یکسالگی خدای من
نوشته شده در دوشنبه دوم مرداد 1385 ساعت 1:31 شماره پست: 144
البته خدای من ازلی و ابدی است و زمان و مکان ندارد! اما ((خدای من)) یک سال است که پا به عرصه وجود و ظهور و بروز و.... گذاشته است!!! دوم مرداد ماه ۱۳۸۴ بعد از کشاکش بسیار تصمیم گرفتم وبلاگ دار شوم. سالهای قبل که کلا با وبلاگ و وبلاگ نویسی بیگانه بودم. گاه هم که وبلاگی می دیدم می گفتم نویسنده اش چقدر بیکاره! دلش خوشه! یکی یک چیزهایی می نویسه و بعضی ها بیکارتر از او برایش نظر می دهند! کم کم دیدم که وبلاگ های خوب هم داریم و مباحث جدی هم مطرح می شه و حتی در همان مباحث روزمره چقدر تجربیات تازه می توان آموخت و در یک کلام دنیای دیگری است که تا بدان وارد نشوی نمی فهمی یعنی چه؟... از حدود دو سال قبل کم کم وبلاگ خوان شدم و مدتها بود به وبلاگ نویسی وسوسه می شدم. بالاخره در شرایطی که وضعیت روحی خاصی داشتم شروع به نوشتن کردم و همانطور هم که قبلا گفتم بدون نام و مشخصات و بیشتر به صورت نجوا با خدا!
این یک سال وبلاگ نویسی برای من که تجربیات و موفقیت های زیادی به همراه داشت... اولا دوست های زیادی پیدا کردم. روزهای اول که تنها روزی کمتر از ۱۰ بازدید کننده داشتم و لینک هایم محدود می شد به پرگار و جهان و سیاست و الگوهایم هم وقایع اتفاقیه بود و راز. و بعد از یک سال امروز که تعداد بازدید کننده هایم بیشتر شده، دوستان زیادی پیدا کرده ام و بسیار نوشته ام، قلمم پخته تر شده گرچه هنوز خام است! تشویق شده ام، نقد شده ام، فحش خورده ام! افکارم را به رشته تحریر درآورده ام کاری که از مدتها قبل علاقمندش بودم، از این طریق دوستان مطبوعاتی پیدا کرده ام، از لحاظ روحی و روانی گاهی وبلاگ نویسی کمکم کرده و بازگشت به برخی نوشته هایم در دورانهای خاص برایم آموزنده است! مجبور و تشویق شده ام گاهی برای نوشتن تحقیقات و مطالعاتی انجام دهم! و....
همین ها به نظرم کافی باشد... گرچه وبلاگ نویس حرفه ای نیستم و خیلی هم بازدید کننده ندارم، اما حدود ۱۵۰ مطلبی که در طی این یک سال نوشته ام، حدود ۲۸۰۰۰ بازدید کننده و بیش از ۷۰۰ کامنت و نظر موجب شده که خوشحال باشم از داشتن این صفحه برای خودم در دنیای مجازی... اگر وبلاگ وقت زیادی از آدم نگیرد به نظرم مدل خوبی است برای تجربه حوزه عمومی در ایران... برای ما که جامعه مدنی و حوزه عمومی را بسط نداده ایم، نمی توانیم با هم صحبت کنیم و هم کلام شویم و نقد کنیم و از نقدها به نتیجه برسیم و تصمیم بگیریم، وبلاگ هر چند در بعد محدود، زمینه ای است برای تجربه بیشتر در این زمینه... برای خواندن و نوشتن، برای راحت حرف زدن، دوری از ریا، نظرات را اعلام کردن، نقد کردن و نقد شدن و پذیرش تساهل و تکثر، بسط و گسترش آزادی اندیشه و بیان، جرات نظر دادن و ابراز عقیده، مخالفت کردن، موافقت کردن، ایجاد نوعی دموکراسی گفتگویی و...ولذا وبلاگ و وبلاگ نویسی مقدمه و الگویی است برای فهم دموکراتیک دیگران و بهتر زندگی کردن!
.... نمی دانم سال دیگر هم دو سالگی خدای من را گرامی می دارم یا نه؟!
پ . ن: لازم دانستم از لطف همه دوستانی که پیام گذاشتند و تبریک گفتند تشکر کنم... من، خود از نقصها و کاستی های خویش تا حدی آگاهم... می دانم گاهی منظم یا غیر منظم، بی ربط و چرت و پرت و غیر علمی یا (مثلا) زیادی علمی می نویسم و بالاخره بلاگر خوبی نبوده ام... اما همین تشویق ها و دوستی ها موجب شده که باز هم ادامه دهم از همه متشکرم: هدی امامی (پرگار) - رضا تسلیمی(برزخ) - آ. رضایی (گاومیش) - منیژه (انسان شناسان) - احمد رضا (راز دل...) - رشیدی (متفاوت) - سالار (ا.ن کاشانی)- حوریه شیوا (بیدمجنون) - فلانی (آتشکده خاموش) - (تنهای من) - نسرین قوامی (مطالعات زنان) - علی حسین خانی (در آغاز زمانه) - سیاوش (جهان و سیاست) و همه دوستانی که آمدند و نظر ندادند یا نشد که بیایند....
وبلاگستان علوم اجتماعی ایران
نوشته شده در پنجشنبه پنجم مرداد 1385 ساعت 15:39 شماره پست: 145
داستان غم انگیز و تکراری آسیب های کار جمعی در ایران را که همه خوب می دانیم... منیت ها، غرور بیجا، فرهنگ استبدادی، عقل کل دانستن خود و ناچیز انگاشتن دیگران، عدم تصمیم واحد از یک جمع چند نفره، درونی نشدن فرهنگ دموکراسی گفتگویی و... موجب شده که ما ایرانیان کمتر کار جمعی کنیم، همیشه دنبال قهرمانیم، گروه و انجمن و حزب و موسسه غیر دولتی به طور جدی نداریم و اصلا نمی توانیم داشته باشیم! خود ما با چند نفر از دوستان در دوران دانشجویی در پی ایجاد یک گروه علمی، یک گروه کتابخوانی، گرفتن یک تابلو (برد)، انتشار یک نشریه و... بودیم و الحمدلله همگی با شکست روبرو شد!!
حالا این روضه ها را خواندم که بگویم که دوست داریم گروهی فعال در یاهو برای وبلاگ های جامعه شناسی ایجاد کنیم که بیشتر بتوانیم با هم کار کنیم، از هم استفاده کنیم، عکس و مطلب و خبر و سخنرانی و همایش و کتاب و سایت و وبلاگ و... را که در وبلاگها نمی شود معرفی کرد، (یا حتی می شود را) معرفی کنیم، هر کاری که در آن می شود و دوست داریم بکنیم و کار جمعی به تمام معنا یعنی بدون مدیر و سرپرست و منیت و... را پیش بریم، یک ماکتی از حوزه عمومی را برای خودمان شکل دهیم: شاید بعدها خارج از فضای مجازی هم توانستیم با هم کار کنیم و از هم استفاده کنیم... مطمئنم اگر جدی گرفته شود، نتایج مثبتی را در پی خواهد داشت.
با این توضیح که همه علاقمندان جامعه شناسی که وبلاگ دارند یا ندارند، جامعه شناسی خوانده اند، می خوانند یا اصلا نخوانده اند و نمی خوانند و بالاخره هر علاقمندی به علوم اجتماعی می تواند عضو این گروه http://groups.yahoo.com/group/socioblog/ شود. اینجا هیچ کس را بر دیگری تقدم و برتری نیست، انسان بما هو انسان و کاربر بماهو کاربر همگی مساوی اند، هرکس ایملیهایش بیشتر باشد، برتر است و لاغیر!! از طریق همین باکس پایین هم با وارد کردن ایمیل خود، یک ایمیلی برایتان می آید که می توانید عضو شوید:
Subscribe to socioblog
Powered by groups.yahoo.com
این هم حرفهای سالار (مدیر گروه) در معرفی گروه: (البته با اجازه!)
خصوصیت کار داوطلبانه، که ما به طریقی داریم نوع مجازیاش را انجام میدهیم این است که همهچیز با مشارکت و تبادل نظر و عمل افراد داوطلب شکل میگیرد. همانطور که خودتان هم حتمن تجربه کردهاید ما انتظار داریم فضایی، روندی، سنتی درست بشود و ما برویم از آن استفاده کنیم. میخواهم بگویم کلیهی مسایل مربوط به این گروه اعم از اهداف و کاربردها و اصلن لزوم وجود یا عدم وجودش بستگی به نظر یک یک ما دارد. قرار نیست فضایی خود به خود درست شود و ... .
و اما گروه
گروه اینترنتی چیزی شبیه یک کلوب در دنیای واقعی است. فضایی فانتزی که در آن افراد مختلف تنها به واسطهی یک علاقهی مشترک که موضوع محوری گروه اینترنتی را تشکیل میدهد دور هم جمع میشوند و با هم رابطه برقرار میکنند که شاید مهمترین کاربرد این گروهها هم همین ارتباط چند جانبهی افراد با هم باشد.
سایت YAHOO یکی از سرورهایی است که این خدمات را به صورت رایگان در اختیار ما میگذارد و هر فرد میتواند تنها با داشتن یک اکانت در این سایت از خدمات گروهی آن هم استفاده کند. این گروهها شامل ابزارهایی هستند که من سعی میکنم پرکاربردترینشان را معرفی کنم.
متداولترین ابزار این گروهها پستها یا مسجها هستند. هر یک از اعضا میتواند مطالب مورد نظر خود شامل عکسها، یادداشتها، لینکها و... را از طریق ایمیل شخصی خودش فقط با وارد کردن یک نشانی گیرنده برای کلیهی اعضای گروه ارسال کنند. این ابزار خیلی به کار ما میآید به گمانم. میتوانیم همدیگر را در مطالعات و لااقل وبگردیهای مربوط به جامعهشناسی هم شریک کنیم. بنابراین اگر در این گروه شما مطالبتان را به نشانی socioblog@yahoogroups.com بفرستید به دست همهی اعضا خواهد رسید.
همینطور هر گروه بخشهای دیگری هم دارد که از جملهي آنها بخش لینکهاست. شما در این بخش میتوانید لینکهای مربوط را برای استفادهی همهی اعضا در گروه ثبت کنید.
میتوانید عکسهای مورد نظرتان را در گروه آپلود کنید.
میتوانید فایلهایی که میخواهید دیگر اعضا ببینند را در گروه آپلود کنید.
و...
به هر حال مسئلهی مهم ایجاد فضای ارتباط ما با هم و در نهایت شکلگیری یک شبکهی بلاگر جدی، فعال و دارای ارتباط درونی قوی در این حوزه است.
قدم بعدی ما سایت وبلاگستان علوم اجتماعی ایران است که فعلا در مرحله تست است و شامل بخش های مختلفی برای در ارتباط بودن وبلاگ های علوم اجتماعی می باشد.
ما میهمان نوازان!
نوشته شده در جمعه پنجم آبان 1385 ساعت 23:24 شماره پست: 146
احساساتی عمل کردن ما ایرانی ها از جلوه های رفتاری جالبی است که در جامعه شناسی و روانشناسی و روانشناسی اجتماعی می تواند مورد مطالعه قرار گیرد...ما برای زلزله طبس و بم و... آن گونه کمک می کنیم که خودمان هم تعجب می کنیم، اما بعد از آن وضعیت را رها می کنیم از دولت هم نمی پرسیم برای این بمی های مصیبت زده در این ۲ - ۳ سال چه کرده ای؟ اگر یک تصادف بشود (خودم تجربه اش را در جاده قم - تهران دارم) در کمتر از یک دقیقه ۵۰ - ۶۰ نفر جمع می شوند که کمک کنند! اما همانها اگر کنار جاده بایستی و پیاده باشی، کمکت نمی کنند! در ایام تعطیلات کرایه ماشین ها را چند برابر می کنیم! اگر یک خارجی را ببینیم در نهایت تلاشیم که مهمان نواز باشیم و چهره خوبی از ایران و ایرانی به نمایش گذاریم، اما برخی مواقع دیگر پدر طرف خارجی را هم در می آوریم! برای مردم افغانستان در آغاز جنگ آمریکا با طالبان، آنگونه کمک می کنیم، اما خود دیده ام که در اتوبوسی شلوغ به افغانی که روی صندلی نشسته بود، فحش داده اند که ما ایرانی ها باید بایستیم تو افغانی خارجی نشسته ای؟ و او بلند شده است! درباره مردم عراق نیز همین طور... یا درباره لبنان و دیگر اعراب! همه کارهایمان احساسی است! حالا یک تجربه دارم در این زمینه که می نویسم.
سال گذشته که به عتبات عالیات رفته بودیم، با خانواده و دوستان در یکی از خیابانهای کربلا منتظر ماشین بودیم که برویم کاظمین... در همین اثنا یک عراقی از یک ماشین شیک آمد به طرف پدرم، و صحبت هایی رد و بدل شد و با هم بیشتر آشنا شدیم و یک جعبه شیرینی هم بهمان تعارف کرد که وقتی خواستم جعبه را پس بدهم، ناراحت شد که ظاهرا خصوصیت عربهاست وقتی چیزی را به کسی می دهند دیگر پس نمی گیرند... به هرحال این آقای عراقی که فامیلی اش موسوی بود، در مدتی که منتظر ماشین بودیم خیلی با پدرم رفیق شد و شماره تلفن داد و گرفت و گفت اگر بخواهید در مجلس اعلا هم آشنا دارم و می توانم برگه اقامت در عراق را برایتان بگیرم و... بعد از چند وقت که به ایران بازگشتیم، آقای موسوی که فارسی هم هیچ بلد نیست تماس گرفت و گفت می خواهد به منزلمان بیاید، ناهاری را با ما بود و مقداری هم سوغاتی از عراق آورده بود و بالاخره از طریق دوست و مترجمی که آورده بود گفت من چند کارخانه در عراق دارم و قصد دارم از ایران هم روغن و مواد شوینده وارد عراق کنم حدود ۵۰۰ هزار دلاری برای این کار دارم و... از ایران و ایرانی هم خیلی تعریف می کرد و گفت دوست دارم یک زن هم در ایران داشته باشم!....
اما تازگی ها متوجه شدیم که در معامله با یک تاجر و کارخانه دار ایرانی، حدود ۲۰۰ هزار دلارش را خورده اند! او می گفت من که با سنی ها و در دوبی معامله می کنم و حتی قرارداد هم نداریم و امضا هم نمی کنیم ، هیچ وقت به مشکل بر نمی خورم اما با ایرانی ها که شیعه هستند و باید حرفشان با عملشان یکی باشد، اینگونه به مشکل بر میخورم... خیلی متعجب بود از ایرانی هایی که بخوبی نمی شناختشان! خیلی ناراحت بود، از یک طرف چندی قبل در بغداد، تروریست ها قصد داشته اند بچه اش را بدزدند (چرا که هم شیعه پولداری است هم با حکیم و مجلس اعلا رابطه دارد) از طرف دیگر اموالش را یک شیعه ایرانی بالا کشیده است!... شاید برای این عراقی ۲۰۰ هزار دلار پولی نباشد، اما ناراحت خیانت و کلاهبرداری است که او را آزرده کرده، اویی که با عشق نسبت به ایرانی ها و امام خمینی و... حرف می زد، حالا می گوید: تا عمر دارم دیگر با ایرانی ها معامله نخواهم کرد!... فکر کنم نیاز به تفسیر جامعه شناختی و دینی و غیره هم نباشد! همه چیز گویا است! ما ایرانیان که ادعای میهمان نوازی داریم و در فکر و عمل هم همیشه سعی می کنیم ایران و ایرانی را خوب جلوه دهیم، بعضی اوقات چه کارها که نمی کنیم! برآنیم که حتما نباید میهمان را نوازش کرد گاهی می توان با تازیانه هم نواخت! بالاخره هر دو میهمان نوازی است!! این نمونه ای از رفتار مردم خوبمان و آن هم رفتار سیاستمدارانمان (که هر روز دلفریبتر می شود!) و فرهنگ و تاریخ ما را به نیکی و صداقت و درستی در جهان شهره کرده است!
مدرک گرایی، مسئله اجتماعی ما
نوشته شده در یکشنبه هشتم مرداد 1385 ساعت 22:16 شماره پست: 147
مسئله مدرک گرایی در ایران ما هر روز گسترده و بغرنج تر می شود. نوعی رابطه متقابل میان مدرک از یکسو و از سوی دیگر منزلت و پرستیژاجتماعی، حقوق اقتصادی و اجتماعی و وضعیت و شغل و... موجب شده که مدرک عاملی مهم و حیاتی در زندگی اجتماعی ما باشد. البته اگر این مسئله معطوف به دانایی و توانایی و تجربه بود، بسیار هم می توانست خوب باشد، اما از آنجا که رابطه چندانی میان مدرک و دانش در ایران ما وجود ندارد و هر نوع مدرکی از هر جا با هر رشته و دانشگاه و شهری در کنار عامل بسیار حیاتی در ساختار و روابط اجتماعی ما (یعنی پارتی) تا حدی تضمین کننده موفقیت است، بنابراین می توان ادعا کرد این چرخه متغیر وابسته و متغیرهای مستقل در جامعه ما بسیار معیوب است!
از همین روست که ما از دوران دبیرستان در تلاش مصیبت بار برای کنکور هستیم... سالانه میلیاردها تومان خرج کلاسهای کنکور و کتاب های کمک درسی و تست و غیره می شود. جوانان و نوجوانان و خانواده هایشان اکثرا در تب و تاب کنکور و قبولی دانشگاه به عنوان یک آرمان و آرزوی بزرگ هستند و مشکلات روانی و عصبیت ها و خودکشی ها و... هم که از جنبه های زشت این مسئله هستند. در این میان کمتر کسی است که نداند در دانشگاه خبری نیست! و تمام اینها برای گرفتن آن مدرک لعنتی است!!
رشته های علوم انسانی که جای بحث ندارند! خودم 4 سال را در مثلا یکی از بهترین دانشگاه ها و گروه جامعه شناسی تحصیل کرده ام که ادعا دارد برترین گروه جامعه شناسی ایران است! ولذا می دانم علم و دانش و تلاش و تحقیق همه ظاهر و دکوری است برای گرفتن آن مدرک! در مورد رشته های فنی هم موارد بسیاری را سراغ دارم با وجود آن که فرد در دانشگاه شریف و امیرکبیر تحصیل کرده، خود می گوید آن چه بیشتر به درد من می خورد تجربه ام در کارخانه هاست نه کلاسهای درس (که البته از این افراد که در مدت دانشجویی کار کنند هم کم هستند) و موارد بسیار دیگری در همین رشته های فنی که درشغلی غیر از تخصص خویش فعالیت دارند، پزشک هایی که کارهای دیگر می کنند یا شب و روز در پی کار در یک درمانگاه هستند و داروسازهایی که مجوزشان را می فروشند و همینطور در مورد دیگر رشته ها و مدرکها!.
به هر حال عشق به مدرک و مدرک گرایی از مشکلات بزرگ ایرانیان است که این روزها دیگر از حد لیسانس گذشته و به فوق لیسانس و دکترا حرکت کرده است... بر همین اساس بدون اینکه استعدادها شکوفا شود، توانایی های بالقوه، بالفعل شود و افراد در رشته مورد پسند خود تحصیل کنند، در یک روزمرگی صرف و حفظ یکسری کتاب ها و جزوات غرق می شوند و همه در پی گرفتن آن مدرک هستند از هرجایی و با هر مصیبتی به امید شغل و موقعیتی بهتر!
غیر از دانشگاه پیام نور و فراگیر و آزاد و غیر انتفاعی و... که در این زمینه دست به کار شده اند، غربی ها هم که خوب این مسئله را فهمیده اند، استفاده خوبی می کنند! نه از ایران که از کل کشورهای جهان سوم. یک نمونه اش دانشگاه هاوایی بود. جالب است که همراه با یکی از دوستانم دو – سه سال قبل به مرکز این دانشگاه در میدان ولیعصر تهران رفتیم. یک آقای سیبیلی با کراوات نشسته بود و می گفت ما دو – سه ساله مدرک دکترا می دهیم، کلاسی در کار نیست و شما یکسری جزوه و کتاب را می خوانید و امتحان می دهید، زبان هم یادتان می دهیم و با راهنمایی استادهایمان یک تز به زبان انگلیسی می دهید و دکترا می گیرید... 7 – 8 میلیونی هم خرج داشت و البته آن مسئول می گفت (همانطور که بعدها هم مشخص شد) بسیاری از نمایندگان مجلس، قضات و وزرا و... هم از اینجا مدرک دکترا دارند! یک دانشگاه آمریکایی که چند میلیونی پول می گرفت و به ما بدبخت ها مدرک می داد که دلمان خوش باشد دکتر هستیم!
نمونه دیگرش را دکتر کچوئیان می گفت که غیر از استرالیا و کانادا و قبرس که درآمد زیادی از جهان سوم خصوصا ایران از طریق دانشجو دارند، انگلستان هم در این زمینه بیکار ننشسته سالانه میلیاردها دلار از طریق جذب دانشجو از کشورهای جهان سوم کسب می کند.... دانشگاه های سطح پایین در آنجا به راحتی پذیرش دانشجو دارند و با چند هزار پوند مدرک دکترا را تقدیم مسئولین دولتی کشورهایی مثل ما یا افراد پولدار می کنند... بدون زحمت زیاد و البته بدون این که محصلین چیز زیادی یاد بگیرند، مدرک دکترا اعطا می شود و البته همه راضی! دانشجوی عزیز هم بعد به میهن می آید با مدرک دکترا در دانشگاه تدریس می کند (همین استادهایی که بعضا می شناسیمشان!!) نماینده و وزیر و رییس می شوند بدون این که کسی بداند اینها چقدر توانایی و تجربه و سواد و دانش دارند؟!
دیگر مثال آن ایمیلهایی است که چند وقت یکبار از طرف کالج های آمریکایی می آید: دو نمونه اش رابه تازگی دریافت کرده ام، در پایین هم خلاصه هر دو را گذاشته ام:
مدرک لیسانس، فوق لیسانس و دکترا آنلاین، ارزان و قابل دستیابی
تنها در چند روز مدرک دکترا و فوق لیسانس و لیسانس را به رزومه خود بیفزایید و راه ترفیع درجه و شغل بهتر را برای خودتان بگشایید.
ما مسیری را ایجاد کرده ایم که به هرکس اجازه می دهد با هر انداز تجربه و دانش یک دیپلم کامل و قابل اعتماد را دریافت کند. به این مسئله فکر کنید! در چند روز شما می توانید فارغ التحصیل دانشگاه باشید. افراد زیادی تنها به علت داشتن یک برگه موقعیت بهتری دارند و الان زمان آن است که با شما نیز منصفانه برخورد شود. این شانس است! یک شانس خوب برای شما که بتوانید راه درست را انتخاب کنید! همین الان جواز موفقیت را بگیرید.
اگر پرستیژ می خواهید، اگر مدرک می خواهید، به سمت جلو حرکت کنید: لیسانس، فوق لیسانس و دکترا در تخصص مورد نظرتان آماده است! بدون امتحان، بدون کلاس، بدون کتاب درسی!
ما 7 روز هفته 24 ساعته در خدمت شماییم. مطمئن و قابل اعتماد . تماس بگیرید بدون معطلی!
می بینید چقدر راحت و بی دردسر به ما مدرک دکترا می دهند یک تماس می گیریم، مقداری پول می دهیم و بدون کلاس و امتحان و درس، بعد از این می شویم آقا یا خانم دکتر! فارغ التحصیل از کالج بسیار مهم آمریکایی!!(کی به کی است؟) حالا اگر بعد از چند وقت دیدید آن بالا نوشته نوشته های یک دکترای جامعه شناسی تعجب نکنید!! تلفنش را گذاشتم همه مستفیض شوند!
البته این نشان می دهد که مشکل مدرک گرایی و دانشگاه تنها مشکل ایران نیست و البته جامعه شناسان و روشنفکرانی از قبیل پیر بوردیو نگاه بسیار انتقادی به دانشگاه و مدرک گرایی و... در غرب نیز داشته اند! اما وجود آن در ایران به شکل هم حاد و هم مزمن از مسائل اجتماعی دردناکی است که این هم مثل دیگر مسائل باید حل شود!
یک تجربه جدید
نوشته شده در جمعه سیزدهم مرداد 1385 ساعت 23:4 شماره پست: 148
یک تجربه جدید داشتم از احوالات خودم که تا بحال چندان توجهی به آن نداشتم:
برایم ثابت شد واقعا نتیجه اعمال آدمی به خودش برمی گردد، اگر اهمالی کنم، اگر خطا کنم، در مواردی بی خیال باشم، حق الناس و حق الله و حق النفس را درست ادا نکنم.... به زودی مشکلش را خودم خواهم دید، یک تجربه بی نهایت شگرف، یک خواب ماندن واقعی و یک شکست شاید جالب را تجربه کردم و تنها دلیلی که زیاد ناراحت نیستم، همین است که برایم ثابت شد اگر خطا کنی و بی خیال باشی، به زودی نتیجه اش را خواهی دید! نیازی به قیامت و آخرت و پیری و کهنسالی هم ندارد! شاید این طبیعت اخلاقی و روحی زندگی ماست که ذاتا عملمان موجب نتایجی برایمان خواهد شد که در بسیاری موارد خودخواسته و پیش بینی پذیر نیز نمی باشد! کاش قبل از کسب تجربه از تجربیات و درسهای دیگر بهره می بردم! کاش لااقل از این تجربه ها برای ادامه زندگی بهره برم! کاش.....
مشرطه و صدسال پیشرفت
نوشته شده در شنبه چهاردهم مرداد 1385 ساعت 23:30 شماره پست: 149
از امضای فرمان مشروطیت تا امروز صد سال گذشته است. ایران صد سال را طی کرده و در این مدت تغییرات زیادی را شاهد بوده است. در طول این صد سال، روشنفکران، نخبگان و جامعه شناسان، فراوان، از کاستی ها، مشکلات، نقایص و انحرافات در سیاست و فرهنگ و اجتماع و اقتصاد ایران گفته اند که بی شک، به حق گفته اند! اما آنقدر از اینها شنیده ایم که هریک ساعتها سخن و خروارها مطلب در این باب آماده داریم. اگر صادق باشیم در این صد سال جامعه ما، کشورما و ملت ما، پیشرفت های زیادی نیز تجربه کرده است، ملت ما بالنده شده، رشد کرده، در سیاست و اقتصاد و صنعت و فرهنگ و هنر به دستاوردهایی رسیده که در طول دوران قبل از این صد سال هرگز خواب آن را هم نمی دیده است.
گرچه رشد و پیشرفت ما بیش از دانش و فرهنگ، در صنعت و مادیات بوده و گرچه این تغییرات، موجی است که در طی چند دهه گذشته با پروسه جهانی شدن، امری نسبتا فراگیر و جهانی شده و گرچه بسیار کشورهایی عقب مانده تر از ما در طی همین صد سال، پیشرفتها و تغییراتی بسیار فراتر از ما داشته اند، و گرچه به هر طریقی ما مدرنیته وارونه را بر جامعه مان حاکم کرده ایم، اما درعین حال نباید از توجه به رشد خویش غافل بمانیم، ما نیز باید بدانیم چه کرده ایم، چه داریم و چه می توانیم داشته باشیم، باید با اتکا به داشته هایمان، بیش از این بخواهیم و با نقد درونی خویش، به آنجا برسیم که صد سال دیگر هرگز افسوس فرصت های از دست رفته را نخوریم. بدانیم چه داریم تا از کفش ندهیم و تقویتش کنیم و نداشته هایمان نیز بیشتر به چشممان آید تا در پی آنها نیز بکوشیم.
اما پیشرفتهای ما در این صدسال چه بوده است؟ آیا قابل شمارش واحصا است؟
ایران طی یک قرن گذشته درعرصه سیاست توانسته ملت و ملیت را بارزتر از دیگر کشورهای منطقه آشکار کند، جامعه ما، روشنفکران و مبارزان ما فراتر و فرهیخته تر از بسیاری از جوامع و دیگر کشورها توانسته اند انقلابی برپا کنند و در پی آن حداقل در ظاهر، سلطنت و نظام پادشاهی مطلقه را سرنگون کرده و نظام مشروطه را به جای آن حاکم کنند... مشروطه بی شک پایانی بود بر نظام سنتی ما و آغازی بود برای تغییرات بیشتر، برای ایجاد پارلمان، برای به رسمیت شناختن حق رای، برای کاندیدا شدن و رای آوردن و در این مسیر آنقدر پیش رفته ایم که برخلاف و جلوتر از بسیاری از جوامع، به زنان حق رای داده ایم و حتی حق انتخاب شدن را نیز در برخی انتخابات برای آنان قائل شده ایم (بگذریم از کاستی ها و نواقص همین صد سال پارلمان داری مان!) ما خود توانسته ایم، صنعت نفتمان را ملی کنیم و حتی در رفتاری پیشروتر از بسیاری کشورهای پیشرفته، در مجلسمان نماینده هایی برای اقلیت های دینی داریم. ایران تا آنجا پیش رفته است که امروز هر حاکمی هم در نظام سیاسی ما دم از دموکراسی و رای مردم و حقوق آنها می زند.
در عرصه فرهنگ ما در این صد سال به سمت نهادی کردن مدرنیته گام برداشته ایم، به سمت تغییر فنون، عادات، نمودها و پدیدارها از سنت به مدرن، حرکت کرده ایم. رویکرد نسبتا خوبی به فردگرایی اخلاقی، سیاسی و اقتصادی داشته ایم، باور کرده ایم مفاهیمی چون شهر و شهروندی، حقوق بشر، آزادی و تساهل و تکثر را؛ گرچه در همه موارد فوق الذکر هماره بینش و رفتار ما، ناقص و معیوب و انحرافی بوده اما همین گام برداشتن به سمت تجدد و همین خواستن و تلاش برای تغییر، خود غنیمتی است که حداقل در کشورهای اطرافمان هرگز تجربه نشده است! این عادت ماست نگاه کردن به فرانسه و اروپا و غرب، البته خوب عادتی است، اما اگر نگاهمان به آفریقا و کشورهای عرب و آسیای میانه و... باشد، می بینیم که در این ساختارهای فرهنگی و اجتماعی خیلی ها برتریم! ما سالهاست که دانشگاه مدرن داریم، نظام آموزش و پروش مدرن، مطبوعات، حقوق مدون و نسبتا مدرن، رشته های دانشگاهی مختلف و... همه را تجربه کرده ایم. مگر نیست هنر ما که در موسیقی و فیلم و سینما و شعر نو و تئاتر و رمان و داستان کوتاه و معماری و... چه پیشرفت هایی داشته است و مگر نیست نهضت ترجمه و روشنفکری و روشنفکری دینی ما که بی اغراق در سراسر کشورهای اسلامی و جهان سومی، کم نظیر است.
در عرصه اجتماع نیز آن چنان عقب نبوده ایم، جامعه ایران در صد سال گذشته پیشرفتهای فراوانی کرده است. در روابط اجتماعی، نهادهای اجتماعی، ساختار اجتماعی، سازمان اجتماعی و بوروکراسی اداری رشد و تغییر چشمگیری داشته ایم. خرافات، روابط سنتی، بهداشت سنتی، دین باوری و دینداری سنتی، خان سالاری و... هر یک به نحوی در روابط اجتماعی ما کم رنگ و کم رنگ تر شده، نهادهای اجتماعی دین، اقتصاد، سیاست و اجتماع، گرچه هنوز از هم تاثیر پذیرند، اما چونان گذشته عقب مانده و سلطه محور نیستند و شان و منزلت اجتماعی فرد ایرانی تنها با سرمایه اقتصادی و مذهبی معیار نمی شود و سرمایه فرهنگی و علم و سواد نیز دارای شان و مقام شده است.
در عرصه اقتصاد و مادیات که به مدد وجود نفت، رشد و پیشرفت از همه جا بیشتر بوده است. صنعت و تولید و خدمات در این صدسال کلا مسئله تازه متولد شده ای است و گرچه از این بابت آسیب هایی نیز دیده ایم و نابرابری را رونق داده ایم، اما توان و رشد اقتصادی ما آن چنان بوده که نگاه به آن و ذکر پیشرفتها در آن مقال دیگری را می طلبد.
اینها تنها سیاهه ای کوچک از تغییرات است و حقیقت آن است که ما سراسر این صد سال را در تغییر بوده ایم، در کشاکشی میان سنت و مدرنیته و بدون وقفه این مسیر صعب را طی کرده ایم، نگاهمان و قیاسمان هم در همه حوزه ها به غرب است. همه چیزمان فکر و اندیشه و دین و انقلاب و هنر و کتاب و روزنامه و رای و دموکراسی و قانون و حقوق و ماشین و موبایل و انرژی هسته ای و... و هر داشته و نداشته مان را در قیاس با غرب تبیین و تحلیل می کنیم. شاید از یک نگاه این رویکرد، کاملا منفی نباشد، اما گویی غافلیم که ما جامعه ای دیگریم، یکسره متفاوتیم و در عین حال در این صد سال، پیشرفت را نیز در همه زندگی مان تجربه کرده ایم. بیاییم در صدمین سال مشروطه هم این پیشرفتها و داشته هایمان را ببینیم و به آن افتخار کنیم، هم نداشته هایمان و نقایصمان را بشناسیم و تحلیل کنیم. با دست شستن از انتزاع و آرمانخواهی و ایدئالیسم، به سمت واقع گرایی و مسئله پردازی و راه حل یابی برای مسائل و معضلات خودمان حرکت کنیم. چشم بر واقعیات نبندیم و نه آنقدر غره شویم که خود را برترین بدانیم و بخواهیم، نه آنقدر دلمرده و مایوس شویم که نگاهمان به اتفاق و انقلاب و فرار از این جامعه باشد.
+ منتشر شده در مجله الکترونیکی فصل نو
کپی رایت
نوشته شده در چهارشنبه هجدهم مرداد 1385 ساعت 9:25 شماره پست: 150
یک مدتی است دنبال وبلاگ های علوم اجتماعی هستم و اتفاقی دیشب در وبگردی هایم با یک وبلاگ جدید آشنا شدم که رویکرد سوسیالیستی داشت و مطلبی درباره هابرماس نوشته بود... اولش هم اشاره کرده بود که به تناوب درباره هابرماس مطلب خواهم گذاشت و اگر کسی خواهان کل مقاله ۲۸ صفحه ای است که تحقیق جالبی درباره هابرماس است، ایمیل بزند. برایم خیلی جالب بود چون به هابرماس و افکارش خیلی علاقمندم. اما تیتر اول را که خواندم: ((حیات اجتماعی هابرماس)) و دو - سه جمله اول را که دیدم، مثل این که یک سطل آب یخ روی سرم ریخته باشند! بله!! مقاله خودم بود و آن را بدون کم و کاست تحویل بازدید کننده ها داده و برایش نظراتی هم آمده و تشکر هم کرده اند! کمی هم که قبلتر را جستجو کردم دیدم بخشهایی دیگر از مقاله نیز در وبلاگ قرار داده شده است! نوشته ای که بیش از ۶ ماه برایش زحمت کشیدم و کار کردم، اینگونه پخش و پلا و در وبلاگ یک آدم ناشناس قرار گرفته که زحمت نکشیده از من اجازه بگیرد یا حتی یک لینکی به من یا وبلاگم بدهد!
ادعای چندانی ندارم.... وقتی هم تمام نوشته هایم را در وبلاگ قرار دادم دوست داشتم اگر کسی میخواهد استفاده کند و بهره ببرد و اگر نقد و انتقادی دارد بگوید، برخی از نوشته هایم هم برای ۳ - ۴ سال قبل است و البته خیلی ضعیف! اما انتظار این مسئله را نداشتم! گرچه قبلا هم دیده بودم بعضی وبلاگها نوشته های من یا دیگری را بدون اجازه منتشر می کنند و یک لینک نامرئی هم می گذارند که فقط خودشان می دانند کجاست!؟
در هر صورت به نظرم این گونه رفتارها نشان از عقب ماندگی شدید ما ایرانی ها دارد. ما که کپی رایت را در کتاب و هنر و اختراع و اکتشاف پذیرفته ایم. در زمینه سینما و اینترنت و کامپیوتر بسان قرون وسطایی ها و عقب مانده ها هیچ کپی رایتی را نمی پذیریم! این یک هنجار قانونی و اخلاقی (و حتی برای ما شرعی) است که حق نشر و پخش هر اثر برای نویسنده یا منتشر کننده اش محفوظ بماند... به راحتی فیلم های روز ایران و دنیا را در کنار خیابان ها می فروشیم و می خریم، نرم افزارها خارجی و ایرانی را با قیمت هایی حتی در حد یک درصد قیمت واقعی خرید و فروش می کنیم، مطالب و نوشته های وبلاگی برخی روشنفکران را بدون اجازه در روزنامه ها قرار می دهیم (که نارضایتی شدید دکتر کاشی را در پی داشت!)، و تجربه من هم این که نوشته هایم را به نام خودشان در وبلاگ دیگری به نمایش می گذارند! تجربه ها در این زمینه کم نیست! خودم چند وقت قبل که فیلم ((آفساید)) را تماشا می کردم واقعا نوعی عذاب وجدان داشتم، کارگردانش جعفر پناهی هم به این مسئله خیلی اعتراض کرده بود... اما CD آن ۵۰۰ تومان در جایجای شهر فروخته می شود! در مورد سخنرانی ها و همایش ها نوشته آقای سید آبادی جالب است که بعضی خبرنگاران چگونه گزارش از سخنرانی ها ارائه می دهئد! در چارسوق اندیشه هم کم از این مشکلات نداشتیم، در روزنامه الکترونیکی روز گزارش ایسنا در مورد دکتر آشتیانی کپی شده بود تنها با چند دروغ اضافه در مورد حواشی سخنرانی که مثلا گزارشگر به گزارش خود افزوده بود! و........
مجال آن نیست که نگاه جامعه شناختی به این موضوع داشته باشیم و از تاثیرات نامطلوب و متقابل میان فرهنگ و سیاست و اجتماع و اقتصاد و عدم اعتقاد به کپی رایت صحبت کنیم.... به هر روی گرچه اینگونه زندگی کردن خیلی راحت تر و ارزان تر است اما شکی نیست که یکی از عوامل پیشرفت هر جامعه ای احترام به کپی رایت است.... نمی گذارند اقلا یک هفته این پست پیشرفت های ما در صد سال اخیر روی وبلاگم بماند!هنرمان هم این است که گهگاه برای این موضوع تاسف بخوریم! اما دزدی که شاخ و دم ندارد! کی می خواهیم اخلاقی زندگی کنیم؟ کی می خواهیم اصول زندگی مدرن را بپذیریم؟ کی می خواهیم آدم شویم؟ !
پ .ن:
برخی دوستان خواسته بودند نام وبلاگ را بگویم، اما کامنت گذاشتم که شاید اشتباهی عمدی نبوده است! بعد از این آقا یا خانم وبلاگ نویس توضیحی دادند که نشان داد حدسم درست بوده است:
دوست عزیز و گرامی من نویسنده وبلاگ .... هستم . در اینجا من باید اشاره کنم که به هیچ عنوان روحم هم خبر نداشت این مقاله نوشته شماست ، این مقاله را یک دانشجوی رشته علوم اجتماعی که با من آشنایی داشت به من داد و از من خواست آن را در وبلاگ بگذارم ، زمانیکه از او پرسیدم این مقاله برای کیست به من گفت که نوشته ی خودش است ، من پس از مطالعه مقاله ، دیدم که مقاله تحقیقی بسیار کاملی است و با توجه به شناختی که خودم از هابرماس داشتم ، این مقاله را در وبلاگ قرار دادم ، جالب آنکه آن دوست من نیز از من خواست که نامش را درج نکنم ، مقاله شما را نیز احتمالا دستکاری کرده بود و نام شما را حذف کرده بود. من خودم فیلمساز هستم ، و بارها شده که فیلمنامه های من را خود مسئولین دزدیده اند و در کمال وقاحت آن فیلمنامه را به فیلم تبدیل کرده اند ، پس درد شما را میدانم و بسیار متاسفم . اینک اگر به وبلاگ مراجعه کنید ، نام شما به عنوان منبع نوشته شده است.
در ضمن از آشنایی با وبلاگ پر محتوایتان بسیار خوشحالم.
با تشکر
به هرحال پیش می آید دیگر! البته مسئله ای که مطرح کردم تنها مختص به خودم نبود من از درد و مشکل بزرگ اجتماعی نوشتم که باید فکری برایش کرد! در هر صورت من از طرف خودم و دوستانم اگر با پیش داوری توهینی به این وبلاگ نویس عزیز شد، معذرت می خواهم، فعلا هم آدرس وبلاگ ایشان را نمی گذارم.
در جستجوی لذت دانستن
نوشته شده در شنبه بیست و یکم مرداد 1385 ساعت 13:26 شماره پست: 151
بعضی کتابها و نوشته ها هست که وقتی می خوانیم، دنیای جدیدی برایمان متجلی می شود... جهان بینی جدید و نگاه متفاوت به جهان و جامعه و اطراف.... این جور موقع ها لذتی در تمام ذرات وجودم حس می کنم که کمتر لذتی با آن قابل قیاس است! می دونم که تجربه دانستن و نو دانستن برای هر کسی لذت افزاست اما نمی دونم این نوع لذت روحی که بعضی وقتها حس می کنم برای دیگران هم اتفاق می افتد یا نه؟! البته اگر صادق باشم لذتی است همراه با حسرت که چرا تابحال از آن غافل بوده ام!
به هر حال در یکی دو ماه اخیر چند مطلب از استاد ملکیان و دو کتاب خیلی روی من تاثیر داشته است. نشانه های انسان معنوی و تنهایی، سکوت و عشق از ملکیان و دو کتابی که تصویر جلدهایشان را گذاشته ام: در جستجوی امر قدسی: گفتگوی رامین جهانبگلو(ی دربند) با پسر خاله اش دکتر سید حسین نصر (نشر نی) و دیگری فلسفه اخلاق نوشته ویلیام فرانکنا (نشر طه). همگی تا حدودی نگاه من به اخلاق، معنویت، سنت و عشق و... را تغییر داده و متفاوت از گذشته کرده است.
دوست داشتم با معرفی این کتابها کسانی که به این حوزه ها علاقمندند نیز بی بهره نمانند. شاید آنها نیز بیش از من از لذت اینچنینی بهره مند شدند. بی شک لذت دانستن، لذتی عجیب و ذاتی است که از ابتدای زندگی آدمی با ما همراه بوده است. کاش جستجو برای این لذت را هماره همراه خویش داشتیم و با غرق شدن در زندگی روزمره از آن غافل نمی ماندیم.
اهدای عضو
نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم مرداد 1385 ساعت 1:36 شماره پست: 152
همه موحدان جهان بر این عقیده اند که آدمی بعد از مرگ باز هم زنده است، روح او پاسخگوی اعمال او در جهان فناست و لازمان و لامکان ادامه حیات می دهد.... اما این واقعیتی تجربی است که جسم او چند هفته و چند ماهی نمی گذرد که خاک فنا می شود! جسمی که سالها برای حیات ما زنده بوده می پوسد و تمام!
اما چند صباحی است که به مدد پیشرفت پزشکی این جسم بعد از مرگ مغزی می تواند به کارهایی هم بیاید. اعضاءقابل اهداء ما شامل قلب و ريه ها ، کبد و روده ها ، لوزالمعده و کليه ها ، قرنيه ، تاندون و غضروف ، استخوان ،دريچه قلب، پوست و مغز استخوان و... می تواند به بیماران صعب العلاج، مادرزادی، تصادفی، کودک و پیر و جوان و زن و مرد، پولدار و بیچاره و فقیر، دانشمند و بی سواد و.... پیوند زده شود. و با این قدم ما هر کسی ممکن است سالهای سال زنده بماند! امری که گفتن درباره خوبی هایش زیاده گویی است! با مراجعه با سایت اهدا می توانیم به صورت اینترنتی ثبت نام کنیم، کارتی برایمان می آید و خانواده را نیز در جریان می گذاریم که اگر روزی در این دنیای غریب دچار مرگ مغزی شدیم، اعضای بدن قابل استفاده ما واقعا قابل استفاده شود! شاید اگر در طول زندگی برای خود و دیگران مفید نبودیم و غیر از شر و فساد عملی را مرتکب نشدیم، لااقل بعد از مرگ مفید باشیم! هر گاه دچار حادثه ای بشویم، اسممان در لیست افراد اهدا کننده تمام بیمارستان ها هست و با موافقت خانواده و بدون مطلع شدن خانواده های دو طرف از هویت همدیگر، عمل پیوند صورت می پذیرد (یا اعضای قابل پیوند برداشته می شود برای بعد) و تنها ۳۶ ساعت بعد از مرگ، جنازه مان هم در اختیار خانواده است که هرچه می خواهند برما بگریند و بگریند!
نمی دونم! به نظرم کار خوبی است، شاید فرصتش هم پیش نیاید اما نفس اقدام به این عمل خودش ارزشمند است! یکی از دوستان که به صورت اینترنتی ثبت نام کرده بود و کارت اهدا برایش آمده بود، به برادرش گفته بود، اما می ترسید پدر و مادرش را در جریان بگذارد، می گفت: شاید کارت را پاره کنند و برایشان آنقدر سخت باشد که نپذیرند بعد از مرگ، جنازه اش تکه تکه شود!
به هرحال هر کس مسئول عمل خویش است: این سایت و این تصمیم شما! که اینترنتی عضو شوید و کارت را دریافت کنید یا نه؟! مطالب سایت هم البته خواندنی است.
سایت ایران اهدا
سمینار دین و مدرنیته
نوشته شده در جمعه بیست و هفتم مرداد 1385 ساعت 1:22 شماره پست: 153
روز پنج شنبه سمینار دین و مدرنیته از صبح تا عصر در حسینیه ارشاد برگزار شد و سخنرانان از طیفهای متفاوتی در این رابطه عقایدشان را در جمع مشتاقان و علاقمندان بی شمار گفتند که نکات و حواشی جالبی داشت. نگاهی بر خلاصه تیتروار هر یک از سخنرانان نشان از تنوع عقاید در این زمینه دارد:
دکتر علوی تبار، در رابطه میان دین و مدرنیته، برای دین ۴ سطح (ظاهر گزاره های دینی، سسیتم الهیاتی، فهم های مختلف و هرمنوتیک و مقایسه و دفاع دینی) و برای عقلانیت هم چهار سطح (حداکثری، انتقادی، فرانکفورتی و پست مدرن) قائل بود و معتقد بود که غیر از سطح اول دینداری، در بقیه سطوح تعامل و گفتگو میان دین و مدرنیته امکان پذیر است.
دکتر حجاریان در مقاله ای که توسط مجری مراسم خوانده شد، به این نکته اشاره کرد که گریزی از دینداری نیست و با وجود افسون زدایی ها، هماره حتی در مدرنیته و کشورهای مدرن نیز صور مختلف دین در قدرت و منزلت و معرفت بازتولید شده است. و البته منزل میان دین و مدرنیته ایدئولوژی است که با مصالح دینی هندسه دین را تغییر می دهد.
دکتر ژند شکیبی استاد دانشگاه لندن درباره تجربه مدرنیته در روسیه گفت که بخشهای جالبی درباره حضور دین در این کشور داشت.
دکتر کدیور که به نظر من از بهترین سخنران ها بود، اشاره به این نکته داشت که با وجود تلقی های متفاوت از دینداری و مدرنیته، سه تلقی از روابط میان دین و مدرنیته را می توان انتزاع کرد: ناسازگاری به علت ابطال مدرنیته (به اعتقاد متشرعان سنتی و سنت گرایان) - ناسازگاری به علت ابطال اسلام (لائیک ها و سکولارها) - سازگاری که کدیور خود به این مسئله اعتقاد داشت: البته نه مدرن شدن دین و نه دینی شدن مدرنیته، بلکه موافق گفتگوی میان این دو بود. او تاکید کرد که معیار پذیرش و عمل آدمی باید عقلایی بودن، عدالت و راه حل برتر باشد و افزود انسان مدرن می تواند از دین حقیقت یابی (غیر عقلانی نه ضد عقلانی)، خیر خواهی و قواعد اخلاقی و عمل و مناسک فردی و جمعی را وام گیرد. وی بر خلاف اعتقاد برخی متفکرین که دینداری را با تعبد یکی می گیرند و مقابل مدرنیته قرار می دهند، بر آن بود که دین ورزی است که مستلزم تعبد است و تنها این بخش کوچک از دین که شامل مناسک و اعمال عبادی است، با تعبد همراه است! اما دین داری و ضروریات و اصول دینی همه یقینی است و هرگز نباید تعبدی باشد!
از دیگر سخنرانان، آقای سید علی طالقانی بود که تمام دستاوردهای مدرنیته را مستلزم غیر آسمانی شدن، نفی تمایز طبیعی الهی و غیر الهی شدن می دانست و معتقد بود تعالیم انبیا نمی تواند و نباید مدرنیته را بپذیرد و اصلا لزومی ندارد که ما به تکامل تک خطی مدرنیته معتقد باشیم.
دکتر بینایی مطلق نیز از مخالفان تعامل میان مدرنیته و دین بود و بر آن بود که در دین مدرن، گوهر دین یعنی امر قدسی از بین می رود و مدرنیته دینی نیز لوث شدن مدرنیته است که در نهایت این ارتباط تنها به قلب شدن هر دو مفهوم دین و مدرنیته می گردد. وی معتقد بود که در این میان دین باید خودش باشد به صورت حکمت خالده و گوهر دین و فارغ از صور ترکیب شده با مدرنیته و نوسازی ها تنها نقش سنتی خود را ایفا کند.
دکتر راسخ نیز از دیدگاه حقوقی به این رابطه پرداخت و ضمن پرداختن به تاریخ طولانی مدرنیته، از تفاوت هدف حقوق، منبع و روش آن در دو دنیای سنتی و مدرن گفت و افزود تمام این تغییرات در حقوق اساسی آدمی و شیوه زندگی او در دنیای مدرن به علت این بوده که زندگی در غرب چنین تغییراتی را اقتضا کرده است. و با سوالاتی از جمله این که آیا ما دولت ملی داریم؟ آیا به حقوق مدنی مدرن نیازمندیم؟ آیا ایرانیان هم می خواهند آزاد باشند؟ و... به تشکیک در این مسئله پرداخت که مدرنیته مسئله ما نیز باشد؟
دکتر سروش نیز در مقاله ای که توسط فرزندش خوانده شد، بر این نکته پای فشرده بود که به علت تلقی های عام و مبهم از سنت و مدرنیته دچار مغالطه مفهومی شده ایم! درباره رابطه میان دین و مدرنیته نیز معتقد بود با نگاه دقیق متوجه تغییراتی که مدرنیته در علم مسیحی ایجاد کرده می شویم، درباره اسلام نیز چون هنوز این بحرانهای تضاد میان علم و دین صورت نپذیرفته، خیلیها آسوده خیالند. در این میان سنت گرایان هستند که به طور انفعالی عمل می کنند، بنیادگرایان هستند که به هویت گرایی به جای حقیقت پرداخته اند، و البته بدعت گرایان و کسانی که بازاندیشی سنت روی آورده اند نیز حضور دارند. در کل یا باید مسیر کسانی را رفت که در پی هویت دینی اند که به بنیادگرایی ختم می شود یا باید در پی معرفت دینی بود که که راهی جز عقل مدرن ندارد!
دکتر محمود صدری نیز با نگاهی جامعه شناختی و اشاره به وجود ۹۰۰۰ دین مختلف در جهان امروز معتقد بود که دین حضور فعال هم در عرصه فردی و هم اجتماعی ما دارد. وی مدرنیته را تفکیک نهادهای اجتماعی و تخصصی شدن حیطه های مختلف انسانی و اجتماعی برشمرد که معتقد بود در این میان دین نیز جایگاه و نهاد خاص خود را دارد و در جایگاه تخصصی خود، خیلی هم فعال و کارکردی است. صدری با تفکیک سکولاریسم عینی و ذهنی معتقد بود که تجربه ثابت می کند سکولاریسم به معنای رهایی دین از ذهنیت آدمی حضور واقعی و عملی در زندگی ما ندارد و دین می تواند غیر از حوزه فردی در جامعه مدنی نیز حضور داشته باشد.
مراد فرهادپور نیز آخرین سخنران بود که ابتدا بر این مسئله تاکید کرد که دین به معنای واحد و مدرنیته به معنای واحد نداریم و با رد هرگونه تعدیل در دین یا مدرنیته برای رهایی از پرسش نوع رابطه دین و مدرنیته معتقد بود که اصلا نباید از این مسئله سوال کرد! از منظر وی خود این سوالها است که ایجاد بحران میان دین و مدرنیته می کند!
در کل سخنرانی های جالبی بود و تقریبا اکثر نظریات توانستند به ابراز عقاید خویش بپردازند که گاه با نقد شدید طرف مقابل نیز مواجه می شد. نکته اینجاست که این عقاید نه در این سمینار و نه در حوزه عمومی کمتر می توانند به گفتگو با هم بپردازند. هر طرف نظرش را می گوید و حداکثر طرف مقابل به طور مبهم پاسخ آن نظر را می دهد و نتیجه ای عینی و ملموس را منجر نمی شوند. بی شک ما هنوز گفتگو را حتی در سطح روشنفکران خود نیاموخته ایم. بگذریم از این که گاه نقدها نیز منصفانه و دقیق و اخلاقی نیست! دکتر حسین نصر در مصاحبه اخیرش در مورد روشنفکران دینی از قبیل سروش می گوید: ((بنده به بیشتر روشنفکران نیمه متجدد و مسلمان توجه زیادی ندارم و اصالتی در فکر آنان نمی بینم. آنان بیشتر تسلیم تفکر دین زدایی غرب جدیدند و دانشی عمیق نسبت به خود فرهنگ غربی هم ندارند ... بنده بیشتر این نوع متفکران را یک نوع متفکر غربی درجه دو می دانم که مانند اسلاف متجدد خود از محمد عبده گرفته به بعد تاثیری در آینده اسلام نخواهند داشت.)) یا دکتر سروش که در مقاله اش که در نقد سنت گرایان علنا حسین نصر را به باد استهزا گرفت و (به مضمون) گفت: آنان که در بارگاه فرح پهلوی در پی رصد کردن اشراق بودند امروز با دم زدن از سنت گرایی در پی نام و آوازه اند! = (متن صحیح: سر حلقه آنان كه روزگاري از دفتر فرح پهلوي، با تلسكوپ اشراق به دنبال امر قدسي در آسمان حكمت خالده ميگشت، اينك پرمدعاتر از هميشه به مدد مداحان و شاگردان ديرين خود به ميدان آوازهجويي پا نهاده است) یا همو که در نقد مقالات خردنامه اخیر روزنامه همشهری در باب سنت به شدت بر برخی از سنت گرایان می تازد یا انتقاد های گزنده و سطحی ایشان درباره فردید و مصباح که بعضا از دکتر سروش انتظار نمی رود! و یا همین مصاحبه اخیر استاد ملکیان درباره تعبد و عقلانیت و معنویت و.... به هر روی با وجود احترام وافری که به تمام این اندیشمندان قائلیم، نوعی انحصار گرایی، عدم پذیرش و حتی خوانش آرای دیگران و عدم پذیرش گفتگو میان روشنفکران و متفکرین ما از آسیب هایی است که تا حل نشود امیدی به نقش آفرینی گسترده آنان در جامعه نیز نیست! به نظر من روشنفکری تنها ارائه نظر و رای خویش نیست بلکه وظیفه روشنفکر این است که با اعتقاد به عقلانیت تفاهمی و گفتگویی مسیر را برای نیل به حقیقت بیشتر هموار کند.
اما درباره سمینار امروز:
اولا حضور گسترده مشتاقان در این همایش بسیار زیاد بود که نشان از دغدغه بودن آن در جامعه دانشگاهی ما دارد. در حالی که مسئولین برگزاری انتظار ۳۰۰ - ۴۰۰ نفر را داشتند شاید مجموعا بیش از ۱۵۰۰ نفر در این سمینار شرکت کردند از این لحاظ واقعا جای بسی خوشحالی است!
ثانیا بازهم انحصار گرایان از سخنرانی دکتر سروش ممانعت به عمل آوردند، ضمن این که از روزهای قبل تهدید صورت گرفته بود، شعار نویسی روی دیوارهای حسینیه ارشاد که به سرعت محو شد و عدم تضمین نیروی انتظامی موجب شد، خیل مشتاقان از حضور ایشان محروم بمانند. واقعا خیلی زشت است که به علت عدم علاقه برخی جاهلان و دشمنان عقیده، صدها نفری که منتظر نشسته اند نتوانند عقاید یکی از بزرگترین روشنفکران ایران را بدون واسطه بشنوند! واقعا تاسف برانگیز است، هم برای نیروهای انتظامی که خود دکتر سروش در پیامش به غایت بر آنان شورید و هم بر کسانی که از چند تهدید خشک و خالی هراسیدند و نتوانستند امکان این حضور را فراهم کنند!
در کل، علیرغم برخی کاستی ها باید قدردان برگزار کنندگان چنین سمیناری بود، گرچه به طور حضوری از برخی دست اندرکاران از جمله رضا جلائی پور (دبیر سمینار) و ابوذر معتمدی تشکر کردم، اما به نظرم باید بیش از این چنین حرکتهایی که همه از مصائب و مشکلات همراه آن آشناییم ستود! حرکتهایی که می تواند منجر به ایجاد گفتمان های تازه در جامعه ما شود!
لینکها:
+ متن کامل پیام و مقاله دکتر سروش (ابوذر) + مشاجره مدرن سروش و نصر در سمینار + سنت و مدرنیته دو مغالطه بزرگ (هنوز) + آب هنوز گل آلود است (هادی نامه)
....پایان مرداد و شب مبعث
نوشته شده در دوشنبه سی ام مرداد 1385 ساعت 17:30 شماره پست: 154
مرداد، ماه خاطره انگیزی برای من بوده است... خاطره های خوب و بد! از سی ام مرداد که روز تولد من است! (۲۳ سال قبل چه بزرگمردی به زمین و زمان اضافه شد!!!) تا اوایل مرداد سال ۸۰ که نتیجه کنکورم مشخص شد و با توجه به رتبه ام که خیلی خوب و قابل انتظار نبود (حدود ۱۰۰۰) مسیر زندگی ام تغییر کرد! تا مرداد ماه پارسال که وبلاگ نویس شدم... و مردادهایی با خاطره های سخت از قبیل برخورد خانوادگی ما با دادگاه ویژه و...... امسال هم یک خاطره جالب دیگر در همین سی ام مرداد و آن هم عقد برادرم. شب به یاد ماندنی است برایم و دوست داشتم اینجا هم این واقعه را گرامی بدارم. تا ببینیم اگر زنده بودیم، مردادهای دیگر چه شود؟! راستی ظاهرا مرداد هم معنی خوبی ندارد و اصلش امرداد است! (این هم یک مطلب درباره اهمیت امرداد در تاریخ ایران).
امشب، شب مبعث پیامبر گرامی اسلام هم هست، پیامبر رحمت و اخلاق و معنویت، مبعوث حق، قرآن، اسلام، رحمت للعالمین، مدینه، غار حراء و... چه زیاد و البته کم می توانیم درباره هر یک بنویسیم و بگوییم گرچه هنوز پیامبرمان را خوب نشناخته ایم! آقای مهدی غنی که با توجه به یک جلسه آشنایی با ایشان وی را فردی اهل علم و عمل دانستم، در یادنامه شرق امروز، کدهایی درباره این که آن پیامبر بزرگ را نشناخته ایم، داده است: به نظرم بدنیست بخوانیم و بدانیم درباره ((پیامبری که از نو باید شناخت)).
نوشته شده در دوشنبه دوم مرداد 1385 ساعت 1:31 شماره پست: 144
البته خدای من ازلی و ابدی است و زمان و مکان ندارد! اما ((خدای من)) یک سال است که پا به عرصه وجود و ظهور و بروز و.... گذاشته است!!! دوم مرداد ماه ۱۳۸۴ بعد از کشاکش بسیار تصمیم گرفتم وبلاگ دار شوم. سالهای قبل که کلا با وبلاگ و وبلاگ نویسی بیگانه بودم. گاه هم که وبلاگی می دیدم می گفتم نویسنده اش چقدر بیکاره! دلش خوشه! یکی یک چیزهایی می نویسه و بعضی ها بیکارتر از او برایش نظر می دهند! کم کم دیدم که وبلاگ های خوب هم داریم و مباحث جدی هم مطرح می شه و حتی در همان مباحث روزمره چقدر تجربیات تازه می توان آموخت و در یک کلام دنیای دیگری است که تا بدان وارد نشوی نمی فهمی یعنی چه؟... از حدود دو سال قبل کم کم وبلاگ خوان شدم و مدتها بود به وبلاگ نویسی وسوسه می شدم. بالاخره در شرایطی که وضعیت روحی خاصی داشتم شروع به نوشتن کردم و همانطور هم که قبلا گفتم بدون نام و مشخصات و بیشتر به صورت نجوا با خدا!
این یک سال وبلاگ نویسی برای من که تجربیات و موفقیت های زیادی به همراه داشت... اولا دوست های زیادی پیدا کردم. روزهای اول که تنها روزی کمتر از ۱۰ بازدید کننده داشتم و لینک هایم محدود می شد به پرگار و جهان و سیاست و الگوهایم هم وقایع اتفاقیه بود و راز. و بعد از یک سال امروز که تعداد بازدید کننده هایم بیشتر شده، دوستان زیادی پیدا کرده ام و بسیار نوشته ام، قلمم پخته تر شده گرچه هنوز خام است! تشویق شده ام، نقد شده ام، فحش خورده ام! افکارم را به رشته تحریر درآورده ام کاری که از مدتها قبل علاقمندش بودم، از این طریق دوستان مطبوعاتی پیدا کرده ام، از لحاظ روحی و روانی گاهی وبلاگ نویسی کمکم کرده و بازگشت به برخی نوشته هایم در دورانهای خاص برایم آموزنده است! مجبور و تشویق شده ام گاهی برای نوشتن تحقیقات و مطالعاتی انجام دهم! و....
همین ها به نظرم کافی باشد... گرچه وبلاگ نویس حرفه ای نیستم و خیلی هم بازدید کننده ندارم، اما حدود ۱۵۰ مطلبی که در طی این یک سال نوشته ام، حدود ۲۸۰۰۰ بازدید کننده و بیش از ۷۰۰ کامنت و نظر موجب شده که خوشحال باشم از داشتن این صفحه برای خودم در دنیای مجازی... اگر وبلاگ وقت زیادی از آدم نگیرد به نظرم مدل خوبی است برای تجربه حوزه عمومی در ایران... برای ما که جامعه مدنی و حوزه عمومی را بسط نداده ایم، نمی توانیم با هم صحبت کنیم و هم کلام شویم و نقد کنیم و از نقدها به نتیجه برسیم و تصمیم بگیریم، وبلاگ هر چند در بعد محدود، زمینه ای است برای تجربه بیشتر در این زمینه... برای خواندن و نوشتن، برای راحت حرف زدن، دوری از ریا، نظرات را اعلام کردن، نقد کردن و نقد شدن و پذیرش تساهل و تکثر، بسط و گسترش آزادی اندیشه و بیان، جرات نظر دادن و ابراز عقیده، مخالفت کردن، موافقت کردن، ایجاد نوعی دموکراسی گفتگویی و...ولذا وبلاگ و وبلاگ نویسی مقدمه و الگویی است برای فهم دموکراتیک دیگران و بهتر زندگی کردن!
.... نمی دانم سال دیگر هم دو سالگی خدای من را گرامی می دارم یا نه؟!
پ . ن: لازم دانستم از لطف همه دوستانی که پیام گذاشتند و تبریک گفتند تشکر کنم... من، خود از نقصها و کاستی های خویش تا حدی آگاهم... می دانم گاهی منظم یا غیر منظم، بی ربط و چرت و پرت و غیر علمی یا (مثلا) زیادی علمی می نویسم و بالاخره بلاگر خوبی نبوده ام... اما همین تشویق ها و دوستی ها موجب شده که باز هم ادامه دهم از همه متشکرم: هدی امامی (پرگار) - رضا تسلیمی(برزخ) - آ. رضایی (گاومیش) - منیژه (انسان شناسان) - احمد رضا (راز دل...) - رشیدی (متفاوت) - سالار (ا.ن کاشانی)- حوریه شیوا (بیدمجنون) - فلانی (آتشکده خاموش) - (تنهای من) - نسرین قوامی (مطالعات زنان) - علی حسین خانی (در آغاز زمانه) - سیاوش (جهان و سیاست) و همه دوستانی که آمدند و نظر ندادند یا نشد که بیایند....
وبلاگستان علوم اجتماعی ایران
نوشته شده در پنجشنبه پنجم مرداد 1385 ساعت 15:39 شماره پست: 145
داستان غم انگیز و تکراری آسیب های کار جمعی در ایران را که همه خوب می دانیم... منیت ها، غرور بیجا، فرهنگ استبدادی، عقل کل دانستن خود و ناچیز انگاشتن دیگران، عدم تصمیم واحد از یک جمع چند نفره، درونی نشدن فرهنگ دموکراسی گفتگویی و... موجب شده که ما ایرانیان کمتر کار جمعی کنیم، همیشه دنبال قهرمانیم، گروه و انجمن و حزب و موسسه غیر دولتی به طور جدی نداریم و اصلا نمی توانیم داشته باشیم! خود ما با چند نفر از دوستان در دوران دانشجویی در پی ایجاد یک گروه علمی، یک گروه کتابخوانی، گرفتن یک تابلو (برد)، انتشار یک نشریه و... بودیم و الحمدلله همگی با شکست روبرو شد!!
حالا این روضه ها را خواندم که بگویم که دوست داریم گروهی فعال در یاهو برای وبلاگ های جامعه شناسی ایجاد کنیم که بیشتر بتوانیم با هم کار کنیم، از هم استفاده کنیم، عکس و مطلب و خبر و سخنرانی و همایش و کتاب و سایت و وبلاگ و... را که در وبلاگها نمی شود معرفی کرد، (یا حتی می شود را) معرفی کنیم، هر کاری که در آن می شود و دوست داریم بکنیم و کار جمعی به تمام معنا یعنی بدون مدیر و سرپرست و منیت و... را پیش بریم، یک ماکتی از حوزه عمومی را برای خودمان شکل دهیم: شاید بعدها خارج از فضای مجازی هم توانستیم با هم کار کنیم و از هم استفاده کنیم... مطمئنم اگر جدی گرفته شود، نتایج مثبتی را در پی خواهد داشت.
با این توضیح که همه علاقمندان جامعه شناسی که وبلاگ دارند یا ندارند، جامعه شناسی خوانده اند، می خوانند یا اصلا نخوانده اند و نمی خوانند و بالاخره هر علاقمندی به علوم اجتماعی می تواند عضو این گروه http://groups.yahoo.com/group/socioblog/ شود. اینجا هیچ کس را بر دیگری تقدم و برتری نیست، انسان بما هو انسان و کاربر بماهو کاربر همگی مساوی اند، هرکس ایملیهایش بیشتر باشد، برتر است و لاغیر!! از طریق همین باکس پایین هم با وارد کردن ایمیل خود، یک ایمیلی برایتان می آید که می توانید عضو شوید:
Subscribe to socioblog
Powered by groups.yahoo.com
این هم حرفهای سالار (مدیر گروه) در معرفی گروه: (البته با اجازه!)
خصوصیت کار داوطلبانه، که ما به طریقی داریم نوع مجازیاش را انجام میدهیم این است که همهچیز با مشارکت و تبادل نظر و عمل افراد داوطلب شکل میگیرد. همانطور که خودتان هم حتمن تجربه کردهاید ما انتظار داریم فضایی، روندی، سنتی درست بشود و ما برویم از آن استفاده کنیم. میخواهم بگویم کلیهی مسایل مربوط به این گروه اعم از اهداف و کاربردها و اصلن لزوم وجود یا عدم وجودش بستگی به نظر یک یک ما دارد. قرار نیست فضایی خود به خود درست شود و ... .
و اما گروه
گروه اینترنتی چیزی شبیه یک کلوب در دنیای واقعی است. فضایی فانتزی که در آن افراد مختلف تنها به واسطهی یک علاقهی مشترک که موضوع محوری گروه اینترنتی را تشکیل میدهد دور هم جمع میشوند و با هم رابطه برقرار میکنند که شاید مهمترین کاربرد این گروهها هم همین ارتباط چند جانبهی افراد با هم باشد.
سایت YAHOO یکی از سرورهایی است که این خدمات را به صورت رایگان در اختیار ما میگذارد و هر فرد میتواند تنها با داشتن یک اکانت در این سایت از خدمات گروهی آن هم استفاده کند. این گروهها شامل ابزارهایی هستند که من سعی میکنم پرکاربردترینشان را معرفی کنم.
متداولترین ابزار این گروهها پستها یا مسجها هستند. هر یک از اعضا میتواند مطالب مورد نظر خود شامل عکسها، یادداشتها، لینکها و... را از طریق ایمیل شخصی خودش فقط با وارد کردن یک نشانی گیرنده برای کلیهی اعضای گروه ارسال کنند. این ابزار خیلی به کار ما میآید به گمانم. میتوانیم همدیگر را در مطالعات و لااقل وبگردیهای مربوط به جامعهشناسی هم شریک کنیم. بنابراین اگر در این گروه شما مطالبتان را به نشانی socioblog@yahoogroups.com بفرستید به دست همهی اعضا خواهد رسید.
همینطور هر گروه بخشهای دیگری هم دارد که از جملهي آنها بخش لینکهاست. شما در این بخش میتوانید لینکهای مربوط را برای استفادهی همهی اعضا در گروه ثبت کنید.
میتوانید عکسهای مورد نظرتان را در گروه آپلود کنید.
میتوانید فایلهایی که میخواهید دیگر اعضا ببینند را در گروه آپلود کنید.
و...
به هر حال مسئلهی مهم ایجاد فضای ارتباط ما با هم و در نهایت شکلگیری یک شبکهی بلاگر جدی، فعال و دارای ارتباط درونی قوی در این حوزه است.
قدم بعدی ما سایت وبلاگستان علوم اجتماعی ایران است که فعلا در مرحله تست است و شامل بخش های مختلفی برای در ارتباط بودن وبلاگ های علوم اجتماعی می باشد.
ما میهمان نوازان!
نوشته شده در جمعه پنجم آبان 1385 ساعت 23:24 شماره پست: 146
احساساتی عمل کردن ما ایرانی ها از جلوه های رفتاری جالبی است که در جامعه شناسی و روانشناسی و روانشناسی اجتماعی می تواند مورد مطالعه قرار گیرد...ما برای زلزله طبس و بم و... آن گونه کمک می کنیم که خودمان هم تعجب می کنیم، اما بعد از آن وضعیت را رها می کنیم از دولت هم نمی پرسیم برای این بمی های مصیبت زده در این ۲ - ۳ سال چه کرده ای؟ اگر یک تصادف بشود (خودم تجربه اش را در جاده قم - تهران دارم) در کمتر از یک دقیقه ۵۰ - ۶۰ نفر جمع می شوند که کمک کنند! اما همانها اگر کنار جاده بایستی و پیاده باشی، کمکت نمی کنند! در ایام تعطیلات کرایه ماشین ها را چند برابر می کنیم! اگر یک خارجی را ببینیم در نهایت تلاشیم که مهمان نواز باشیم و چهره خوبی از ایران و ایرانی به نمایش گذاریم، اما برخی مواقع دیگر پدر طرف خارجی را هم در می آوریم! برای مردم افغانستان در آغاز جنگ آمریکا با طالبان، آنگونه کمک می کنیم، اما خود دیده ام که در اتوبوسی شلوغ به افغانی که روی صندلی نشسته بود، فحش داده اند که ما ایرانی ها باید بایستیم تو افغانی خارجی نشسته ای؟ و او بلند شده است! درباره مردم عراق نیز همین طور... یا درباره لبنان و دیگر اعراب! همه کارهایمان احساسی است! حالا یک تجربه دارم در این زمینه که می نویسم.
سال گذشته که به عتبات عالیات رفته بودیم، با خانواده و دوستان در یکی از خیابانهای کربلا منتظر ماشین بودیم که برویم کاظمین... در همین اثنا یک عراقی از یک ماشین شیک آمد به طرف پدرم، و صحبت هایی رد و بدل شد و با هم بیشتر آشنا شدیم و یک جعبه شیرینی هم بهمان تعارف کرد که وقتی خواستم جعبه را پس بدهم، ناراحت شد که ظاهرا خصوصیت عربهاست وقتی چیزی را به کسی می دهند دیگر پس نمی گیرند... به هرحال این آقای عراقی که فامیلی اش موسوی بود، در مدتی که منتظر ماشین بودیم خیلی با پدرم رفیق شد و شماره تلفن داد و گرفت و گفت اگر بخواهید در مجلس اعلا هم آشنا دارم و می توانم برگه اقامت در عراق را برایتان بگیرم و... بعد از چند وقت که به ایران بازگشتیم، آقای موسوی که فارسی هم هیچ بلد نیست تماس گرفت و گفت می خواهد به منزلمان بیاید، ناهاری را با ما بود و مقداری هم سوغاتی از عراق آورده بود و بالاخره از طریق دوست و مترجمی که آورده بود گفت من چند کارخانه در عراق دارم و قصد دارم از ایران هم روغن و مواد شوینده وارد عراق کنم حدود ۵۰۰ هزار دلاری برای این کار دارم و... از ایران و ایرانی هم خیلی تعریف می کرد و گفت دوست دارم یک زن هم در ایران داشته باشم!....
اما تازگی ها متوجه شدیم که در معامله با یک تاجر و کارخانه دار ایرانی، حدود ۲۰۰ هزار دلارش را خورده اند! او می گفت من که با سنی ها و در دوبی معامله می کنم و حتی قرارداد هم نداریم و امضا هم نمی کنیم ، هیچ وقت به مشکل بر نمی خورم اما با ایرانی ها که شیعه هستند و باید حرفشان با عملشان یکی باشد، اینگونه به مشکل بر میخورم... خیلی متعجب بود از ایرانی هایی که بخوبی نمی شناختشان! خیلی ناراحت بود، از یک طرف چندی قبل در بغداد، تروریست ها قصد داشته اند بچه اش را بدزدند (چرا که هم شیعه پولداری است هم با حکیم و مجلس اعلا رابطه دارد) از طرف دیگر اموالش را یک شیعه ایرانی بالا کشیده است!... شاید برای این عراقی ۲۰۰ هزار دلار پولی نباشد، اما ناراحت خیانت و کلاهبرداری است که او را آزرده کرده، اویی که با عشق نسبت به ایرانی ها و امام خمینی و... حرف می زد، حالا می گوید: تا عمر دارم دیگر با ایرانی ها معامله نخواهم کرد!... فکر کنم نیاز به تفسیر جامعه شناختی و دینی و غیره هم نباشد! همه چیز گویا است! ما ایرانیان که ادعای میهمان نوازی داریم و در فکر و عمل هم همیشه سعی می کنیم ایران و ایرانی را خوب جلوه دهیم، بعضی اوقات چه کارها که نمی کنیم! برآنیم که حتما نباید میهمان را نوازش کرد گاهی می توان با تازیانه هم نواخت! بالاخره هر دو میهمان نوازی است!! این نمونه ای از رفتار مردم خوبمان و آن هم رفتار سیاستمدارانمان (که هر روز دلفریبتر می شود!) و فرهنگ و تاریخ ما را به نیکی و صداقت و درستی در جهان شهره کرده است!
مدرک گرایی، مسئله اجتماعی ما
نوشته شده در یکشنبه هشتم مرداد 1385 ساعت 22:16 شماره پست: 147
مسئله مدرک گرایی در ایران ما هر روز گسترده و بغرنج تر می شود. نوعی رابطه متقابل میان مدرک از یکسو و از سوی دیگر منزلت و پرستیژاجتماعی، حقوق اقتصادی و اجتماعی و وضعیت و شغل و... موجب شده که مدرک عاملی مهم و حیاتی در زندگی اجتماعی ما باشد. البته اگر این مسئله معطوف به دانایی و توانایی و تجربه بود، بسیار هم می توانست خوب باشد، اما از آنجا که رابطه چندانی میان مدرک و دانش در ایران ما وجود ندارد و هر نوع مدرکی از هر جا با هر رشته و دانشگاه و شهری در کنار عامل بسیار حیاتی در ساختار و روابط اجتماعی ما (یعنی پارتی) تا حدی تضمین کننده موفقیت است، بنابراین می توان ادعا کرد این چرخه متغیر وابسته و متغیرهای مستقل در جامعه ما بسیار معیوب است!
از همین روست که ما از دوران دبیرستان در تلاش مصیبت بار برای کنکور هستیم... سالانه میلیاردها تومان خرج کلاسهای کنکور و کتاب های کمک درسی و تست و غیره می شود. جوانان و نوجوانان و خانواده هایشان اکثرا در تب و تاب کنکور و قبولی دانشگاه به عنوان یک آرمان و آرزوی بزرگ هستند و مشکلات روانی و عصبیت ها و خودکشی ها و... هم که از جنبه های زشت این مسئله هستند. در این میان کمتر کسی است که نداند در دانشگاه خبری نیست! و تمام اینها برای گرفتن آن مدرک لعنتی است!!
رشته های علوم انسانی که جای بحث ندارند! خودم 4 سال را در مثلا یکی از بهترین دانشگاه ها و گروه جامعه شناسی تحصیل کرده ام که ادعا دارد برترین گروه جامعه شناسی ایران است! ولذا می دانم علم و دانش و تلاش و تحقیق همه ظاهر و دکوری است برای گرفتن آن مدرک! در مورد رشته های فنی هم موارد بسیاری را سراغ دارم با وجود آن که فرد در دانشگاه شریف و امیرکبیر تحصیل کرده، خود می گوید آن چه بیشتر به درد من می خورد تجربه ام در کارخانه هاست نه کلاسهای درس (که البته از این افراد که در مدت دانشجویی کار کنند هم کم هستند) و موارد بسیار دیگری در همین رشته های فنی که درشغلی غیر از تخصص خویش فعالیت دارند، پزشک هایی که کارهای دیگر می کنند یا شب و روز در پی کار در یک درمانگاه هستند و داروسازهایی که مجوزشان را می فروشند و همینطور در مورد دیگر رشته ها و مدرکها!.
به هر حال عشق به مدرک و مدرک گرایی از مشکلات بزرگ ایرانیان است که این روزها دیگر از حد لیسانس گذشته و به فوق لیسانس و دکترا حرکت کرده است... بر همین اساس بدون اینکه استعدادها شکوفا شود، توانایی های بالقوه، بالفعل شود و افراد در رشته مورد پسند خود تحصیل کنند، در یک روزمرگی صرف و حفظ یکسری کتاب ها و جزوات غرق می شوند و همه در پی گرفتن آن مدرک هستند از هرجایی و با هر مصیبتی به امید شغل و موقعیتی بهتر!
غیر از دانشگاه پیام نور و فراگیر و آزاد و غیر انتفاعی و... که در این زمینه دست به کار شده اند، غربی ها هم که خوب این مسئله را فهمیده اند، استفاده خوبی می کنند! نه از ایران که از کل کشورهای جهان سوم. یک نمونه اش دانشگاه هاوایی بود. جالب است که همراه با یکی از دوستانم دو – سه سال قبل به مرکز این دانشگاه در میدان ولیعصر تهران رفتیم. یک آقای سیبیلی با کراوات نشسته بود و می گفت ما دو – سه ساله مدرک دکترا می دهیم، کلاسی در کار نیست و شما یکسری جزوه و کتاب را می خوانید و امتحان می دهید، زبان هم یادتان می دهیم و با راهنمایی استادهایمان یک تز به زبان انگلیسی می دهید و دکترا می گیرید... 7 – 8 میلیونی هم خرج داشت و البته آن مسئول می گفت (همانطور که بعدها هم مشخص شد) بسیاری از نمایندگان مجلس، قضات و وزرا و... هم از اینجا مدرک دکترا دارند! یک دانشگاه آمریکایی که چند میلیونی پول می گرفت و به ما بدبخت ها مدرک می داد که دلمان خوش باشد دکتر هستیم!
نمونه دیگرش را دکتر کچوئیان می گفت که غیر از استرالیا و کانادا و قبرس که درآمد زیادی از جهان سوم خصوصا ایران از طریق دانشجو دارند، انگلستان هم در این زمینه بیکار ننشسته سالانه میلیاردها دلار از طریق جذب دانشجو از کشورهای جهان سوم کسب می کند.... دانشگاه های سطح پایین در آنجا به راحتی پذیرش دانشجو دارند و با چند هزار پوند مدرک دکترا را تقدیم مسئولین دولتی کشورهایی مثل ما یا افراد پولدار می کنند... بدون زحمت زیاد و البته بدون این که محصلین چیز زیادی یاد بگیرند، مدرک دکترا اعطا می شود و البته همه راضی! دانشجوی عزیز هم بعد به میهن می آید با مدرک دکترا در دانشگاه تدریس می کند (همین استادهایی که بعضا می شناسیمشان!!) نماینده و وزیر و رییس می شوند بدون این که کسی بداند اینها چقدر توانایی و تجربه و سواد و دانش دارند؟!
دیگر مثال آن ایمیلهایی است که چند وقت یکبار از طرف کالج های آمریکایی می آید: دو نمونه اش رابه تازگی دریافت کرده ام، در پایین هم خلاصه هر دو را گذاشته ام:
مدرک لیسانس، فوق لیسانس و دکترا آنلاین، ارزان و قابل دستیابی
تنها در چند روز مدرک دکترا و فوق لیسانس و لیسانس را به رزومه خود بیفزایید و راه ترفیع درجه و شغل بهتر را برای خودتان بگشایید.
ما مسیری را ایجاد کرده ایم که به هرکس اجازه می دهد با هر انداز تجربه و دانش یک دیپلم کامل و قابل اعتماد را دریافت کند. به این مسئله فکر کنید! در چند روز شما می توانید فارغ التحصیل دانشگاه باشید. افراد زیادی تنها به علت داشتن یک برگه موقعیت بهتری دارند و الان زمان آن است که با شما نیز منصفانه برخورد شود. این شانس است! یک شانس خوب برای شما که بتوانید راه درست را انتخاب کنید! همین الان جواز موفقیت را بگیرید.
اگر پرستیژ می خواهید، اگر مدرک می خواهید، به سمت جلو حرکت کنید: لیسانس، فوق لیسانس و دکترا در تخصص مورد نظرتان آماده است! بدون امتحان، بدون کلاس، بدون کتاب درسی!
ما 7 روز هفته 24 ساعته در خدمت شماییم. مطمئن و قابل اعتماد . تماس بگیرید بدون معطلی!
می بینید چقدر راحت و بی دردسر به ما مدرک دکترا می دهند یک تماس می گیریم، مقداری پول می دهیم و بدون کلاس و امتحان و درس، بعد از این می شویم آقا یا خانم دکتر! فارغ التحصیل از کالج بسیار مهم آمریکایی!!(کی به کی است؟) حالا اگر بعد از چند وقت دیدید آن بالا نوشته نوشته های یک دکترای جامعه شناسی تعجب نکنید!! تلفنش را گذاشتم همه مستفیض شوند!
البته این نشان می دهد که مشکل مدرک گرایی و دانشگاه تنها مشکل ایران نیست و البته جامعه شناسان و روشنفکرانی از قبیل پیر بوردیو نگاه بسیار انتقادی به دانشگاه و مدرک گرایی و... در غرب نیز داشته اند! اما وجود آن در ایران به شکل هم حاد و هم مزمن از مسائل اجتماعی دردناکی است که این هم مثل دیگر مسائل باید حل شود!
یک تجربه جدید
نوشته شده در جمعه سیزدهم مرداد 1385 ساعت 23:4 شماره پست: 148
یک تجربه جدید داشتم از احوالات خودم که تا بحال چندان توجهی به آن نداشتم:
برایم ثابت شد واقعا نتیجه اعمال آدمی به خودش برمی گردد، اگر اهمالی کنم، اگر خطا کنم، در مواردی بی خیال باشم، حق الناس و حق الله و حق النفس را درست ادا نکنم.... به زودی مشکلش را خودم خواهم دید، یک تجربه بی نهایت شگرف، یک خواب ماندن واقعی و یک شکست شاید جالب را تجربه کردم و تنها دلیلی که زیاد ناراحت نیستم، همین است که برایم ثابت شد اگر خطا کنی و بی خیال باشی، به زودی نتیجه اش را خواهی دید! نیازی به قیامت و آخرت و پیری و کهنسالی هم ندارد! شاید این طبیعت اخلاقی و روحی زندگی ماست که ذاتا عملمان موجب نتایجی برایمان خواهد شد که در بسیاری موارد خودخواسته و پیش بینی پذیر نیز نمی باشد! کاش قبل از کسب تجربه از تجربیات و درسهای دیگر بهره می بردم! کاش لااقل از این تجربه ها برای ادامه زندگی بهره برم! کاش.....
مشرطه و صدسال پیشرفت
نوشته شده در شنبه چهاردهم مرداد 1385 ساعت 23:30 شماره پست: 149
از امضای فرمان مشروطیت تا امروز صد سال گذشته است. ایران صد سال را طی کرده و در این مدت تغییرات زیادی را شاهد بوده است. در طول این صد سال، روشنفکران، نخبگان و جامعه شناسان، فراوان، از کاستی ها، مشکلات، نقایص و انحرافات در سیاست و فرهنگ و اجتماع و اقتصاد ایران گفته اند که بی شک، به حق گفته اند! اما آنقدر از اینها شنیده ایم که هریک ساعتها سخن و خروارها مطلب در این باب آماده داریم. اگر صادق باشیم در این صد سال جامعه ما، کشورما و ملت ما، پیشرفت های زیادی نیز تجربه کرده است، ملت ما بالنده شده، رشد کرده، در سیاست و اقتصاد و صنعت و فرهنگ و هنر به دستاوردهایی رسیده که در طول دوران قبل از این صد سال هرگز خواب آن را هم نمی دیده است.
گرچه رشد و پیشرفت ما بیش از دانش و فرهنگ، در صنعت و مادیات بوده و گرچه این تغییرات، موجی است که در طی چند دهه گذشته با پروسه جهانی شدن، امری نسبتا فراگیر و جهانی شده و گرچه بسیار کشورهایی عقب مانده تر از ما در طی همین صد سال، پیشرفتها و تغییراتی بسیار فراتر از ما داشته اند، و گرچه به هر طریقی ما مدرنیته وارونه را بر جامعه مان حاکم کرده ایم، اما درعین حال نباید از توجه به رشد خویش غافل بمانیم، ما نیز باید بدانیم چه کرده ایم، چه داریم و چه می توانیم داشته باشیم، باید با اتکا به داشته هایمان، بیش از این بخواهیم و با نقد درونی خویش، به آنجا برسیم که صد سال دیگر هرگز افسوس فرصت های از دست رفته را نخوریم. بدانیم چه داریم تا از کفش ندهیم و تقویتش کنیم و نداشته هایمان نیز بیشتر به چشممان آید تا در پی آنها نیز بکوشیم.
اما پیشرفتهای ما در این صدسال چه بوده است؟ آیا قابل شمارش واحصا است؟
ایران طی یک قرن گذشته درعرصه سیاست توانسته ملت و ملیت را بارزتر از دیگر کشورهای منطقه آشکار کند، جامعه ما، روشنفکران و مبارزان ما فراتر و فرهیخته تر از بسیاری از جوامع و دیگر کشورها توانسته اند انقلابی برپا کنند و در پی آن حداقل در ظاهر، سلطنت و نظام پادشاهی مطلقه را سرنگون کرده و نظام مشروطه را به جای آن حاکم کنند... مشروطه بی شک پایانی بود بر نظام سنتی ما و آغازی بود برای تغییرات بیشتر، برای ایجاد پارلمان، برای به رسمیت شناختن حق رای، برای کاندیدا شدن و رای آوردن و در این مسیر آنقدر پیش رفته ایم که برخلاف و جلوتر از بسیاری از جوامع، به زنان حق رای داده ایم و حتی حق انتخاب شدن را نیز در برخی انتخابات برای آنان قائل شده ایم (بگذریم از کاستی ها و نواقص همین صد سال پارلمان داری مان!) ما خود توانسته ایم، صنعت نفتمان را ملی کنیم و حتی در رفتاری پیشروتر از بسیاری کشورهای پیشرفته، در مجلسمان نماینده هایی برای اقلیت های دینی داریم. ایران تا آنجا پیش رفته است که امروز هر حاکمی هم در نظام سیاسی ما دم از دموکراسی و رای مردم و حقوق آنها می زند.
در عرصه فرهنگ ما در این صد سال به سمت نهادی کردن مدرنیته گام برداشته ایم، به سمت تغییر فنون، عادات، نمودها و پدیدارها از سنت به مدرن، حرکت کرده ایم. رویکرد نسبتا خوبی به فردگرایی اخلاقی، سیاسی و اقتصادی داشته ایم، باور کرده ایم مفاهیمی چون شهر و شهروندی، حقوق بشر، آزادی و تساهل و تکثر را؛ گرچه در همه موارد فوق الذکر هماره بینش و رفتار ما، ناقص و معیوب و انحرافی بوده اما همین گام برداشتن به سمت تجدد و همین خواستن و تلاش برای تغییر، خود غنیمتی است که حداقل در کشورهای اطرافمان هرگز تجربه نشده است! این عادت ماست نگاه کردن به فرانسه و اروپا و غرب، البته خوب عادتی است، اما اگر نگاهمان به آفریقا و کشورهای عرب و آسیای میانه و... باشد، می بینیم که در این ساختارهای فرهنگی و اجتماعی خیلی ها برتریم! ما سالهاست که دانشگاه مدرن داریم، نظام آموزش و پروش مدرن، مطبوعات، حقوق مدون و نسبتا مدرن، رشته های دانشگاهی مختلف و... همه را تجربه کرده ایم. مگر نیست هنر ما که در موسیقی و فیلم و سینما و شعر نو و تئاتر و رمان و داستان کوتاه و معماری و... چه پیشرفت هایی داشته است و مگر نیست نهضت ترجمه و روشنفکری و روشنفکری دینی ما که بی اغراق در سراسر کشورهای اسلامی و جهان سومی، کم نظیر است.
در عرصه اجتماع نیز آن چنان عقب نبوده ایم، جامعه ایران در صد سال گذشته پیشرفتهای فراوانی کرده است. در روابط اجتماعی، نهادهای اجتماعی، ساختار اجتماعی، سازمان اجتماعی و بوروکراسی اداری رشد و تغییر چشمگیری داشته ایم. خرافات، روابط سنتی، بهداشت سنتی، دین باوری و دینداری سنتی، خان سالاری و... هر یک به نحوی در روابط اجتماعی ما کم رنگ و کم رنگ تر شده، نهادهای اجتماعی دین، اقتصاد، سیاست و اجتماع، گرچه هنوز از هم تاثیر پذیرند، اما چونان گذشته عقب مانده و سلطه محور نیستند و شان و منزلت اجتماعی فرد ایرانی تنها با سرمایه اقتصادی و مذهبی معیار نمی شود و سرمایه فرهنگی و علم و سواد نیز دارای شان و مقام شده است.
در عرصه اقتصاد و مادیات که به مدد وجود نفت، رشد و پیشرفت از همه جا بیشتر بوده است. صنعت و تولید و خدمات در این صدسال کلا مسئله تازه متولد شده ای است و گرچه از این بابت آسیب هایی نیز دیده ایم و نابرابری را رونق داده ایم، اما توان و رشد اقتصادی ما آن چنان بوده که نگاه به آن و ذکر پیشرفتها در آن مقال دیگری را می طلبد.
اینها تنها سیاهه ای کوچک از تغییرات است و حقیقت آن است که ما سراسر این صد سال را در تغییر بوده ایم، در کشاکشی میان سنت و مدرنیته و بدون وقفه این مسیر صعب را طی کرده ایم، نگاهمان و قیاسمان هم در همه حوزه ها به غرب است. همه چیزمان فکر و اندیشه و دین و انقلاب و هنر و کتاب و روزنامه و رای و دموکراسی و قانون و حقوق و ماشین و موبایل و انرژی هسته ای و... و هر داشته و نداشته مان را در قیاس با غرب تبیین و تحلیل می کنیم. شاید از یک نگاه این رویکرد، کاملا منفی نباشد، اما گویی غافلیم که ما جامعه ای دیگریم، یکسره متفاوتیم و در عین حال در این صد سال، پیشرفت را نیز در همه زندگی مان تجربه کرده ایم. بیاییم در صدمین سال مشروطه هم این پیشرفتها و داشته هایمان را ببینیم و به آن افتخار کنیم، هم نداشته هایمان و نقایصمان را بشناسیم و تحلیل کنیم. با دست شستن از انتزاع و آرمانخواهی و ایدئالیسم، به سمت واقع گرایی و مسئله پردازی و راه حل یابی برای مسائل و معضلات خودمان حرکت کنیم. چشم بر واقعیات نبندیم و نه آنقدر غره شویم که خود را برترین بدانیم و بخواهیم، نه آنقدر دلمرده و مایوس شویم که نگاهمان به اتفاق و انقلاب و فرار از این جامعه باشد.
+ منتشر شده در مجله الکترونیکی فصل نو
کپی رایت
نوشته شده در چهارشنبه هجدهم مرداد 1385 ساعت 9:25 شماره پست: 150
یک مدتی است دنبال وبلاگ های علوم اجتماعی هستم و اتفاقی دیشب در وبگردی هایم با یک وبلاگ جدید آشنا شدم که رویکرد سوسیالیستی داشت و مطلبی درباره هابرماس نوشته بود... اولش هم اشاره کرده بود که به تناوب درباره هابرماس مطلب خواهم گذاشت و اگر کسی خواهان کل مقاله ۲۸ صفحه ای است که تحقیق جالبی درباره هابرماس است، ایمیل بزند. برایم خیلی جالب بود چون به هابرماس و افکارش خیلی علاقمندم. اما تیتر اول را که خواندم: ((حیات اجتماعی هابرماس)) و دو - سه جمله اول را که دیدم، مثل این که یک سطل آب یخ روی سرم ریخته باشند! بله!! مقاله خودم بود و آن را بدون کم و کاست تحویل بازدید کننده ها داده و برایش نظراتی هم آمده و تشکر هم کرده اند! کمی هم که قبلتر را جستجو کردم دیدم بخشهایی دیگر از مقاله نیز در وبلاگ قرار داده شده است! نوشته ای که بیش از ۶ ماه برایش زحمت کشیدم و کار کردم، اینگونه پخش و پلا و در وبلاگ یک آدم ناشناس قرار گرفته که زحمت نکشیده از من اجازه بگیرد یا حتی یک لینکی به من یا وبلاگم بدهد!
ادعای چندانی ندارم.... وقتی هم تمام نوشته هایم را در وبلاگ قرار دادم دوست داشتم اگر کسی میخواهد استفاده کند و بهره ببرد و اگر نقد و انتقادی دارد بگوید، برخی از نوشته هایم هم برای ۳ - ۴ سال قبل است و البته خیلی ضعیف! اما انتظار این مسئله را نداشتم! گرچه قبلا هم دیده بودم بعضی وبلاگها نوشته های من یا دیگری را بدون اجازه منتشر می کنند و یک لینک نامرئی هم می گذارند که فقط خودشان می دانند کجاست!؟
در هر صورت به نظرم این گونه رفتارها نشان از عقب ماندگی شدید ما ایرانی ها دارد. ما که کپی رایت را در کتاب و هنر و اختراع و اکتشاف پذیرفته ایم. در زمینه سینما و اینترنت و کامپیوتر بسان قرون وسطایی ها و عقب مانده ها هیچ کپی رایتی را نمی پذیریم! این یک هنجار قانونی و اخلاقی (و حتی برای ما شرعی) است که حق نشر و پخش هر اثر برای نویسنده یا منتشر کننده اش محفوظ بماند... به راحتی فیلم های روز ایران و دنیا را در کنار خیابان ها می فروشیم و می خریم، نرم افزارها خارجی و ایرانی را با قیمت هایی حتی در حد یک درصد قیمت واقعی خرید و فروش می کنیم، مطالب و نوشته های وبلاگی برخی روشنفکران را بدون اجازه در روزنامه ها قرار می دهیم (که نارضایتی شدید دکتر کاشی را در پی داشت!)، و تجربه من هم این که نوشته هایم را به نام خودشان در وبلاگ دیگری به نمایش می گذارند! تجربه ها در این زمینه کم نیست! خودم چند وقت قبل که فیلم ((آفساید)) را تماشا می کردم واقعا نوعی عذاب وجدان داشتم، کارگردانش جعفر پناهی هم به این مسئله خیلی اعتراض کرده بود... اما CD آن ۵۰۰ تومان در جایجای شهر فروخته می شود! در مورد سخنرانی ها و همایش ها نوشته آقای سید آبادی جالب است که بعضی خبرنگاران چگونه گزارش از سخنرانی ها ارائه می دهئد! در چارسوق اندیشه هم کم از این مشکلات نداشتیم، در روزنامه الکترونیکی روز گزارش ایسنا در مورد دکتر آشتیانی کپی شده بود تنها با چند دروغ اضافه در مورد حواشی سخنرانی که مثلا گزارشگر به گزارش خود افزوده بود! و........
مجال آن نیست که نگاه جامعه شناختی به این موضوع داشته باشیم و از تاثیرات نامطلوب و متقابل میان فرهنگ و سیاست و اجتماع و اقتصاد و عدم اعتقاد به کپی رایت صحبت کنیم.... به هر روی گرچه اینگونه زندگی کردن خیلی راحت تر و ارزان تر است اما شکی نیست که یکی از عوامل پیشرفت هر جامعه ای احترام به کپی رایت است.... نمی گذارند اقلا یک هفته این پست پیشرفت های ما در صد سال اخیر روی وبلاگم بماند!هنرمان هم این است که گهگاه برای این موضوع تاسف بخوریم! اما دزدی که شاخ و دم ندارد! کی می خواهیم اخلاقی زندگی کنیم؟ کی می خواهیم اصول زندگی مدرن را بپذیریم؟ کی می خواهیم آدم شویم؟ !
پ .ن:
برخی دوستان خواسته بودند نام وبلاگ را بگویم، اما کامنت گذاشتم که شاید اشتباهی عمدی نبوده است! بعد از این آقا یا خانم وبلاگ نویس توضیحی دادند که نشان داد حدسم درست بوده است:
دوست عزیز و گرامی من نویسنده وبلاگ .... هستم . در اینجا من باید اشاره کنم که به هیچ عنوان روحم هم خبر نداشت این مقاله نوشته شماست ، این مقاله را یک دانشجوی رشته علوم اجتماعی که با من آشنایی داشت به من داد و از من خواست آن را در وبلاگ بگذارم ، زمانیکه از او پرسیدم این مقاله برای کیست به من گفت که نوشته ی خودش است ، من پس از مطالعه مقاله ، دیدم که مقاله تحقیقی بسیار کاملی است و با توجه به شناختی که خودم از هابرماس داشتم ، این مقاله را در وبلاگ قرار دادم ، جالب آنکه آن دوست من نیز از من خواست که نامش را درج نکنم ، مقاله شما را نیز احتمالا دستکاری کرده بود و نام شما را حذف کرده بود. من خودم فیلمساز هستم ، و بارها شده که فیلمنامه های من را خود مسئولین دزدیده اند و در کمال وقاحت آن فیلمنامه را به فیلم تبدیل کرده اند ، پس درد شما را میدانم و بسیار متاسفم . اینک اگر به وبلاگ مراجعه کنید ، نام شما به عنوان منبع نوشته شده است.
در ضمن از آشنایی با وبلاگ پر محتوایتان بسیار خوشحالم.
با تشکر
به هرحال پیش می آید دیگر! البته مسئله ای که مطرح کردم تنها مختص به خودم نبود من از درد و مشکل بزرگ اجتماعی نوشتم که باید فکری برایش کرد! در هر صورت من از طرف خودم و دوستانم اگر با پیش داوری توهینی به این وبلاگ نویس عزیز شد، معذرت می خواهم، فعلا هم آدرس وبلاگ ایشان را نمی گذارم.
در جستجوی لذت دانستن
نوشته شده در شنبه بیست و یکم مرداد 1385 ساعت 13:26 شماره پست: 151
بعضی کتابها و نوشته ها هست که وقتی می خوانیم، دنیای جدیدی برایمان متجلی می شود... جهان بینی جدید و نگاه متفاوت به جهان و جامعه و اطراف.... این جور موقع ها لذتی در تمام ذرات وجودم حس می کنم که کمتر لذتی با آن قابل قیاس است! می دونم که تجربه دانستن و نو دانستن برای هر کسی لذت افزاست اما نمی دونم این نوع لذت روحی که بعضی وقتها حس می کنم برای دیگران هم اتفاق می افتد یا نه؟! البته اگر صادق باشم لذتی است همراه با حسرت که چرا تابحال از آن غافل بوده ام!
به هر حال در یکی دو ماه اخیر چند مطلب از استاد ملکیان و دو کتاب خیلی روی من تاثیر داشته است. نشانه های انسان معنوی و تنهایی، سکوت و عشق از ملکیان و دو کتابی که تصویر جلدهایشان را گذاشته ام: در جستجوی امر قدسی: گفتگوی رامین جهانبگلو(ی دربند) با پسر خاله اش دکتر سید حسین نصر (نشر نی) و دیگری فلسفه اخلاق نوشته ویلیام فرانکنا (نشر طه). همگی تا حدودی نگاه من به اخلاق، معنویت، سنت و عشق و... را تغییر داده و متفاوت از گذشته کرده است.
دوست داشتم با معرفی این کتابها کسانی که به این حوزه ها علاقمندند نیز بی بهره نمانند. شاید آنها نیز بیش از من از لذت اینچنینی بهره مند شدند. بی شک لذت دانستن، لذتی عجیب و ذاتی است که از ابتدای زندگی آدمی با ما همراه بوده است. کاش جستجو برای این لذت را هماره همراه خویش داشتیم و با غرق شدن در زندگی روزمره از آن غافل نمی ماندیم.
اهدای عضو
نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم مرداد 1385 ساعت 1:36 شماره پست: 152
همه موحدان جهان بر این عقیده اند که آدمی بعد از مرگ باز هم زنده است، روح او پاسخگوی اعمال او در جهان فناست و لازمان و لامکان ادامه حیات می دهد.... اما این واقعیتی تجربی است که جسم او چند هفته و چند ماهی نمی گذرد که خاک فنا می شود! جسمی که سالها برای حیات ما زنده بوده می پوسد و تمام!
اما چند صباحی است که به مدد پیشرفت پزشکی این جسم بعد از مرگ مغزی می تواند به کارهایی هم بیاید. اعضاءقابل اهداء ما شامل قلب و ريه ها ، کبد و روده ها ، لوزالمعده و کليه ها ، قرنيه ، تاندون و غضروف ، استخوان ،دريچه قلب، پوست و مغز استخوان و... می تواند به بیماران صعب العلاج، مادرزادی، تصادفی، کودک و پیر و جوان و زن و مرد، پولدار و بیچاره و فقیر، دانشمند و بی سواد و.... پیوند زده شود. و با این قدم ما هر کسی ممکن است سالهای سال زنده بماند! امری که گفتن درباره خوبی هایش زیاده گویی است! با مراجعه با سایت اهدا می توانیم به صورت اینترنتی ثبت نام کنیم، کارتی برایمان می آید و خانواده را نیز در جریان می گذاریم که اگر روزی در این دنیای غریب دچار مرگ مغزی شدیم، اعضای بدن قابل استفاده ما واقعا قابل استفاده شود! شاید اگر در طول زندگی برای خود و دیگران مفید نبودیم و غیر از شر و فساد عملی را مرتکب نشدیم، لااقل بعد از مرگ مفید باشیم! هر گاه دچار حادثه ای بشویم، اسممان در لیست افراد اهدا کننده تمام بیمارستان ها هست و با موافقت خانواده و بدون مطلع شدن خانواده های دو طرف از هویت همدیگر، عمل پیوند صورت می پذیرد (یا اعضای قابل پیوند برداشته می شود برای بعد) و تنها ۳۶ ساعت بعد از مرگ، جنازه مان هم در اختیار خانواده است که هرچه می خواهند برما بگریند و بگریند!
نمی دونم! به نظرم کار خوبی است، شاید فرصتش هم پیش نیاید اما نفس اقدام به این عمل خودش ارزشمند است! یکی از دوستان که به صورت اینترنتی ثبت نام کرده بود و کارت اهدا برایش آمده بود، به برادرش گفته بود، اما می ترسید پدر و مادرش را در جریان بگذارد، می گفت: شاید کارت را پاره کنند و برایشان آنقدر سخت باشد که نپذیرند بعد از مرگ، جنازه اش تکه تکه شود!
به هرحال هر کس مسئول عمل خویش است: این سایت و این تصمیم شما! که اینترنتی عضو شوید و کارت را دریافت کنید یا نه؟! مطالب سایت هم البته خواندنی است.
سایت ایران اهدا
سمینار دین و مدرنیته
نوشته شده در جمعه بیست و هفتم مرداد 1385 ساعت 1:22 شماره پست: 153
روز پنج شنبه سمینار دین و مدرنیته از صبح تا عصر در حسینیه ارشاد برگزار شد و سخنرانان از طیفهای متفاوتی در این رابطه عقایدشان را در جمع مشتاقان و علاقمندان بی شمار گفتند که نکات و حواشی جالبی داشت. نگاهی بر خلاصه تیتروار هر یک از سخنرانان نشان از تنوع عقاید در این زمینه دارد:
دکتر علوی تبار، در رابطه میان دین و مدرنیته، برای دین ۴ سطح (ظاهر گزاره های دینی، سسیتم الهیاتی، فهم های مختلف و هرمنوتیک و مقایسه و دفاع دینی) و برای عقلانیت هم چهار سطح (حداکثری، انتقادی، فرانکفورتی و پست مدرن) قائل بود و معتقد بود که غیر از سطح اول دینداری، در بقیه سطوح تعامل و گفتگو میان دین و مدرنیته امکان پذیر است.
دکتر حجاریان در مقاله ای که توسط مجری مراسم خوانده شد، به این نکته اشاره کرد که گریزی از دینداری نیست و با وجود افسون زدایی ها، هماره حتی در مدرنیته و کشورهای مدرن نیز صور مختلف دین در قدرت و منزلت و معرفت بازتولید شده است. و البته منزل میان دین و مدرنیته ایدئولوژی است که با مصالح دینی هندسه دین را تغییر می دهد.
دکتر ژند شکیبی استاد دانشگاه لندن درباره تجربه مدرنیته در روسیه گفت که بخشهای جالبی درباره حضور دین در این کشور داشت.
دکتر کدیور که به نظر من از بهترین سخنران ها بود، اشاره به این نکته داشت که با وجود تلقی های متفاوت از دینداری و مدرنیته، سه تلقی از روابط میان دین و مدرنیته را می توان انتزاع کرد: ناسازگاری به علت ابطال مدرنیته (به اعتقاد متشرعان سنتی و سنت گرایان) - ناسازگاری به علت ابطال اسلام (لائیک ها و سکولارها) - سازگاری که کدیور خود به این مسئله اعتقاد داشت: البته نه مدرن شدن دین و نه دینی شدن مدرنیته، بلکه موافق گفتگوی میان این دو بود. او تاکید کرد که معیار پذیرش و عمل آدمی باید عقلایی بودن، عدالت و راه حل برتر باشد و افزود انسان مدرن می تواند از دین حقیقت یابی (غیر عقلانی نه ضد عقلانی)، خیر خواهی و قواعد اخلاقی و عمل و مناسک فردی و جمعی را وام گیرد. وی بر خلاف اعتقاد برخی متفکرین که دینداری را با تعبد یکی می گیرند و مقابل مدرنیته قرار می دهند، بر آن بود که دین ورزی است که مستلزم تعبد است و تنها این بخش کوچک از دین که شامل مناسک و اعمال عبادی است، با تعبد همراه است! اما دین داری و ضروریات و اصول دینی همه یقینی است و هرگز نباید تعبدی باشد!
از دیگر سخنرانان، آقای سید علی طالقانی بود که تمام دستاوردهای مدرنیته را مستلزم غیر آسمانی شدن، نفی تمایز طبیعی الهی و غیر الهی شدن می دانست و معتقد بود تعالیم انبیا نمی تواند و نباید مدرنیته را بپذیرد و اصلا لزومی ندارد که ما به تکامل تک خطی مدرنیته معتقد باشیم.
دکتر بینایی مطلق نیز از مخالفان تعامل میان مدرنیته و دین بود و بر آن بود که در دین مدرن، گوهر دین یعنی امر قدسی از بین می رود و مدرنیته دینی نیز لوث شدن مدرنیته است که در نهایت این ارتباط تنها به قلب شدن هر دو مفهوم دین و مدرنیته می گردد. وی معتقد بود که در این میان دین باید خودش باشد به صورت حکمت خالده و گوهر دین و فارغ از صور ترکیب شده با مدرنیته و نوسازی ها تنها نقش سنتی خود را ایفا کند.
دکتر راسخ نیز از دیدگاه حقوقی به این رابطه پرداخت و ضمن پرداختن به تاریخ طولانی مدرنیته، از تفاوت هدف حقوق، منبع و روش آن در دو دنیای سنتی و مدرن گفت و افزود تمام این تغییرات در حقوق اساسی آدمی و شیوه زندگی او در دنیای مدرن به علت این بوده که زندگی در غرب چنین تغییراتی را اقتضا کرده است. و با سوالاتی از جمله این که آیا ما دولت ملی داریم؟ آیا به حقوق مدنی مدرن نیازمندیم؟ آیا ایرانیان هم می خواهند آزاد باشند؟ و... به تشکیک در این مسئله پرداخت که مدرنیته مسئله ما نیز باشد؟
دکتر سروش نیز در مقاله ای که توسط فرزندش خوانده شد، بر این نکته پای فشرده بود که به علت تلقی های عام و مبهم از سنت و مدرنیته دچار مغالطه مفهومی شده ایم! درباره رابطه میان دین و مدرنیته نیز معتقد بود با نگاه دقیق متوجه تغییراتی که مدرنیته در علم مسیحی ایجاد کرده می شویم، درباره اسلام نیز چون هنوز این بحرانهای تضاد میان علم و دین صورت نپذیرفته، خیلیها آسوده خیالند. در این میان سنت گرایان هستند که به طور انفعالی عمل می کنند، بنیادگرایان هستند که به هویت گرایی به جای حقیقت پرداخته اند، و البته بدعت گرایان و کسانی که بازاندیشی سنت روی آورده اند نیز حضور دارند. در کل یا باید مسیر کسانی را رفت که در پی هویت دینی اند که به بنیادگرایی ختم می شود یا باید در پی معرفت دینی بود که که راهی جز عقل مدرن ندارد!
دکتر محمود صدری نیز با نگاهی جامعه شناختی و اشاره به وجود ۹۰۰۰ دین مختلف در جهان امروز معتقد بود که دین حضور فعال هم در عرصه فردی و هم اجتماعی ما دارد. وی مدرنیته را تفکیک نهادهای اجتماعی و تخصصی شدن حیطه های مختلف انسانی و اجتماعی برشمرد که معتقد بود در این میان دین نیز جایگاه و نهاد خاص خود را دارد و در جایگاه تخصصی خود، خیلی هم فعال و کارکردی است. صدری با تفکیک سکولاریسم عینی و ذهنی معتقد بود که تجربه ثابت می کند سکولاریسم به معنای رهایی دین از ذهنیت آدمی حضور واقعی و عملی در زندگی ما ندارد و دین می تواند غیر از حوزه فردی در جامعه مدنی نیز حضور داشته باشد.
مراد فرهادپور نیز آخرین سخنران بود که ابتدا بر این مسئله تاکید کرد که دین به معنای واحد و مدرنیته به معنای واحد نداریم و با رد هرگونه تعدیل در دین یا مدرنیته برای رهایی از پرسش نوع رابطه دین و مدرنیته معتقد بود که اصلا نباید از این مسئله سوال کرد! از منظر وی خود این سوالها است که ایجاد بحران میان دین و مدرنیته می کند!
در کل سخنرانی های جالبی بود و تقریبا اکثر نظریات توانستند به ابراز عقاید خویش بپردازند که گاه با نقد شدید طرف مقابل نیز مواجه می شد. نکته اینجاست که این عقاید نه در این سمینار و نه در حوزه عمومی کمتر می توانند به گفتگو با هم بپردازند. هر طرف نظرش را می گوید و حداکثر طرف مقابل به طور مبهم پاسخ آن نظر را می دهد و نتیجه ای عینی و ملموس را منجر نمی شوند. بی شک ما هنوز گفتگو را حتی در سطح روشنفکران خود نیاموخته ایم. بگذریم از این که گاه نقدها نیز منصفانه و دقیق و اخلاقی نیست! دکتر حسین نصر در مصاحبه اخیرش در مورد روشنفکران دینی از قبیل سروش می گوید: ((بنده به بیشتر روشنفکران نیمه متجدد و مسلمان توجه زیادی ندارم و اصالتی در فکر آنان نمی بینم. آنان بیشتر تسلیم تفکر دین زدایی غرب جدیدند و دانشی عمیق نسبت به خود فرهنگ غربی هم ندارند ... بنده بیشتر این نوع متفکران را یک نوع متفکر غربی درجه دو می دانم که مانند اسلاف متجدد خود از محمد عبده گرفته به بعد تاثیری در آینده اسلام نخواهند داشت.)) یا دکتر سروش که در مقاله اش که در نقد سنت گرایان علنا حسین نصر را به باد استهزا گرفت و (به مضمون) گفت: آنان که در بارگاه فرح پهلوی در پی رصد کردن اشراق بودند امروز با دم زدن از سنت گرایی در پی نام و آوازه اند! = (متن صحیح: سر حلقه آنان كه روزگاري از دفتر فرح پهلوي، با تلسكوپ اشراق به دنبال امر قدسي در آسمان حكمت خالده ميگشت، اينك پرمدعاتر از هميشه به مدد مداحان و شاگردان ديرين خود به ميدان آوازهجويي پا نهاده است) یا همو که در نقد مقالات خردنامه اخیر روزنامه همشهری در باب سنت به شدت بر برخی از سنت گرایان می تازد یا انتقاد های گزنده و سطحی ایشان درباره فردید و مصباح که بعضا از دکتر سروش انتظار نمی رود! و یا همین مصاحبه اخیر استاد ملکیان درباره تعبد و عقلانیت و معنویت و.... به هر روی با وجود احترام وافری که به تمام این اندیشمندان قائلیم، نوعی انحصار گرایی، عدم پذیرش و حتی خوانش آرای دیگران و عدم پذیرش گفتگو میان روشنفکران و متفکرین ما از آسیب هایی است که تا حل نشود امیدی به نقش آفرینی گسترده آنان در جامعه نیز نیست! به نظر من روشنفکری تنها ارائه نظر و رای خویش نیست بلکه وظیفه روشنفکر این است که با اعتقاد به عقلانیت تفاهمی و گفتگویی مسیر را برای نیل به حقیقت بیشتر هموار کند.
اما درباره سمینار امروز:
اولا حضور گسترده مشتاقان در این همایش بسیار زیاد بود که نشان از دغدغه بودن آن در جامعه دانشگاهی ما دارد. در حالی که مسئولین برگزاری انتظار ۳۰۰ - ۴۰۰ نفر را داشتند شاید مجموعا بیش از ۱۵۰۰ نفر در این سمینار شرکت کردند از این لحاظ واقعا جای بسی خوشحالی است!
ثانیا بازهم انحصار گرایان از سخنرانی دکتر سروش ممانعت به عمل آوردند، ضمن این که از روزهای قبل تهدید صورت گرفته بود، شعار نویسی روی دیوارهای حسینیه ارشاد که به سرعت محو شد و عدم تضمین نیروی انتظامی موجب شد، خیل مشتاقان از حضور ایشان محروم بمانند. واقعا خیلی زشت است که به علت عدم علاقه برخی جاهلان و دشمنان عقیده، صدها نفری که منتظر نشسته اند نتوانند عقاید یکی از بزرگترین روشنفکران ایران را بدون واسطه بشنوند! واقعا تاسف برانگیز است، هم برای نیروهای انتظامی که خود دکتر سروش در پیامش به غایت بر آنان شورید و هم بر کسانی که از چند تهدید خشک و خالی هراسیدند و نتوانستند امکان این حضور را فراهم کنند!
در کل، علیرغم برخی کاستی ها باید قدردان برگزار کنندگان چنین سمیناری بود، گرچه به طور حضوری از برخی دست اندرکاران از جمله رضا جلائی پور (دبیر سمینار) و ابوذر معتمدی تشکر کردم، اما به نظرم باید بیش از این چنین حرکتهایی که همه از مصائب و مشکلات همراه آن آشناییم ستود! حرکتهایی که می تواند منجر به ایجاد گفتمان های تازه در جامعه ما شود!
لینکها:
+ متن کامل پیام و مقاله دکتر سروش (ابوذر) + مشاجره مدرن سروش و نصر در سمینار + سنت و مدرنیته دو مغالطه بزرگ (هنوز) + آب هنوز گل آلود است (هادی نامه)
....پایان مرداد و شب مبعث
نوشته شده در دوشنبه سی ام مرداد 1385 ساعت 17:30 شماره پست: 154
مرداد، ماه خاطره انگیزی برای من بوده است... خاطره های خوب و بد! از سی ام مرداد که روز تولد من است! (۲۳ سال قبل چه بزرگمردی به زمین و زمان اضافه شد!!!) تا اوایل مرداد سال ۸۰ که نتیجه کنکورم مشخص شد و با توجه به رتبه ام که خیلی خوب و قابل انتظار نبود (حدود ۱۰۰۰) مسیر زندگی ام تغییر کرد! تا مرداد ماه پارسال که وبلاگ نویس شدم... و مردادهایی با خاطره های سخت از قبیل برخورد خانوادگی ما با دادگاه ویژه و...... امسال هم یک خاطره جالب دیگر در همین سی ام مرداد و آن هم عقد برادرم. شب به یاد ماندنی است برایم و دوست داشتم اینجا هم این واقعه را گرامی بدارم. تا ببینیم اگر زنده بودیم، مردادهای دیگر چه شود؟! راستی ظاهرا مرداد هم معنی خوبی ندارد و اصلش امرداد است! (این هم یک مطلب درباره اهمیت امرداد در تاریخ ایران).
امشب، شب مبعث پیامبر گرامی اسلام هم هست، پیامبر رحمت و اخلاق و معنویت، مبعوث حق، قرآن، اسلام، رحمت للعالمین، مدینه، غار حراء و... چه زیاد و البته کم می توانیم درباره هر یک بنویسیم و بگوییم گرچه هنوز پیامبرمان را خوب نشناخته ایم! آقای مهدی غنی که با توجه به یک جلسه آشنایی با ایشان وی را فردی اهل علم و عمل دانستم، در یادنامه شرق امروز، کدهایی درباره این که آن پیامبر بزرگ را نشناخته ایم، داده است: به نظرم بدنیست بخوانیم و بدانیم درباره ((پیامبری که از نو باید شناخت)).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر