۱۳۸۹-۰۸-۰۷

مهر 1385

تکثر گرایی سنتی
نوشته شده در دوشنبه سوم مهر 1385 ساعت 17:8 شماره پست: 165
در هر دینی فارغ از عامه مردم، روشنفکران و گروهی نخبه وظیفه تفکر و تتبع و اندیشه ورزی را دارند و از همین رو بوده که در مورد تمامی ادیان بزرگ، عقاید و فرقه های مختلفی تبلیغ می شوند: ورای بنیادگرایان و هویت گرایان و انحصار گرایان که فقط خود و ایده و دین خود را بر حق دانسته و دیگران را باطل می شمارند، و فراتر از شمول گرایان که دیگر عقاید و ادیان را بر سبیل غیر حق اما بی گناه بر می شمارند، در ورای اینها پلورالیست ها و تکثر گرایانی هستند که به کثرت و تنوع عقاید و ادیان و بر حق بودن آنان تاکید دارند، آنان بر آنند که حقیقت بسان خورشیدی است که هر کس و هر ایده و دین با آینه ای کوچک یا بزرگ، بخشی از آن را به تماشا نشسته است، اندیشه ای که توسط جان هیک، سروش و ملکیان در ایران شناخته شده است....
در تصورم بود که کثرت گرایی تنها در عصر مدرن است که معنا پیدا کرده، امری ویژه و ناشی از مدرنیته است که البته بیشتر در پست مدرنیسم توان عرض اندام و جولان پیدا کرده است.... اما اگر نیک بنگریمُ زوایای پذیرش تکثر در ادیان گذشته و تفکر سنتی نیز مشهود است... برایم جالب بود که سنت گرایانی مثل رنه گنون، کوماراسوامی، شوان و البته سید حسین نصر نیز در اوج سنت گرایی، طرفدارار و مروج تکثر دینی هستند. اینان با تاکید بر فلسفه جاویدان و حکمت خالده، معرفت مابعدالطبیعی لازم برای فهم کثرت ادیان را فراهم آورده اند. تفسیر سنتی فلسفه جاویدان یک حق الهی یگانه را مبدا تمامی ادیان و معارف بشری می داند که مبدا همه امور قدسی (از هنر و شعر و معماری گرفته تا معرفت قدسی) است... از این منظر و به گفته نصر این حقیقت، همانند  چشمه ای عظیم که بر قله کوهی فوران کند، آبراهه هایی به شکل های مختلف جاری می سازد که هر آبراهه با آن که مبدا و منشاش یکی است و به همین علت شباهت و یکسانی دارند، اما هرگز یکی نیستند و هر یک درجاتی از واقعیت و رمز کیهانی را بارز می سازند.... بنابراین هر دین و فکر و عقیده ای منشعب از آن حقیقت الحقایق و مافوق وجود است و هر دین و هر سنتی معنا و اهمیت و قدسیت خاص خویش را دارد!.... این حقیقتی است که از سوی عرفا و متفکرین و شعرای ما، قرنها تبلیغ می شده و به نظرم  از آن مواردی است که سنت به خوبی شناخته نشده یا منحرف شده است!
اکنون که عقل مدرن و خرد خودبنیاد نیز بر این امر تاکید دارد، کاش در روح و جان نیز می پذیرفتیم این تکثر و تنوع را!   گرچه انتظاری چندان از عامه نیست اما لااقل خوب بود نخبگان و متفکران و رهبران دینی و سیاسی  و فرهنگی، تکثر و چند فکری را در دین و البته در دیگر عرصه ها باور داشتند و بدان عمل می کردند.

لینکهای علوم اجتماعی
نوشته شده در دوشنبه ششم مهر 1383 ساعت 15:46 شماره پست: 166
نظرسنجی درباره معضلات فرهنگی ما
نوشته شده در یکشنبه نهم مهر 1385 ساعت 23:56 شماره پست: 167
نظرسنجی اخیری که در وبلاگ قرار داده بودم، مربوط به معضلات فرهنگی ما ایرانیان بود که اکنون بعد از آن که تعداد پاسخ دهندگان به عدد ۱۰۰ رسیده است، نگاهی به آمار آن می اندازم.
در این که کشور و ملت ما به طور بالقوه شایسته پیشرفت های بیشتری بوده است، شکی نیست! اگر بخواهیم علمی برخورد کنیم نه باید بگوییم کشوری عقب مانده ایم و نه آن که سرور جهان! نه باید ادعا کنیم که حقمان همین است که هستیم و نه آن که باید ابرقدرت جهان باشیم! واقعیت آن است که ملت ما با توجه به سابقه و تاریخ و تمدن و فرهنگ و... و با توجه به این که همیشه می خواسته است، آن گونه که باید و شاید پیشرفت نکرده است! بررسی علل و نتایج این مسئله نیز به واکاوی های علمی جامعه شناختی و تاریخی و سیاسی نیازمند است که با وجود آن که انجام می شود، اما معمولا به نتیجه ای مشخص و مطلوب نرسیده است. در این میان یکی از مسائلی که باید توجه خاصی بدان شود، مسئله فرهنگ است. فرهنگ ما که البته گره خورده با جامعه و دین و سیاست و تاریخ و... است، خود در طول تاریخ آسیب زا و اشکال آفرین بوده است و خرده فرهنگها و خصلت ها و خصوصیات و عادات و ارزشها و هنجارهای (فرهنگی) ما گرچه در رشد ما بی اثر نبوده اما بعضا در عقب ماندگی ما نیز تاثیر داشته است.... در این نظر سنجی برخی از این خصلت ها مورد توجه قرار گرفته که به نظر من همگی تاثیر گذار و منفی است و باید با شناخت کامل و فرهنگ سازی صحیح، قدم هایی را برای اصلاح رفتار پیش رو برداریم.
 این بحث را با این مقدمه آغاز می کنم که اولا در بررسی این خصلت ها نگاه به جوامع دیگر یا آرمانشهر و یوتوپیا نیست بلکه تنها با عقل و منطق متوسط امروزی است که می توان نگاه منفی به آنها داشت و ثانیا  این خصلت ها فقیر و غنی و با سواد و بی سواد و زن و مرد و پیر و جوان و شهری و روستایی و... نمی شناسد، خصلت هایی است که از دخترک فقیر روستایی تا استاد دانشگاه تهرانی همه و همه را دربر می گیرد!
نتایج نظر سنجی به ترتیب اهمیت از نظر پاسخگویان
۱ - بی برنامگی - قانون گریزی (۲۸ درصد): یک خصلت فرهنگی منفی و بزرگ در مورد ایرانیان بی برنامگی، بی نظمی، قانون گریزی و عدم برنامه ریزی صحیح است. همه کارهای ما در دقیقه نود پیگیری می شود و اعتقاد به تقدیر و عدم اعتقاد به برنامه برای آینده از مسائل نهادینه شده در مورد ماست.
۲ - ریاکاری و دروغ (۲۶ درصد): درباره فرهنگ دروغ قبلا هم نوشته ام... از کودکی می آموزیم که دروغ بگوییم، هر دروغی را با یک راهکار بزرگ به نام دروغ مصلحتی توجیه می کنیم و هماره ریا و نفاق و دورویی را به نحو احسن انجام می دهیم. اینجاست که اکثر غربیان درباره ما و تعارفها و مقاصدمان دچار مشکل می شوند.
۳ - نهادینه نشدن خرد نقاد (۱۶ درصد): در واقع ما خرد نقاد را از کودکی نیاموخته ایم... این مسئله که ناشی از درک غلط دینی و نوع استبداد زدگی بوده، در فرهنگ ما ریشه سترگی دارد. ما نمی توانیم نقد کنیم، نمی توانیم با منطق حرف خود را بزنیم و نمی توانیم آن چه را می آموزیم با نقد همراه کنیم. همین مسئله نیز به ریاکاری و نفاق در مورد رفتار ما دامن زده است و پذیرفتن هر حرف و عمل و خرافات و تقدس دروغینی را برای ما سهل کرده است.
۴ - استبداد زدگی (۱۱ درصد): مسئله استبداد و استبداد زدگی تنها بعد فرهنگی ندارد و همراه با جنبه سیاسی موجب شده که فرهنگ ما استبدادی باشد و هر کس بر دیگری، پدر بر همسر و فرزندان، معلم و استاد، کارفرما، کارمند، راننده تاکسی، فرماندار و استاندار و... همه تلقی شان از مسئولیت، فرمانروایی  باشد. در این صورت یک نفر حاکم است و بقیه محکوم ولذا این را پذیرفته ایم که هر جا کاری داریم طوری برخورد کنیم که طرف مسئول، حاکم علی الاطلاق و فردی بدون پاسخگویی است... چه خاطراتی که از این مسئله در دانشگاه و اداره و دادگاه و... هریک از ما نداریم.
۵ - برتری جویی کاذب (۸ درصد): یک خصلت فرهنگی ما که شاید خیلی هم منفی نباشد، برتری جویی است. این که ایران و ایرانی از همه برتر است، هنر نزد ایرانیان است و بس! و... وقتی این مسئله به شکلی کاذب و خیالی و توهمی وسعت یابد، مشکل بیشتر می شود... این که خیال کنیم از همگان برتریم ما را از تلاش برای رسیدن به اعلا درجات باز می دارد و این که تنها به گذشته و فرهنگ و تمدن سابقمان افتخار کنیم، تنها نوعی درجا زدن برایمان به ارمغان می آورد.
۶ - توهم توطئه (۴ درصد): داستان بغرنج توهم توطئه، دست انگلیس، دایی جان ناپلئون و...  نیز از مشکلات فرهنگی ماست که آن نیز تبعات و نتایج فراوانی در سیاست و اقتصاد و فرهنگ ما به همراه داشته است.
۷ - رواج احساسات (۳ درصد): احساسات گرایی همیشه و همه جا بد نیست اما در مورد ایرانیان بعضا احساسات و عدم تفکر عقلانی تبعات منفی فراوانی به همراه داشته است در جنگ و زلزله و کمک به فقرا و دینداری و خرافات و... بعضا نوع تفکر احساسی که به دور از منش عقلانی است، ضربه های فراوانی به فرد و اجتماع ایرانی وارد ساخته است.
۸ - غیره (۴ درصد): خصلت های منفی فرهنگی دیگری نیز وجود دارد که از سوی پاسخ دهندگان عزیز مورد توجه قرار گرفته است از جمله می توانیم به بیگانگی با تاریخ، قهرمان پروری، مسئولیت ناپذیری، حس حسادت و.... اشاره کنیم که بعضا در عقب ماندگی ما تاثیر داشته است.
خوب است به این نکته نیز اشاره کنم که بررسی و واکاوی این خصلت ها که بعضا به صورت هنجار و گاهی به صورت ناهنجاری در رفتار اجتماعی ما حضور دارد، به تحقیقات مفصل اجتماعی نیازمند است که نظرسنجی و سطور بالا  تنها در حد پیش درآمد می تواند مفید باشد . جا دارد از کتاب ((جامعه شناسی خودمانی)) تالیف آقای حسن نراقی نیز یاد کنم که به نوشتن این پست کمک فراوانی کرد. با این که کتاب فوق الذکر از لحاظ جامعه شناختی، علمی و تئوریک نیست، اما به صورت جمع و جور و خواندنی با تیتر (چرا درمانده ایم) به برخی از این خصلتها پرداخته است و همین که به چاپ سیزدهم رسیده، خود جای بسی امیدواری است که لااقل ملت ما بداند چگونه ملتی است!!

داستان غم انگیز رشدیه و مدرسه در ایران
نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم مهر 1385 ساعت 22:10 شماره پست: 168
یکی از تبعات مثبت آشنایی با فرهنگ مدرن در ایران، ایجاد مدارس جدید و دانشگاه ها می باشد. سالهای سال مدارس توسط روحانیون و مکتب داران و به شکل سنتی اداره می شد و تنها چیزی هم که آموخته می شد، سواد خواندن و نوشتن، حافظ و سعدی و قرائت قرآن و... بود. البته اشکالی بدان وارد نیست چرا که در زمان خود کارکرد خویش را داشت.... اما مقتضیات  زندگی مدرن و متجدد چنین ایجاب می کرد که اینگونه با سوادی برای زندگی امروزی کافی نیست! لذا به تدریج دارالفنون، دبستان و دانشگاه در ایران سربرآورد. اما داستان ایجاد مدرسه در ایران خواندنی است. (با استفاده کتاب مشروطه ایرانی نوشته دکتر آجودانی).
 میرزا حسن تبریزی (۱۳۲۳ - ۱۲۳۹) معروف به رشدیه که در ایران به ((پیر معارف)) نیز مشهور است، بنیانگذار شیوه جدید آموزش ابتدایی در ایران است. وی  ابتدا روحانی بود و قصد تحصیل در نجف داشت اما بعد از آن که متوجه موج بی سوادی در ایران شد به تحصیلات آکادمیک درباره آموزش نوین در خارج از کشور پرداخت و بعد از بازگشت عزم و سعی خویش را جزم کرد که مدارس جدید در ایران را پایه گذاری کند. اولین مدرسه را در سال ۱۲۶۷ در تبریز و بعد از آن مدارسی در مشهد، رشت، تهران و قم به شیوه جدید پایه گذاری یا سرپرستی کرد که در آنها دروس مختلف تدریس شده و الفبای فارسی به شیوه جدید نیز مدنظر قرار گرفت، با آن که از ابتدا از این مدارس استقبال چشمگیری می شد، و با توجه به این که کودکان در این روش به سرعت الفبا و سواد را می آموختند و دروس مختلف و زبان خارجی تدریس می شد، بسیار مورد توجه بود و حتی دولت نیز حامی او بود، اما برخی  سنت گرایان تند ترین انتقادات را نسبت به این مدارس ابراز می داشتند. فریاد مقدسین بلند شد که آخر الزمان نزدیک شده است! که جماعتی بابی و بهایی و لامذهب می خواهند الفبای ما (عربی) را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب به آنها یاد دهند!! بارها مدارسش را ویران کردند، ترورش کردند، زخمی اش کردند، دانش آموزانش را با چوب و چماق نواختند، نجس العینش خواندند و به مسجد و حمام راهش نمی دادند ... میگفتند چرا در میان کلاسها برای تفریح بچه ها، زنگ می زند که شباهت به ناقوس کلیسا دارد!! و....
خودش می گوید یکی از آقایان که مقامش عالی تر از لیاقتش است می گفت: ((اگر این مدارس تعمیم یابد، بعد از ده سال یک نفر بی سواد پیدا نمی شود آن وقت رونق بازار علما چه اندازه خواهد شد؟؟! معلوم است وقتی علما از حرمت افتادند، اسلام از رونق می افتد!!!)) یا شیخ فضل الله نوری در گفتگویی با ناظم الاسلام کرمانی می گوید: ((تو را به حقیقت اسلام قسم می دهم آیا مدارس جدید خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی  و فیزیک، عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی کند؟!)) علمای دیگری نیز به مخالفت با رشدیه می پرداختند و وی علیرغم تمام این کارشکنی ها راهش را ادامه داد، تا امروز که در جمهوری اسلامی اگر کودکی به مدرسه نرود، فریاد از همه جا بلند می شود! امروز همان مدرسه هایی که روزی آن چنان مخالف اسلام و خدا بود، جزو لاینفک زندگی ما شده و حتی مدرسه سازی نه بد و کفرآمیز که از خیرات و مبرات و امور عام المنفعه شمرده می شود! 
به هرحال و به حق یکی از بزرگ مردان ایرانی میرزا حسن رشدیه است که نام و یادش گرچه کمتر مطرح است اما هماره به نیکی خواهد بود. مردی مخالف جریان عمومی جامعه و نابهنجار که  بعد از حدود یک قرن زندگی در قم به دیار حق شتافت  و در قبرستان نو به خاک سپرده شد....
و شعری از نیما یوشیج به یاد او:   
   نام بعضی نفرات     ياد بعضی نفرات     روشنم می دارد: اعتصام يوسف،     حسن رشديه    قوتم می بخشد  ره می اندازد      و اجاق کهن سرد سرايم        گرم می آيد از گرمی عالی دمشان   نام بعضی نفرات     رزق روحم شده است     وقت هر دلتنگی    سوی شان دارم دست    جرئتم می بخشد    روشنم می دارد.
این است داستان محافظه کاری و پیشرفت ما ایرانیان! وااسلاما، دوره آخرالزمان و... شعارهای جالبی برای ماست! درباره مساوات و برابری که امروز نیز اصلی انکارناشدنی است وقایع خواندنی و جالبی در مشروطه ایرانی وجود دارد!! ... و این داستان و اینگونه داستانها هماره ادامه دارد. در نظر بگیریم صد سال دیگر فرزندان ما درباره وضع امروز ما و ماهواره و اینترنت و فیلتر و... چقدر که نمی خندند؟

قدر و علی، قدرٍ علی
نوشته شده در پنجشنبه بیستم مهر 1385 ساعت 21:40 شماره پست: 169
  برخی مسائل هست، با آنکه خردورزانه نیست و غیر عقلانی است اما ضد عقلانی نیست! اکثر امور و مناسک دینی از این قبیل است: یکی اش همین شب قدر! قدر و اندازه، تقدیر، مقدرات، نزول قرآن.... و امام صادق که می فرماید: ((لو  رفعت لیله القدر لرفع القرآن)) و  قرآن این کتاب آسمانی و رحمت الهی که در همین شب مبارک نازل شده است! و در همان آمده است که ((انا انزلناه ی لیله مبارکه، انا کنا منذرین، فیها یفرق کل امرحیکم امرا من عندنا انا کنا مرسلین)) و شبی با برکت و خجسته برای آگاهی و انذار خلق شبی که هر کاری بر طبق حکمت فیصله می یابد ... کاری به ظاهر و شب و روزش ندارم که عده ای دیشب را شب اول قدر گرفتند و اکثرا امشب را! محتوا را می گویم... اگر به تقدیر معتقدیم، اگر جهان را طولی نبینیم و عرضی بنگریم، آنگاه دست تقدیر خدا در عین اعتقاد به عقل و خرد و اراده و اختیار چه آشکارا برایمان روشن است!
و چه زیباست بهانه ای برای شب زنده داری و بیدار ماندن خلق الله و خدا را خواندن، العفو کردن، ائمه را شفیع قرار دادن، خدا را با ۱۰۰۰ اسم استغاثه کردن، طلب توبه و آرزوی توفیق و رابطه زیبا و قدسی و معنوی میان عابد و معبود، بنده و رب، عاشق و معشوق، هر کس و خدای او! قدر خدا را دانستن و قدر خویش را فهمیدن... آدمی آنقدر قدر و اندازه و توانایی های بالقوه دارد تا خودش قدرش را نداند به آن نخواهد رسید و همان تقدیر الهی که گریزی از آن نیست هم منشا بروز و ظهورش از همین قدر دانستن ها  یا ندانستن های خود ماست!
و این شبها شبهای دیگری هم هست، سالگرد شهادت امیرمومنان... یک اسوه ماندگار و رهبر آسمانی که هرچه به او نزدیک تر می شویم بیشتر می فهمیم که نمی شناسیمش!  به قول دکتر شریعتی ((درباره علي (ع) سخن گفتن برخلاف آنچه كه در وهله اول به ذهن مي‌آيد، درباره يك شخصيت بزرگ سخن گفتن نيست، بلكه درباره معجزه‌اي است كه به نام انسان و به صورت انسان در تاريخ متجلي شده است)). از تقوا و پرهیزکاری و خداترسی، از تواضع، از تسامح، از مردم داری، از احترام به عقاید مختلف، حق مداری، تکثر پذیری، شجاعت در راه خدا، کار و تلاش، سادگی و... از هرچه اش بگوییم کم گفته ایم و البته باید نیک بدانیم درباره کسی می گوییم که ۱۴۰۰سال قبل در جامعه ای بدوی و توده ای می زیسته، می دانیم که مثل او نمی توانیم باشیم، اما الگو پذیری از روح اندیشه و عملش بی شک رهنما و الگوی عمل نیوکارانه و صواب است.
از روی شعار و شعر نمی گویم تجربه ام را می گویم! بی تعارف علی (ع) را نشناخته ایم و قدرش را نمی دانیم و درباره اش افراط و تفریط زیاد کرده ایم و حقیقت اندیشه و عمل او را به فراموشی سپرده ایم. 
 علی باید روزی می رفت اما رفتنش مثل آمدنش متفاوت بود! چه زیبا در کعبه شد پدپد و به محراب شد شهید.... تنها علی است که اینگونه است و چه اشقیا و جاهلان و شب پرستانی که همیشه و همه جا هستند و نور انسانیت و نیکی هماره چشمشان را کور می کند و این کوری این اجازه را به آنان می دهد که حتی با شمشیر ضربه بر راس حقیقت زنند... چه آن ملعونی که این شب بر فرق علی ضربه شمشیر زد و چه آنانی که چشم خود را بر واقعیت بسته اند و باز نمی کنند.
دین ورزی قشری
نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم مهر 1385 ساعت 16:37 شماره پست: 170
شب های قدر را در قم بودم و سیل عظیم مردمی را می دیدم که در حرم حضرت معصومه و مصلی و مکانهای عمومی این شب ها را احیا می دارند. ساعت ۱۱ تا ۳ شب در قم ترافیک و غوغایی بود که در ایام عید هم دیده نمی شود و صدها هزار نفری که در حرم و خیابانهای اطراف مراسم شب قدر را برگزار می کنند.... شاید از دید بیرونی برای دینداران جای بسی خوشحالی باشد که این گونه جوانان و نوجوانان و عامه مردم به این شکل به مناسک دینی توجه می کنند و توبه می کنند و دعا می خوانند و قرآن سر می گیرند و... اما بعضا حضور در اینگونه مراسمها بر آدمی آشکار می کند که عمقی در این رفتارها نیست!
در جامعه شناسی دین با دو مقوله طرفیم: یکی دینداری جامعه و فرد که قابل اندازه گیری نیست و به خود فرد و خدای او و تجربه معنوی اش مربوط  است. دیگری دین ورزی جامعه و فرد که از نگاه بیرونی و محقق اجتماعی قابل محاسبه است.یعنی نوع مناسک و دستورات دینی که فرد و جامعه بدان پایبند است و به طور عینی قابل مشاهده است و البته از همین طریق و مسامحتا دینداری هم قابل اندازه گیری است. متاسفانه آن گونه که پیداست حرکت جامعه ما به نوعی دینداری قشری و سطحی و بدون عمق است که در دین ورزی ها به طور ملموسی قابل مشاهده و بررسی است. در همین مورد شب قدر یا شام غریبان و عزاداری ها و سینه زنی ها و... نوعی حضور دین داری بدون عمق کاملا مشهود است... وقتی می بینی همانجا فلان جوان به دیگری متلک می گوید! وقتی می بینی شام غریبان را فقط در شمع روشن کردن می دانند! وقتی می بینی در همین مراسم ها آرایش کرده می آیند! ... وقتی می بینی چاه جمکران و نامه انداختن و پول انداختن در آن چه صفی دارد!... وقتی می بینی به گنبد مسجد جمکران تعظیم می کنند!... وقتی می بینی در فلان سریال هم زدن حلیم جزو مقدسات و مصادیق دینداری شده!... وقتی مداحی های پاپ و مبتذل و استقبال جوانان از آنان را می بینی! ... وقتی می بینی چه خرافاتی برای فلان مرجع تقلید می سازند!... وقتی می بینی فلان مسئول ادعای الهام شدنش می شود!... وقتی می بینی می گوید تنها نمازم را در ماه رمضان می خوانم!.... وقتی می بینی نزول خوار معروف شهر است و هر روز صف اول نماز جماعت می ایستد یا هر سال حجش ترک نمی شود!... وقتی می بینی از دعا تنها پوسته ای باقی مانده!... وقتی غالیان را می بینی که شان امام را از خدا هم بالاتر برده اند!.... و وقتی سکوت روحانیت را می بینی که بعضا ناراضی اما تنها نظاره گر است!به روشنی قشری بودن دینداری ما آشکار می شود!
توقع چندانی از عامه نیست که عمق دین داری شان و شکل دین ورزی شان در حد بالایی باشد، به قول دکتر سروش این نوع دینداری ها دینداری معیشت اندیش است که در هر جامعه ای اکثریت را داراست اما سیر صعودی حرکت دینداری معیشت اندیش به قشری گرایی است که مسئله ساز است!
وقتی اینگونه شد هم برای فرد و هم برای جامعه این دینداری نه تنها سودی ندارد که ممکن است به قولی به افیون توده های جامعه هم منجر شود.... جامعه تنها خمار دینداری قشری و ظاهری است و دراخلاق و معنویت و قوانین دینی راه خود را میرود! رشوه و فساد و تبعیض و فحشا و دروغ و غیبت و تهمت و نابرابری و فقر و اعتیاد و... همه در حد بالاست  اما شب های قدر و عاشورا هم با مشتریانی فراوان! مشتریانی که عمق دین داری شان در حد همین ظاهر حضور در این گونه مراسم هاست. (این نکته را هم تذکر دهم این تحلیل اگر درست باشد با نگاه به خود هم بود  و البته بیشتر مربوط به قشرها و شهرهایی است که هنوز  همین دین ورزی قشری را دارند و البته به نظر می رسد در بسیاری از جنبه ها همین قشری بودن بهتر از بی دینی مطلق است!)

شاه صفی و حاکم قم، سنت و مدرنیته ایرانی!
نوشته شده در شنبه بیست و نهم مهر 1385 ساعت 15:40 شماره پست: 171
قرن هفدهم میلادی، اوج تحولات نوسازانه در غرب است...  رنسانس و نوزایی در فرهنگ و هنر آغاز شده، شهر نشینی و انقلاب صنعتی رو به جلوست، با افول فئودالیسم و اشرافی گرایی، بورژوازی و سرمایه داری رو به رونق است، ماکیاولی، بیکن و دکارت و اسپینوزا بنیانهای فکری و فلسفی و سیاسی و دینی غرب را تغییر داده اند و  مبادلات تجاری و استثمار و استعمار کشورهای عقب افتاده در اوج است و  در کل، جهان غرب آماده و در حین تحولات بزرگ برای آغاز پروسه های مدرنیته و مدرنیسم و مدرنیزاسیون است... در همین قرن و در  اوج این تحولات در غرب،  ایران و ایرانیان هم ساکت ننشسته اند، جامعه ما و حکام و ساختار سیاسی و اجتماعی مان در حال شتاب به سوی پیشرفت است... 
یک مورد بسیار کوچکش را شاه صفی از آخرین پادشاهان صفویه که از ۱۶۲۹ تا ۱۶۴۲ میلادی پادشاه ایران بوده، رقم زده  که البته بسیار معنادار است:
((در زمان شاه صفی وقتی که حاکم قم که مرد نجیبی بود برای تعمیرات قلعه قم و مرمت پل رودخانه و بعضی مخارج دیگر از این قبیل، بدون این که به شاه بنویسد و اجازه بخواهد، به حکم شخصی خود، عوارضی مختصر به سبدهای میوه که وارد شهر می شد، بسته بود، خبر به شاه رسید و شاه به قدری متغیر شد که حکم کرد حاکم را با زنجیر به اصفهان بردند! پسر این حاکم که از محارم شاه بود و توتون و چپق مخصوص به شاه می داد، از سوی شاه صفی مامور شد سبیلهای پدرش را بکند! بعد بینی او را ببرد! بعد گوشها و چشمها و دست آخر سر او را از تنش جدا کند! بعد از این کار، شاه پسر را به جای پدر حاکم قم کرد... و او را با حکمی بدین مضمون به قم فرستاد "اگر تو  از آن سگ که به درک رفت، بهتر حکومت نکنی تو را به سخت ترین شکنجه خواهم کشت!!")) (جامعه شناسی نخبه کشی ـ ص ۴۴)
درست است که هر پیشرفتی به معنای مدرن شدن نیست و هر مدرن شدنی پیشرفت نیست چرا که بعضی سنتها و حفظ آنها خود عامل موجد پیشرفت در برخی جوامع است! اما با نگاه به وقایعی از این دست که در تاریخ ما (نه تاریخ قرنها قبل که ۲ - ۳ قرن گذشته و در زمانی که غرب در اوج تلاش برای پیشرفت است) به روشنی آشکار می سازد که یا درجا زده ایم یا سیر قهقرایی را طی کرده ایم.... جامعه و ساختار، پایین و بالا هر دو در این مسیر لنگ زده اند و کار را به جایی رسانده ایم که هم سنت را از کف داده ایم هم تجدد را بد فهمیده ایم و در عین حال امروزه آثار سوء و مخرب مدرنیزاسیون را متحمل می شویم.
امروز غیر از تاسف بر چنین وقایعی چه می توانیم بکنیم؟ این واقعه و صدها واقعه از این قبیل که امروز نیز نه به این صورت که به شکل های دیگر در حال تکرار شدن است، موید خیلی مسائل است: به خوبی مشخص است که نخبه و نخبگی در جامعه ما هیچ جایگاهی نداشته است! .... هر حاکم و فرماندار و حتی فرزند و نزدیک شاه در معرض کور شدن و کر شدن و سر به نیست شدن بوده است!... قانون در ایران ما معنایی نداشته و شاه هرچه می خواسته همان قانون بوده است.... خدا و تقوا و دینداری و ترس از خدا و اسلام تنها شعاری برای سرگرمی مردم بوده است.... اگر هم نخبه ای می توانسته کاری کند، سیستم و ساختار اجتماعی و سیاسی هماره مانع بوده است و البته هر چه حاکم و مامور حکومت با عرضه تر و فعال تر و نخبه تر بوده، بیشتر مورد تعرض واقع می شده است (حسنک وزیر و عباس میرزا و قائم مقام و امیرکبیر  را فراموش نکرده ایم)... در حکومت داری و طمع برای قدرت حتی فرزند حاضر می شده سر پدرش را ببرد تا حاکم شود!.... شایسته سالاری تا حدی بوده که چپق دار شاه ناگهان حاکم می شود!... امید و اعتماد شاه به حاکمان نه طبق قانون و اصول که بر اساس تهدید بوده است و قس علیهذا....
اما یک سوال هم برایم ایجاد شد این که اگر آن فرزند ناخلف بدتر از پدر حکومت می کرد، شاه صفی با چه شکنجه ای بالاتر از این می توانست او را به قتل برساند؟!

هیچ نظری موجود نیست: