۱۳۸۹-۰۸-۰۷

بهمن 1386

ای دوست!
نوشته شده در پنجشنبه چهارم بهمن 1386 ساعت 23:37 شماره پست: 286
هیچ دوستی چونان تو نیست!
بی غرور و بی آلایش بی منیت و تکبر.
هر چه هم با تو قهر کنم. هر چه از هم از تو دور شوم. هر چه هم یادت را از کف نهم.
تو خودت سویم می آیی. تو خودت سلامم می کنی. تو خودت نگاهم می کنی.
تویی که رخ می نمایی به من فارغ از تو تمام رخ.
تویی که هر لحظه غفلتم را وا می نهی.
تویی که فرایم می خوانی.
هیچ دوستی چونان تو نیست! خدای من!
تئودور آدرنو و صنعت فرهنگ
نوشته شده در شنبه سیزدهم بهمن 1386 ساعت 17:12 شماره پست: 287
از سلسله جلسات بارخوانی جامعه شناسی آلمان که توسط حلقه جامعه شناسی موسسه غیردولتی چارسوق اندیشه برگزار می شود، معرفی ((تئودور آدرنو)) Theodor w. adorno ( 1969 - 1903 ) به استاد جامعه شناسی و علوم ارتباطات دانشگاه تهران دکتر سعیدرضا عاملی محول شده بود. در ادامه گزارشی آزاد از این سخنرانی که در۵ دی ماه ۱۳۸۵ در حسینیه ارشاد برگزار شده بود، ارائه می گردد.

تئودور آدرنو و صنعت فرهنگ
دکتر سعید رضا عاملی که در جمع دانشجویان و علاقمندان علوم اجتماعی سخن می گفت، با نگاهی کلی به جغرافیای نظریه پردازی آدرنو و شمای کلی از مکتب فرانکفورت، بیش از همه گفتمان صنعت فرهنگ در اندیشه وی را مورد توجه قرار داد و با بازخوانی این بخش از نظریات آدرنو، روش انتقادی گسترش یافته از سوی این مکتب را نیز در مورد همین اندیشه به کار برد و صنعت فرهنگ را واقعیتی مربوط به زمان خود آدرنو و نه امروز تلقی کرد گرچه این نگاه، شاید از سوی دوستداران نئومارکسیسم چندان هم خوش نیاید.

جغرافیای نظریه پردازی آدرنو
عاملی در ابتدای بحث بر این نکته تاکید کرد که هر نظریه اجتماعی در قالب یک جغرافیای خاص طرح می شود و  به روشنی ملیت فیلسوفان حوزه فرهنگ و نظریه پردازان علوم اجتماعی بدون این که حتی نامشان گفته شود، قابل حدس زدن است. از این رو برای طرح مباحث آدرنو قبل از هر چیز باید وی را از منظر جغرافیا و مکان و زمانه اش مورد تحلیل قرار داد که در این زمینه چند نکته قابل تذکر است:
1 – آدرنو و اندیشه اش تحت تاثیر ((لوکاچ)) و البته ((کارل مارکس)) است که نفوذش بر مکتب فرانکفورت انکار ناشدنی است. بیراه نیست اگر بگوییم به طورکلی گفتمان آدرنو، ((هورکهایمر))، ((مارکوزه))، ((بنیامین)) و نسل دوم این مکتب متعلق به مارکسیسم است.
2 – استبداد فاشیستی در تحلیل زمانه آدرنو نقش اساسی دارد، وی در دوره ظهور نازیسم حیات می کند و البته خود را قربانی این فضا می داند.
3 – این اندیشمند مکتب فرانکفورت از این برهه زمانی به دوره حاشیه نشینی نخبگان اجتماعی یاد می کند آن هم به علت هنر پوپولیستی که رواج عام یافته است.
4 – دوره آدرنو، زمان گسترش جنگ و ستیزه های بین دینی است. جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم که بیشتر ناشی از ستیزها و عصبیت های دینی بود، همه در اندیشه آدرنو نقش اساسی داشته است.
5 – در این دوره به واسطه خصوصیاتی که ذکر آن رفت، اندیشه چپ، عمومی و مطلوب popular بوده است و به عنوان یک اندیشه و روش متعالی پیشتاز، سعی می کند بالاتر از فضای اجتماعی آن روز به جهان نگاه کند.

بقیه در ادامه مطلب


از سلسله جلسات بارخوانی جامعه شناسی آلمان که توسط حلقه جامعه شناسی موسسه غیردولتی چارسوق اندیشه برگزار می شود، معرفی ((تئودور آدرنو)) Theodor w. adorno ( 1969 - 1903 ) به استاد جامعه شناسی و علوم ارتباطات دانشگاه تهران دکتر سعیدرضا عاملی محول شده بود. در ادامه گزارشی آزاد از این سخنرانی که در۵ دی ماه ۱۳۸۵ در حسینیه ارشاد برگزار شده بود، ارائه می گردد.

تئودور آدرنو و صنعت فرهنگ
دکتر سعید رضا عاملی که در جمع دانشجویان و علاقمندان علوم اجتماعی سخن می گفت، با نگاهی کلی به جغرافیای نظریه پردازی آدرنو و شمای کلی از مکتب فرانکفورت، بیش از همه گفتمان صنعت فرهنگ در اندیشه وی را مورد توجه قرار داد و با بازخوانی این بخش از نظریات آدرنو، روش انتقادی گسترش یافته از سوی این مکتب را نیز در مورد همین اندیشه به کار برد و صنعت فرهنگ را واقعیتی مربوط به زمان خود آدرنو و نه امروز تلقی کرد گرچه این نگاه، شاید از سوی دوستداران نئومارکسیسم چندان هم خوش نیاید.

جغرافیای نظریه پردازی آدرنو
عاملی در ابتدای بحث بر این نکته تاکید کرد که هر نظریه اجتماعی در قالب یک جغرافیای خاص طرح می شود و  به روشنی ملیت فیلسوفان حوزه فرهنگ و نظریه پردازان علوم اجتماعی بدون این که حتی نامشان گفته شود، قابل حدس زدن است. از این رو برای طرح مباحث آدرنو قبل از هر چیز باید وی را از منظر جغرافیا و مکان و زمانه اش مورد تحلیل قرار داد که در این زمینه چند نکته قابل تذکر است:
1 – آدرنو و اندیشه اش تحت تاثیر ((لوکاچ)) و البته ((کارل مارکس)) است که نفوذش بر مکتب فرانکفورت انکار ناشدنی است. بیراه نیست اگر بگوییم به طورکلی گفتمان آدرنو، ((هورکهایمر))، ((مارکوزه))، ((بنیامین)) و نسل دوم این مکتب متعلق به مارکسیسم است.
2 – استبداد فاشیستی در تحلیل زمانه آدرنو نقش اساسی دارد، وی در دوره ظهور نازیسم حیات می کند و البته خود را قربانی این فضا می داند.
3 – این اندیشمند مکتب فرانکفورت از این برهه زمانی به دوره حاشیه نشینی نخبگان اجتماعی یاد می کند آن هم به علت هنر پوپولیستی که رواج عام یافته است.
4 – دوره آدرنو، زمان گسترش جنگ و ستیزه های بین دینی است. جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم که بیشتر ناشی از ستیزها و عصبیت های دینی بود، همه در اندیشه آدرنو نقش اساسی داشته است.
5 – در این دوره به واسطه خصوصیاتی که ذکر آن رفت، اندیشه چپ، عمومی و مطلوب popular بوده است و به عنوان یک اندیشه و روش متعالی پیشتاز، سعی می کند بالاتر از فضای اجتماعی آن روز به جهان نگاه کند.

آدرنو و مکتب فرانکفورت
دکتر عاملی در ادامه بحث لازم دانست اندکی به مکتب فرانکفورت و تاریخچه آن و تا حدودی به زندگی آدرنو بپردازد. این استاد دانشگاه در این زمینه اشاره کرد که از سال 1933 و در اوایل فعالیت این مکتب انتقادی که در حاشیه دانشگاه فرانکفورت شکل گرفته بود، 5 متفکر شاخص آن تحت تاثیر فشارهای حکومت نازیست ناگزیر به مهاجرت از آلمان شدند و عمدتا آمریکا را برای زندگی و فعالیت علمی انتخاب کردند. اندیشمندان این مکتب  که اولین نظریه پردازان منسجم رسانه و فرهنگ هستند، سعی می کنند گرایش مارکسیستی خویش را در قالب نگاه و ادبیات جدیدی عرضه دارند. در تلاش اند که از نظم و دیسیپلین های حاکم بر حوزه فرهنگ خارج شوند و نگاه نقادانه بدان داشته باشند و در کل، در حوزه های مختلف هنر، سیاست، فلسفه، اقتصاد سیاسی و جامعه شناسی و... اثرات و بازتاب های مختلفی داشته و دارند. دیدگاه قالب روش شناسی فرانکفورتی بر پایه دو مسئله اصلی است: بحث از عقلانیت و نیز تحلیل نقادانه نظام سرمایه داری. آنها در عین حال که عقلانیت وبری را دنبال می کنند اما در عین حا ل نقد هم می کنند و بر این باورند که در جریان رسانه ای شدن فرهنگ، جریان عقلانی شدن rationalization   وبری با آسیب هایی مواجه شده و در در عصر حاضر هر روز کمرنگتر می شود.
((فیلیپ اسمیت)) به 4 موضوع کلی مکتب فرانکفورت اشاره می کند که نگاه همه جانبه ای به این مکتب فکری است و  مشخص کننده این موضوع است که نگاه انتقادی اندیشمندان آن به چه موضوعاتی معطوف بوده است:
1 – تاثیر تکنولوژی بر زندگی اجتماعی؛ فرانکفورتی ها با شم مارکسیستی خویش، بر این باورند که تغییر و تبدل تکنولوژی، نقش بنیادینی در تغییر نظام اجتماعی دارد. (بر پایه اندیشه ماتریالیسم تاریخی مارکس).
2 – تاثیرات فرهنگ مردم پسند بر فرهنگ توده ای؛ در این اندیشه فرهنگ مردم پسند popular culture  از فرهنگ توده ای mass culture متفاوت است و در جوامع مدرن امکان رجحان فرهنگ مردم پسند به عنوان الگوی فرهنگی ای برای عامه مردم (به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه) وجود دارد و این مسئله نیز به عنوان یکی از موضوعات مورد مطالعه اندیشمندان این مکتب از جمله آدرنو مطرح بوده است.
3 – بحث جنسیت نیز از دیگر موارد مورد بحث است که بیشتر به تبع افکار ((زیگموند فروید)) مورد توجه قرار گرفته است.
4 – توجه به وجدان انسانی و این که چقدر آدمی در دوران مدرن بر اساس فهم وجدانی، اندیشه لحظه ای یا اندیشه تاخیری اش عمل می کند مورد توجه تئوری پردازان مکتب فرانکفورت است آنها در این زمینه بحث می کنند که این وجدان انسانی چگونه تجزیه و تقطیع می شود یا کلا در جامعه مدرن رو به نابودی می رود؟
اما  درباه خود آدرنو نیز بد نیست بدانیم که وی موسیقی دان، ریاضی دان و فیلسوفی بود که موفق شد در سن 21 سالگی مدرک دکترا را کسب کند و در همان سن به ریاست موسسه فرانکفورت نائل شود. اولین کتاب او هم مقاله مشترکی با هورکهایمر بوده است که تحت عنوان ((صنعت فرهنگ)) culture industry منتشر شده است. در نگاه به اندیشه های آدرنو باید به اندیشه بین رشته ای او توجه کرد، او را باید با یک پیش زمینه و بک گراند بین رشته ای فهم کرد و در شناخت و بازخوانی وی نباید از فلسفه بزرگ وی غافل ماند، چرا که آدرنو رسالت فیلسوف را یک فلسفه بزرگ یعنی تقلیل درد و کاهش آمال بشر reduction of pain  می دانست.

مفهوم فرهنگ
یکی از مفاهیم مورد توجه مکتب فرانکفورت و بالتبع آدرنو، مسئله فرهنگ است که دکتر عاملی در بازخوانی تئودور آدرنو آن را مورد توجه ویژه قرار داد. وی ابتدا در تحلیل مفهوم فرهنگ به نقل قولی از ((ویلیامز)) اشاره کرد که معتقد است فرهنگ یکی از نسبی ترین مسائل در علوم اجتماعی است که هزاران تعریف از آن ارائه شده است. فرهنگ می تواند به عنوان اقتصاد، سیاست، دانش و دانشگاه، عادات و باورها و... مطرح شود و در هر دوره و در هر اندیشه ای  با توجه به محوریت یک موضوع، فرهنگ تعاریف متفاوتی به خود گرفته است. از دوره روشنگری به بعد، تعاریف و تلقی ها از فرهنگ رنگ و بوی دیگری نیز گرفته است.
گفتمان غالب از قرن 16 تا 18 میلادی که ناشی از تفکر سنتی بود، توجه به فرهنگ خوب و بد، فرهنگ متعالی و نامتعالی و فرهنگ و بی فرهنگی بوده است، در یک طرف بربرهای دور از فرهنگ اروپایی قرار داشته اند که عقب مانده فرهنگی تلقی می شده اند و در سوی دیگر فرهنگ متمدن غنی اروپایی!
اما در قرن 19  با توجه به خستگی غربیان از زندگی صنعتی، حالتهای رومانتیک و یوتوپیایی رونق بیشتری یافت و به قول ((فیلیپز))، فرهنگ مادی و معنوی مطرح شد. بعد از آن نیز امروزه گفتمان متفاوتی بر فرهنگ حاکم شده است و افرادی مثل ویلیامز و ((آنتونی گیدنز)) معتقدند فرهنگ، نوعی روش زندگی the way of life  است، روش و شیوه ای است که با آن زندگی می کنیم، در این میان، بی فرهنگی معنا ندارد و هر روشی حتی بربریت نوعی فرهنگ و روش ادامه حیات است. از این دیدگاه فرهنگ امری نسبی است و از هست زندگی بحث می کند نه باید زندگی! با توجه به این مقدمات روشن است که تلقی ها از فرهنگ، متفاوت است و در گفتمان آدرنو نیز فرهنگ معنایی خاص دارد که در قالب صنعت فرهنگ بدان پرداخته شده است.

صنعت فرهنگ
دکتر عاملی در ادامه سخن، به مبحث مهم صنعت فرهنگ پرداخت که در اندیشه آدرنو، نقش مهمی ایفا کرده است. از منظر آدرنو، صنعت فرهنگ، صنعتی در جهت تامین مقاصد سرمایه داری و کاهش گرایش های انقلابی در جامعه است که به شدت، انسان و جامعه را abuse  کرده و از آن سوء استفاده می کند. وی معتقد است که فرهنگ دوران مدرن که مبدل به صنعت فرهنگ و رسانه های ارتباط جمعی شده است، دو تاثیر بنیادین در زندگی مردم گذاشته است: (یکسان سازی و قابل پیش بینی شدن) و از این دو مبنا به نقد هنر رسانه ای و صنعت فرهنگ می پردازد.
الف – صنعت فرهنگ که الگوی آغازینش تکرار شوندگی صنعت چاپ است، تکرار را در ماشین ریسندگی وسعت بیشتری بخشید: این صنعت، تکرار پذیر و تکثیر شونده است، بدون اصالت است و از منظر آدرنو در این صنعت فرهنگ با نوعی استاندارد سازی نیز مواجهیم که در روح مدرنیته وجود دارد و همه چیز را از صنعت و فرهنگ و سیاست و دموکراسی و اقتصاد و مدرسه و... با معیارها و پروتکل هایی استاندارد می کند و براساس یک کیفیت تعریف شده مورد ارزیابی قرار می دهد. در این فضای تکرار شوندگی و استانداردشدگی فرد به صورت ناخودآگاه طبق این مقوله ها رفتار می کند و درون این مفاهیم، مقهور صنعت فرهنگ می شود. این متفکر مکتب فرانکفورت با ستودن یک اصالت originality که مصداق آن را هنر  و نقاشی اصیل می داند، هنر اصیل را دارای نوعی جنبه آئینی می داند که در دوران مدرن خدشه دار شده است و البته این متناقض با گفتمان والتر بنیامین است که معتقد است، اصالت نیز به دلیل بعد آئینی که دارد نوعی تسلط و مقهور بودگی ایجاد می کند، آن چنان که تبدیل نقاشی به عکس از تسلط هنر قدیمی بر ذهن آدمی کاسته است. به هرحال آدرنو در این گفتمان به شدت به تکرار و استاندارد سازی صنعت فرهنگ منتقد است.
ب -  در صنعت فرهنگ، فرهنگ انسانی قابل پیش بینی هم شده است، انسان ها  مکانیکی و بی اراده شده اند و مرتبا به صورت ناخودآگاه رفتار می کنند. فرهنگ، کالایی شده و فرد، به نوعی ماشین بلعیدن و فیزیک بی روح مبدل شده که قدرت تغییر ندارد. گرچه کالا به صورت دموکراتیک و فردگرایانه و متنوع هم تولید شود، اما باز هم از ماهیتی اقتدارگرایانه و هویتی عوامانه برخوردار است. فرد تحت استبداد رسانه ای، در انحصار مصرف قرار می گیرد، از آن توان جدایی ندارد و توان تولید متکی به خود و تغییر را نیز ندارد. برای مثال فرد، ساعت های زیادی را به تماشای یک فیلم می نشیند و برای آن ابراز احساسات می کند و البته ثابت می کند که در استبداد و انحصار فضای کالایی قرار گرفته است. لذا فرد بیش از آن که با خودآگاهی اش تصمیم بگیرد و بیندیشد، به ناخودآگاه وابسته است و بیش از آن که کنش او بر مبنای خودآگاهی و تاخیر و درنگ  (اندیشه تدبیری) باشد، به صورت ناخودآگاه (اندیشه لحظه ای) تصمیم می گیرد و عمل می کند.
اما نکاتی خلاصه وار درباره صنعت فرهنگ:
1 -  درباره نگاه فرانکفورتی ها به آینده، وحدت نظری وجود ندارد برخی خوش بین ترند و برخی مثل آدرنو دارای بدبینی خاص خویش هستند در کل، گرایش انقلابی و صنعت فرهنگ را دارای رابطه متضاد شدیدی با یکدیگر می دانند چنان چه ((لوونتال)) نیز در حاشیه بحث آدرنو به مسئله صنعت فرهنگ گفته است: هرگاه تمایلات انقلابی برانگیخته شود، صنایع فرهنگی توسط آرزوهای خیالی مثل ثروت و پیشرفت و عشق های افسانه ای و قدرت قلع و قمع می شود؛ گرچه نگاه آنها به انقلاب و آینده هرگز به خوش بینی مارکس نیست!
2 – از منظر آدرنو در فضای رسانه ای ((طبقه)) اهمیت سابق را دارا نیست، انسان ها در هر طبقه اجتماعی و اقتصادی، صرفا مصرف کننده هستند و بدون دارا بودن رفتار و هنجار و لباس و مد خاص طبقه خود، همه به صورت یکسان و از بازار واحدی خوشه برداری می کنند و لذا طبقه پایین و متوسط و بالا در این دنیای جدید بی معناست.
3 – در این فضای جدید، فرهنگ نه تنها انعکاس دهنده جامعه است که نقش اساسی در شکل دهی جامعه از طریق روند استاندارد کردن و کالایی کردن عینیت ها به جای ذهیت ها دارا می باشد.
4 – از نگاه آدرنو، صنعت فرهنگ امری اقتصادی – سیاسی است، از یکسو به تامین درآمد برای نظام سرمایه داری منتهی می شود (با کمترین هزینه بیشترین درآمد را جذب می کنند)، از دیگر سو فرد را در برابر اقتدار سیاسی منفعل و بی اراده passive می نماید و شهروندی مناسب برای نظام سیاسی موجود را می آفریند.
5 – صنعت فرهنگ در مکانیسم خود هر روز قوی تر از گذشته می شود. هرچه صنعت فرهنگ جایگاه قدرت مندتری می یابد، تولید نیازهای مصرف کننده بیشتر می گردد، و به علت ذات صنعت فرهنگ، کنترل نیازهای مصرف کننده نیز بیشتر می شود و از این طریق امکان نظم بخشی به رفتار اجتماعی طبق نظر اقتدار سیاسی و اقتصادی بیش از پیش فراهم می شود.
6 – صنعت فرهنگ، صنعت قدرتمندی است و قدرت جذب مصرف کننده را در کل جهان دارد، به شکلی که به مرور در کل جهان، بومی می شود. بومی کردن فرهنگindigenous  مفهومی است که مورد توجه آدرنو بوده است و وی معتقد است یک فرهنگ ممکن است در سطح هیجانات انسانی و با کیفیت و استاندارد خاصی بی توجه به جغرافیا و مکان خاص، در کل جهان بومی گردد.

پیش فرضهای آدرنو
آدرنو و متفکرین مکتب فرانکفورت در ارائه نظریه انتقادی خود، دارای پیش فرضهای اساسی ای هستند که عاملی در بازخوانی آدرنو  اشاره ای مجمل به آنها داشت.
از دیدگاه آدرنو، رسانه ها خطرناک بوده و نوعی عامل سرطانی در جامعه محسوب می شوند که البته شدیدا نیازمند سالم سازی و بازسازی می باشند. آدرنو در این زمینه به بازنمایی افلاطونی در غار مثل اشاره می کند که  این صنعت تخریب کننده در حدی عمل می کند که فرد دچار خیرگی نسبت به رسانه ها می شود و مدار توجه اجتماعی از نخبگان به رسانه ها منتقل می گردد. از منظر اندیشمندان مکتب فرانکفورت، رسانه ها بعد بالای فرهنگ و فرهنگ فرهیخته و لایه تمدن اجتماعی را تضعیف می کنند.
دیگر پیش بر این مبناست که رسانه ها قدرت تاثیرگذاری مستقیم بر ذهن متوسط افراد جامعه را دارند و به قول ((میر)) انسانها می بینند و باور می کنند seeing and believing و می بینند و بر طبق آن عمل کرده و زندگی می کنند.
آن هنگام که رسانه ها موفق به تاثیرگذاری شوند، نوعی جبر عمل رسانه ای محقق می شود و انواع پیامدهای کوتاه مدت و بلند مدت ظاهری و نهادی را دچار جامعه می کنند. از این منظر ناهنجاری های جمعه مدرن و همه مصائب و مسائل و مشکلات اجتماعی غرب مثل احساس فقر، هرزگی، قمار، خشونت و... محصول تولید رسانه ای است.
آدرنو علت برخی این آسیب پذیری ها را قطع ارتباطی افراد جامعه با نهادهای اجتماعی سنتی می داند. رسانه ها جایگزین سنت های اجتماعی می شوند و یک نهاد به جای همه نهادها فعال می شود. آدرنو افسوس گذشته را می خورد که موسیقی سنتی، هنر اصیل و دین و نخبگان اجتماعی و... در سطح جامعه فعال بودند و امروز به علت سیطره رسانه ها، این ارتباطات سنتی قطع شده است.
دیگر پیش فرض به هرج و مرج اجتماعی اختصاص دارد که آن نیز محصول رسانه ها تلقی می گردد و البته کارکرد و نتیجه مهم آن، بازتولید نوعی نظام اقتدارگرایانه اجتماعی، امنیتی شدن فضای اجتماعی و رونق بازار استبداد است. از دیدگاه فرانکفورتی ها در این فضا، ناجی های اجتماعی در قالب جریان های مقاومت و نهضت های سیاسی ظهور می یابند و درگیری و تضاد اجتماعی توسعه می یابد. این جریان نیز رهایی بخش نیست و به دنبال خدشه دار شدن حوزه فردیت و توسعه تضاد اجتماعی، نهضت های افراطی قدرت می گیرند و فشار بر نخبگان اجتماعی قدرت می یابد. آن تجربه ای که در زمان هیتلر به سختی قابل مشاهده بود.

انتقادها
دکتر عاملی در پایان سخن به انتقاداتی که می توان به اندیشه آدرنو وارد ساخت اشاره کرد که برخی از سوی خود و برخی دیگر از سوی فرهنگ شناس استرالیایی ((بارکر)) می باشد.
1 - بارکر معتقد است که آدرنو نگاه بدبینانه ای دارد. تلقی او از رسانه ها، همه گناه، همه پلید و همه آلوده است. او از نگاه چند بعدی به فرهنگ غافل است و بیشتر ابعاد اغوا کننده صنعت فرهنگ را مورد توجه قرار داده است.
2 – دیگر انتقاد که شاید هم نتوان عنوان انتقاد بر آن نهاد، این است که تلقی ها و ایده های مکتب فرانکفورت تنها برای دوره خودش مفید و مطلوب است، آن زمان که با خیرگی رسانه ها مواجهیم، رفتار ها همه بر مبنای اندیشه لحظه ای رقم می خورد  و صنعت فرهنگ به مسخ انسانها کمک می کند. اما امروز که تولید رسانه ای تکثر یافته، توسعه انتخاب افراد رقم خورده، حوزه خودآگاه فعالتر شده و رسانه ها هم چند رشته ای و میان رشته ای شدند، یکسره متفاوت است. از دیدگاه دکتر عاملی امروز وسعت و عمق انتخاب ها بیش از گذشته است و  مثل دهه های 40 و 50 میلادی نیست که مد و لباس و ادبیات و تفکر همه تحت تاثیر صنعت فرهنگ باشد. لذا این اندیشه را نمی توان یک تئوری همه جانبه و مفید برای همیشه برشمرد.
3 – آدرنو تلقی مثبتی نسبت به جهانی شدن نداشت در حالی که امثال ((گیدنز)) معتقدند جهانی شدن موجب تقویت فردیت شده و فرد در این فضا سعی می کند قطع نظر از اراده و تصمیم و تفکر دیگران، و جدا از اندیشه لحظه ای تصمیم بگیرد.
4 – اگر از دریچه نظر پست مدرن ها نیز نگاه کنیم نقد آدرنو امری محتوم است آنها تلاششان این است که تمام عواملی که به نوعی روش فهم ما را  نسبت به واقعیت تحت تاثیر قرار می دهد تضعیف کنند. هرگونه تئوری و تاثیر effect و سوگیری اولیه و پیش فرضهای ما را مانع معرفت شناسی می دانند و از این لحاظ هر نوع تئوری و چارچوب فکری از قبیل تئوری های آدرنو  را مورد انتقاد قرار می دهند.
5 – در یک نگاه کلی و به نظر عاملی، نگاه انتقادی آدرنو به رسانه ها بصورت مطلق پذیرفتنی نیست. امروز رسانه ها ضمن کارکردهای اغواء کننده و مصرف گرایانه، از کارکردهای وسیع آموزش نیز برخوردارند و در سالم سازی و بهداشت اجتماعی کارکردهای مثبت فراوانی دارند. امروزه فردیت نیز تقویت شده و دسترسی به اطلاعات بیشتر شده، جنبش های محیط زیستی و ضد جنگ و... در کل جهان یکسان سازی را خدشه دار کرده اند. وگرچه ارزشهای جهان شمول فراوانی در جهان پذیرفته می شوند اما این بسته به موقعیت و قدرت یک فرهنگ است که کدام ارزشها را جهانی و بومی کند. از این نگاه، گرچه در کل جهان، مک دونالد خورده می شود یا شلوار لی پوشیده می شود، اما ذهن ها لزوما به تبغ غذا و پوشاک ،آمریکایی نمی شود و در عین رشد هالیوود، فضای ضد آمریکایی تقویت می شود. این ها جنبه هایی است که در زمانه  آدرنو باز تولید نمی شود چرا که در فضای آغازین رسانه ای، گوئی انسان را گچ و سنگ فرض کرده اند که از خود هیچ اختیار و عملی ندارد در حالی که انسان امروزی هرگز تا آن حد یکدست و مقهور نمی شود که یکسان سازی در مورد او تحقق یابد و صرفا یک واحد مصرف فرهنگی باشد.
پایان سخن دکتر عاملی نیز به تاثیرات مکتب فرانکفورت و افرادی همچون آدرنو در ایران اختصاص داشت. این استاد دانشگاه بر این باور است که همان گونه که عمل نظام سیاسی ما تحت تاثیر نظام سوسیالیستی است، گفتمان روشنفکری ما در چند دهه گذشته نیز متاثر از مکتب فرانکفورت بوده است. گرچه هماره تنها هنر ما این بوده است که به یک مکتب فکری مثل فرانکفورت تعلق داشته باشیم لیکن  خود نتوانسته ایم از ترجمه فارغ شویم و نظریه پردازی کنیم، واقعیت این است که ما هنوز شرمنده هستیم و از تئوری سازی و قاعده مند کردن واقعیت های اجتماعی می هراسیم و این درد بزرگ آکادمیها و روشنفکری امروز ایران است. روشنفکری چپ گرای ما ضمن نقد "رفتار سوسیالیستی" در بستر سیاست خارجی و یا سیاست های اقتصادی، به لحاظ اندیشه "خود" شدیدا تحت تاثیر این اندیشه است.

نیکلاس لومان و نظریه سیستم ها
نوشته شده در شنبه سیزدهم بهمن 1386 ساعت 18:21 شماره پست: 288
اشاره:
 از سلسله جلسات بازخوانی جامعه شناسی آلمان،  که توسط حلقه جامعه شناسی چارسوق اندیشه برگزار می شود، یک نشست به جامعه شناس کمتر مشهور آلمانی  نیکلاس لومان اختصاص داشت که در جامعه شناسی امروز جهان، تاثیراتی قابل توجه داشته است. دکتر ابراهیم توفیق تحصیل کرده دانشگاه فرانکفورت آلمان و استاد جامعه شناسی دانشگاه علامه در ۶دی ماه ۸۵ درباره "نیکلاس لومان" سخنرانی کرد که در ادامه گزارشی آزاد از این  بازخوانی ارائه می شود.



لومان و نظریه سیستم ها system theory))

بازخوانی آرای نیکلاس لومان   Niklas Luhmann(1988 – 1927) جامعه شناس متاخر آلمانی که تئوری سیستم های او در پی نظریه ساختی – کارکردی مطرح است،  با این مقدمه  آغاز شد که وی و اندیشه هایش مورد انتقادات فراوانی واقع شده و البته آرای او چندان هم برای جامعه ایران، کارکردی نیست. اما از یکسو وی شاگرد ((تالکوت پارسونز)) بوده است و نظریه کارکردی او را بسط داده و نیز از آن حیث که ما هماره تنها سوالات و علایق خویش را از اندیشمندان مطرح کرده و به طور سلیقه ای با آنان برخورد کرده ایم، لذا بازخوانی لومان بدون پیش فرضهای اینچنینی و نیز در قیاس با اندیشه های پارسونز چندان خالی از لطف هم نیست.

نگاهی به لومان و پروژه تحقیقاتی او
دکتر توفیق درباره زندگی لومان اشاره کرد که نیکلاس لومان در 8 دسامبر 1927 در آلمان متولد شد، تجربه جنگ جهانی دوم، فاشیسم و فروپاشی آلمان نقش تعیین کننده ای در اندیشه اش داشت و کمتر از یک دهه قبل، در سال 1998 چشم از جهان فرو بست.
وی تاکید کرد که پرسش های لومان همان پرسش های پارسونز می باشد با این تفاوت که سعی دارد نارسایی ها و نقایص نظریه کارکردی را برطرف کند. لومان در پی تدوین یک تئوری جامعه است که هدف آن، پی بردن به قوانینی است که ثبات و انسجام جامعه مدرن را امکان پذیر می کند. بر این اساس او در سال 1948 کتاب 700 صفحه ای ((سیستم ها اجتماعی)) را تالیف کرد که از منظر او مقدمه ای بر تئوری جامعه است. بعد از آن نیز به مرور خرده سیستم ها یا زیر سیستم های جامعه sub system را مورد بررسی مجزا قرار داد تا در نهایت سیستم کلی جامعه را تحلیل کند. بر این اساس کتابهای ((اقتصاد جامعه)) را در سال 1988، ((علم جامعه)) را در سال 1990، ((هنر جامعه)) را در سال 1992، ((حقوق جامعه)) را در سال 1993 منتشر کرد و  ((سیاست جامعه))، ((دین جامعه)) و ((سیستم تربیتی جامعه)) نیز بعد از مرگش منتشر شد تا در نهایت کار نهایی اش یعنی ((جامعه ِجامعه)) را مورد تحلیل قرار دهد که در واپسین روزهای عمرش در سال 1997 منتشر شد.
وی بر این باور است که برای تبیین تئوری جامعه در عین توجه به عام نگری و گریز از خرده نگری، باید ابتدا هر یک از سیستم های جامعه را  مورد واکاوی قرار دهیم و با درک منطق این سیستم هاست که می توانیم به نظریه پردازی در جامعه مدرن بپردازیم.....

بقیه در ادامه مطلب


اشاره:
 از سلسله جلسات بازخوانی جامعه شناسی آلمان،  که توسط حلقه جامعه شناسی چارسوق اندیشه برگزار می شود، یک نشست به جامعه شناس کمتر مشهور آلمانی  نیکلاس لومان اختصاص داشت که در جامعه شناسی امروز جهان، تاثیراتی قابل توجه داشته است. دکتر ابراهیم توفیق تحصیل کرده دانشگاه فرانکفورت آلمان و استاد جامعه شناسی دانشگاه علامه در ۶دی ماه ۸۵ درباره "نیکلاس لومان" سخنرانی کرد که در ادامه گزارشی آزاد از این  بازخوانی ارائه می شود.



لومان و نظریه سیستم ها system theory))
بازخوانی آرای نیکلاس لومان   Niklas Luhmann(1988 – 1927) جامعه شناس متاخر آلمانی که تئوری سیستم های او در پی نظریه ساختی – کارکردی مطرح است،  با این مقدمه  آغاز شد که وی و اندیشه هایش مورد انتقادات فراوانی واقع شده و البته آرای او چندان هم برای جامعه ایران، کارکردی نیست. اما از یکسو وی شاگرد ((تالکوت پارسونز)) بوده است و نظریه کارکردی او را بسط داده و نیز از آن حیث که ما هماره تنها سوالات و علایق خویش را از اندیشمندان مطرح کرده و به طور سلیقه ای با آنان برخورد کرده ایم، لذا بازخوانی لومان بدون پیش فرضهای اینچنینی و نیز در قیاس با اندیشه های پارسونز چندان خالی از لطف هم نیست.

نگاهی به لومان و پروژه تحقیقاتی او
دکتر توفیق درباره زندگی لومان اشاره کرد که نیکلاس لومان در 8 دسامبر 1927 در آلمان متولد شد، تجربه جنگ جهانی دوم، فاشیسم و فروپاشی آلمان نقش تعیین کننده ای در اندیشه اش داشت و کمتر از یک دهه قبل، در سال 1998 چشم از جهان فرو بست.
وی تاکید کرد که پرسش های لومان همان پرسش های پارسونز می باشد با این تفاوت که سعی دارد نارسایی ها و نقایص نظریه کارکردی را برطرف کند. لومان در پی تدوین یک تئوری جامعه است که هدف آن، پی بردن به قوانینی است که ثبات و انسجام جامعه مدرن را امکان پذیر می کند. بر این اساس او در سال 1948 کتاب 700 صفحه ای ((سیستم ها اجتماعی)) را تالیف کرد که از منظر او مقدمه ای بر تئوری جامعه است. بعد از آن نیز به مرور خرده سیستم ها یا زیر سیستم های جامعه sub system را مورد بررسی مجزا قرار داد تا در نهایت سیستم کلی جامعه را تحلیل کند. بر این اساس کتابهای ((اقتصاد جامعه)) را در سال 1988، ((علم جامعه)) را در سال 1990، ((هنر جامعه)) را در سال 1992، ((حقوق جامعه)) را در سال 1993 منتشر کرد و  ((سیاست جامعه))، ((دین جامعه)) و ((سیستم تربیتی جامعه)) نیز بعد از مرگش منتشر شد تا در نهایت کار نهایی اش یعنی ((جامعه ِجامعه)) را مورد تحلیل قرار دهد که در واپسین روزهای عمرش در سال 1997 منتشر شد.
وی بر این باور است که برای تبیین تئوری جامعه در عین توجه به عام نگری و گریز از خرده نگری، باید ابتدا هر یک از سیستم های جامعه را  مورد واکاوی قرار دهیم و با درک منطق این سیستم هاست که می توانیم به نظریه پردازی در جامعه مدرن بپردازیم.

تفاوتهای نظری با پارسونز در نظریه سیستم ها
تالکوت پارسونز  اندیشمند مشهور ساختارگرا و کارکردگرای آمریکایی است که نظریه اش، شکل بندی جدیدی به کارکردگرایی ((امیل دورکیم)) داد. وی با تقسیم بندی جامعه و سیستم به 4 حوزه و بررسی همه ابعاد زندگی اجتماعی در این 4 بعد (مشهور به آجیل AGIL) به مفهوم ساختار و کارکرد در جامعه، معنای جدیدی بخشید که در سده گذشته تاثیرات فراوانی خصوصا در جامعه شناسی امروز داشته است. از آنجا که لومان شاگرد پارسونز بوده و در تلاش برای گسترش تئوری او بوده است، نگاهی به تفاوتهای نظری او با پارسونز برای شناخت بیشتر از اندیشه اش، ضروری به نظر می رسد که ابراهیم توفیق نیز در این رابطه به طور کامل ارائه توضیح کرد. وی در این زمینه به نقدهای لومان بر پارسونز اشاره داشت که از منظر او که سعی می کرد نگاه پساروشنگری داشته باشد، پارسونز هنوز از نگاه هستی شناختی قدیمی اروپایی به مسائل نگاه می کند و بیش از کارکردها، برای او ماهیت و جوهر مسائل است که مهم است! و به باور لومان، پارسونز تا پایان اندیشه اش هم به این تفکر قدیمی غربی و هستی شناسی ارسطویی که ریشه در شکل بندی پیشامدرن دارد، وامدار است.
لومان اما معتقد است که امروز، برای شناخت جامعه جدید و تفکیک یافته، نیاز به گذار از معرفت شناسی دوران روشنگری داریم. وی تحت تاثیر اندیشه های ((ارنست کاسیرر)) بر آن است که برای شناخت جامعه مدرن نمی توان از شناخت ذات و جوهر، آغاز کرد بلکه، نقطه آغاز، شناخت کارکرد و مفهوم آن است و سوال نیز از چگونگی پیوند خوردن عناصر است. از این منظر دنیای جدید متاثر از قانون توابع ریاضی است که هر x را نسبت به یک y  می سنجیم و هر y تابع  و کارکردی از x است. لومان با تکیه بر این اندیشه، بر آن است که برای شناخت جامعه باید خرده سیستم ها را بررسی کرد تا بعد از آن جامعه را در کل خودش مورد شناخت قرار داد و برای این مهم نیز باید از منظر و روش کارکردی حرکت کنیم نه از منظر هستی شناختی و ماهیتی و متافیزیکی!
وی همچنین در نگاه به سیستم ها، فراتر از پارسونز، علاوه بر خرده سیستم ها به سیستم کل و جامعه ِ جامعه نیز توجه دارد. بر این اساس، لومان معتقد است که سیستم نه موضوعی واقعی و عینی که مفهومی انتزاعی است که در جهان خارج وجود ندارد، این انتزاع نیز برای شناخت کارکردها مورد استفاده قرار می گیرد تا بتوانیم با امکان تفکیکی که به دست می آوریم، به درک جهان دست یازیم.
 بنابراین وی با درک پارسونزی از سیستم که آن را به عنوان یک مفهوم خارجی می شناخت و همه چیز را سیستم می دانست، در تخالف است و سیستم ها و نه یک سیستم واحد را به عنوان مفهومی برای درک شناخت مورد توجه قرار می دهد. از اینجا دیگر وجه تمایز وی با تالکوت پارسونز نیز آشکار می شود که به سیستم رهبر و مرکز هدایتگری برای جامعه قائل نیست و معتقد است که همه خرده سیستم ها در کنار هم هستند و تداوم و بقا را با همبستگی میان خویش حفظ می کنند.

سیستم و منظر تاریخی لومان
لومان برای ارائه نظریه سیستم همانند بسیاری از متفکرین دیگر، نظام جهانی را در سه زاویه تاریخی جداگانه  تقسیم بندی می کند که شامل 1 – جامعه اقطاعی   2 – جامعه طبقاتی    3 – جامعه انفکاک یافته (مدرن) می باشد. وی معتقد است که در هر جامعه، هسته جامعه جدید شکل می گیرد و میان هر یک از انواع جوامع، مقطع گذار وجود دارد که خود ِگذار ممکن است یک قرن نیز به طول بینجامد.
بر مبنای نظر لومان جامعه اقطاعی بر اساس کلان یا قبیله شکل می گیرد که نوعی سلسله مراتب خاص را رقم می زند، جامعه طبقاتی مبتنی بر تضاد طبقاتی و استثمار طبقات است و جامعه مدرن نیز در عین طبقاتی بودن، بر بنیان تفکیک حوزه های اجتماعی بر اساس کارکردها شکل می گیرد، دراین جامعه همه سیستم ها و حوزه های مختلف سیاست، اقتصاد، دین، دانش و... از همدیگر مجزا شده، هر یک از منطق خاص خود پیروی می کند، وظایف خاصی دارا هستند و نسبت به این وظایف محوله، دارای کارکردهای خاصی می باشند.
لومان همچنین در نگاه به سیستم ها در جامعه مدرن، مفهوم ((خود مرجعی)) را به کار می برد که برپایه این نظر، حوزه ها و خرده سیستم های مختلف، برای انجام وظایف و کارکردهایشان، نیازی به مرجع و ابزاری بیرون از خود ندارند، هر سیستمی درون خودش  و بر اساس منطق درونی ارتباطی اش بی نیاز به دیگر سیستم ها، قادر به ادامه حیات است. و همین خود مرجعی و خود موسسی در کنار نوع ارتباط درون سیستم ها و در عین ارتباط محکم میان آنها، موجب تفکیک سیستم ها از یکدیگر می شود.

کدهای ثنوی و رسانه های ارتباطی در سیستم ها
دکتر ابراهیم توفیق در ادامه بحث از تئوری سیستم لومان به دو مفهوم کلیدی دیگر در اندیشه وی نیز پرداخت. نیکلاس لومان بنیان ارتباطی میان سیستم ها را در ذیل مفهوم ((کدهای ثنوی)) یا صفر و یکی توضیح می دهد. بر اساس این نظر، هر سیستمی برای ارتباط درونی و انجام عملیات کارکردی، بر مبنای این کدگذاری ثنوی عمل می کند. مسئله مهم این است که سیستم ها تنها با دارا بودن این کدها  و مبنا قرار دادن این صفر و یکها قادرند که کارکردهای خویش را محقق کنند. برای مثال در سیستم حقوق با مفهوم (حق – ناحق) مواجهیم، یا در سیستم علم (حقیقت و غیر حقیقت) همچنین در حوزه هنر (زیبایی – غیر زیبایی) است که به عنوان کد های صفر و یکی سیستم را قابل ارتباط درونی و ارتباط با دیگر سیستم ها می کند.
همچنین دیگر مفهوم مهم برای ارتباط سیستم ها که عملیات درونی هر خرده سیستم را عملی می کند، مفهوم ((رسانه های ارتباطی نمادین عمومیت یافته)) است که لومان آن را مورد توجه قرار داده است. برای ارتباط در سیستم، باید ارتباط میان پیش شرط و انگیزه وجود داشته باشد، به این شکل که ابتدا پیش شرط و پیش نهاده به وجود می آید و بعد از آن است که انگیزه به وجود می آید و از آن طریق ارتباط را برقرار می کنیم و در این میان، این رسانه های ارتباطی نمادین هستند که با عمومیتی که می یابند، ارتباط را محقق می کنند. به نظر لومان بدون وجود این رسانه های نمادین عام، امکان فعالیت میان انسان ها در هیچ سیستمی امکان پذیر نیست و این رسانه های نمادین هستند که کارکردهای سیستم ها و ارتباط میان حوزه ها را فراهم می آورند دراین زمینه نیز برای مثال: رسانه حوزه اقتصاد، پول است و رسانه حوزه علم، حقیقت.

جامعه، سازمان و کنش متقابل
ابراهیم توفیق این سه مفهوم (جامعه، سازمان و کنش متقابل) را گام اولیه لومان برای نگاه عام تر به سیستم کل می داند. این اندیشمند آلمانی از آنجا که معتقد است سیستم وجود بیرونی ندارد و مفهومی تحلیلی است، سازمان ها را تجلی بیرونی سیستم برمی شمرد که البته به کنش متقابل انسانها نیز چارچوب می بخشند و از این طریق به ارتباط میان این سه مفهوم اشاره می کند و بر کارکردهای عام این مفاهیم در پیش بینی پذیر کردن رفتارها، عدالت اجتماعی و نظم اجتماعی نیز تاکید می ورزد.
لومان بر این باور است که جامعه مدرن، وجودی جز سازمان های متعدد ندارد که از یکسو روابط میان انسانها را منطقی و پیش بینی پذیر می کنند، از دیگر سو نوعی عدالت را برقرار می کنند. چرا که درسازمان ها، نگاه به تک تک انسانها یکسان است. وی باور دارد که سازمان ها در جامعه مدرن نه بر اساس روابط که بر اساس ضوابط عمل می کنند، افراد حرفه ای بر اساس ضوابط و کنش خاص، سازمان ها را مدیریت می کنند و به ارائه وظایف و کارکردهایش کمک می رسانند و از حیث کنش ها نیز وی معتقد است که سازمانها با محدود کردن کنش ها، نوعی نظم و دیسیپلین اجتماعی فراهم می آورند، به کنشها چارچوب بخشیده  و امکان کنش متقابل در جامعه مدرن را فراهم می آورند.
به هرحال مفاهیم جامعه، سازمان و کنش متقابل که ارتباطی تنگاتنگ و پیچیده با یکدیگر دارند، نقشی بنیادین در اندیشه لومان دارد که پرداختن به آنها در ارائه نظریه سیستم های کل کمک شایانی کرده است.

خرده سیستم ها و انسجام جامعه
سوالی که لومان از خود می پرسد و مورد توجه دکتر توفیق نیز بود، این است که با توجه به استقلال خرده سیستم ها و خودمرجعی  و خودموسسی آنها و مرزکشی خاص آنها در زیست بوم خاص خویش، چگونه جامعه، جامعه ای که به عنوان یک سیستم کلی شامل همه این خرده سیستم هاست، می تواند انسجام و همبستگی داشته باشد؟ وی برای پاسخ به این سوال، انسجام و همبستگی را در دو عرصه یعنی رابطه فرد و جامعه و رابطه خرده سیستم ها با یکدیگر مورد بحث قرار می دهد.
لومان درباره ارتباط فرد و جامعه می گوید: جامعه از انسان ها تشکیل نشده، انسان ها در واقع در زیست محیط سیستم قرار می گیرند و برای این که انسان بتواند در سیستم عمل کند، باید مبدل به ((شخص)) گردد. بنابراین انسان در فرآیند اجتماعی شدن و شکل دادن به آگاهی هایش، به شخص تبدیل می شود و آن زمان که این تبدل صورت پذیرد، به آسانی می تواند در سیستم عمل کند، به ملزومات آن پاسخ گو باشد و ارتباط و انسجام اجتماعی را فراهم آورد.
وی همچنین درباره رابطه سیستم ها به ((پیوند ساختاری)) اشاره می کند و رسانه هایی نمادین که می توانند این ارتباط میان خرده سیستم ها را فراهم آورند. برای مثال وی معتقد است که میان خرده سیستم ها و حوزه های مختلف پیوندهای ساختاری و اتصالات بنیانی وجود دارد که ارتباط را برقرار می کنند میان سیاست و اقتصاد، ((مالیات)) است که نقش پیوند ساختاری را ایفا می کند، در ارتباط میان سیستم حقوقی و سیاست، ((قانون اساسی)) مهم است و دیگر پیوندهای ساختاری از جمله ((مالکیت و قرارداد)) ارتباط میان حقوق و اقتصاد را فراهم می آورند و ((دانشگاه)) نیز سیستم های علم و تربیت را به هم مرتبط می سازد. لذا گرچه خرده سیستم ها به علت خودمرجعی و استقلال خویش، از هم تفکیک شده هستند، اما با وجود این پیوندهای ساختاری که البته همه جا هم موفق نیست و در کل، فرآیند پرتنشی را ایجاد می کنند، می توانند با هم ارتباط داشته باشند و انسجام اجتماعی کل که نیاز جامعه است رافراهم آورند. باید بدانیم که از منظر کارکردگرایانه لومان، گرایش عمومی همه خرده سیستم ها، فراهم آوردن بقا و تدوام سیستم کل است و تمام این استقلال ها و پیوندها همه در راستای انسجام و تداوم این سیستم کل می باشد.

انتقادها
دکتر ابراهیم توفیق در پایان سخن، انتقادهای مطرح از لومان را مورد توجه قرار داد که در چند بعد قابل ذکر است:
1 – برخی به لومان این انتقاد را وارد ساخته اند که وی در تئوری سیستم ها و نیز با ارائه دو مفهوم خود مرجعی سیستم ها و نیز رسانه های ارتباطی نمادین عام، از اخلاق غفلت کرده است. جامعه مدرن و انفکاک یافته امروزی را بی نیاز از اخلاق می داند و اندیشه اش بر این مبناست که سیستم ها از مبانی دیگری جز اخلاق حرکت می کنند تا خود - مرجع شوند. البته وی سعی می کند پاسخی به این انتقاد ارائه دهد چرا که معتقد است در ارتباطات روزمره با نوعی دیگر از ارتباطات مواجهیم که حاوی ارزشها و اخلاقیات است و تنها اینجاست که می توانیم ردپای اخلاق را پیگیری کنیم. او حتی معتقد است اخلاق در برخی موارد مثل مبارزه با مشکلات محیط زیستی مبدل به نوعی رسانه عمومی می گردد و  مزاحمت ها  و erosion  هایی برای دیگر سیستم ها ایجاد می کنند.
2 – دیگر انتقاد به وی آن است که نسبت نظریه لومان با نظریه جهانی شدن، چندان روشن نیست! اگر با همین دستگاه مفهومی حرکت کنیم، چقدر می توانیم تغییر و تبدیلهای جوامع مدرن را تبیین کنیم؟ امروز با رابطه میان اقتصاد و سیاست و رها شدن بخش هایی از اقتصاد و سیاست و گسترش پروسه جهانی شدن، بخش هایی از جامعه عملا از سیستم ها بیرون می روند که جایگاه شان مشخص نیست!
3 – درباره تعمیم پذیری تئوری لومان برای کل جهان نیز انتقاد اساسی به نظریه اش وارد است. در جوامع توسعه نیافته برد نظریه سیستم های لومان کاهش می یابد. در جوامعی همچون ما، هنوز اشکال باقی مانده ای از دوران گذشته وجود دارد، گرایش هایی برای عدم تفکیک میان خرده سیستم ها وجود دارد و البته با وجود دخالت سیستم و خرده سیستم ها در یکدیگر، شکل های جامعه اقطابی و طبقاتی هنوز در فرهنگ و جامعه ریشه دارد و با توجه به این مسائل و گرایش دو گانه جوامع توسعه نیافته هم به تفکیک و هم عدم تفکیک، این تئوری امکان شناخت جوامعی از این دست را نمی دهد.
4 – دیگر انتقاد قابل اشاره به لومان تفکیک او میان ((شخص)) و ((انسان)) است که چندان روشن نیست، ما امروز با انسان هایی مواجهیم که امکان شخص شدن ندارند، افراد بی شماری در هیچ سیستمی وجود ندارند و تنها حیات بیولوژیک دارند و جایگاهشان در تئوری لومان مشخص نیست و نهایتا این که مشخص نیست تغییر و تبدل های سیستمی که مورد توجه لومان است، توسط اشخاص صورت می پذیرد یا انسانها!؟


خاک خورده ها
نوشته شده در شنبه سیزدهم بهمن 1386 ساعت 19:24 شماره پست: 289
قدیم ها خیلی راحت تر می نوشتم.
چند وقتی است که چند موضوع خواسته ام در وبلاگ بنویسم. بعد فکر کرده ام کمی بیشتر درباره آن مطالعه کنم، وقتی سراغ مطالعه رفته ام به طور اجمالی فهمیده ام جای کار زیادی دارد و می توان یک مقاله خوب از آن درآورد که به درد روزنامه ای جایی هم بخورد... بعد در آن مطالعات مانده ام، نه مقاله درآمده و نه یک پست وبلاگ...
و یک موضوع جالب از نظر خودم چند وقتی است خاک می خورد.... این است روزگار ما!
به هرحال از این مطالب خاک خورده، دو گزارش از سخنرانی های جامعه شناسی آلمان می باشد که قرار بود چاپ بشود ولی در محاق ماند و فعلا در اینجا  در دو پست زیرین می گذارم. تا ببینیم خدای چه خواهد و چه پسندد.
مرد سرامیکی
نوشته شده در شنبه بیستم بهمن 1386 ساعت 22:12 شماره پست: 290
تنها کسی که حرفش را می فهمید، همو بود: عمو سیبیلو!

به اسم صداش نمی زد، رویش نمی شد که بهش بگه عمو سیبیلو! اما توی ذهنش تنها اسمی که برایش قائل بود همین بود. همیشه توی دستشویی دنبالش می گشت و بعد از چند ثانیه ای پیداش می کرد. هیچ وقت موقع خوشحالی ها و شادی ها او را یادش نبود. اصلا اون موقع ها اگر دستشویی هم می رفت پیداش نمی کرد.

اما یار غم ها و احساس گناهاش بود و محرم تمام سرها!
وقتی هایی که احساس گناه می کرد،  کاری کرده بود، با پدر و مادرش دعوا کرده بود، داد زده بود و بغض مادرش را درآورده بود، با خواهر و برادرش بد تا کرده بود، افسرده شده بود،‌ اینترنت و چت و سایت های چرت و پرت و... هم ارضاش نمی کرد، بغض و گریه و سیگار هم کاری ازشان برنمی آمد، اون وقت ها بود که یاد عمو سیبیلو می افتاد، اون هم توی دستشویی.
برای همین بود که گهگاه باید نق زدن های اطرافیان را هم تحمل می کرد که چرا این همه توی دستشویی می مونی.
اما آنها نمی دانستند که سنگ صبورش و یار غم ها یش همان جاست. همان جا توی دستشویی!

عمو سیبیلو، سیبیل داشت، از آن سیبیل های هشتی و پرپشت! ریش هم داشت، اما سیبیلش (به قول باسوادا) بر ریشش رجحان داشت! حدود ۶۰ -۷۰ ساله می نمود. یک کلاه هم داشت... نمی دونم اسم اون کلاه ها چیه؟ ولی اگر می خواهی تصور کنی قیافه اش چه جوری بود! ناخدا های کشتی های دزدی که توی فیلم ها هستند را تصور کن. تصور نکنی که یک آدم خیالی بوده که مثل دیوانه ها و روانی ها اون را فرض می کرده و با هاش حرف می زده. نه! وجود داشت، قایم شده بود توی دستشویی و فقط او می توانست عمو سیبیلو را ببیند. فقط او!

گهگاه که پک سیگار را توی ریه هایش فرو می داد، وقتی هایی که بغض می کرد، گاهی که به روش های خودکشی فکر می کرد، روز هایی که پسر خاله اش را با زنش می دید، دوستش را با نامزدش، عشق های شکست خورده اش را و موفقیت های آن یکی دوستش، آن موقع هم به یاد عمو سیبیلو می افتاد... دوست داشت سریع برود به میعادگاه و ببیندش و باهاش حرف بزند و درد دل کند... اما حیف که گاهی نمی شد، گاهی باید به کارهای احمقانه روزانه اش می رسید و کمتر می توانست با او حرف بزند. گاهی هم آنقدر در سختی ها )و به قول بعضی ها منجلاب( زندگی روزمره غرق می شد که فرصت و فراغتی برای گفتگو با او باقی نمی ماند.

از هر دوستی بهتر بود، حتی از این حرفهای شعاری که می گویند کتاب بهترین دوست است، آره! عمو سیبیلو از کتاب هم بهتر بود. فقط نگاه می کرد و گوش می داد، گاهی تایید می کرد و گاهی رد! آن هم تنها با تکان دادن سرش.... گاهی هم اشاره هایی به خدا و شیطان می کرد که اون وقتها فکر می کرد عمو هم به اپیدمی شعارزدگی مبتلا شده است! اما در عین حال او بهترین دوست بود... بهترین دوست لحظه های تنهایی!

یک بار که داشت با عمو حرف می زد، دید که محو شد... با دقت نگاه کرد،‌ دنبالش گشت و هراسان این سو و آن سو را نگاه کرد تا عمو را پیدا کرد. عمو گفت: باید به نبودنم عادت کنی. من هم رفتنی ام. باید یک دوست پیدا کنی که دائمی باشه. من به دردت نمی خورم.
این حرفهایش را شوخی پنداشت و شعار.  اصلا به روزهای بدون عمو فکر نمی کرد. روزهای بعد گهگاه با هاش صحبت می کرد و گاهی هم گرفتاری ها عمو را از یادش می انداخت.

گذشت و گذشت تا این که سه چهار روزی نبود. رفته بود پی یک گرفتاری و بدبختی. یعنی فرار کرده بود از بنایی خانه شان. با این که پدر گفته بود بمان و کمک کن. می خواهیم دستشویی را تعمیر کنیم. گفته بود من حوصله ندارم. بعد از سه چهار روز که برگشت، دید تمام سرامیک های کف دستشویی را عوض کرده اند. شاید یک دقیقه بهت زده به کف دستشویی نگاه می کرد. دید سرامیک های قبلی را کنده اند،‌ عمو سیبیلو را هم خرد کرده اند و برده اند. دهانش باز مانده بود و تکان نمی خورد. این سرامیک های جدید اصلا رگه و خط هم نداشت که عمو سیبیلویی از توی آن در بیاید. اصلا شکل و شمایلی نداشت. ساده بود و صاف و سفید! بی هیچ رگه ای! بی هیچ عمویی!

عمو همین هفته قبل به او گفته بود که باید دنبال یک دوست دائمی بگردد....                   (س. ع . ن. پاییز ۱۳۸۶)

تغییر
نوشته شده در سه شنبه سی ام بهمن 1386 ساعت 23:54 شماره پست: 291
باور می کنم طلسم را!
منتظر یکی ام تا بیاید این طلسم ها را باز کند از گردنم!
منتظرم منتظر!
باور می کنم تقدیر را
باور می کنم از عمق جان
تغییر شدنی نیست مگر مقدر باشد
بعضی وقتها تغییر آمدنی است نه شدنی!
این است فلسفه امروزین من

هیچ نظری موجود نیست: