یک نوشته وبلاگی:دیروز با جامعه شناسی
نوشته شده در یکشنبه دوم اردیبهشت 1386 ساعت 15:48 شماره پست: 235
۱ - اول صبح سری به صندوق پستی ام می زنم قرار است از دو جا نامه بیاید که هنوز نیامده است. سری هم به دو - سه روزنامه فروشی می زنم شاید روزنامه اعتماد پنج شنبه را پیدا کنم ببینم چه بلاهایی سر مصاحبه آورده اند که پیدا نمی کنم. (از این بلاها این است که ویرایشگر محترم کلمه اصقلاب را به انقلاب تبدیل کرده است و کلا یک سوال را خراب کرده است! یا این که لید را نصفه کاره کار کرده اند و...)
۲ - می روم پیش دوستم که در کار موبایل است و موبایل پدر را می دهم تا تعمیر کند، می گوید اگر آب خورده معلوم نیست درست شود! اما دفتر تلفن موبایل خیلی مهم است و می گویم یک کاری اش بکن.
۳ - می آیم به دانشکده علوم اجتماعی تهران و قرار است با برخی استادها برای کار جامعه شناسی آنگلوساکسون صحبت کنیم. اول پیش یکی از استادهای باتجربه می رویم، می گوید من از همه استادهای اینجا بهتر می تونم درباره جامعه شناسی آمریکا صحبت کنم. ۱۵ سال آنجا بوده ام و ۵۰ ایالت را گشته ام و...، اما فعلا وقت ندارم تا حالا ۳۰ نفر از صداوسیما و مصاحبه و... را رد کرده ام و اگر می خواهید سال ۸۸ می توانم بیایم.... می بینم خیلی دارد کلاس می گذارد، می گویم اقلا دو- سه سال بیشتر می گفتید که خیالمان راحت شود، بالاخره رضایت می دهد که اوایل سال آینده یک سخنرانی مفصلی داشته باشد، حالا تا سال دیگه کی مرده که زنده است؟
۴ - با یکی دیگر از اساتید را در راهرو صحبت می کنیم، قبلش به دو نفر دانشجوی دکترا می گفت من کل هفته را وقت ندارم پنج شنبه ها عصر هم در دانشگاه آزاد تدریس می کنم، صبح هایش شاید بتوانم کاری برایتان بکنم. خیلی پشت سرش حرف است که تحقیقات چند میلیونی می گیرد و با پول ناچیزی تمام می کند و وضع مالی خیلی خوبی دارد. ولی به هر حال این تعهد را داشت که بیاید و یک سخنرانی درباره یک جامعه شناس آمریکایی بکند. می گفت اردیبهشت دو سفر خارجی دارم و ماه خطرناکی است و وقت ندارم ولی بالاخره رضایت داد بیاید.
۵ - دکتر جلایی پور را هم می بینیم درباره روزنامه ها و وضعیت حرفه ای آن صحبت می کند و این که امروزه تقریبا از نظر مالی جواب می دهد و از روزنامه جامعه و تجربیاتش می گوید. از شرق هم می گوید که ظاهرا قرار است دربیاید ولی عصر یکی از بچه های شرق می گفت که روزنامه بعید است دربیاید و بینشان اختلاف افتاده و قوچانی با جمعی محدود می خواهند روزنامه ای دیگر دست و پا کنند. این هم موجب تاسف است که روشنفکران و نخبگان ما هم نمی تونند با هم کار کنند! به هرحال جلائی پور هم قرار است درباره گیدنز صحبت کند که می گوید هنوز دارم کار می کنم تا یک چیز شسته رفته جمع و جور کنم.
۶ - دکتر آزاد ارمکی را هم می بینیم. می گوید این برنامه ها را پیاده کنید و بدهید خود اساتید ویرایش کنند و حتما مجموعه خوبی جمع آوری می شود. حاضر است درباره ریتزر و کالینز سخنرانی کند. شاگرد ریتزر در آمریکا بوده و کالینز را هم خوب می شناسد. می گفت تنها جامعه شناس بزرگ آمریکایی همین کالینز است که خوب شناخته نشده، دعوتش هم کرده که به ایران بیاید اما کالینز گفته تا این رییس جمهور در ایران حاکم است، نمی آیم! آزاد خیلی از وضع انتقاد می کرد و از تهمت هایی که به خودش هم بعد از دوران ریاستش بر دانشکده زده اند، ناراحت بود. با آه و افسوس می گفت دنیا جای آدمهای کوچک است نه آدم های بزرگ! از خیلی استادها هم بد می گفت که تنگ نظرند و... . می گفت پزشکان هم وقتی خیلی می دانند، هیچ زندگی راحتی ندارند و همه اش مراعات می کنند و ما جامعه شناس ها همینطور وقتی مشکلات جامعه را می بینیم همه اش افسوس می خوریم در حالی که عامه مردم زندگی راحتی دارند مثال می زد وقتی قانون را رعایت می کنیم و مثلا پشت خط عابر می ایستیم، از عقب فحش می دهند که الاغ خر بی شعور برو جلو... و از این حرفها. کم و بیش وسط صحبت هایش هم موبایل زنگ می خورد و لعنت می فرستاد بر کسی که موبایل را اختراع کرده و ما هم آمین می گفتیم!
۷ - از آنجا به دانشکده علوم اجتماعی علامه می رویم، از محیط آنجا چندان خوشم نمی آید برخلاف بچه های خود علامه که بعضا عاشقش هستند! به نظرم حالت مدرسه ای را دارد که زنگ تفریحش خورده است! بالاخره بعد از صرف چای و کمی گپ و گفت سراغ استادها می رویم برای سخنرانی ها که اکثرا شنبه ها نیستند. تنها با یکی از اساتید صحبت می کنیم که چنگی به دل نمی زند!
۸ - کم کم به حسینیه ارشاد می رویم برای سخنرانی دکتر توکل، قرار است دو عضو جدید هم به حلقه اضافه شوند که یکی شان آمده و صحبت هایی می کنیم، او هم استقبال می کند و قرار است کمک کند البته قبلا گفتم که این کار جز دردسر چیزی به همراه ندارد! اما می دانید که به قول بعضی ها عرصه جامعه شناسی ایران را ما می گردانیم. دو - سه نفر از دوستان خوب دیگر را هم می بینم درست یک ماه بعد از سال نو تازه با سه نفرشان دیده بوسی می کنیم و تبریک سال نو!
۹ - سخنرانی دکتر توکل برگزار شد، خیلی خوب سخنرانی کرد. (+گزارش سخنرانی) منظم و ساختاربندی شده و ساده و قابل فهم. لیسانس کامپیوتر داشته و در آمریکا و انگلیس درس خوانده و پست دکترا گرفته و نظم فکری اش بی شک ناشی از این سابقه است. قبلا معاون وزارت علوم بوده و اکنون هم ظاهرا نماینده یونسکو در ایران است. درباره مانهایم و جامعه شناسی معرفت خیلی صحبت های جالبی کرد. حیف که استقبال چندانی نشده بود امااز لحاظ کیفی جمعیت خوبی بود! از نظریه تعین اجتماعی مانهایم گفت که فرد در مقابل جامعه هم با وضعیت از پیش ساخته شده مواجه است هم با الگوهای از پیش تعیین شده و در این دترمینیسم اجتماعی این وضعیت ها و عکس العمل های ما و الگوهای رفتاری ما همه از قبل ساخته شده اند و ما همه انتخاب گریم نه خالق! البته تاکید کرد این دترمینیسم هرگز مساوی با جبر اجتماعی نیست! از پرسپکتیوها و منظر های مختلف انسان ها از نقطه نظر مانهایم نیز اشاره کرد که خیلی خوب بود. کاش همه استادان اینطور منظم و کارشده صحبت می کردند! یک نکته جالب هم بود این که در میان سخن، بحث از عامه مردم شد و ایشان از لفظ عوام ِ گاو ِ گاو استفاده کردند که البته با فحش های ظهر دکتر آزاد قابل جمع بود!
۱۰ - بعد از جلسه در کنار حسینیه ارشاد و حدود یک ساعت و نیم به طور ایستاده درباره قومیت ها بحث کردیم. مسببش هم یکی از دوستان خوبی است که گرایش های شدید قومی دارد و پایان نامه اش هم روی همین موضوع است و شدیدا از حقوق اقلیت ترک دفاع می کند.
۱۱ - ساندویچی می خرم و توی راه می خورم، نماز را هم در استراحتگاه وسط جاده می خوانم و شب یکسری به اینترنت می زنم، بلاگرولینگ هم خوشبختانه از کار افتاده و سایت ها هم یکی در میان فیلتر شده و ساعت از یک گذشته و خواب!
معتاد نیستم!
نوشته شده در دوشنبه دهم اردیبهشت 1386 ساعت 23:1 شماره پست: 236
نه از اون معتادها که هرگز نیستم! اما شک برم داشته بود که معتاد اینترنت شده ام با روزی ۴- ۵ ساعت کانکت شدن و دلبستگی و.... اما چند روزی مرخصی اجباری از اینترنت و وبلاگستان خیالم را راحت کرد که می توانم بدون اینترنت هم زندگی کنم. البته تاحدودی نگران ایمیلیها بودم که الان دیدم به عدد ۳۴۷ رسیده ولی آن هم قابل حل است.
خوشحالم که معتاد نیستم!
معضل جٍنسی، جامعه شناسان و فروید
نوشته شده در یکشنبه شانزدهم اردیبهشت 1386 ساعت 22:59 شماره پست: 237
مدت مدیدی است به موضوع "معضل جِنسی" به عنوان یکی از مسائل مهم اجتماعی در ایران فکر می کنم. از آن زمان که می شنیدم و می خواندم و می دیدم که یکی از اساتیدم (دکتر رفیع پور) بر این مسئله تاکید می ورزید و من خیلی بدان اعتقاد نداشتم تا امروز که مسئله بودن این موضوع اجتماعی هر روز بیش از دیروز بر من روشن می گردد.
افزایش جرم و جنایت جِنسی، پیام های کوتاه و جوک های روز افزون، فیلم ها و عکس های رو به تزاید در موبایل ها که در گوشی موبایل هر دختر و پسر و زن و مردی با هر سن و سال یافت می شود، سی دی ها و دی وی دی ها، سایت ها و وبلاگ ها و آمار سرچ و جستجوی اینترنتی این امور که ایران را سرآمد دیگر کشورها قرار داده، هر ناظر ولو غیر محققی را با این حقیقت مواجه می سازد که معضل جنِسی به یکی از مسائل و آسیب های اجتماعی در ایران مبدل شده است که روز به روز آثار و کج کارکردهای فراوانی را در پی دارد و آینده ای نه چندان روشن را فراروی جامعه و نسل آینده قرار می دهد. گرچه برخی آمارهای منتشر شده یا محرمانه نیز موید مطلب هستند اما این مسئله همانطور که گفتم به آمار و تحقیقات اجتماعی گسترده نیازی ندارد، نگاهی دقیق تر به جامعه و دوستان اطرافمان، فیلم ها و عکس ها و صداهایی که در موبایل ها بلوتوث می شود، اس ام اس هایی که پخش می شود، آرزوها و آمال و دغدغه و بازی و سرگرمی دوستان و همسالانمان و نیم نگاهی به صفحه حوادث روزنامه ها مطلب را به وضوح روشن می سازد!
در این زمینه یک محقق اجتماعی چند وظیفه یا نقش را می تواند ایفا کند. اول، او باید توصیف و تبیین کند؛ با آمار و پژوهش های موجود و غیر موجود می تواند و باید شدت و حدت این مسئله را بسنجد و به درک این واقعیت نائل شود که مسئله جنسِیت در ایران در حد همان مسئله باقی مانده یا در حال مبدل شدن به بحران است! دوم، این مسئله را تحلیل کند. و واکاوی کند چرا در جامعه اسلامی و دینی ما یا در هر جامعه ای چنین مسئله ای به سمت آسیبی بحران زا در حال حرکت است؟ سوم، پیش بینی وضع آینده و وضعیت نسل آینده در این زمینه نیز مسئله مهمی است که یک محقق اجتماعی با بکار گیری تئوری های اثبات شده می تواند تا حدودی در این زمینه اظهار نظر کند و چهارم، یک محقق اجتماعی در شان یک روشنفکر می تواند راه حل دهد و با نگاه انتقادی، راه های برون رفت از این وضعیت را واکاوی کند و به سیاستگذاران پیشنهاد دهد.
البته فارغ از این مسئله که بسیاری از جامعه شناسان برخی از این وظایف و کارکردها را برنمی تابند و جامعه شناس یا هر محقق اجتماعی را شایسته پیش بینی و قضاوت و ارائه راه حل نمی دانند، آنطور که روشن است که در جامعه ما کمتر محقق اجتماعی به خود حق یا حوصله می دهد در هیچ کدام از این مراحل وارد شود و در این باره تحقیق کند. هنوز این مسائل تابو است! دولت و سیاستگذاران مثل همیشه در خواب غفلت اند! آمارهای دقیقی وجود ندارد و پژوهش اجتماعی در هر چهار زمینه با وقفه و سکونی دردناک مواجه است و همگان چه جامعه شناسان و چه سیاستگذاران منتظر ایستاده اند و تماشا می کنند روزها و سالهای آینده را که چه می شود و این مسئله جِنسی به کجا ختم می شود! همانطور که در زمینه اعتیاد و آموزش و پرورش و بسیاری از مسائل و معضلات اجتماعی دیگر این امر تکرار می شود!
اما امروز که به علت یک توفیق اجباری در کلاس ((بررسی صاحبنظران)) دکتر اباذری شرکت کردم یک تحلیل شسته رفته فرویدی درباره این مسئله ارائه شد که به نظرم خیلی جالب بود، گرچه به صورت خیلی خلاصه و کپسولی و در حاشیه تئوری کانت درباره "خود" مطرح شد، اما ربط این تئوری با وضع امروز جامعه مان موضوعی قابل تامل است.
بر اساس نظریه فروید که معتقد است سه مقوله "من" Ego ، "فرامن" Super ego و "نهاد" ID ، شخصیت آدمی را می سازد، هماره با دو فشار بر هر فرد انسانی یا به عبارتی "من" مواجهیم. از یکسو هنجارها و ارزشهای اجتماعی در زمینه فرامن در آدمی نهادینه می شود و بر "من" فشار وارد می سازد، از دیگر سو غریزه زندگی یا غریزه جِنسی است که خواست های خویش را بر"من" وارد می سازد . در این میان "من ِ" متعادل می تواند تعادل بین این دو فشار را ایجاد کند. به عقیده اباذری دین و ایمان می تواند خیلی کمک کند که فرامن قوی شده و ارزشها و هنجارها نهادینه تر این تعادل را حفظ کند و "من" بتواند نهاد خویش را کنترل کند، چه در مسیحیت و کاتولیسیسم که به شکلی نفی می شود و چه در اسلام که فرامن به شکلی سازماندهی شده که با قواعد خاص خویش این مسئله را کنترل می کند. اما امروزه در جوامعی از قبیل ما به دلیل ضعیف شدن دین و نیز ضعف اساسی فرامن و هنجارها، هر روز این نهاد و غریزه جِنسی فعالانه تر عمل می کند و جلوتر می آید و "من" توانایی دفاع و کنترل نهاد را ندارد و وضع اینگونه می شود که می بینیم!
به نظرم این نیز تحلیل جالبی است که از منظر تئوری فرویدی می تواند مبین وضعیت امروز جامعه ما باشد هم فرد و غریزه او تاثیر گذار است و هم شرایط اجتماعی و ضعیف شدن اخلاق و ایمان در جامعه تاثیر داشته است و این دو مقوله در کنار عدم کنترل صحیح اجتماعی به همراه به کارگیری غلط قانون و نیروهای انتظامی هر روز به بحرانی تر شدن این وضع شدت بخشیده است! گرچه در دیدگاه ها و نظرات دیگر، مسائل دیگری نیز قابل اشاره است که آنها باشد برای بعد!
نمایشگاه، مصلی و خاطره 7 سال قبل
نوشته شده در جمعه بیست و یکم اردیبهشت 1386 ساعت 23:1 شماره پست: 238
دیشب بعد از یک روز پرکار سری هم به نمایشگاه کتاب زدم. چند نفر از دوستان می گفتند هرگز نرو و خیلی بد شده و قلیلی هم می گفتند که مشکلی ندارد... سعی کردم بی طرفانه قضاوت کنم و واقعا نمایشگاه را چندان بدتر از سالهای گذشته ندیدم! البته من ندیدم و شاید قضاوت در این زمینه باید به عهده افراد دیگری باشد اما به هرحال درست است که این فضا برای نمایشگاه درست نشده و مشکلاتی هم دارد، اما در ایران توقعی بیش از این نیست. تجربه ۷ - ۸ ساله حضورم در نمایشگاه این را می گوید که هم همه ناشران هستند و می شود کتابها را دید و هم پیاده روی در نمایشگاه و ترافیک اطراف نمایشگاه کمتر از سالهای قبل شده است، هم مترو کمک فراوانی به رفت و آمد می کند و هم بزرگراه های شمالی تهران مشکل حادی ندارند، گرچه بزرگراه های مرکزی وضعیت بدتری یافته اند. اما مقداری از حواشی و خوراکی ها و گل و بلبل نمایشگاه کم شده که فکر کنم آنها لازمه نمایشگاه کتاب نباشد! بگذریم....
دیروز وقتی وارد نمایشگاه یا مصلی شدم یاد خاطره ای نه چندان جالب افتادم، جالب است که دیشب همراه با دوستی بودم که این خاطره را نیز با او تجربه کرده بودم.... ۷ سال قبل در همین جا و در همین ایام. جریان از این قرار بود که در اردیبهشت سال ۷۹ وقتی در سوم دبیرستان تحصیل می کردم و رییس شورای دانش آموزی مدرسه هم بودم، اعلام کردند که برنامه ای با نام دیدار یار برای دیدار با رهبری تهیه شده است که از تمام مدارس، اعضای شوراهای دانش آموزی می توانند در این برنامه حضور پیدا کنند. و به من و ۶ - ۷ عضو شورای مدرسه مان گفتند که می خواهیم ببریمتان تهران و هر کس می خواهد اعلام کند. دیگر اعضا و خصوصا یکی از دوستان نزدیکم خیلی راغب به رفتن بودند به ویژه برای دیدن رهبری از نزدیک! و به من هم می گفتند باید بیایی اما من می دانستم از آن برنامه های شلوغ است و قبلا هم مقام رهبری را از نزدیک دیده بودم و حتی چند کلمه ای صحبت هم کرده بودم... اما به واسطه اصرار دوستان و ترس از این شائبه که من مایل به رفتن نیستم! بالاخره رفتیم. اما رفتن همانا در ترافیک ماندن همانا. تمام اطراف مصلی تهران که آن موقع ناقص تر از الان بود، مملو از ماشین و اتوبوس بود و ما را شاید چند کیلومتری محل سخنرانی پیاده کردند و گفتند بروید! به هر زحمتی بود محل سخنرانی را پیدا کردیم و وارد شدیدم. اولین چیزی که به نظرم رسید وجود یک میتینگ سیاسی بود! مقام رهبری برای اولین بار از همان موقع چفیه تن کردند و دانش آموزان هم چفیه انداخته و در حال به احتزاز درآوردن پرچم ها بودند و از همان جا به واسطه صحبت های رهبری برخورد با مطبوعاتی که پایگاه دشمن خوانده شدند، آغاز شد و جنبش اصلاحات شکست را آغاز کرد. به هر حال روز چندان جالبی برای اصلاحات و آینده سیاسی مملکت نبود، همانطور که روز جالبی برای من هم نبود.
در راه بازگشت و در آن وضع نا منظم اصلا مسئله حادی نبود که اتوبوسها را گم کنیم، از این در به آن در می زدیم و جستجو می کردیم که ناگهان پای من در چمن های اطراف خرده لیزی خورد چند متری لیز خوردم و به دستم آسیب شدیدی وارد شد (که موجب شکستگی دستم شد و مجبور شدم دستم را برای دو - سه هفته ای گچ بگیرم). بعد از این مصیبت و درد فراوان، بالاخره اتوبوس پیدا شد اما تشنگی موجب شد که آب کنار خیابان که چندان مطمئن هم نبود را بخوریم که آن هم سبب شد یکی دو روزی بیماری های معده و اسهال و... را تجربه کنیم!
از بقیه اش بگذرم. بعضی وقتها آدم یاد خاطراتی می افتد که اصلا جالب نیست! دوستم می گفت این خاطره را ننویس اما آنقدر سانسورش کردم و تلطیف شده نوشتم که به هیچ جا برنخورد! این هم فکر می کنم بی ربط به تبعات همان روز سرنوشت ساز برای جامعه سیاسی کشورمان نباشد: گسترش امری به نام خودسانسوری!
آسوده بخوابیم جامعه شناسی زنده است!
نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم اردیبهشت 1386 ساعت 23:10 شماره پست: 239
بر همین اساس جهاد دانشگاهی دانشگاه علامه طباطبائی امروز نشستی را با این عنوان یعنی مرگ جامعه شناسی و تولد مطالعات فرهنگی با سخنرانی کچوئیان برپا کرده بود که در دانشکده علوم اجتماعی علامه برگزار شد. فکر می کردم این موضوع جنجال برانگیز و تبلیغات فراوان موجب گردد که مستمعین زیادی از آن استقبال کنند که اینگونه نبود، هم نسبت به کارهایمان در چارسوق اندیشه مرا خوش بین کرد و هم وضع را روشن تر کرد که ظاهرا دانشجویان دغدغه های دیگری غیر از علم دارند! به هرحال در روزهای قبل از سخنرانی، دو – سه برخورد با اساتید مطرح جامعه شناسی نشان می داد که آقای کچوئیان در این عرصه خیلی تنهاست! یکی از اساتید مطرح می گفت: این حرفها خیلی خطرناک است و جوانان و دانشجویان تازه وارد را با مشکل مواجه می سازد، اینها خیلی ادعای زیادی دارند و فکر می کنند عالم دهر هستند و تلقی و تفسیری جزمی از پست مدرنها می دهند و نظر می داد که آقای مصباح که مبانی اش معلوم است از این ها خیلی بهتر بحث می کند که ریاکارانه مبانی جدید را گرفته اند و بر همان اساس علیه آن صحبت می کنند و... استاد دیگری چند روز قبل می گفت: این صحبتها .... است که نباید به آنها توجه کرد و باید گذاشت که این تازه بدوران رسیده ها دلشان خوش باشد! یک استاد دیگر هم شنیدم که گفته است می خواهم حتما در جلسه شرکت کنم ببینم مدیر گروه جامعه شناسی دانشگاه تهران چرا معتقد است که مرگ جامعه شناسی فرارسیده است!!
به هرحال آقای کچوئیان که احترام وافری هم برایش قائلم تا آنجا که من متوجه شدم در بحث های انتقاد برانگیزشان واقعا نشان دادند که مرگ جامعه شناسی هرگز جدی نیست! وی تاکید می کرد که جامعه شناسی در چند عرصه با مشکل مواجه است هم مطالعات فرهنگی، آن گفتمان را پایان داده و هم بحث های جهانی شدن موجب شده که جامعه شناسی که جامعه محور است از موضوعیت بیفتد. وی می گفت در تمام تئوری های کلاسیک مارکس و دورکیم و حتی وبر، با این واقعیت مواجهیم که هر توضیح و شناختی از جامعه در قلمرو انسانها و جامعه و نهادها و ساختارهای جامعه و مناسبات و روابط بین اینها قابل تبیین است و فرهنگ به عنوان حوزه ای در کنار و مقهور این ساختار مطرح است. اما جهان امروز این واقعیت را آشکار کرده است که جهان اجتماعی از درون جهان فرهنگی پدید می آید، سبکهای زندگی و گفتمان ها و جهان های معنایی ماست که هویت و ساختارها را شکل می دهد و در شناخت این زندگی جدید نه جامعه شناسی که مطالعات فرهنگی است که موفق است. وی تصریح می کرد که این وضع به قول فوکو گفتمانی جدید را فراروی ما قرار داده و به پایان گفتمان جامعه شناسی منجر شده است. این نگاه، به عنوان الگویی در کنار جامعه شناسی و مکمل آن نیست و آن قالب جامعه شناسی که بر اساس درک غلطی از جهان بوده است، پاسخگوی امروز نیست! لذا جامعه شناسی کارکرد و نقش خویش را در جهان امروز از کف داده و آن چه بیشتر می تواند جهان را بازشناسد مطالعات فرهنگی است که ادعای علم بودن را نیز ندارد. البته کچوئیان می گفت که این مسئله را به عنوان یک واقعیت مطرح می کند و خود او بیش از آن که با جامعه شناسی مخالف باشد، با مطالعات فرهنگی مشکل دارد!
بی استدلال روشن است که نگاه دکتر کچوئیان نگاهی ویژه و تفسیری خاص از جامعه شناسی و مطالعات فرهنگی است که بر اساس پیش فرضهای متصلبی شکل گرفته است! من در دو – سه سوال مکتوب این موضوع را مطرح کردم، دیگران هم پرسیدند و ایشان جواب کاملی نداشت و می گفت اگر شما تفسیر دیگری دارید، می توانید آنطور نگاه کنید! به هرحال به نظر نمی رسد این گفتمان ها آنقدر هم از یکدیگر مجزا باشند، گفتمان جامعه شناسی آن قدر جزمی باشد که نتواند تغییر پارادایم و تغییر نگاه دهد، جامعه شناسی نتواند فرهنگ را به عنوان اصل بپذیرد اگر این مسئله نیاز باشد، جامعه شناسی نتواند جهانی شدن را بازشناسی کند، و در یک کلام تولد مطالعات فرهنگی، مرگ جامعه شناسی را در پی داشته باشد!
اما یک نکته جالب در این نشست، صحبت های جالب آقای دکتر فاضلی بود که استاد دانشگاه علامه است و البته وبلاگ نویس . ایشان حدود 10 دقیقه ای در نقد سخنان کچوئیان صحبت کرد و جالب بود که یک استاد مطالعات فرهنگی مقابل این این ادعای یک استاد جامعه شناسی می ایستاد که تولد مطالعات فرهنگی به مرگ جامعه شناسی منجر شده است! وی تاکید کرد که تمام صحبت های کچوئیان ناشی از تفسیر و قرائت فوکویی است که چندان جایگاهی هم در مطالعات فرهنگی ندارد، قرائت های متکثر مطالعات فرهنگی، دیدگاه و تفسیرهای متفاوتی از جامعه دارند که در بسیاری موارد با جامعه شناسی تبادل نظر دارند، و نگاه کچوئیان به جامعه شناسی هم نوعی نگاه تصلبی مربوط به گفتمان های قرن 19 و علم خشک وبی روح است که امروز جایگاهی ندارد و اگر هم این مشکلات در جامعه شناسی موجود بوده است با رویکردهای جدید و رواج جامعه شناسی نرم قابل رفع است و غلبه رویکردهای تفهمی این مشکل را حل کرده است و...
بالاخره این هم بحثی بود در فضای علمی ما!! این که تا چه حد جامعه شناسی در ایران زنده است و هر یک از این علوم که می میرند و متولد می شوند به چه درد جامعه ما خورده اند و می خورند و بیشتر به صورت ویترینی و نمادین ایفای نقش کرده اند، یا اثر گذار بوده اند و می توانند باشند، خود مجال دیگری می طلبد! اما به هرحال اگر دیشب کابوس این را می دیدم که واقعا با مرگ جامعه شناسی مواجهیم و این چند ساله سر کار بوده ایم، امشب راحت تر می خوابم که تهدیدی در کار نیست، البته فعلا!... آسوده بخوابیم جامعه شناسی زنده است!
بازخوانی جرج ریتزر
نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم اردیبهشت 1385 ساعت 0:4 شماره پست: 240
از سلسله جلسات آشنایی با جامعه شناسان بزرگ جهان که به همت حلقه جامعه شناسی موسسه غیردولتی چارسوق اندیشه برگزار می شود. اولین نشست از بازخوانی جامعه شناسی آنگلوساکسون به جرج ریتزر اختصاص یافته است که دکتر تقی آزاد ارمکی در این رابطه سخنرانی خواهد کرد. این جلسه روز دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶ ساعت ۶ بعد از ظهر در تالار کتابخانه حسینیه ارشاد برگزار خواهد شد.
دکتر تقی آزاد ارمکی (متولد ۱۳۳۶) نیز استاد دانشگاه تهران است که تحصیلات خویش را در دانشگاه مریلند آمریکا پیگیری کرده و پایان نامه دکتری اش نیز زیر نظر ریتزر انجام شده است. وی قصد دارد درباره نقش ریتزر در توسعه جامعه شناسی آمریکا سخنرانی کند.
تاثیر گذارترین ها
نوشته شده در دوشنبه سی و یکم اردیبهشت 1386 ساعت 11:59 شماره پست: 241
تجربه و عقل و اخلاق، ما را آنگونه تربیت می کند که اگر عضو سازمان و گروه و جمعی هستیم بالتبع باید از هنجارها و روابط درونی اش نیز پیروی کنیم. این قاعده زندگی جمعی است. از همین روست وقتی پذیرفتیم که وبلاگ نویس هستیم، برای بقا و ادامه نوشتن ناگزیر از تن دادن به قواعد و بازی هایی هستیم. چه دوست داشته باشیم چه اکراه، باید گهگاه بنویسیم، کامنت ها را بخوانیم، ناچار از آنیم که بعضا برای خوانندگانمان هم کامنت بگذاریم، آنها که ما را لینک کرده اند ردیابی کنیم و لینکشان کنیم، به ایمیلهای خوانندگان و دوستان جدید پاسخ دهیم و... به نظرم وبلاگ نما و شمائی کاریکاتور گونه از زندگی جمعی مان است که باور کنیم باید قواعد اجتماعی را رعایت کرد، باید هنجارها را ارزش نهاد و باید در بازی ها شرکت کرد، باور کنیم که شرکت در این قواعد جمعی، گرچه فردیت مان را تهدید و تحدید می کند و گرچه تمایز میان مقاصد کنش هامان و نتایج اعمالمان را آشکار می کند اما تداوم و دگرگونی و پیشرفت اجتماعی و فردی و حیات و بقای متعادل در تن دادن به این بازی هاست... البته همه اینها در جامعه و فضای وبلاگی مربوط به آن آدمهای متعادل است نه آن منزوی ها یا هنجارشکن ها و نوآورها (البته به معنای خوب و بد آن! از نگاه مرتونی ). به هر روی در جامعه وبلاگی ما هم گهگاه از این بازی ها در می گیرد و اینک این موضوع خزنده که از چه کسانی تاثیر پذیرفته ایم.؟ (بیشتر در این رابطه از هنوز (اینجا) و ملکوت (اینجا) بخوانید).
نمی دانم چرا سر بازی یلدا هم اول مقداری فلسفه بافی کردم کاری که خیلی دوست ندارم و اصلا بلد هم نیستم. به هر حال از سوی دوست عزیزم احسان عابدی به این بازی دعوت شدم. تا حدودی نوشته های بزرگان وبلاگستان را هم در این مدت دیده ام و جدا نوشته های خواندنی ای خوانده ام.
گرچه به نظرم این مسئله، سوال چندان صحیحی نیست و درآخر می گویم چرا. گرچه می دانم که این کار ناشدنی یا بسیار دشوار است. گرچه معتقدم باید از تاثیرگذاری هایمان بر انسانها و اطرافمان هم بگوییم و بسنجیم که چقدر ما نیز مفید بوده ایم! و گرچه بر آنم که در این تاثیرپذیری ها باید نگاه انتقادی هم داشت و تنها به چه چه و به به اکتفا نکرد، و اگر تاثیر بدی گرفته ایم یا از بدی ها تاثیر گرفته ایم را هم لااقل در ذهن خویش کنکاش کنیم و گرچه تر این که حرف متواضعانه دکتر احمدنیا را خیلی پسندیدم که می گوید: (اسامی چندین و چند فیلسوف و شاعر و نویسنده را هم بهتر آن است که فهرست نکنم که اگر خودم را متاثر از ایشان بدانم مایه ی آبروریزی ایشان میشود).... اما من هم بر طبق این قواعد تا آنجا که اکنون یاد دارم از این تاثیرگذارها از جنس های مختلف می گویم، نمی دانم چطور با این همه گرچه باز هم می نویسم؟! به هرحال اینها تاثیرگذارترین ها بوده اند چرا که بدون آن که زیاد بیندیشم به یادم آمده اند:
اگر بخواهم از کودکی شروع کنم، از پدرم بسیار تاثیر گرفته ام، فعلا راحت ترم که نگویم چه تاثیراتی. از آیت الله منتظری، او که بارها در نوجوانی ام می دیدمش. نگاه انتقادی اش و مبارزات و آزادگی اش. ازبرخی معلم ها، معلم کلاس پنجمم. آقای مقیمی. بزرگ منشی و فهم و شعورش و معلم تاریخ و جغرافیای دبیرستان که شاید بهترین معلم دوران تحصیلم بود: آقای علمی، نوع تدریسش و نگاهش به متون بی خاصیت درسی، آن اسم های مستعاری که روی بچه ها می گذاشت و آن آوازهایی که بچه ها در وقت فراغت می خواندند. از معلم ادبیاتمان که در آن فضای بسته، داستانهای جلال و جمالزاده را بدون سانسور سر کلاس می خواند.
از برخی استادهایم در دانشگاه شهید بهشتی چون رفیع پور و چلبی و خانم ممتاز و منش برخی مثل جلائی پور و اباذری هرچند نه چندان زیاد. از احمد قابل که چندین جلسه در انجمن اسلامی دانشگاه بهشتی آمد و به سوالات جمع 4 – 5 نفره ما پاسخ می داد، چه سوالات فراوانی که برایم ایجاد کرد و چه تغییر نگاه هایی به دین که در من شکل داد!
از یکی از دوستانم که الان فامیلی اش را یادم نیست اسمش را گذاشته بودیم بوردیو! از بس به بوردیو علاقه داشت، او بود که بدون آن که بداند تا حدود زیادی در وضعیتی که امروز در آن هستم نقش داشت. و دیگر دوستانم چون علی که از دبیرستان که با هم همکلاس بودیم و الان هم دوست هستیم، بسیار بر من تاثیر گذار بود و هست و می دانم راضی نیست درباره تاثیراتش بنویسم و دیگری رضا که نقش فراوانی در آنچه امروز هستم و می کنم و سوالات و علایقم داشته و دارد و بسیاری از دوستان دیده و نادیده و وبلاگی و غیروبلاگی که برخی شان را به این بازی دعوت می کنم.
کتابها و برخی سخنرانی های شریعتی، سروش، مطهری در نگاهم به دین و معرفت تاثیر فراوانی داشته اند، آن قدر که خوانده ام.آشنایی ام حتی مختصر با نصر در نگاه ضد مدرن من بی تاثیر نبوده است. تا حدودی مجتهد شبستری در حدی که این روزها از او استفاده کرده ام. آشنایی ام با افکار و عقاید هابرماس در علاقه ام به مکتب انتقادی و نوع نگاهم به دموکراسی و جامعه شناسی و... نقش اساسی داشته است. آشنایی ام حتی مختصر با عقاید ملکیان در نگاهم به اخلاق بی تاثیر نبوده است. خواندن رمان ها و داستان های آل احمد و گلشیری و دانشور و زویا پیرزاد و کوئیلو و سلینجر و کوندرا بر من تاثیرات فراوانی داشته است و دیدن برخی فیلم ها که نامشان مجال دیگری می طلبد.
سفرهایم خصوصا به مکه و مدینه و عتبات عالیات و سفرهای فراوانم به مشهد در ایجاد روح معنوی و ارتباط معنوی نقشی جاودان داشته است. گرچه آنقدر حقیرم که این تاثیرات را به آنی از دست می دهم. آن طواف اول هرگز فراموشم نمی شود. آن نگاه اول به مرقد علی و ضریح نبی! همان بهتر که این تجربیات خصوصی است و قابل بیان نیست، هر کس برای خود.... سفر سال گذشته ام به کویر و دیدن آسمان پرستاره کویری فراموشم نمی شود. همان طور که سفر ماه گذشته ام به امارات (دوبی و شارجه و....) بر نگاه مثبتم به برخی تئوری های بدرد بخور جامعه شناسی افزود. چرا که در ایرانمان هرچه می کنیم که تا به مثابه خیاط ها، تئوری ها را برای جامعه بدوزیم به سنگ می خوریم؛ اما دوبی نماد یک جامعه و ساخت در حال تجربه مدرن است که روابط و ساختار درونی آن با تئوری مارکس و از خودبیگانگی و تضاد سرمایه دار و کارگر، با تئوری های کارکردگرایانه دورکیمی و نوکارکردگرایانه، با صنعت فرهنگ آدرنوئی، با جهانی شدن گیدنزی، با برخی نظریات هابرماس و جامعه پربیم الریک بک به خوبی قابل تبیین است، یعنی از هر زاویه نگاه کنی می توانی ببینی که این تئوری ها تبیین کننده شرایط موجودند چیزی که در ایران کمتر قابل تبیین است.... اصلا بحث تاثیرگذاری ها بود چرا به اینجا رسیدیم؟
آهان! از تصادفاتم هم تاثیرات زیادی گرفته ام. بالاخره کلانتری رفتن و بیمارستان رفتن و... آدمی را تا حدودی پخته تر می کند، اگر از عمق پختگی نسوزاند!
از اینترنت تاثیر فراوانی یافته ام. وبلاگ خواندن و نوشتن، یافتن دوستان جدید، آشنا شدن با دنیایی جدید و فرصت ها و تهدیدهای فراوان، اعصاب خورد شدن ها و متعجب شدن ها، خوشحال شدنها، برخی دانستن های به قولی کپسولی و بی عمق، و... همه ناشی از اینترنت بوده است. موضوعی که در 4 – 5 سال گذشته بخش زیادی از زندگی ام را اشغال کرده است.
به هر روی هر انسان از آن حیث که انسان است و تجربه می کند، از آن جنبه که با دیگران می زید و در اجتماع عمل می کند، و از آن بعد که در تاریخ سیر حیات می کند، از امور و مسائل فراوانی تاثیر می پذیرد. گرچه تقدم و تاخر و اهم و مهم هم در این زمینه قابل ارزیابی است! اما مسئله اینجاست که آدمی در سنی به اندازه من شاید نداند که هر یک به چه اندازه تاثیر داشته است! شاید تا آخر عمر هم نفهمد. چرا که آدمی در انتزاع نیست که تیپ ایده آل برای خود فرض کند و از بالا و به شکل صفحه سفید خویش را فرض کند تا بداند از هر کدام از روابط و مسائل چه اندازه تاثیر پذیرفته و و نقش هر یک تا چه حدی بوده و هست و اگر اینچنین نبود چه می شد؟ پس باز هم می گویم سوال چندان صحیحی نیست! شاید یک مشاهده گر بی طرف که زندگی ام را بداند خیلی بهتر بگوید تاثیرگذار ترین ها بر من چه کسانی و چه چیزهایی و چه اتفاقای بوده اند، اما خود تنها از دریچه ذهن خود می توانم حدس بزنم!
نکته دیگر این است که هر لحظه و هر واقعه خود مسبب دنیایی متفاوت برای ماست، اگر این دوستان و معلمان و پدر و مادر و وقایع و سفرها و فرصت ها و کتابها و فیلم ها و شرایط مادی و... نبود، بی شک زندگی من متفاوت از این بود. این واقعیت که ما از تولد تا مرگ در کنش متقابل با بقیه اعضای جامعه هستیم، شخصیت و ارزشها و آینده ما را شکل می دهد. اما فردیت و آزادی و اختیار ما هم در این زمینه نقش دارد و حس هویت شخصی و توانایی های فردی و خود آگاهی و خلاقیت ما نیز در شکل دهی به آینده نقش اساسی دارد و این نشان دهنده آن است که جهان بر مبنای بی نظمی و صدفه و تصادف شکل نگرفته است. هر امر از نظم و قانون و تقدیری پیروی می کند. هر واقعه و رابطه ای در نهایت نظم و تقدیری متفاوت رقم می زند و این دلیل آن نیست که در کنار جامعه و تجربیات و شانس و آشوب، ما خود از خود اختیاری نداریم و رقم زننده آینده مان نیستیم!. ... راستی این جملات انتهایی تاثیر گرفته از فیلمی است که دیشب در سینما ماوراء دیدم. ((اثر پروانه ای)). که آن هم متاثر از حرف آن هواشناس است که حدود ۳۰سال قبل می گفت به این مضمون که: ممکن است پر زدن پروانه ای در برزیل، طوفانی را در تگزاس پدید آورد!
می بینید چه دنیای تاثیر در تاثیری است!... راستی این بازی هم مثل بازی یلدا فرصتی است برای رو کردن خویش، چرا ما جدیدا اینقدر دوست داریم خود را رو کنیم؟ فقط ما نیستیم کل دنیا با گسترش جهان مجازی در حال این تجربه است. به دوربین های مداربسته در خیابانهای دنیا به این اینترنت و وبلاگها به موبایل های دوربین دار و دوربین های مخفی و... نگاه کنیم. فکر کنم این متناقض است با فردیتی که در دوران مدرن باید تجربه شود! آیا در حال تجربه آغاز دنیایی جدید نیستیم؟ دنیای فرافردیت گرایانه؟... این بحث دیگری است و برای مجالی دیگر.
من هم ظاهرا باید عده ای را دعوت کنم در این رابطه بنویسند و البته بسیار برایم جالب است که درباره آنها هم از این دریچه بیشتر بدانم: برزخ (رضا) - پرگار (هدی) – وقایع اتفاقیه ( ابوذر) – سالار کاشانی – جامعه شناسی و زندگی روزمره (دکتر کاظمی) و اصلا هرکس که در این سمت راست وبلاگ به عنوان دوستان من اسمشان قرار دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر