۱۳۸۹-۰۸-۰۷

خرداد 1385

جامعه نشناسی!
نوشته شده در سه شنبه دوم خرداد 1385 ساعت 20:29 شماره پست: 116
پیش درآمد: این مطلب خیلی پرت و پلاست. برای خودم نوشته ام.....
۱ - ساعت ۱۲ ظهر است، می خواهی وارد دانشکده علوم اجتماعی شوی، می گویند چون دانشجوی اینجا نیستی باید برگه مهمان بگیری و.... یک اقدام جدید و بیهوده! وقتی علتش را می پرسی خود نگهبانها هم پرت  و پلا می گویند، یاد چند روز قبل می افتی که کل دانشکده به بحران کشیده شده بود و دانشجوها با رییس درگیر شده بودند استاد بزرگ می گفت شماها آمدید برقصید پس خوش باشید، دانشجوها می گفتند نخیر ما عاقلیم و کار عقلانی می کنیم! ... در دانشکده انتخابات انجمن اسلامی است در حالی که یک انجمن اسلامی دیگر برای خودش مشغول است! یک دعوای دیگر شاید در راه است.
۲ - یکی از دوستان آذری ام را می بینم که با شور از درگیری های اخیر می گوید... حتما برو در سایت آزاد تریبون عکسها را ببین! چند نفر کشته شده و چند شهر به تعطیلی کشیده شده.... کاریکاتور کذایی را دیده ام واقعا آنقدرها هم مهم به نظرم نمی آید... به آن دوست همین را می گویم، جواب می دهد اینها بهانه است! این عکس العملها از یک درد قدیمی ریشه گرفته و این که به ما به عنوان یک قومیت ظلم می شود.... از او که دور می شوم فکر می کنم واقعا ترک ها در ایران یک قومیت تحت ظلم هستند؟! رهبرمان، وزرا، نمایندگان، اساتید، هنرمندان و... در ذهنم مرور می شود! تازه عصر می فهمم که بله روزنامه ایران را تعطیل کردند! سردبیرش و کاریکاتوریست را هم زندان کردند! چه افتضاحی! یک روزنامه تعطیل می شود و دو فرهنگی زندانی می شوند به خاطر چه؟ آیا این است آزادی مطبوعاتی که می خواستیم! همین را میخواستید آذری زبانان عزیز! به خیالتان  چه به دست می آورید، حکومت که در این مواقع راحت می داند چه کند! عکسها را که می بینم بیشتر افتضاح را حس  می کنم، سر و صورت خونین جوانان ترک زبان... تازه می گویند چند کشته هم داشته است!!! برای چه؟یاد واقعه تاسوکی افتادم، فیلمش را از طریق سایت انتخاب دیدم، تا چند روز حالم خراب بود، راستی یاد واقعه دراویش قم هم افتادم، یاد آن کتکها و آتش ها!
۳ - در خبرها می خوانم که دانشگاه امیرکیبر غوغایی است به علت دخالت بیجای بسیج در امور دانشگاه. چرا؟ ظهر که در دانشکده حقوق و علوم سیاسی تهران حضور پیدا کرده ام، سر و صدای شدید و کف زدن  ها و ... را می بینم و دختری که با صدای بلند متنی را می خواند و چند صد دانشجو هم ایستاده و تماشا می کنند. اینجا چه خبر است؟ بله رییس دانشگاه ۶ تن از اساتید بزرگ را اخراج کرده و دانشجویان می گویند تا این مسئله حل نشود سر کلاسها حاضر نمی شویم! چرا اخراج؟ یاد نامه رییس جمهور به بوش می افتم! راستی قرار است به پاپ و دیگران هم بنویسد و از آزادی و حقوق بشر دفاع کند! یاد جهانبگلو هم افتادم، یاد شلوار جین و کوله پشتی اش، راستی الان کجاست؟
۴ - دیگر عصر شده مقاله دکتر سروش درباره علت ناکامی تاریخی مسلمین را می خوانم. در حالی که از چنجر ماشین راننده صدای یکی از مثلا خواننده ها پخش می شود که تقلید صرف است و ذم معشوق و صدایش این روزها خیلی گرفته!  او می گوید (سروش را می گویم) شخصا به نتیجه ای نرسیدم که جهان جدید و مدرنیته بهتر است یا جهان قدیم و سنت؟  از روشنفکران هم انتقاد می کند که چرا تنها به ابعاد فلسفی مدرنیته و علل ناکامی ما توجه کرده اند و  نگاه تاریخی و جامعه شناختی به این مسئله کم بوده است! یاد حرفهای یک استاد جامعه شناسی می افتم که امروز در صحبت با دوستم گفته بود:  جامعه شناسی غیر از توصیف هیچ خاصیتی ندارد و هیچ کارکردی هم چه در غرب و چه در اینجا نداشته است! جامعه شناسی کشک است!
۵ - نزدیک شب شده، تاکسی پول خرد ندارد، کرایه من و یک نفر دیگر را با هم می گیرد  و ما را به جان هم می اندازد تا خودمان با هم تقسیم پول کنیم، از هر کس پول خرد می خواهیم، می گوید ندارم، یکی که به اندازه ۱۰۰۰۰ تومان پول خرد دارد و پیداست، راحت می گوید ندارم! بلیط فروش اتوبوس هم می گوید ندارم! سرم درد گرفته است: خسته شدم از این جامعه، از این قومیت ها، دانشجویان، اساتید، همشهری ها و از بلیط فروش که کنار بلیطها آدامس هم می فروشد، حتما چقدر بدبخت است. خسته شدم از همه... می خواهم از خیر بقیه پول بگذرم می ترسم آن مسافر دیگر ناراحت شود! به همان بلیط فروش ۵۰۰  تومانی را میدهم می گویم یک آدامس موزی بده. آقا هم می دهد و مابقی را پول خرد می دهد.
نتیجه: این چند ساعت را از جامعه شناسی خسته شدم! از فضولی از تبیین از نگاه کردن و از انتقاد! دوست دارم چند ساعتی جامعه نشناس شوم! تنها یک سوال برایم ماند که بعد از ظهر از دوستم می پرسیدم: چرا آبمیوه فروشی ها قبلا نی نداشتند ولی حالا دارند؟
دیوید هلد و گذار به دموکراسی
نوشته شده در جمعه پنجم خرداد 1385 ساعت 1:7 شماره پست: 117
شماره جدید نشریه آیین حاوی گفتگویی است میان رضا جلایی پور و دیوید هلد  با عنوان ((دموکراسی، جهانی شدن و ایران)). دیوید هلد اندیشمند  و جامعه شناس سیاسی انگلیسی و از پیشتازان اندیشه جهانی شدن و سیاست جهان وطن است و محمدرضا جلایی پور نیز  دانشجوی دکترای جامعه شناسی لندن است ـ که با توجه دوستی دورادور با وی می دانم ـ  که می تواند آینده خوبی در جامعه شناسی ایران داشته باشد. بخش هایی از این گفتگو درباره گذار به دموکراسی به نظرم جالب آمد.
دیوید هلد مانند برخی روشنفکران دینی ما تفکیک و اعتقاد به دموکراسی حداقلی و حداکثری ر ا مفید می داند. وی بر این اساس مهم ترین ویژگی دموکراسی حداقلی را تفکیک حداقلی دولت و جامعه مدنی می داند و این که مردم بتوانند در جامعه مدنی آزادانه به زندگی خود بپردازند، از فرصت های زندگی خود استفاده کنند، لذت ببرند و مستقل از تلقی دولت از خیر و حقیقت، برداشت و تلقی خود را از خیر و حقیقت داشته باشند و بر اساس آن زندگی کنند... یک دولت دموکراتیک باید بپذیرد که شهروندانش از نظر دینی، فکری و سبک زندگی ضرورتا متکثرند و در زندگی کردن، لباس پوشیدن، درست کردن موی سر، ارزشهای سیاسی و دینی و میزان تعهد به آن ارزشها تفاوت دارند، این تفکیک حداقلی دولت و جامعه مدنی لازمه یک دموکراسی حداقلی است. اما شکوفایی کامل این جامعه مدنی مستقل از دولت، هدف حداکثری و بلندی است که شکوفایی دموکراسی بسته به آن است.
بر این اساس هلد برای دموکراسی حداقل هایی قائل است که در هر موردش جامعه و دولت ما با مشکل مواجه است. ۱ - پذیرش تفکیک دولت و جامعه مدنی ۲ - پذیرش تکثر تلقی شهروندان از خیر و حقیقت و مصلحت ۳ - پذیرش تفات شهروندان توسط شهروندان در روابطشان.
وی البته می پذیرد که همه جوامع نباید و نمی توانند یک راه را برای نیل به دموکراسی طی کنند و امکان پیچیدن نسخه ای کلی برای همه جوامع در حال گذار به دموکراسی وجود ندارد و در این میان زمینه تاریخی، سیاسی، فرهنگی و نحوه آرایش نیروهای سیاسی تعیین کننده است. و البته از همین روست که وی دموکراسی تحمیلی آمریکا و حمله به عراق را مورد مذمت قرار می دهد.
هلد گذار به دموکراسی در پاکستان، چین و ایران متفاوت برمیشمرد و  و در این میان تعادل بین سنت و تجدد را مهم میداند. وی چالش اصلی در ایران را در این می داند که جامعه باید از یک طرف به پاره ای سنتها که انصافا ارزشمندند، احترام بگذارد  از طرف دیگر باید بپذیرد که در چهان مدرن همه لزوما به آن ازشها معتقد و ملتزم نیستند.... به اعتقاد این اندیشمند سیاسی به میزانی که دموکراسی دینی ایران، تکثر تفاسیر دینی را بپذیرد می توان امیدبست که نوع ویژه و مبتکرانه ای از دموکراسی در ایران ظهور کند که ویژگی های حداقلی دموکراسی را دارا باشد... البته از منظر او نتایج انتخابات اخیر ایران نشان داد که همین طرز تفکر دموکراسی دینی و روشنفکری دینی نیز شکننده است و احتمال ظهور بنیادگرایی دینی در همین فضا وجود دارد... به هر صورت او می پذیرد اگر در نوعی دموکراسی دینی ایرانی آزادی های بنیادین محترم شمرده شود امثال او دموکراسی دینی را به عنوان نوع جدیدی از دموکراسی خواهند پذیرفت. البته برای استفاده بهتر خوب است متن کامل این گفتگو را بخوانیم.

ساعتی با دوست طلبه
نوشته شده در دوشنبه هشتم خرداد 1385 ساعت 1:51 شماره پست: 118
دیروز یکی از دوستان دوران دبیرستانم که طلبه شده بود را دیدم. از خاطرات خوب و بد گذشته گفتیم و از دیگر دوستان و... گفتگویم با او در فروشگاه موبایل که حدود یکساعتی به طول انجامید نکات جالبی که این روزها البته کم بدانها برنمی خوریم را باردیگر برای من روشن ساخت.

    جالب اینجا بود که دوستم همراه با شریکش  که یکی طلبه مدرسه معصومیه و دیگری طلبه مدرسه حقانی (هر دو ازمدرسه های علوم دینی درجه یک قم !!!!) هستند با هم فروشگاه موبایل نیز دایر کرده اند. گفتم نمی ترسید حوزه بفهمد و شهریه تان را قطع کند، گفت: نمی گذاریم بفهمند تازه آشنا و... هم داریم و ما هم که داریم درسمان را می خوانیم، مشکلی پیش نمی آید. در همین حین سربازی از جلوی فروشگاه رد شد... گفت او را می بینی قبلا طلبه مدرسه علمیه معصومیه بود. حالا درس را رها کرده و سرباز شده! خودش گفت: نمی دونم چه خبر شده، طلبه ها موبایل فروشی می زنند، می روند سربازی، خودکشی می کنند و...

با خود فکر می کنم معلوم نیست ۲۰ – ۳۰ سال دیگر روحانیون ما و نهاد روحانیت چه وضعی خواهد داشت! البته می دانم طلبه ها حقوق چندانی ندارند، به تدریج منزلت اجتماعی شان در جامعه افول کرده و آینده روشنی ندارند تازه از سوی جامعه آماج تهمت ها و دروغ ها هم قرار می گیرند، خیلی هایشان بالاجبار و برای فرار از سربازی آمده اند، اما اینها توجیه وضع کنونی نیست. یاد حرف یک دوست دیگرم افتادم که می گفت مسئولین حوزه از دکتر گلزاری روانشناس خواسته اند در جمع طلاب از مضرات خود ارضایی و... صحبت کند تا وضع بهتر شود؛ البته راست و دروغش با خودش! اما ظاهرا حوزه و روحانیت از جایگاه اصلی اش در حال فاصله گرفتن است! انکار نمی کنم تک و توک آدمهای درسخوان و روشن اندیش هم بینشان پیدا می شود اما جو عمومی مطلوب به نظر نمی رسد، اکثرا هم از لباس پوشیدن حذر می کنند یا حداقل دو لباسه هستند. این وضعیت با توجه به نقش و کارکرد اجتماعی فوق العاده روحانیون در جامعه دینی ما تعجب برانگیز است! جامعه ای که انگیزه ها و ارزشها و هنجارهای اجتماعی آن اکثرا با دین تبیین و توجیه می شود و هماره خصوصا در طی نیم قرن گذشته روحانیون در ساختار جامعه و سیاست و فرهنگ آن نقش آفرین بوده اند، چگونه به سمتی می رود که روحانیون در آن منزوی و قشری سرکوب شده می شوند؟ آیا این تنها به علت دولتی شدن و قدرت طلبی نهاد روحانیت نبوده است؟

می گفت: یکی از مدیران مدرسه مان که جلوی ما جانماز آب می کشد و می گوید من خادم آیت الله بروجردی و... هستم،  به بالا گزارش کرده که فلانی (خودش را می گفت) پیراهنش را روی شلوار نمی اندازد! گفتم: تو که الان آستین کوتاه پوشیدی! گفت: این برای مغازه است! خنده دار بود. یاد خیلی چیزها افتادم. یاد رمان ((ناتنی)) مهدی خلجی که به زودی درباره آن نیز خواهم نوشت. یاد دیدارم با آیت الله سیستانی که می گفت: کتابهای ما نیز مانند خانه هایمان کهنه و پوسیده شده و کتابی با قدمت ۸۰۰ ساله در حوزه تدریس می شود! یاد نگرانی مراجع درباره حضور زنان در استادیوم هم افتادم که ظاهرا قلب خیلی ها از بابت دیدن ساق پای مردان توسط زنان درد گرفته بود!

      حرف مدیر مدرسه مان آقای الف شد! رییس مدرسه نمونه دولتی فرهنگ قم، استاد مشهور ادبیات و کارشناس ادبیات در رادیو و... گفت می دانی بعد از بازنشستگی چند وقتی را نگهبان پاساژ گنجینه بود! مدیر مدرسه با آن همه جذبه و مدیریت و... کجا  و نگهبانی یک پاساژ کجا؟

     بر خلاف من، از همه همکلاسی های قدیمی خبر داشت! میم را یادت هست، رتبه 70 کنکور سراسری و دانشجوی مدیریت دانشگاه تهران، خبر داری که بعد از فارغ التحصیلی توی یک تاکسی تلفنی کار می کند!

     این هم از دانشجو و معلم و طلبه امروز ما! تا ببینیم فردا چه شود و خدای چه خواهد!
فرانکولا
نوشته شده در پنجشنبه یازدهم خرداد 1385 ساعت 0:2 شماره پست: 119
پیام یزدانجو جزو آن دسته از روزنامه نگاران و نویسندگان  است که نقش چشمگیری در رونق اندیشه جدید و پست مدرن در جامعه ایران داشته اند. وی با ترجمه و تالیف بیش از ۳۰ کتاب توانسته گام مهمی در این زمینه بردارد و البته از مشکل عام تمامی این نوع نویسندگان نیز رنج می برد. اولا در آکادمی و دانشگاه جایگاهی ندارند و بیشتر در قامت یک ژورنالیست عمل می کنند، ثانیا رابطه مطلوب و حسنه ای با اساتید دانشگاه ندارند و ثالثا لحن و زبانشان خاص قشر خاصی است و علیرغم جاذبه برای اندک افرادی، دافعه غیر قابل انکاری در محیط های دانشجویی دارند و این بیشتر ناشی از زبان و واژگان و افکار بعضا لائیک و غیرملموسی است که در جامعه ما حتی محیطهای دانشگاهی و روشنفکری جایگاهی ندارد. به هرحال تفاوت پیام یزدانجو با این قشر نویسندگان در این است که وی داستان و رمان نیز می نویسد و البته خود نیز تاکید می کند اولین رمانش ((فرانکولا)) در صدد ایجاد رابطه نزدیک با مخاطب عام است، گرچه شاید چندان این مسئله در همین رمان نیز صادق نباشد، اما اعتقاد و گام برداشتن در این زمینه خود، قدمی مثبت است و البته بی اغراق رمان فرانکولا، اثری است دارای حرف  که جزو آثار متفاوت نیز شناخته شده و با  شکلی خاص ( بصورت خاطرات روزانه یک هیولا) اثری ماندگار را پدید آورده است.
فرانکولا، هیولا  و خون آشامی است خودساخته و مرکب از فرانکشتاین و دراکولا ـ هیولاهای دوران مدرن ـ که در دوران پست مدرن ظاهر شده است. چشم ها و سایه اش دیده نمی شود، کسی او را باور نمی کند و بیش از دیگران خود باور دارد که هیولاست. وی که قصدش ایجاد شر و کشتن خیر و ایفای نقش خون آشامی است، هرگز در این هدف موفق نیست و به طور اتفاقی و مبتذل تبدیل به یک شومن می شود که ناگهان محیط سراسر ابتذال آمریکا، رسانه ها و سراسر جامعه را فرا می گیرد، به یکباره پولدار و مشهور می شود و مانند بالنی روز به روز بیشتر باد می کند. وی نماد خود پست مدرنیته، صنعت و تکنولوژی پست مدرن، ارتباطات جهانی شده، اینترنت و جامعه اطلاعاتی و... است که آنقدر رشد می یابد و اهمیت مییابد که در  جزء جزء زندگی ما نفوذ پیدا کرده است، لباسهای او، همدم او (خفنکبوت)، حرکات او  و عقاید و شوخی های او به عنوان مرام های عصر جدید پذیرفته می شوند و در سراسر جامعه رواج می یابند و هنرها، فلسفه ها و اندیشه های فراوانی حول شخصیت او شکل می گیرند. اگر در گذشته ایدئولوژی بود که جهان را فراگرفته بود، امروز حرکات و رفتار یک هیولای بی خاصیت پست مدرن است که فراگیر و مقدس می شود و با تکنولوژی ارتباطات جهانی می شود، چیزی که میلان کوندرا نیز در رمان ((جاودانگی)) با نام ایماگولوژی از آن یاد کرده است.  فرانکولا ابتدا با چشم باز به جهان اطرافش نگاه می کند و خاطرات روزانه اش را می نویسد، اما بعد این جهان اطراف است که او را نظاره می کند و این نظاره گری جهان از او فردی منفعل و احمق می سازد که مدیر سیرک یعنی همان نماد بورژوازی، سرمایه داری و کاپیتالیسم سواره بر او حکمرانی می کند. و در نهایت همین دنیای اطراف و تکنولوژی است که با بدل سازی از او، فرانکولا را از پای در می آورد.
در مجموع فرانکولا، رمان جالب و خواندنی به نظر می رسد که شیوه ای جدید از روش بینامتنی را ارائه کرده است و از فیلم و داستان و رمان و هنر و فلسفه و... همه در آن به چشم می خورد. البته تفسیرها و نتایج و نقدهای متفاوتی نیز از آن ارائه شده است.

آشتیانی: مارکسیست تمام عیار
نوشته شده در جمعه دوازدهم خرداد 1385 ساعت 22:45 شماره پست: 120
از سلسله جلسات بازخوانی جامعه شناسی آلمان، که توسط حلقه جامعه شناسی چارسوق اندیشه برگزار می شود، هفته گذشته به جورج زیمل اختصاص داشت که دکتر عباس کاظمی با ارائه نکات جدید و ناگفته، گوشه هایی از آرا و اندیشه های این جامعه شناس کلاسیک آلمانی را بازگو کرد و روز گذشته  نیز  اختصاص به کارل مارکس داشت که دکتر منوچهر آشتیانی در تالار کتابخانه حسینیه ارشاد در این رابطه سخنرانی کرد.... اما با توجه به این که گزارش این جلسات و سی دی آن منتشر خواهد شد، تنها به برخی حواشی این سخنرانی و عقاید جالب دکتر آشتیانی می پردازم.
در سالهای گذشته کمتر اندیشمند و جامعه شناسی در جهان پیدا می شود که علنا اعلام کند مارکسیست است و از عقاید اصیل مارکس دفاع کند، ایران که جای خود را دارد... اما با توجه به سخنرانی فوق الذکر، دکتر آشتیانی نشان داد که با صراحت از مارکس و اندیشه هایش دفاع می کند، او به تبع مارکس، اقتصاد را زیربنا می داند، برای سرمایه داری و نظام لیبرالیستی شکستی محتوم را پیش بینی می کند، وی معتقد است که بی شک در طول یک قرن یا یک و نیم قرن آینده پایان این نظام را جشن خواهیم گرفت و اگر راه صعب و مشکل است، نباید نا امید بود! جهان به سمت کمونیسم و پایان مالکیت خصوصی در حال گام برداشتن است و این که خود اندیشه سرمایه داری دم از پایان تاریخ می زند و امروز هیچ منطق و استدلال و اندیشه ای پشت آن نیست و به زور اسلحه با مردم صحبت می کند، علایم اولیه شکست کاپیتالیسم و لیبرالیسم است! البته آشتیانی خوشحال است که جمهوری اسلامی نیز گام های اولیه را به سمت چپ برداشته و دشمن سرمایه داری است! وی معتقد بود مارکس جامعه شناس  نیست و اگر امروز بود، از این که وی را جامعه شناس می خوانند به شدت اعتراض می کرد... در همین زمینه جامعه شناسی را نیز به دو طبقه یا نوع تقسیم بندی می کند: ۱ - جامعه شناسی مارکسیستی پرولتاریایی که آن را ستایش می کرد و ۲ - جامعه شناسی بورژوایی پوزیتویستی که هر نوع جامعه شناسی غیر مارکسیستی است و در انحراف است و در خدمت نظام سرمایه داری و امپریالیستی! وی حتی به انتقاد از نئومارکسیستها، هابرماس و مکتب فرانکفورت می پرداخت که مارکسی اصیل نیستند و به عنوان مهره های نظام سرمایه داری عمل می کنند و در تلاش برای حفظ این نظام هستند و معلوم نیست رفیق قافله اند یا شریک دزد؟! آشتیانی تاکید می کرد باید با هر ترفند و مشکلی که در سرمایه داری وجود دارد، بهره گیری کنیم و برخلاف  هابرماس که معتقد است از این فرصت های برای اصلاح باید استفاده کنیم، وی معتقد است این فرصت ها هریک برای در هم کوبیدن نظام سرمایه داری است!
جالب است به نظر دکتر آشتیانی درباره دین نیز اشاره کنم که وی معتقد بود اصل و اساس دین چه مسیحیت، یهود یا اسلام مشکلی ندارد و نظر مارکس نیز این بوده که مشکل، بهره برداری سرمایه داری از دین  و به انحراف بردن آن است: همانگونه که پاپ امروز در ناز و نعمت هیچ نسبتی با عیسی مسیحی که پابرهنه و فقیر بود، ندارد و بعضی روحانیون امروز نیز  سنخیتی با محمد و علی ندارند! او البته از این که اسلام این توان را دارد که ۷۰۰ - ۸۰۰ هزار جوان را به جبهه بفرستد و پرتاب کند بدون این که سوالی کنند و جان خود را بدهند و تنها از آنها پلاکی باقی بماند، این نشانه ارزش و احترام این دیانت است! اینجا بود که وی در یادبود جوانان شهید، بغضی کرد و گریه اش نزدیک بود... البته بار دیگر که از کارگران فقیر و مفلوک و بیکار در غرب و ایران صحبت می کرد، باز هم بغض کرد.... وی ابتدای سخنرانی نیز از این که حالت سخنرانی وجود دارد .... ابراز ناراحتی و تعبیر به رییس و مرئوسی کرد که از آن بیزار است. حتی اولین سخنش این بود که مارکسی که دو دخترش از گرسنگی مردند و همسرش نیز بعد از مدتی کلفتی بدرود حیات گفت، اصلا باور نمیکرد یکی از طرفداران او در این جایگاه شکیل، آن هم در ایران درباره او سخن بگوید!!... آشتیانی با تواضع تمام از دست زدن مستعمین برای سخنانش نیز جلوگیری می کرد ... و هنگامی که پس از سخنرانی از او خواستم برایش آژانس بگیریم، با ناراحتی گفت: آژانس یعنی چه؟ و در حالی که با عصا قدم برمی داشت، گفت: این حرفها را نداریم، خودم می روم!
به هر روی دیروز، روز آشنایی با یک مارکسیست تمام عیار بود! دکتر منوچهر آشتیانی که ۷۶ سال دارد  و کتابی نیز در حدود ۸۰۰ صفحه درباره مارکس تالیف کرده و تا ماه آینده به بازار می آید، ۵/۲ ساعت درباره مارکس سخن گفت . وی که هنوز نیز سرزنده و فعال می نویسد و می اندیشد، از نیما یوشیج نیز یاد کرد که دایی اش بوده و به قول خودش اشعارش را نزد دایی جان نیما هم می برده و در نهایت این شاعر بزرگ که به قول خواهر زاده اش درویش مسلک و دهاتی مسلک بود، از گرسنگی دارفانی را وداع گفته است. دکتر آشتیانی از ابتدای انقلاب که در دانشگاه شهید بهشتی (به قول خودش شهید ملی) تدریس می کرده به واسطه انقلاب فرهنگی کنار گذاشته شده (پاکسازی!) و بعد از آن نه استخدام جایی است و نه حقوق و بازنشستگی و بیمه ای دارد... در عین حال می گفت: خیلی طرفدار این نظام هستم و نظام نیز احترام مرا دارد! چراکه بعضا سخنرانی هایی در صدا و سیما دارد یا کلاسهایی در دانشگاه امام صادق برگزار می کند. آخرین سخن این مولف کتب مختلف درباره جامعه شناسی معرفت که بنیانگذار کنفدراسیون دانشجویان کل جهان بوده، این بود که گرچه مارکسیست های اصیل من را قبول ندارند، اما من  به تمام نهضت های مارکسیستی و کمونیستی علاقه دارم و با لبخند افزود که امیدوارم عاقبت به خیر، مارکسیست از دنیا بروم!

نقد و بررسی مانیفست سوم
نوشته شده در چهارشنبه هفدهم خرداد 1385 ساعت 23:53 شماره پست: 121
اکبر گنجی روزنامه نگار و روشنفکری قابل احترام است که در جامعه سیاسی و فرهنگی ایران در طی چند سال گذشته نقش غیرقابل انکاری ایفا کرده است و چند روز قبل نیز به پاس زحماتش جایزه جهانی قلم طلایی را از آن خود کرد. وی در مدتی که محبوس بود دو مانیفست را منتشر کرد و اکنون نیز مانیفست سوم را به رشته تحریر درآورده است. ((مانیفست)) مرامنامه یا بیانیه کنگره اتحادیه کمونیست ها بود که در سال۱۸۴۷ توسط مارکس به رشته تحریر درآمد و شکل ساده شده ایده های مارکس است که هماره به عنوان نماد و پرچم اتحادیه کارگری و احزاب کمونیستی مطرح بوده است. اکبر گنجی نیز با الگوگیری از مارکس دو مانیفست جمهوری خواهی را  منتشر کرد، شاید امید داشت با ایده پردازی ساده و عملگرایانه برای نیل به دموکراسی، گام هایی به این سمت برداشته شود، اما مانیفست سوم وی نوعی مرامنامه برای ایجاد جمهوری جمهوریها  با نگاهی مسامحتا فراملی است  و علیرغم کاستی هایش، می تواند به عنوان پیش متن سازوکار روشنفکری و حرکت به سمت دموکراسی و توسعه در ایران مدنظر قرار گیرد.
در ((مانیفست سوم)) گنجی با بهره گیری از اندیشه کانت و رویکردی اخلاقی به تبیین روابط انسانی در جهان امروز پرداخته و مشکلاتی که روشنفکران امروز باید برای آن چاره اندیشی کنند را نیز مورد نقد و بررسی قرار داده است. علی اصغر سیدآبادی از اولین روزنامه نگارانی بود که به این مانیفست توجه کرد و از دیگران نیز خواست آن را مورد نقد و بررسی قرار دهند، من نیز پرداختن و نقد و بررسی مانیفست گنجی را مفید و مثمر ثمر می دانم از همین رو  در ادامه به نقد و بررسی اجمالی پیرامون این نوشته می پردازم.


اکبر گنجی روزنامه نگار و روشنفکری قابل احترام است که در جامعه سیاسی و فرهنگی ایران در طی چند سال گذشته نقش غیرقابل انکاری ایفا کرده است و چند روز قبل نیز به پاس زحماتش جایزه جهانی قلم طلایی را از آن خود کرد. وی در مدتی که محبوس بود دو مانیفست را منتشر کرد و اکنون نیز مانیفست سوم را به رشته تحریر درآورده است. ((مانیفست)) مرامنامه یا بیانیه کنگره اتحادیه کمونیست ها بود که در سال 1847 توسط مارکس به رشته تحریر درآمد و شکل ساده شده ایده های مارکس بود که هماره به عنوان نماد و پرچم اتحادیه کارگری و احزاب کمونیستی مطرح بوده است. اکبر گنجی نیز با الگوگیری از مارکس دو مانیفست جمهوری خواهی را  منتشر کرد، شاید امید داشت با ایده پردازی ساده و عملگرایانه برای نیل به دموکراسی، گام هایی به این سمت برداشته شود، اما مانیفست سوموی نوعی مرامنامه برای ایجاد جمهوری جمهوریها  با نگاهی مسامحتا فراملی است  و علیرغم کاستی هایش، می تواند به عنوان پیش متن سازوکار روشنفکری و حرکت به سمت دموکراسی و توسعه در ایران مدنظر قرار گیرد.
در ((مانیفست سوم)) گنجی با بهره گیری از اندیشه کانت و رویکردی اخلاقی به تبیین روابط انسانی در جهان امروز پرداخته و مشکلاتی که روشنفکران امروز باید برای آن چاره اندیشی کنند را نیز مورد نقد و بررسی قرار داده است. علی اصغر سیدآبادی از اولین روزنامه نگارانی بود که به این مانیفست توجه کرد و از دیگران نیز خواست آن را مورد نقد و بررسی قرار دهند، من نیز پرداختن و نقد و بررسی مانیفست گنجی را مفید و مثمر ثمر می دانم از همین رو  در ادامه به نقد و بررسی اجمالی پیرامون این نوشته می پردازم.
گنجی ابتدا روابط انسانی را در جنبه های مختلف از دیدگاه کانت مورد بررسی قرار می دهد و در این میان به 7 قاعده اشاره می کند:

1 – حقوق انسانی: همه صاحب حق اند بدون تبعیض و تفاوت و از این منظر دیدگاه کانتی با دیدگاه دینی متفاوت است و عناین ثانویه ای چون جنسیت، نژاد، ملیت، مذهب، روحانی بودن، مقام سیاسی و... حقی برای کسی ایجاد نمی کند و بر همین مبناست که تفاوت این نوع انسان شناسی با انسان شناسی دینی آشکار می شود..
2 – نفی تقابل خودی – غیر خودی: انسانیت مفهومی است که تمایز خودی و غیر خودی را بر نمی تابد.
3 – تساوی: همه در انسانیت و حقوق مساوی هستند و باید به جایی برسد که تواضع به معنای خود را دیگری تلقی کردن و احسان به معنای دیگری را خود تلقی کردن در اذهان آدمیان نهادینه شود و فاصله میان خود و دیگری برداشته شود.
4 – غایت بودن انسان: در حیات اخلاقی، دیگری وسیله تلقی نمی شود و زندگی اصیل آن است که نه دیگر انسانها وسیله رسیدن به اهداف می شوند و نه فرد خاصی با فراموشی اهداف خود به همرنگی با جمع می رسد.
5 – نفی توتالیتاریسم عقیدتی: درد و رنج بشر را باید خود آدمی تشخیص دهد نه ایدئولوژی یا دیانت به صورت پیشینی تشخیص دهد و خود نیز درمان را با جبر و خشونت و آگاهی کاذب تجویز کند. درد و رنج باید از طریق اجماع یا رای اکثریت تشخیص داده شود که البته در این میان نخبگان و اندیشمندان مطلع نیز باید بتوانند ابراز نظر کنند.
6 – همسایه خود را دوست بدار: حکم مشهور مسیح این بود که همسایه خود را دوست بدار و منظور از این اصل، برادر و خواهر دینی و غیر دینی و هر انسان و اندیشه دیگری است. باید هر نظر و اندیشه ای پذیرفته شود، به آن احترام گذاشت، با او رابطه انسانی داشت و حقوق انسانی اش را پذیرفت و البته او را دوست داشت.
7 – برنامه ریزی جهانی: غایت تلقی کردن انسان، مستلزم برنامه ریزی جهانشمولی است که به زیان هیچ کس نباشد و همه جوامع و خصوصا محرومترین ملت ها از آن نفع ببرند. اعتقاد به این اصل است که موجب می شود منافع جمیع انسانها مقدم بر حاکمیت ملی و منافع ملی باشد و از همین روست که  رویکردهای ناسیونالیستی باید ضعیف شوند.

.
درباره این بخش باید برخی نکات را مورد توجه قرار داد:
الف – قواعد  ذکر شده جامع و مانع نیست و میان اصول ذکر شده همپوشانی نیز مشاهده می شود و می توان بسیاری موارد را ذیل مفهوم عام حقوق بشر مورد بررسی قرار داد.
ب – در مورد ((حقوق انسانی))  ساده انگارانه به نظر می رسد که به آسانی انسان شناسی دینی را به شکل قالبی تنها مبتنی بر تکلیف و دیدگاهی حق گریز بدانیم. از این منظر که تفاسیر متعددی از دین می شود و میتوان به تفسیرهایی از دین و انسان شناسی دینی نائل شد که ضد حقوق انسانی نباشد و البته نیازی دیده نمی شود که تمامی اصول حقوق بشر را از دین استنتاج کرد چرا که اموری عقلانی و فرادینی می باشند و لذا از این دیدگاه حقوق، نه امری ضد دینی که غیردینی به نظر می رسد.
ج – درباره ((تساوی)) باید به این مسئله اشاره کرد که تبیین آن نزدیک به همان مفهوم فردگرایی غربی است. در عین این که فردیت فرد محترم شمرده می شود، منافع جمع نیز پیگیری خواهد شد. البته در نهایت و در عمل معلوم نیست نتیجه چنین فردگرایی، اخلاقی باشد! چنان چه در لیبرال دموکراسی غربی این مسئله به وضوحی آشکار است!
د – درباره این قاعده که ((همسایه خود را دوست بدار))، این نکته که عقیده مخالف را باید پذیرفت و برای آن حق قائل شد، امری لازم و عقلانی است، اما اگر بخواهیم مته به خشخاش بگذاریم این که او را دوست بدار! تا حدودی غیر منطقی و غیر عقلانی به نظر می رسد و به دور از آزادی برای فرد است: من باید به عقیده دیگری احترام بگذارم، اما آزادم که آن را نپسندم و دوست نداشته باشم! البته شاید مقصود در این گزاره نیز تسامحا همین نکته باشد.
 ه – گزاره پایانی به مسئله ((برنامه ریزی جهانی)) اشاره دارد که در عملی بودن چنین گزینه ای شک است! اگر بخواهیم به دور از فلسفه بافی، عملگرایانه بحث کنیم در جهان امروز و با پروسه جهانی شدن، برنامه ریزی جهانی با اصول اخلاقی و انسانی غیر ممکن به نظر می رسد... فرهنگها، ایده ها و مذاهب در حال استحاله هستند و فرهنگ مسلط غربی در حال گسترش است و برنامه ریزی جهانی بیش  از عمل روشنفکران، نیازمند حرکت و عمل سیاستمداران است که در این جهان برنامه ریزی جهانی عادلانه و با نگاه به نفع همه جوامع و ملل بعید و ایدئالیستی به نظر می رسد.

مانیفست سوم در ادامه به مشکلات اساسی بشر می پردازد که وظیفه روشنفکران پرداختن به آنها و حل کردن آن می باشد. در اینجا گنجی سعی کرده با مسئله یابی و مسئله پردازی در قامت یک روشنفکر جهانشهر، مشکلات جهان را برشمارد و به تناوب راه حلهایی را نیز ارائه کند که علیرغم آن که جامع و مانع نیست، اما در عین حال مشکلات، معضلات و آسیب های اساسی سیاسی، اقتصای، اجتماعی و فرهنگی جهان امروز به خوبی در آن واکاوی شده است. با این نقص که در این نوشته از 11 مورد اشاره شده، برخی موارد مشکل، و برخی راه حل است.

1 – غیردموکراتیک بودن اطلاعات: محدود بودن اطلاعات و بی خبری عامه جهان از وضع فعلی و بحرانهای پیش روی بشر از مشکلاتی است که روشنفکران باید به حل آن اقدام کنند.
2 – توسعه پایدار: نگاه گنجی به توسعه پایدار خصوصا در کشورهای پیشرفته انتقادی است. وی توسعه را عامل تحلیل منابع طبیعی، آلوده کردن هوا و آب و خاک و موجب خطرات و بیماری ها و اثرات زیانبار برای امروز جهان و خصوصا نسلهای بعدی می داند که باید با آن مبارزه کرد و البته به مسئله تسلیحات نظامی و نظامیگری نیز اشاره شده که به عنوان یکی از مشکالت تمدن جهانی معاصر باید رفع شود.
3 – فرهنگ مصرفی تجمل پرستانه: طبیعت احتمالا تکافوی نیازهای ضروری ما را دارد اما زندگی تجملی نسلهای بعدی را از نظر تامین منابع با مشکل مواجه می کند و تا سال 2050 که جمعیت جهان به 5/9 میلیارد نفر می رسد، ادامه حیات به شیوه فعلی نیازمند 30 سیاره مشابه کره خاکی ماست. در این زمینه به فیلم های سینمایی اشاره شده که میلیاردها دلار برای آنها هزینه می شود در حالی که تعداد زیادی از مردم از گرسنگی جان می دهند!
4 – عدم توجه به هرم نیازها: نیازهای بشر باید به صورت هرمی و با اولویت بندی بررسی شود. از این منظر نیازهای جسمانی، ایمنی، عزت نفس، شناختی، ذوقی و خودشکوفایی از همدیگر تفکیک می شود و بشری که هنوز زیر خط فقر زندگی می کند، نمی تواند به سراغ دیگر نیازها برود.
5 – اخلاق حداقلی مطلق درکنار حقوق بشر: زندگی انسان فقط با حقوق و قانون اداره نمی شود و بشر به شفقت اخلاقی نیز نیاز دارد که در جزء جزء زندگی انسان باید حضور داشته باشد. این مسئله باید به شکل نهادینه شده و  از کودکی آموخته شود. نگاه به اخلاق در این جا از نسبی گرایی دور می شود و مطلق است به آن معنا که ارزشها و اصول اخلاقی هستند که همیشه و همه جا مهم و محترم اند. اما این تکثر باید مورد توجه قرار گیرد که تشخیص آن اصول تنها با یک مکتب و مرام نیست!
6 – تضعیف مفهوم و مصداق حاکمیت ملی: نگاه مانیفست به حاکمیت ملی نیز انتقادی است؛ چرا که موجب جدایی ملتها، تضعیف نهادهای بین المللی و کمک به ایجاد دیکتاتوری ها شده است و از اهداف اولیه که همانا نظم، رفاه، امنیت، عدالت و آزادی بوده، دور شده است که برای این مسئله نیز باید چاره ای اندیشید.
7 – دموکراسی گفتگویی – استعلایی: اگر قرار است دموکراسی را قدمی به جلو ببریم باید از استبداد  صندوقها به سمت گفتگوی استدلالی  حرکت کرد. ابتدا گفتگو و نقد، بعد رای ریزی باید صورت پذیرد. همگانیت، عمومیت یا علنیت به عنوان آموزه های کانت باید در سیاستگذاری ها و دموکراسی مدنظر قرار گیرد و هیچ رژیمی نباید این حق را به خود بدهد که جای همگان تصمیم بگیرد. در این گزاره گنجی به مسئله هسته ای ایران نیز اشاره هایی دارد و این نقد که دولت بدون نظر مردم و با آگاهی کاذب آنچه خود می خواهد را انجام می دهد.
8 – نفی خشونت و صلح طلبی: خشونت به عنوان امری غیر عقلانی که وادار کردن دیگری به کاری بدون رضا مندی است از زندگی اجتماعی ما باید رخت بربندد و در این میان نیز تفاوتی میان خشونت استبدادی و خشونت انقلابی نیست چرا که منطق خشونت، گسترش است و بهترین راه حل برای زندگی اخلاقی، تحمل و تساهل و سرلوحه دادن این شعار است: ببخش و فراموش نکن!
9 – شکاف فقیر و غنی و مسئله تروریسم: خشم، ارضا شدن فرد از طریق ضرر به دیگری است. کینه، هیچ نعمت و آسایشی را در طرف مقابل ندیدن است و نفرت، آماده بودن برای برای از بین رفتن طرف مقابل است. هر سه این خصائل مذموم و غیر اخلاقی موجب اقدامات و حرکات غیر اخلاقی نیز می شود. برای مثال جوامع و انسانهای فقیر و عقب مانده چنین احساسی نسبت به ملل پیشرفته پیدا می کنند و تنها چاره چنین بیچارگان و درماندگانی که از همه نفرت دارند نه شخص خاص و امکان تغییر جهان را نیز ندارند،  انتحار و ترور است که وضع امروز جهان را چنین کرده است. راه حل چنین معضلاتی نیز نه قانون که شفقت فوق قانون، بخشیدن، امیدبخشی و همنوع دوستی است که باید در جهان گسترش یابد.
10 – مسئله زنان: چه در غرب و چه در شرق، زنان به عنوان یک مسئله اجتماعی مطرح هستند. در جوامع عقب افتاده سنت ها، قوانین، عادات و عقاید واپس مانده دینی و ایدئولوژیک بر طبل نابرابری زن و مرد می کوبند و در غرب نیز برابری کامل وجود ندارد و حقوق برابر و پراتیک در تولید و سیاست وجود ندارد. خصوصا در ایران که وضع طلاق و ارث و دیه و حضانت و شهادت و مشاغل و تصدیات و حجاب و... به شکلهای قانونی و هنجاری و فرهنگی، موجبات نابرابری و محدودیت را درباره زنان ایجاد کرده اند. راه حلهایی نیز در این مورد به نظر می رسد: روشن کردن قوانین تبعیض آمیز، ایجاد نگاه مناسب در مردان  و تقویت آگاهی در زنان.
11 – صلح پایدار و برقراری جمهوری جمهوری ها: جهان امروز را جنگ، آمادگی برای جنگ، شکاف فقر و غنا، خشونت و... فرا گرفته و هدف باید ایجاد صلح پایدار باشد. اما از آنجا که روابط آدمیان غیر انسانی و سرشار از خشونتهای لجام گسیخته و عظیم است و هرگاه شرایط و فرصت بروز رذایل اخلاقی برای آدمیان مهیا می شود، جهانی کاملا غیر انسانی شکل می گیرد، لذا راه حل ساختارها  و نهاد ها هستند که باید به نوعی ساخته شوند که مانع تحقق رذایل در جامعه انسانی شوند. برای این هدف باید سه گام مهم برداشت: ایجاد جمهوری که کانت نیز بدان اشاره کرده بود و دولتهای جمهوری در کل جهان می توانند به مهار مخاصمات و جنگ دست یازند و ویژگی بارز این جمهوری ها آن است که  انسانها در آن آزادند و شهروندان در حقوق و وظیفه و قانون و اراده قدرت، همگی برابرند. دوم تاسیس فدراسیون دولتهای آزاد که حقوق بین الملل بر این اساس و با مشارکت جمهوری های متحد و متعهد شکل می گیرد و همه از همدیگر دفاع کرده و جمهوری جمهوری ها را شکل می دهند که اتحادیه اروپا نمونه ای از این شکل است و سوم نیز بهره مندی از حق جهانشهری است که حقوق انسان بما هوانسن باید محترم باشد و هر کس در هر جا محترم و عزیز است و ملیت بی معنا ست و هر کس حتی غریبه دارای حقوقی است و باید از رفتار دشمنانه دربرابر او حذر کرد.

نکاتی درباره این بخش نیز به نظر می رسد:
الف – درباره ((غیردموکراتیک بودن اطلاعات)): شکاف دیجیتالی یا نابرابری اطلاعاتی از معضلات عصر حاضر است که پیش زمینه های اقتصادی و سیاسی فراوانی دارد و در این مورد نیز بیش از مسئله فرهنگی و اقدام روشنفکران، نیاز به عمل سیاستمداران و حکومتها ست که البته در این میان روشنفکران می توانند نقشی فعالی در تحریک عمل سیاسی ایفا کنند. البته نبایداز مسئله آگاهی کاذب و تفاوت دانش و اطلاعات نیز  غافل بود که در عین گسترش اطلاعات در دهکده جهانی، دانش و علم و خرد نقاد جایگاهی ندارند و از این منظر برابری اطلاعات فی نفسه امری ارزشمند و متعالی نیست.
ب – درباره ((توسعه پایدار)): نگاه انتقادی به توسعه پایدار و البته نامتوازن ضروری به نظر می رسد، اما واقعیت این است که مشکل از توسعه نیست چرا که همین توسعه به زندگی آدمی در همه ابعاد کمک فراوانی کرده است، بیماری و مرگ و میر و زحمت و مرارت را کاهش داده و اندیشه آدمی را وسعت بخشیده، مشکل همان داستان چاقو، قاتل وجراح است! در واقع بهره گیری نامناسب، نامعقول و انحصاری از پیشرفتهاست که وضع امروز جهان را چنین کرده است. اینجا نیز اگر واقع گرایانه نگاه کنیم هرگز نمی توان مانع ترقی و توسعه شد و آن را نفی کرد، بلکه تنها وظیفه باید هدایت آن به سمت صحیح، عادلانه کردن آن و چونان که نویسنده نیز اشاره کرده ایجاد کنوانسیون ها و قوانین بین المللی برای بهبود و اصلاح آن است.
ج – درباره ((فرهنگ مصرفی تجمل پرستانه)): سرمایه داری برای ادامه حیات خود نیاز به مصرف گرایی، مدگرایی و تجمل پرستی دارد که در تمام جوامعی که منابع موجود است، این رفتار مذموم رسوخ و گسترش یافته است. اما با توجه به قانونی و حتی در مواردی عادلانه بودن این نوع رفتارها، این که اخلاق و رفتار اخلاقی را بتوان در حوزه سیاست و اقتصاد بسط داد، چندان شدنی نیست و البته با جبر و آگاهی کاذب نیز که نمی توان آن را گسترش داد!  در مورد مصداقی که اشاره شده یعنی سینما، اولا موارد دیگری چون فوتبال هم وجود دارد که شاید بیش از سینما تجملی و بیهوده باشد و ثانیا فارغ از هزینه های بیهوده میلیاردی، همین سینما به عنوان یک هنر در آگاهی بخشی نسبت به نابرابریها و مشکلات بشری در طی یک قرن گذشته بسیار مفید و مثمر ثمر بوده است.
د – در مورد ((نیازهای هرمی)) باید به این نکته اشاره کنم که همه نیازهای آدمی را می توان با نگاه به اندیشه پارسونزی، متناسب با علقه مادی، امنیتی، اجتماعی و شناختی مورد بررسی قرار داد و البته در هرمی بودن این نیازها به این معنا که هریک بعد از دیگری باید محقق شود، جای سوال وجود دارد. در این شکی نیست که نیازهای مادی سرآمد نیازها و علقه های بشر است، اما علایق و نیازهای دیگر نیز برای انسان بما حیاتی و تاثیرگذار است و نمی توان از آن غافل شد  و به شکل ثانویه ای و مرحله ای به نیازها نگاه کرد. توسعه نیز فرآیند تولید برای رفع عادلانه و صلح آمیز همه حوائج و نیازهای انسانی تعریف شده است.
ه – دررابطه با ((دموکراسی گفتگویی))، هابرماس به خوبی از عقلانیت ارتباطی در حوزه عمومی و وضعیت کلامی آرمانی در جهان زیست یاد کرده و خصوصیات یک دموکراسی گفتگویی را به خوبی و کاملتر از این نوشته تشریح کرده است و البته با این انتقاد مواجه است که در جهان حاضر با آگاهی کاذب، رواج سرمایه داری و توده گرایی، گفتگو از حوزه عمومی مسئله ای آرمانی و ایدئالیستی به نظر می رسد.
و – در مورد ((شکاف فقیر و غنی)) و ربط به آن تروریسم، ساده انگاری به نظر می رسد که تنها علت تروریسم در جهان امروز را نابرابری بدانیم، بی شک در تحلیل وضعیت حاضر، یکی از مهم ترین متغیرها نابرابری است اما علل دیگری مانند تفسیرهای غلط از دین و بنیادگرایی دینی ، منافع سرمایه داری از ترور و خشونت، فقر و نه صرفا نابرابری، و نابرابری در همه عرصه ها نه قالبا اقتصادی و... نیز در این زمینه بی تاثیر نیست و البته این که راه حل را شفقت اخلاقی بدانیم نیز، تاحدی انتزاعی و آرمانگرایانه و غیرعملی به نظر می رسد.
ز – درباه ((صلح پایدار و جمهوری جمهوریها))، اکبر گنجی با تناقضی آشکار در ایده هایش روبروست: او در سراسر مانیفست دم از اخلاق و لزوم اخلاقی بودن و عملی و عینی بودن آن دم میزند و در این گزاره با رویکردی هابزی که انسان را گرگ انسان می دانست، آدمی را دارای رذایل اخلاقی می داند و با نگاه اصالت جامعه گونه معتقد است برای رهایی از این رذایل نه اخلاق گرایی که نهادها و ساختارها باید به گونه ای سامان داده شوند که مانع تحقق رذایل اخلاقی آدمیان شوند. پس در اینجا حرکتی از اخلاق گرایی به جامعه گرایی به خوبی آشکار است. فدراسیون دولتهای آزاد و حق جهانشهری نیز در قرن گذشته با ایجاد سازمان ملل و اعلامیه حقوق بشر ظاهرا تحقق یافته اند و البته نقش چندانی در اخلاقی شدن و صلح پایدار نداشته اند!

در نهایت: به نظر می رسد مانیفست سوم گنجی، کشاکشی میان روشنفکری بومی و جهانشهر است. او در مواردی در نقش روشنفکر جهانشهر، گزاره های عام و جهانی می دهد و به عنوان یک معلم اخلاق یا در نقش کانت امروزی از اخلاق برای جامعه جهانی دم می زند و بعضا نیز در قامت یک روشنفکر بومی از مسئله هسته ای ایران، یا وضع نابرابر زنان در ایران انتقاد می کند، راه حلهای وی نیز بعضا انتزاعی و آرمانگرایانه و بعضا عملگرایانه است و حقیقت آن است که تکلیف روشن نشده که اصلاح باید از جزء به کل و اخلاقی صورت پذیرد یا از کل به جزء و با اصلاح ساختاری؟ البته  اخلاق، عنصر فراموش شده زندگی امروز جهان است که تاکید گنجی به این اصل بر پایه های آموزه کانت بسیار جالب و به جا به نظر میرسد، اما این که تا چه حد می توان اخلاق را در زندگی مدرن و پست مدرن ما با نسبی گرایی و پلورالیسمی که جهان اطراف ما را فراگرفته بسط داد، جای سوال است! بسیاری از راه حلهای ایدئالیستی و آرمانگرایانه ذکر شده نیز از وظیفه و نقش روشنفکری که باید غیر از ایده پردازی، آرمانهایی دست یافتنی داشته باشد و برای نیل به آنها گام بردارد، به دور است! در عین حال تفسیر و بازخوانی گنجی از کانت فیلسوف بزرگ آلمانی که افکارش نقش فراوانی در ایجاد لیبرال دموکراسی، اعلامیه حقوق بشر، ایجاد سازمانها و نهادهای بین المللی و شکل دهی به جامعه امروز جهانی داشته، دارای مزایا و مطلوبیت های فراوانی برای انسان امروزی است که گمشده بزرگش اخلاق است!
برادران امیدوار
نوشته شده در جمعه نوزدهم خرداد 1385 ساعت 0:8 شماره پست: 122
چندی قبل به اتفاق دوستان به کاخ سعد آباد رفته بودیم. فضای سبز و مناظر دل انگیز آن واقعا دیدنی است و البته دارای درسهای تاریخی فراوان. در مجموعه سعدآباد غیر از کاخ موزه ها، برخی کاخ ها را به موزه های مختلف اختصاص داده اند: از جمله موزه مینیاتور، موزه نظامی، موزه انسان شناسی و...
یکی از این موزه ها، موزه برادران امیدوار است که در دهه ۱۳۳۰ شمسی  و طی ۱۰ سال جهان را گشته اند و عکسها و آلات و ادوات مختلف کشورها و ملل مختلف را جمع آوری کرده اند. از اسکیموها گرفته تا قبایل آمازون و هندی ها و... را دیده اند و با مردم آن دمخور شده اند. بیرون موزه نیز ماشین ژیان این دو برادر که شرکت سیتروئن به آنها اهدا کرده بود موجود است. ۷ سال از این جهانگردی پر از داستان با موتورسیکلت و ۳ سال با این ژیان بوده است که روی بدنه اش نام کشورهای مختلفی که پای به آن نهاده اند درج شده است.
این دو برادر انسان شناسان واقعی هستند که با شجاعت و جسارت در بدترین شرایط از جمله رهایی از توفان شن یا مقابله با قبایل آدمخوار، توانسته اند با اقوام مختلف ارتباط برقرار کنند و ۱۰ سال پر حادثه را پشت سر بگذارند. البته انسان شناسان زیادی هم در دانشکده های علوم اجتماعی داریم که هنوز اسم اقوام را نمی دانند! توضیح اضافه نمی دهم بازدید از موزه، دیدن عکسها و شرح سفر در سایت برادران امیدوار و نیز نوشته ای درباره شرح سفرشان خیلی جالب به نظر می رسد. مسیر سفر این برادران امیدوار نیز که هنوز  زنده اند و فعال در نقشه ای جالب در اینجا به تصویر کشیده شده است.

دنیایی دیگر
نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم خرداد 1385 ساعت 7:2 شماره پست: 123
دو سه روزی برای امری تقریبا کاری به مشهد رفته بودم که البته زیارت امام رضا را هم به دنبال داشت و هم فال بود و هم تماشا. همیشه با حضور در مکانهای اینجوری حس و حالم تغییر می کند این بار البته درباره خود نیز فضول شده بودم از این تغییرها و تغیرها... خود نام وبلاگم خوب می داند این حسهایم را  و این که درجاتی هم دارد از لحظه ورود در طواف خانه خودش بگیر تا نگاه به ضریح نبی و سست شدن در مقابل ضریح علی و شب های سکوت و ستاره و... نمی دونم شاید نوعی خضوع است در مقابل عظمت و بزرگی، شاید حسی است القا شده، شاید گذاری است به معنویت برای روح، شاید تلاقی است میان روح پاک نداشته ام با روح متعالی....
به هر حال این حرم امام رضا هم برای خودش دنیایی دیگر است!  خادمین حرمش که با احترام کفشهای زائر را می گیرند و التماس دعا می گویند... آن درماندگانی که آنچنان گریه می کنند که دل آدمی ریش می شود... مشتاقانی که زیارت را تنها در بوسیدن ضریح می دانند و با هر ترفندی به آن می رسند... آن پیرمردی که دستان کودکانی که به مدد تلاش پدرانشان به ضریح رسیده را می بوسد و می گوید تبرک است.... آن همهمه دعا و مناجات و نماز و گریه... آن دعاها، بعد از زیارت و عالیه المضامین و... آن زیارت جامعه که مرامنامه تشیع غالی خوانده اند اما با چه شور و شوقی خوانده می شود... آن بدبختانی که بار اول با چه مصیبتی به مشهد آمده اند و جایی برای خواب ندارند یا آن صاحب بنز ۲۰۰ میلیونی که برای در امان ماندن ماشینش شاید از گزند همان بدبختان در پارکینگ حرم بر آن روکش می کشد.... آن کسانی که تا بحال پله برقی ندیده اند و با چه شوری در پارکینگ ها از آن بالا و پایین می روند یا آن شاندیز و زشک و طرقبه با هتلها و رستوران هایی با قیمت های کذا برای زائرانی دیگر.... آن زن و شوهری که در پاکتی لیوانهای یک بار مصرف کنار آبخوری مستعمل و در سطل آشغال را جمع می کنند ... و آن خرج های میلیاردی برای ساختن صحن و سرا و تجهیزات حرم.... آن ها همه نشان از دنیایی دیگر است!

اجتماع زنان و وضعیت امروز زنان
نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم خرداد 1385 ساعت 2:18 شماره پست: 124
یکی از دوستان در کامنتها با حالتی انتقادی نوشته بود که ((درباره تجمع ۲۲ خرداد ننوشته ای؟!)) در کل علیرغم این که فکر نمی کنم وبلاگ مثل یک روزنامه یا خبرگزاری باشد که درباره همه چیز باید بنویسد اما این مسئله تا حدودی ذهن مرا نیز به خود مشغول کرده است. از اول که بیانیه این تجمع در دفاع از حقوق زنان در اینترنت منتشر شد، قابل پیش بینی بود که با آن برخورد خواهد شد! و این مسئله نیز اتفاق افتاد و با تجمع کنندگان که البته خیلی هم نبودند برخورد بدی شده است! برخی را کتک زدند و برخی را که در میانشان روزنامه نگار و دانشجو هم بوده، دستگیر کرده اند که این مسائل در شرایط امروز با وجود وبلاگها و سایتهای اینترنتی به سرعت منتشر می شود و بازتابی منفی در جامعه و افکار عمومی داخلی و خارجی دارد و البته نشان از آستانه تحمل پایین حکومت نیز هست. در این رابطه به ۲ نکته اشاره می کنم: اول وضعیت امروز زنان در ایران و دوم دلیل شکست حرکتهایی از قبیل این تجمع.
وضعیت امروز زنان در ایران اصلا مطلوب نیست! در این که حقوق انسانی در ایران رعایت نمی شود، شکی نیست و البته وضعیت زنان نیز از مردان بدتر! در مورد حق طلاق، شهادت، حضانت، قصاص، دیه، ارث و... حقوقی کاملا نابرابر در مورد زنان اجرا می شود! زنان حق تصدی برخی مسئولیت ها را به طور رسمی یا عرفی ندارند و برخی محدودیت ها نیز از سوی حکومت یا جامعه برای زنان در وضعیت امروز ایران اجرا می شود که این مسائل برخی اش سیاسی و اداری و قانونی، برخی شرعی و دینی و برخی نیز عرفی و فرهنگی است! در مورد مسائل دینی و شرعی نیاز به بازبینی و اجتهاد دوباره در احکام و شرعیات است که این مسئله با روشنفکری دینی و رویکردهای جدید برخی فقها صورت گرفته و به مرور زمان قابل حل است! (که قبلا به یک مورد آن اشاره کردم)در مورد مسائل عرفی و فرهنگی نیاز به آموزش و آگاهی رسانی نسبت به زنان است که این مسئله با مشکل جدی مواجه است نگاه به زنان و تلقی از زنان نه در ایران که در کل جهان متفاوت از مردان است و این مسئله در ایران با فرهنگ مردسالارانه و استبدادی به
شکل حادتری وجود دارد و از این رو  امروزه جز معدودی زنان تحصیل کرده بقیه نسبت به حقوق نابرابرشان اطلاع یا توجهی ندارند! در مورد مسائل قانونی نیز نیاز به خواست جامعه زنان و البته آگاهی آنان است که از طریق جنبشها و حرکت های فمینیستی میتواند دنبال شود  که  این مورد نیز چندان جدی نیست و البته حکومت نیز با آن مقابله می کند. اما درباره شکست چنین حرکتهایی از قبیل تجمع ۲۲ خرداد باید به چند نکته اشاره کنم: ۱ -  خواسته های زنان چندان روشن نیست و هنوز میان خواسته های خرد و کلان اختلاف نظر وجود دارد و مرجع تصمیم گیری درباره برطرف کردن بی عدالتی ها نیز مشخص نیست و بدفهمی هایی نیز درباره خواسته ها و جنبش زنان وجود دارد که برخی زنان و مردان را به علت سیاسی از آن دور می کند، برخی را  که به مسائل دینی مقیدند نیز درباره آن با هراس مواجه می کند و بدین ترتیب جنبش واقعی از سوی زنان را شاهد نیستیم.   ۲ - همراه شدن این حرکات با مسائل سیاسی و پیام و همراهی اپوزسیون از  جمله علل شکست این گونه حرکات است که موجب عکس العمل شدید حکومت در برابر آن می شود.  ۳ - در این نوع اعتراضات، حرکت همه جانبه برای اصلاح فرهنگی، دینی و قانونی انجام نمی شود و همه چیز از حکومت خواسته می شود در حالی که به نظر می رسد در گام اول باید روشن گری کرد، آگاهی رسانی کرد و زنان را نسبت به بی عدالتیها و تضییع حقوق خود آگاه کرد، تا  مشکلات فرهنگی و نگاه غلط به زنان چه در زنان و چه در مردان اصلاح شود، اصلاحات فرهنگی صورت پذیرد، نوآوری های دینی در مورد حقوق زنان صورت پذیرد و همراه با اینها از حکومت نیز خواسته شود تا قوانین و محدودیتها درباره زنان را برطرف کنند. همه می دانیم که حکومت ما دینی و ایدئولوژیک است و اینگونه مشکلات ابتدا باید از طریق دین و اصلاح دینی حل شود یک مورد از این مسئله، ماجرای ورود زنان به استادیوم بود که دولت موافق بود اما تفکر سنتی دینی مانع آن شد. لذا گام های اولیه، آموزش، آگاهی بخشی و روشنگری و اصلاحات فرهنگی و دینی است!  ۴ - مشکلات  فوق از جمله سیاسی، فرهنگی و دینی در کنار عدم اطلاع رسانی مناسب موجب شده که چنین حرکاتی با استقبال زیادی از سوی زنان نیز مواجه نشود و در شهر ۱۰ میلیونی تهران کمتر از ۱۰۰۰ نفر در این گونه تجمع ها شرکت کنند که این نیز نوعی شکست به شمار می رود! در عین حال این گونه حرکات می تواند مقدمه ای برای آگاهی بخشی بیشتر زنان نیز به شمار رود که از این منظر می تواند مثمر ثمر تلقی شود و مقدمه ای باشد برای ایجاد جنبش زنان.
+ لینکها در این رابطه خیلی بود تنها دوتا از آنها را می گذارم:

از 27 خرداد 84 تا 27 خرداد 85
نوشته شده در شنبه بیست و هفتم خرداد 1385 ساعت 1:40 شماره پست: 125
۲۷ خردادماه ۱۳۸۴ روز انتخابات ریاست جمهوری بود. آن روز را میهمان مادربزرگم بودیم که برخی فامیل هم جمع بودند و بحثهای جالبی می شد که روز بیاد ماندنی برای من ساخته است.
اصلا قرار نبود من در انتخابات شرکت کنم. از همان دوره قبل که با موضعی انتقادی به خاتمی رای ندادم و در انتخابات مجلس نیز شرکت نجستم، نظرم درباره انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته نیز تحریم بود. از این که مشارکتی ها هم شرکت می کردند مخصوصا با دکتر معین، ناراضی بودم. وقتی این مسئله را منتقل کردم که دکتر معین جذابیت، جسارت، مدیریت و سخن دانی مطلوبی ندارد، جواب می دادند که ما میخواهیم شرکت کنیم و می دانیم بقیه نامزدها از جمله رضا خاتمی رد می شوند... اما وقتی ماجرای رد صلاحیت و سپس، آن بیانیه اعلام حضور با آن متن قوی درباره دموکراسی و حقوق بشر از سوی معین منتشر شد، وضع متفاوت شد. یادم هست روز بعد از رد صلاحیت در تاکسی، راننده می گفت: هر دزد و قاتلی را تایید می کنند (او می گفت!!!) اما استاد معین را رد کرده اند! در جمعهای دانشجویی نیز وضعیت فرق کرد. من نیز کم کم راضی شدم به معین رای بدهم. اولا بیشتر رایم به تیم و حزب پشت سر او بود. ثانیا می دیدم دموکراسی در ایران وضع بهتری پیدا نمی کند و نمی توانیم که منتظر معجزه بمانیم و نوعی وظیفه شهروندی است که اقلا سعی کنیم در میان بدها یکی که کمی خوب است بیاید! ... البته باورمان هم شده بود که معین لااقل دور دوم می رود و رای خوبی می آورد.
 اما در روز میهمانی، هر کس نظری داشت، بعضیها رای نمی دادند، بعضی ها سفید می دادند، بعضی ها به معین و یکی دو نوجوان هم به احمدی نژاد که البته با تمسخر دیگران روبرو بودند! برادرم که پزشک است و مسئول یک درمانگاه و با مردم زیاد رابطه دارد می گفت: محبوبیت احمدی نژاد خیلی بالا رفته  و اگر  با این وضعیت انتخابات یک هفته دیگر بود، حتما خیلی رای می آورد! اما من که مثلا جامعه شناسی خوانده ام نظرم این بود که هاشمی، معین و قالیباف بیشترین رای را خواهند داشت. (البته رای ها در دور اول چندان تفاوت چشمگیری با هم نداشتند... احمدی نژاد حدود ۵ میلیون و معین و قالیباف هر کدام حدود ۴ میلیون). یکی میگفت: هاشمی را حتما رای می آورند! دیگری می گفت به احمدی نژاد رای بدیم کار مملکت یکسره بشه! یکی شعار دوباره می سازمت وطن را می خواند! آن یکی می گفت: چون معین از سنی ها طرفداری کرده و دل حضرت زهرا را به درد آورده حتما رای نمی آورد و...
 بالاخره نتیجه این شد که می بینیم! از بحث تقلب که بگذریم، اگر چپی ها از کروبی حمایت کرده بودند یا این که در دور دوم هاشمی کنار می رفت، نتیجه حتما متفاوت از این بود.... در عین حال مردم در ۲۷ خرداد و ۳ تیر به خوبی نشان دادند که دموکراسی و حقوق بشر نقش کشک را برای این جامعه ایفا می کند.... رای به ۵۰ هزار تومان های کروبی و نفت سر سفره احمدی نژاد درد مردم را به خوبی نشان داد. من در نوشته ای در روزنامه شرق پارسال هم نوشتم که میان دوم خرداد و سوم تیر خیلی فاصله نیست... هر دو نوعی موج توده ای در کشوری محروم از جامعه مدنی هستند و انتقاد در این میان بیشتر به فرهنگ ناقص و انحرافی ما، دموکراسی خام و ناپخته، ایفای نقش غلط مطبوعات و روشنفکران و دانشجویان و... است که تا درمان نشود در این میان  چه اصولگرایان چه اصلاح طلبان می توانند با موج های پوپولیستی رای آورند و بر مردم حاکم شوند......
این هم خاطره ای از یک سال قبل! امسال هم در حالی که رییس جمهورمان آقای احمدی نژاد است، در همین روز یک واقعه دیگر برای ایران اتفاق می افتد اما  در عرصه فوتبال... فکر می کنم نتیجه اش مثل یک سال قبل باشد: یا شگفت زدگی یا ناراحتی شاید هم برای بعضی ها خوشحالی!! 

 پ . ن: نتیجه هم معلوم شد... شکستی دیگر برای کشورمان! به قول یکی از دوستانم که الان با او صحبت می کردم شاید شکست هایی از قبیل امروز یا شکست ۲۷ خرداد پارسال تازه جزو شکست های خوب ایران ما باشند که تازه ما از آن باخبریم!!
به یاد شریعتی و درباره سارا شریعتی
نوشته شده در سه شنبه سی ام خرداد 1385 ساعت 8:39 شماره پست: 126
دکتر علی شریعتی فارغ از تاثیر فراوانی که در انقلاب ایران و بسط روشنفکری دینی در جامعه ما داشته، نقش مهمش  به عنوان یک جامعه شناس، در جامعه شناسی ایران نیز غیر قابل انکار است. علیرغم تمام نقدهای علمی که جامعه شناسان به او وارد ساخته اند، او در شکل دادن به جامعه شناسی، مطرح کردن و بنیانگزاری اجتماعی آن بسیار موثر بوده است و همانطور که گفته ام اینها در کنار سخنرانی های آتشین او برای عرفان، برابری و آزادی است که جامعه را به سمت انقلابی اسلامی سوق داد که  بی شک اگر او امروز زنده بود، نالان و غمین از ثمره این انقلاب و جزو منتقدین درجه یک آن بود.
دیروز که برای برنامه ریزی های حلقه جامعه شناسی چارسوق اندیشه جلسه را در همان ساعات یادبود شریعتی در حسینیه ارشاد قرار داده بودیم که  هم شرکتی در این جلسه داشته باشیم و هم برنامه ها را پیش بریم. دیدن جمعیت مشتاق و علاقمند و عاشق به شریعتی واقعا تعجب آور بود. بعد از ۳۰ سال از مرگ (یا شهادت) او، هنوز اینگونه برایش و به عشقش می آیند، کتابهایش را، عکسهایش را، نوارهایش را می خرند و یاد او را گرامی می دارند. در این میان اما یک نکته نیز جالب بود... حضور سارا شریعتی. در حالی که همسر شریعتی و سوسن شریعتی در محاصره عکاسان و خبرنگاران بودند و سوسن سخنرانی نیز کرد و همیشه در کنار اینها جمعیتی حضور داشت و عکس و امضا می گرفت و...، دکتر سارا شریعتی فارغ التحصیل جامعه شناسی از فرانسه و استاد دانشگاه تهران، تنها درکنار بقیه جمعیت در طبقه بالای سالن حسینیه ارشاد نشسته بود، بدون این که کسی بشناسدش! بدون هیچ هوا و هوسی!   بدون این که سخنرانی کند درباره پدرش که بی شک از خیلی های دیگر بهتر می تواند! بدون این که حتی برود در جلوی مراسم بنشیند! او البته از گفتن درباره پدرش همیشه فرار می کند اما در همین فرارها ببینید چه زیبا می گوید و سوالات درباره پدرش را به ظاهر بی پاسخ می گذارد. در جلسات بازخوانی جامعه شناسی فرانسه نیز که به دعوت ما در تالار کتابخانه حسینیه ارشاد درباره دورکیم سخن راند، ابتدا با بغضی گفت: اگر می دانستم جلسه  اینجاست نمی آمدم! او در نهایت نزدیکی به شریعتی است، هم رشته او و با جذابیت و لحن سخن مثل او و در عین حال در تخالف کامل از او، دور شدن از سخن راندن و مانند پدر جمعیت را گرد خود آوردن!
هر چه فکر می کنم می بینم در استادان جامعه شناسی چقدر کم شبیه سارا شریعتی داریم، هم باسواد و هم با  اخلاق، همیشه هر یک یکی را کم داشته اند! در میان سخنرانانمان در جلسات متعددی که برگزار کرده ایم از معدود کسانی بود که بدون هیچ توقعی و بدون وسیله خودش آمد و رفت! با آن که از سخنرانی در حسینیه ارشاد معذب بود، اما به خاطر قولش پذیرفت. آن روزی که به علت درگیری ها در دانشکده علوم اجتماعی اجازه ورود به من که دانشجوی تهران نیستم، نمی دادند (و درباره آن نوشتم)، خانم دکتر شریعتی که من و دوستم رضا را دید، با آنکه منتظر آژانس بود، سریع به طرفمان آمد و گفت: شما را راه نمی دهند؟ کاری از دست من بر نمی آید؟ و با حالتی شرمنده عذر خواهی کرد از چیزی که اصلا او مقصرش نبود! من البته هنوز شاگرد وی نیز نبوده ام و همین برخوردها و برخی مقالات و نوشته های وی بوده که درباره او چنین می گویم و از همین روست که به نظرم غیر از آثار و آرای بعضا زنده شریعتی، همین دختر وی  میتواند تا سالهای سال یاد و نام شریعتی را لااقل در جامعه شناسی ما حفظ کند هم در علم و نظر و هم در اخلاق!  

هیچ نظری موجود نیست: