرده، خود ناظر شکست برخی اندیشه ها و پیش بینی های خویش است.
نظریات
دانیل بل جزو آن دسته از جامعه شناسان و روشنفکران قرار می گیرد که سعی کرده اند به نوعی میان چپ و راست را آشتی دهند، او صراحتا معتقد است: ((باید در اقتصاد، سوسیالیست؛ در سیاست، لیبرال و در فرهنگ، محافظه کار بود)). در عین حال وی نوعی رویکرد و نگرش ضد روشنگری دارد که در متن آن محافظه کاری، پست مدرنیسم و نئولیبرالیسم با هم ترکیب شده است و از این رو دشمن سرسخت آرمان های عقلانی روشنگری است که آنها را به منزله عوامل اصلی معایب و مفاسد جامعه مدرن بر می شمارد. دو نظریه مهم بل که در دو کتاب بسیار اثرگذارش، مطرح شده است، جامعه فرا صنعتی و پایان ایدئولوژی ها می باشد که به هریک به طور اجمالی میپردازیم.
دانیل بل جزو آن دسته از جامعه شناسان و روشنفکران قرار می گیرد که سعی کرده اند به نوعی میان چپ و راست را آشتی دهند، او صراحتا معتقد است: ((باید در اقتصاد، سوسیالیست؛ در سیاست، لیبرال و در فرهنگ، محافظه کار بود)). در عین حال وی نوعی رویکرد و نگرش ضد روشنگری دارد که در متن آن محافظه کاری، پست مدرنیسم و نئولیبرالیسم با هم ترکیب شده است و از این رو دشمن سرسخت آرمان های عقلانی روشنگری است که آنها را به منزله عوامل اصلی معایب و مفاسد جامعه مدرن بر می شمارد. دو نظریه مهم بل که در دو کتاب بسیار اثرگذارش، مطرح شده است، جامعه فرا صنعتی و پایان ایدئولوژی ها می باشد که به هریک به طور اجمالی میپردازیم.
۱- پایان ایدئولوژیها
از منظر بل، ایدئولوژی، ابزاری است برای تبدیل رای و عقیده به عمل و وسیله ای است برای مبدل کردن کردن افکار به اهرم های اجتماعی. ایدئولوژی که حاوی حقیقت راستینی برای امروز بشر نیست با شور و هیجان، قدرت می گیرد و از آنجا که با شور و نه شعور گسترش می یابد، ممکن است به جنایات و فجایع و مصیبتهای زیادی برای بشریت منجر شود آن گونه که در تاریخ، نمونه های آن کم نبوده است. ایدئولوژی از دیدگاه بل، مسائل را آن قدر ساده می کند که این ضرورت را از بین می برد که مردم خود به مسائل و نیازهای خود بیندیشند. با این انتقادات، او حمله خویش را به ایدئولوژی چپ آغاز می کند و تاکید می کند صریح ترین صورت های ایدئولوژیها را پیروان هگل، فوئرباخ و مارکس گسترش دادند چرا که کار اصلی فلسفه را سنجش گری می دانستند، معتقد به روکردن فلسفه به زندگی روزمره انسان بودند و به حقیقت انقلابی برای رهایی بخشی اشاره می کردند و... که تجربه نشان داد این نوع اندیشه ها که در قالب ایدئولوژی همه گیر می شود، امروزه دیگر نمی توانند شرایط را تغییر دهند و به هیچ وجه نیز نمی توانند وضعیت کنونی ما را تبیین کنند ولذا این عصر، عصر پایان ایدئولوژیهاست. وی تاکید می کند، پایان ایدئولوژی هرگز به معنای پایان یوتوپیا و آرمانشهر نیست! و خود می گوید امروزه بیش از هر زمان دیگری به آرمان های متعالی نیازمندیم اما نردبان رسیدن به آرمانشهر جدید را نه اعتقاد بی چون و چرا (ایدئولوژی) که نردبان تجربه می داند. بل تاکید می کند در عصر پایان ایدئولوژی باید آرمانها مشخص کند که کجا می خواهیم برویم؟ چگونه می خواهیم برویم؟ به چه بهایی؟ و چه کسانی باید این بها را پرداخت کنند؟ وی البته در کتاب خویش تصریح می کند که بسته شدن این کتاب (ایدئولوژیها) به معنای کنار گذاشتن آن نیست و امروزه هنوز ایدئولوژیها با آن که دارای تبیین و حقیقتی برای امروز ما نیستند، هنوز به کار خویش ادامه می دهند، چنان چه چپ ها هنوز نیز برای سوالات مختلف جواب های مطنطنی در چنته دارند.
این نگاه بل که در ابتدا و حتی تا امروز طرفداران زیادی پیدا کرده است، با مخالفت سوسیالیست ها و نظریه پردازان مختلفی مواجه شده است، برخی او را متهم کرده اند که چشم خود را به واقعیت بسته است، تنها به جامعه آمریکا و اطراف خویش توجه داشته، از جهان سوم غافل مانده است و در حقیقت بر غلبه ایدئولوژی کاپیتالیسم و سیاست دموکراتیک غربی اصرار ورزیده است. البته این انتقاد نیز به وی وارد است که انسان را گریزی از ایده و نظر و آرمان نیست، حال اسم آن را هرچه بگذاریم، حتی نظر خود بل در طول زمان به صورت یک ایدئولوژی مطرح شده است؛ گرچه برخی ایدئولوژیها حاوی حقیقت کمتری است و در طول زمان ممکن است افول کنند، اما این مسئله، دلیل بر پایان عمومی مفهوم ایدئولوژی نمی باشد.
۲– جامعه فراصنعتی
در طول سه چهار دهه گذشته، اندیشمندان بسیاری بر گذار از جامعه صنعتی تاکید کرده اند و اصطلاحات متفاوتی را برای این عبور و تغییر به کار برده اند که نظریه و اصطلاح دانیل بل در این زمینه که تاکید بر جامعه فراصنعتی بود، رواج و طرفداران فراوانی پیدا کرده است. او در سال 1973 با انتشار کتابی مژده فرارسیدن جامعه فراصنعتی را داده بود که شاخصه آن کنترل اجتماعی و هدایت نوآوری و دگرگونی دانش سازمان یافته است. وی دوران جدید را، دوران اضمحلال جامعه صنعتی که بر اساس تولید مادی و بهره کشی مادی است می داند و اعتقاد به ایجاد جامعه دانش بنیاد فراصنعتی دارد که به منافع همگانی و همکاری و همیاری گرایش دارد و شاخصه عصر حاضر را خدمات، اطلاعات و اندیشه می داند. در اینجاست که اندیشه های بل نزدیک به علوم ارتباطات نیز می شود و نظریه پردازان بر اساس نظریات او مبتنی بر افزایش نقش آموزش و آگاهی و کاهش فیزیک بدنی و نیز افزایش نقش آگاهی و اطلاعات در عصر جدید و جامعه فراصنعتی، دم از ظهور جامعه اطلاعاتی در عصر جدید زده اند. لازم است به برخی تفاوت های جامعه صنعتی و جامعه فراصنعتی از نظرگاه دانیل بل نیز نگاهی افکنیم:
۱– منبع اصلی جامعه صنعتی، ماشین و منبع اصلی جامعه فراصنعتی، دانش است.
۲– نهاد اصلی در جامعه صنعتی، بنگاه سوداگری و در جامعه فراصنعتی، دانشگاه است.
۳– تصمیم گیرنده اصلی در جامعه صنعتی، سوداگران و در جامعه فراصنعتی، متخصصان هستند.
۴– اساس قدرت در جامعه صنعتی را دارایی تعیین می کند و در جامعه فراصنعتی دانش و تخصص.
۵– در جامعه صنعتی، سیاست دخالتی نمی کند و در جامعه فراصنعتی، مشارکت دولت و بخش خصوصی وجود دارد.
۶– جامعه صنعتی جامعه تولیدکنندگان است در حالی که جامعه فراصنعتی تشکیل شده از متخصصانی است که تصمیم مستقل می گیرند.
۷– در جامعه فراصنعتی هماهنگی بیشتر و متمرکزتری وجود دارد.
۸– با توجه به رونق دانش، در جامعه فراصنعتی، تفاوت کلی میان افراد کاهش می یابد و با کاهش نابرابری های عمومی مواجهیم.
۹– در جامعه فراصنعتی بر خلاف جامعه صنعتی در سه بخش اقتصاد، سیاست و فرهنگ، اتحاد و همگرایی وجود ندارد و هریک قوانین و هنجارهای خاص خویش را دارند.
۱۰– در جامعه فراصنعتی خدماتی مثل بهداشت، آموزش و تحقیقات اهمیت فزاینده می یابد و مهارت و فنون تئوریک اهمیت بیشتری نسبت به ساماندهی تولید مادی پیدا می کند.
همانگونه که به وضوح، آشکار است، رویکرد ابتدایی دانیل بل به جامعه فراصنعتی، امری محتوم و البته مطلوب است که هم رگه هایی از لیبرالیسم دارد و هم رگه هایی از سوسیالیسم که بر دخالت محدودتر دولت و نیز بر کاهش نابرابری ها تاکید می کند. نظر وی بر خلاف نظریه رقیبش "آلن تورن" که او نیز به جامعه فراصنعتی توجه دارد، چندان به تضادها در آینده جامعه فراصنعتی توجه ندارد، اما با گذشت زمان وی برخی خوش بینی ها را نسبت به این مسئله از دست داد و در آثار جدیدترش تاکید می کند که دوران آینده چندان هم معلوم و مطلوب نیست و ما وراد دورانی نامعلوم و بی ثباتی خواهیم شد و این دقیقا بر خلاف عقاید مارکس و انقلاب محتوم و امیدواری به آینده است.
نقدهایی که بر این نظریه دانیل بل وارد شده بیش از همه عدم توجه به تضادها و خوشبینی زیاد او می باشد که شاید ناشی از خصلت محافظه کاری آمریکایی وی باشد و البته برخی آن را ناشی از توجه صرف وی به جامعه آمریکا دانسته اند که به درستی در آمریکا صنعت مادی رو به افول رفته و به دیگر کشورها منتقل شده، اما این واقعیت و رویکردی جهانی نیست. دیگر علت این مسئله تاثیرپذیری وی از اندیشه های هگلی های جوان است که اندیشه را کاملا تغییردهنده مادیات می دانند و معتقدند تغییر در آگاهی اجتماعی برای اثرگذاشتن روی دگرگشت های مادی جهان کافی است.
در هر صورت دانیل بل از اندیشمندان و جامعه شناسان تاثیرگذار معاصر است که تاثیر فراوانی در اندیشه اجتماعی امروز جهان و متفکرین پست مدرن به خصوص "لیوتار" داشته است. وی خود ایده پردازی می کند اما دم از پایان ایدئولوژی ها می زند، او به خوبی خبر از ایجاد جامعه فراصنعتی می دهد، اما نسبت به آن خوشبینی زیادی دارد و از آن کاهش نابرابری ها را خواستار است، او دنیای جدید و آرمانشهری را میخواهد که خود نیز نسبت به آن شناخت دقیقی ندارد و او بی شک با نظریات و تناقضهایش نماد دنیای جدید است. دنیایی جدید که جدیدتر از مدرن است، اطلاعات و ارتباطات و تبلیغات در آن نقش عظیمی ایفا می کنند، دنیایی که در آن همه چیز نسبی است، جامعه شناسی علمی پایان یافته است، فراروایتها منسوخ شده اند، ایده و ایدئولوژی های جدید گسترش می یابند اما دنیای پایان ایدئولوژیها نام گرفته، دنیایی که پایان تاریخ نام گرفته و پیروزی کاپیتالیسم در آن به جشن گرفته می شود اما بنیادگرایی و سنت گرایی نیز در آن به وفور یافت می شود. دنیایی که مدرن نیست، پست مدرن نیست، دنیایی که تنهایی می توانیم بگوییم جدید است و اندیشمندانش نیز جدیدند چونان دانیل بل.
با نگاهی به:
اباذری، یوسف، ((خردجامعه شناسی))، ص ۸۹ – ۱۱۳.
استونز، راب، ((متفکران بزرگ جامعه شناسی))، ترجمه مهرداد میردامادی، ص ۵۰ تا ۵۲.
بل، دانیل، ((پایان ایدئولوژیها))، ترجمه محبوبه مهاجر، سایت باشگاه اندیشه.
کیویستو، پیتر، ((اندیشه های بنیادی در جامعه شناسی))، ترجمه منوچهر صبوری، ص ۶۳ – ۶۹.www.en.wikipedia.org/wiki/danialbell
اباذری، یوسف، ((خردجامعه شناسی))، ص ۸۹ – ۱۱۳.
استونز، راب، ((متفکران بزرگ جامعه شناسی))، ترجمه مهرداد میردامادی، ص ۵۰ تا ۵۲.
بل، دانیل، ((پایان ایدئولوژیها))، ترجمه محبوبه مهاجر، سایت باشگاه اندیشه.
کیویستو، پیتر، ((اندیشه های بنیادی در جامعه شناسی))، ترجمه منوچهر صبوری، ص ۶۳ – ۶۹.www.en.wikipedia.org/wiki/danialbell
از حسین آقا تا تقسیم کار پیشرفته
نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم اردیبهشت 1385 ساعت 1:41 شماره پست: 111
شبی را که بخاطر عمل جراحی در بیمارستان خوابیدم با پیرمردی هم اطاق بودم که درد بدی داشت و هر چند دقیقه یکبار به دستشویی احتیاج پیدا می کرد، پرستاران که وضعش را دیده بودند اجازه داده بودند پسرش از او مراقبت کند. اسمش حسین بود، شاید ۲۵ سال داشت اما نمونه اش را تنها در کتابها و فیلمها دیده بودم. چند شبی بود که در بیمارستان بودند و البته بعد از من نیز ماندند، آن یک شب را که من دیدم به علت مشکل پدرش شاید نتوانست بیش از ۲ ساعت بخوابد. پدر دائم غر می زد و دستور می داد و ناله می کرد و.... و پسر با این که روز اولش نبود، اما هرگز خود را ناراحت نمی کرد، قیافه اش را هم تغییر نمی داد و با میل و رغبت عمل می کرد، دائما یا پدر را به دستشویی میبرد یا برایش لوله و... می آورد، و هیچ ناراحت نمی شد حتی اگر در وسط غذا خوردنش، پدر چیزی از او می خواست... من که تنها یک روز با آن پیرمرد گذراندم ـ که او هم شاید حق داشت و درد می کشید ـ عاصی شدم و می خواستم از آنجا فرار کنم! اما این حسین آقا با عشق و علاقه در خدمت پدر بود... جالب بود که صبح روز بعد فهمیدم حسین داستان ما که عکسش را نیز گرفتم، ازدواج هم کرده و فرزندی یک ساله دارد، زنش تلفن کرد که فرزندت مریض شده و بیا او را هم دکتر ببر!
این گونه رفتارها به نظر می رسد تنها در جامعه ماست که دیدنی است. در فردگرایی و تقسیم کار پیشرفته و انسجام ارگانیکی غربی، عموما فرزند از سنی خاص از خانواده مستقل می شود و خود پی کار خود است و هر کس در پی کار خویش! اگر یک بیماری برای پیری یا هر فردی عارض شد، خودش پول می دهد یا دولت حمایت می کند و از امکانات بیمارستان استفاده می کند... فرزند شاید به ملاقات والدین هم نیاید! در هنگام مرگ نیز اگر فرزندان خیلی وظیفه شناس باشند، تنها اقدامشان برگزاری مراسم مختصر خاکسپاری است و به سرعت، پایان زندگی یک نفر رقم می خورد... غیر از غرب حتی در منطقه خود ما و حتی در کشورهای عربی نیز خود دیده ام برای مردگان چندان مراسم و گریه و سوگواری برگزار نمی شود، از عربستان و کشورهای اهل تسنن بگیرید که نشانی برای مردگان نمی گذارند و احترام چندانی قائل نمی شوند تا عراق و شیعیان که چندان سوگواری برپا نمی شود و قبر نیز در قبرستانی به بزرگی یک شهر مثلا در وادی السلام قرار می گیرد که چندان زائری هم ندارد. اما در ایران ما چه در مورد مرگ و چه در مورد بیماری، تا آنجا که آشکار است توجه، بیش از دیگر جوامع است. گرچه همه مثل این حسین آقا نیستند، اما نرم و هنجار، احترام به والدین، عدم قرار دادن آنها در خانه سالمندان، مراقبت و عیادت هنگام بیماری، دسته گل و کمپوت و شیرینی برای بیمار و بالاخره مراسم های متوالی بسیار، پس از مرگ است. امری که در مقابل ارزشهای غرب و مدرنیته شاید مذموم و یا حداقل بی مورد است! اما به نظر من این گونه هنجارها که هم خلق و خوی ایرانی در آن است و هم ریشه گرفته از دین اسلام است، اگر در آن افراط نشود، جزو اخلاقی ترین امور و از بهترین خصایل ایرانیان است که هرگز نباید به طعن و قیاس با ارزشهای غربی آن را رها کنند. گرچه در این نوع انسجام مکانیکی و احساس تعلق خاطر به خانواده و نزدیکان برخی نقایص نیز وجود دارد و نیاز به آسیب شناسی دقیق در این مورد احساس می شود، اما در کل به نظر می رسد این عاطفه و احساس تعلق، ستودنی و مایه مباهات است و در مورد فرد و جامعه عامل بسیار تاثیرگذار مثبت، مطلوب وکارکردی می باشد. به نظرم از حسین آقا تا تقسیم کار پیشرفته و ایجاد انسجام ارگانیکی در ایران هنوز خیلی راه مانده است! قضاوت درباره خوبی یا بدی آن با شما....
نمایشگاه یا مرغداری
نوشته شده در شنبه بیست و سوم اردیبهشت 1385 ساعت 17:2 شماره پست: 112
نمایشگاه کتاب تهران پایان یافت. هر ساله ده روز اواسط اردیبهشت میلیون ها نفر به نمایشگاه می روند، صدها هزار کتاب فروخته می شود، صدها ناشر کتابهایشان را با تخفیف رد می کنند، ده ها فروشنده بستنی و ساندویچ و... خوشحال می شوند، خیابانهای شمال تهران تبدیل به پارکینگ می شوند و البته ویژگی دیگر این است که ده روزی را برخی جامعه شناسان و اهالی نشر و کتاب و مطبوعات و... انگشت به دهان می مانند که چه طور است وقتی متوسط مطالعه در ایران چند دقیقه است و متوسط تیراژ کتابها دارد به کمتر از ۱۰۰۰ نسخه می رسد، در عین حال اینچنین از نمایشگاه استقبال می شود و نمایشگاه تهران به آن سمت می رود که پربازدیدکننده ترین نمایشگاه کتاب دنیا می شود! اما با پایان نمایشگاه همه چیز فراموش می شود و اینها می ماند تا یک سال دیگر و نمایشگاهی دیگر!!! آنقدر در مطبوعات و وبلاگها در این رابطه مطلب نوشته بود که من دیگر نیازی به نوشتن ندیدم.
اما عباس کاظمی از دیدگاه دیگری نیز به این مسئله پرداخته، مسئله کتب خارجی و عرضه غلط آن. امسال که دوستم رضا می خواست کتابی درباره دورکیم به نوشته الکساندر تهیه کند و من نیز همراهش بودم، این مشکل را به طور کامل لمس کردم. اولا درباره کتب خارجی دسته بندی دقیقی نشده است، با ضعف عرضه و تنوع کتب علوم انسانی و علوم اجتماعی خصوصا جامعه شناسی مواجهیم و هر ناشر تنها کتابهایی که مایل بوده را آورده، تازه با چه مصیبتی اگر کتابی دلخواه را پیدا کنی، باید دنبال کارت خرید باشی، در صف بانک و... بایستی و آن وقت است که میفهمی کتاب مورد نظر قبلا فروش رفته و دیگر موجود نیست. در واقع ما با این واقعیت مواجهیم که دانشجویان و مشتاقان علوم مختلف باید مثل جوجه و مرغ منتظر باشند تا ببینند بعد از یک سال چه غذایی گیرشان می آید! من نمی گویم درب این مرغداری را ببندید اما فکری کنید، آنها که شما مرغ فرض کرده اید دارند آنفولانزا می گیرند، آنها دارند از بی غذایی می میرند، آنها اگر پری درآرند همه به فکر پرواز و فرارند! و شما که باید بیدار باشید نیز مثل همیشه خوابید.
آینه
نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم اردیبهشت 1385 ساعت 22:54 شماره پست: 113
اگر آدمی هیچ آینه ای را خلق یا کشف نکرده بود، تلقی و انتظاری که من امروز از خود و صورتم داشتم، آیا یکسره متفاوت از آن چیزی نبود که امروز در آینه می بینم؟
اگر آینه ها همه دروغ باشند و آن چیزی که هستیم را نشان ندهند، و ما روزی با واقعیت و حقیقت خود روبرو شویم، آن روز آیا شخصیت و رفتار و عقیده مان یکدست همین است که امروز هست؟
حواشی بازخوانی
نوشته شده در جمعه بیست و نهم اردیبهشت 1385 ساعت 10:23 شماره پست: 114
دیروز دو جلسه از نشست های بازخوانی جامعه شناسی آلمان برگزار شد. دکتر آزاد ارمکی درباره ماکس وبر و دکتر توسلی درباره فردیناند تونیس صحبت کردند که نسبتا خوب و حاوی نکات و مطالب جدیدی بود و سعی می کنم بزودی به هر یک بپردازم. اما جلسات دیروز شامل حاشیه هایی هم بود که گفتم فعلا آنها را اشاره کنم.
کلا استقبال بد نبود و حدود ۵۰ - ۴۰ نفری در جلسه اول و کمتر از آن در جلسه دوم شرکت کرده بودند که در این فضای رخوت و سستی دانشجویی این هم غنیمتی است! البته از آنجا که در همین نوع جلسات که برگزار کرده ایم، تا بیش از ۱۵۰ نفر هم مستمع داشته ایم، این سوال پیش می آید چرا استقبال ها کمتر شده است؟
دکتر آزاد در میان سخنانش با اشاره به چهار نسل جامعه شناسان که وی انتزاع کرده است، گفت در میان این چهار نسل که بنیانگزاران، اشاعه دهندگان، بنیادگرایان و اصلاح گرایان می باشند، نسل اول و چهارم از همه بیشتر با اختیار آمده اند و خصوصا نسل چهارم که شماها هستید با اختیار آمده اید، این جمع را شما گذاشته اید، دانشکده و گروه و اساتید نقشی در آن ندارند و شماها هستید که آنها را دعوت می کنید و ده بار می گویید تا بیاییم و احترام می گذارید و دارید عرصه جامعه شناسی ایران را می گردانید! شماها به هیچ جا وابسته نیستید و غیردولتی هستید و همین موجب می شود اختیار بیشتری داشته باشید و این خیلی قابل اعتناست و احتمالا مثل نسل اول منشا تحولات زیادی در جامعه شناسی ایران خواهید شد!! .... صحبت های غرور آفرینی بود اما واقعا اگر جامعه شناسی ایران را ما می چرخانیم و ما قرار است منشا تحول شویم که خدا آخر و عاقبت این جامعه شناسی را ختم به خیر کناد!!
در اواخر جلسه که آخر تالار نشسته بودم، ناگهان دو سه مرتبه ای لامپها کاملا خاموش شد و تنها میکروفون و پرژکتور روی سخنران روشن بود... ولی دکتر آزاد، مسلط داشت ادامه می داد، دوستم رضا رفت به مسئولین حسینیه خبر دهد، اما من که کنجکاو شده بودم، نگاهی به پشت سرم انداختم دیدم یک پریز برق هست که سرم روی آن قرار گرفته است، یکبار که امتحان کردم دیدم بله! سر من بوده که لامپها را روشن و خاموش می کرده است!
دکتر آزاد همچنین ابراز علاقه کرد که جلسه ای درباره جامعه شناسی اسلامی برگزار کنیم و او با موافقین این جریان گفتگو و کتک کاری مفصلی بکند! در پایان جلسه که یکی از بچه ها گفت خوب است دکتر کچوئیان را برای مناظره دعوت کنیم؟.... آزاد با خنده گفت: هر کسی می خواهید دعوت کنید، من می آیم، کچوئیان، مصباح، صدام!! هر کسی می خواهد باشد.
قرار بود دکتر توسلی ساعت۵/۱۲ برای سخنرانی بیاید که بچه ها گفتند چون سخنرانی دکتر آزاد تمام شده، تماس بگیریم زودتر بیاید... ساعت ۱۲ که با ایشان تماس گرفتم گفتند من دارم راه می افتم اما راه افتادن همانا و ساعت ۱۰/۱ دقیقه رسیدن همانا! خیلی شرمنده دوستان شدیم...
جلسه دکتر توسلی هم تا ساعت ۵/۲ بعد از ظهر ادامه یافت و علاقمندان هم که اکثرشان از ساعت ۱۰ آمده بودند تا آخر نشستند، این توجه و استقبال واقعا قابل تقدیر و مایه دلگرمی است.
یکی از علایقم این بوده که با دوستان مجازی و وبلاگی ام بیشتر آشنا و هم صحبت شوم در این جلسه در مورد یکی از بهترین هایشان این اتفاق افتاد که این نیز از حاشیه های خوب دیروز بود.
جلسه بعدی بازخوانی جامعه شناسی آلمان به زیمل اختصاص دارد که پنج شنبه هفته آینده با حضور دکتر کاظمی برگزار خواهد شد.
سخت و زیبا با خدا
نوشته شده در شنبه سی ام اردیبهشت 1385 ساعت 20:49 شماره پست: 115
«من از یک راه طی شده با شما حرف می زنم، من هم سال های سال در یكی از دانشكدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام، موسیقی کلاسیک گوش داده ام، ساعت ها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی كه نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و كتاب «انسان تك ساحتی» هربرت ماركوزه را ـ بیآنكه آن زمان خوانده باشم ـ طوری دست گرفتهام كه دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب! فلانی چه كتاب هایی میخواند، معلوم است كه خیلی میفهمد ... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی كشانده است كه ناچارشدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران كنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم كه«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است كه هركس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت. اما سرانجام تمام نوشتههایم (تراوشات فلسفی، داستانهای كوتاه، اشعار و ...) را در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم كه دیگر چیزی كه حدیث نفس باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاورم … به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز! سعی كردم كه خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شكر بر این تصمیم وفادار ماندهام سعی كردم كه خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، تا هر چه هست خدا باشد.»
آوینی را نمی شناسم، این تبلیغات و شعارهای حکومتی هم بیشتر موجب شده از او دور باشم. توجهم به این نوشته نیز بیشتر از باب انظر الی ما قال و لاتنظر الی من قال! است...البته باز هم ممکن است متهم به نوستالژی و رمانتیسیسم و ایدئولوژی گرایی و... شوم اما چند وقتی است این اتهام ها برایم سخت نیست! او می گوید: "سعی کردم خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد" چه سخت و در عین حال زیباست نزدیک شدن به خدا! مصطفی چمران نیز در این وادی خوب نجوا می کند. آن طور که در نیایشهایش که با نام ((خدا بود و دیگر هیچ نبود)) منتشر شده چه زیبا ازقول خدا می گوید:
"ای انسان تو محبوب منی، دنیا را بخاطر تو خلق کرده ام و تو را بر صورت خود آفریده ام و اگر کسی به ندای تو لبیک نمی گوید به خاطر آن است که هم طراز تو نیست ... زیبایی با دیدگان زیبا بین تو ظهور کرد و عشق با وجود تو مفهوم و معنی یافت ... تو مرا دوست می داری و من نیز تو را دوست می دارم، تو از منی و به سمت من باز میگردی!"
چقدر سخت است خود را از میان برداشتن، خدا را دیدن و هیچ ندیدن! رسیدن به دوستی با خدا. خود را در این دیار تنها دیدن، به سمت حقیقت سیر کردن، بازگشت به صورت و سیرت خدایی و آماده شدن برای بازگشت به آن مبدا اصلی. خدای من! چقدر سخت است و چقدر زیبا!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر