جمهوری اسلامی و مصباح
نوشته شده در دوشنبه سوم بهمن 1384 ساعت 7:4 شماره پست: 64
این روزها بحث مشروعیت و مقبولیت حکومت و نقش مردم در آن خیلی مطرح است. بی شک پایه و بنیان این بحث از آقای مصباح و شاگردان اوست.... شخصیتی خاص که همیشه خبرساز و جریان ساز بوده است. قبل از انقلاب سیره و مرام خود را داشته و انقلابی ها دل خوشی از او ندارند، بعد از انقلاب نیز راه خود را رفته است. خوب است به خاطرات آقای کروبی و دیگران در این زمینه نگاه کنیم و مخالفت ها و حتی سنگ اندازی های آقای مصباح در راه انقلابیون! خودم نیز از یکی از فضلای مشهدی که بیش از 30 سال است در حوزه قم مشغول تحصیل و تدریس است شنیدم که می گفت اوایل که مدتی به قم آمدم و برگشتم، آیت الله خامنه ای در مشهد مرا دید و صحبت هایی با من کرد. گفت اگر به قم می روید، مراقب باشید، مراقب باشید جذب آقای مصباح نشوید که وی افکار متحجرانه ای دارد و سعی می کند طلبه های روشنفکرو مستعد را جذب کند! غیر از این، آقای مصباح مباحثه ها و مجادله های داغی با دکتر شریعتی نیز داشت، در زمانی که اکثر جوانان و انقلابیون پیرو شریعتی و خواننده ثابت کتابهای او بودند، غیر از چند منبری بی سواد، آقای مصباح بود که یک تنه مقابل شریعتی می ایستاد... در این زمینه آیت الله دکتر بهشتی نیز بارها مناظره هایی با آقای مصباح داشت! بگذریم انقلاب شد و به تبع، آقای مصباح نیز از این شرایط سود جست، کم کم طلبه هایی که از قبل انقلاب جذب آقای مصباح شده بودند، بزرگ و بزرگتر شدند و هر یک برای خود کسی شدند، او به جای اقدامات سیاسی، موسسه ای در قم تاسیس کرد و به تربیت طلاب پرداخت. موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، با نام امام خمینی و با بودجه های میلیاردی دولتی، این موسسه راه اندازی شد، در وسعت بسیار زیاد و بهترین منطقه قم با اساتید مختلف و همایش های متفاوت و نشریات گوناگون و رنگارنگ در این چند ساله، آقای مصباح کرد آن چه را میباید می کرد! او البته در ابتدای پیروزی خاتمی باز هم جریان ساز شد، یک تنه مقابل دوم خردادی ها و موج بلند و قوی آنها و مطبوعاتشان ایستاد! سخنرانی های قبل از خطبه نمازجمعه تهران، تریبونی خوب برای تبیین تئوری های خشونت در اسلام و مقابله با تساهل و تسامحی که خاتمی دم از آن میزد، بود! باز هم مصباح گفت و گفت و این بار شاگردانش نیز به مددش می آمدند و البته بالاخره پیروز شد، او از روزنامه هایی گفت که بودجه های میلیون دلاری از آمریکا داخل چمدان می گیرند، دوم خردادی ها به آن خندیدند، اما در نهایت آقای مصباح پیروز شد، بیش از 100 روزنامه و مجله همگی پایگاه دشمن تشخیص داده شد و توقیف شد، تازه از سوی رهبر انقلاب تجلیل بلند بالایی از آقای مصباح به عمل آمد و او مطهری دوم خوانده شد! جریان کاریکاتور استاد تمساح دیگر غائله ای بود که به آزمون قوت آقای مصباح در میان مردم و حوزویان مبدل شد! صدها طلبه درس و بحث را رها کردند و در مسجد اعظم قم تحصن کردند که چرا چنین توهینی به مقدسات شده است؟! کفن پوش و عزادار و سیاه پوش در آن روزها کم نبود، شاید اگر کاریکاتور مقدسات واقعی اسلامی کشیده میشد، چنین عکس العملی را شاهد نبودیم! به هرحال آن موضوع هم خوابید و بعد از چندی آقای وزیر ارشاد خودش استعفا کرد و رفت!
به هرروی با وجود کش و قوس های فراوان این چند ساله در عرصه سیاست و روشنفکری، آقای مصباح و موسسه اش کار خود را ادامه داده اند، نشریات ایشان و کتابها و سایتها و... همه فعالند! و در انتخابات اخیر نیز همگی یک دست و متحد با دفاع از احمدی نژاد به عرصه آمدند و بعد از پیروزی او بود که باور کردند دارای موقعیت در میان مردم نیز شده اند. احمدی نژاد نیز اولین رییس جمهوری بود که آقای مصباح را به رسمیت شناخت و به ملاقات او رفت! و امروز نیز آقای مصباح و شاگردانش و اساتید موسسه امام خمینی چه در این موسسه یا در جاهای دیگر طرفدار سخت احمدی نژادند! جالب است پای برگه امتحانی اینگونه استادان را ببینیم که نوشته اند: (در پناه امام زمان باشید، برای موفقیت دولت اسلامی دعا کنید!)
بعد از سوم تیر، آقای مصباح و یارانش بیشتر در صحنه هستند! بی شک آنها بدشان نمی آید خبرگان آینده را قبضه کنند، بالاخره برای آینده بسیار به آن نیازمندند! گرچه آقای مصباح ارادت زیادی به آیت الله خامنه ای نشان می دهد، و 2 – 3 سال قبل حتی فیلمی از ایشان منتشر شد که روی پای آقای خامنه ای می افتند، اما این طیف هرگز بسیاری از عقاید و اعمال حاکمان فعلی را نمی پسندند و در باطن مخالفت های فراوانی با نسل گذشته انقلاب دارند... بی خود نیست گفته اند، انقلاب فرزندان خودش را می خورد، در سالهای گذشته خیلی ها غیر خودی شدند: نهضت آزادی ها و ملی و مذهبی ها، بازرگان، آیت الله منتظری، آیت الله موسوی اردبیلی، آیت الله صانعی، آیت الله طاهری،عبدالله نوری، و حتی در انتخابات: کروبی و رفسنجانی... حالا نوبت بقیه است! اگر وضع به همین منوال باشد، و ناگهان اتفاق خاصی نیفتد، انتخابات خبرگان آینده عرصه تقابل انقلابی های قدیمی در مقابل غیر انقلابی ها است! انقلابی ها یی که دیگر رمقی برایشان باقی نمانده و البته خیلی شان رد صلاحیت خواهند شد و غیر انقلابی هایی که امروز در دولت و سپاه و صداوسیما و شورای نگهبان و... دارای نفوذ فراوانی شده اند!
بحث از نقش مردم در حکومت بود... آقای مصباح خود چند سال قبل در کتابی نوشته بود (پرسش و پاسخ درباره ولایت فقیه) اگر مردم حکومتی را نخواهند آن حکومت مشروعیت و موجودیت نخواهد داشت، چنانچه ائمه معصومین گرچه مشروعیت الهی و صلاحیت حکومت داشتند، اما جون مقبولیت مردمی نداشتند، حکومت تشکیل ندادند! لذا خود ایشان نیز می دانند که امروز در جهان، حکومت بدون مقبولیت مردم، مشروعیت ندارد و در فهم سیاسی مشروعیت و مقبولیت چندان از هم جدا نیست! ما اگر بخواهیم دموکراسی را به عنوان بهترین راه ممکن برای حکومت برگزینیم، ناچاریم مردم را اصل و بنیان بدانیم، در اینصورت مردم دیگرظاهر و دکور نیستند! مردم فقط برای راهپیمایی و تظاهرات یا فقط یک روز رای گیری نیستند! مردم در عمل حکومت را تشکیل می دهند و در عمل باید نظر مردم هر چه باشد، اجرا گردد، در این صورت اگر روزی مردم حکومت اسلامی به این شکل را نخواستند، طبعا و ناچارا حکومت تغییر خواهد کرد، این همان چیزی است که از ابتدای انقلاب مردم و انقلابیون خواسته اند، بنیانگذار جمهوری اسلامی نیز بر آن تاکید داشته است! او خود فریاد میزد پدران ما چه حقی داشته اند که حکومت امروز ما را تعیین کنند! حال، اگر عده ای به تفسیر عقاید آیت الله خمینی می پردازند و حرف دل غلط خود را به نام او و از زبان او می خواهند بیان کنند، این با جمهوری اسلامی منافات دارد! راه این است رفراندومی برگزار کنند و ببینند مردم کدام جمهوری اسلامی را می خواهند؟! جمهوری اسلامی که جمهور در آن اصل و بنیان است یا جمهور تنها مشروعیت بخش ظاهری به آن است! البته آنها همین قدر نیز مردم را قبول ندارند! متاسفانه مشکلات اقتصادی و فساد اداری و حکومتی و تبعیض و نابرابری و ... مردم را از صحنه تصمیم گیری ها دور کرده است! عوام تنها به خاطر خدا و پیغمبر و اسلام رای می دهند و کسانی که اهل فکر و نظر هستند روی از تصمیم گیری سیاسی برگردانده اند، این وضعیت بغرنج کمک می کند در انتخابات آینده و انتخاباتهای دیگر، با عوام گرایی و تبلیغ امام زمان و... این طیف بازهم پیروز شوند، اما بی شک حضور حداکثری مردم در صحنه این خطرها را کاهش خواهد داد....
پنج دقیقه در دفتر پست
نوشته شده در چهارشنبه پنجم بهمن 1384 ساعت 7:11 شماره پست: 66
دیروز برای پست یک نامه، حدود ۵ دقیقه ای در اداره پست بودم. جالب بود که در همین مدت کم، خیلی چیزها قابل مشاهده بود که البته خیلی عادی هم هست!
اول که وارد شدم با صفی از متقاضیان پست نامه مواجه شدم. تازه خوب بود که پست دولتی بود و نه از این دفاتر خصوصی که برای ثبت نام موبایل با صفهای بلند مواجه است. به جای فرد همیشگی، 2 جوان کم تجربه مشغول کار بودند. دستگاه کامپیوتر اداره خراب شده بود و مجبور بودند نامه های سفارشی و پیشتاز را با دست بنویسند. آن یکی می گفت من بلد نیستم و بالاخره با معطلی زیاد و چند بار خط خوردگی و بدون کاربن و... در برگه های مخصوص با دست می نوشت. در همین حین، یک ستوان نیروی انتظامی وارد شد. با بی سیم و اسلحه به کمر، پاکت نامه ای خرید و بعد از نوشتن آدرس به استان گیلان، چند پول برره ای نوظهور را در پاکت نامه قرار داد و نامه را خواست پست سفارشی کند، او البته بیش از من معطل ماند. بیرون دفتر که آمدم، دیدم سربازی پشت یک ماشین نیروی انتظامی دوبله ماشین را پارک کرده و معطل آقای ستوان نشسته است. بله مامور نیروی انتظامی در هنگام انجام وظیفه با وسیله دولتی و معطل نگه داشتن سرباز، داشت پول برره ای برای فامیل خود پست می کرد!!
جالب است: صف، بی تجربگی در ادارات، دکوری بودن دیجیتال و کامپیوتر در ادارات و بعضا فرسوده و خراب بودن آنها، استفاده شخصی از امکانات دولتی، رواج فرهنگ چیپ و سطح پایینی مثل پول برره ای و... در جای جای زندگی ما ایرانیان حضور دارد، آن هم حضوری زشت و...!!!
تحقیر
نوشته شده در شنبه هشتم بهمن 1384 ساعت 1:10 شماره پست: 67
چند وقت یک بار سری به مغازه برادرم می زدم. شاگردی داشت اسمش علی بود و ترک زنجان... ساده و صادق و صمیمی.3 – 4 سالی از من بزرگتر بود و خوب کارمی کرد... یک بار که رفتم مغازه، غیر از برادرم و شاگردش، یک پیرمرد دیگر هم بود. وضع ظاهری بدی داشت و معلوم بود از اون پیرای روزگاره! باهاش دست دادم و سلام و علیکی کردم او هم بعد از احوالپرسی سریع خداحافظی کرد و رفت... پشت سرش به برادرم با یک حالت تحقیر گفتم: این یارو کی بود؟ برادرم آهسته گفت: بابای علی! شاگردش را می گفت، علی هم مثلا نشنیده گرفت، می دونستم باباش مامور شهرداریه و پیک بهداشته اما تاحالا ندیده بودمش... دیگر حرفی نزدم و سریع رفتم ، علی شاید خیال کرد خیلی جلوی من تحقیر شده، اما نه او که من از رفتارم سرشکسته شدم... شاید 5 سالی هست که از این ماجرا می گذره، خیلی وقته علی و پدرش رو هم ندیده ام .... اما همیشه این شکل تحقیر شدن خودم ر به یاد می آرم....خیلی بیشتر از تحقیرهایی که توسط دیگران شده ام!!!
عکس هایی از عراق
عکس ها همراه با توضیحاتی از سفر اخیرم به عراق را در اینجا گذاشته ام، دیدنش بد نیست. البته شاید صفحه به این زودی ها بالا نیاید!
این استادان دانشگاه و شمع روشن ما!
نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم بهمن 1384 ساعت 1:17 شماره پست: 68
چندی است در جمع دوستان هم رشته و در قالب حلقه ای که تشکیل داده ایم، در پی برگزاری سلسله نشست های آشنایی با جامعه شناسان بزرگ جهان هستیم. فعلا هم برنامه مان شناخت متفکرین فرانسوی است. بماند که چه سختی هایی برای برنامه ریزی و مقدمات کار و... تحمل کرده ایم، اما نکته جالب، برخورد اساتید دانشگاه و سخنرانان است که بی شک هر دانشجویی خاطراتی جالب و زیاد از برخورد با استادان دانشگاه دارد! شاید روزی خود ما هم خاطره ساز شدیم... اما این خاطره ها در این روزها برای ما که خیلی جالب است! امیدوارم خودشان نخوانند که حتما ناراحت می شوند.
با یک استاد که قرار می گذاریم بعد از چندی می گوید تاریخ تعیین شده، روز تولد من است و نمی توانم بیایم.
استاد دیگر می گوید من اول باید کل لیستتان را ببینم. چرا که اسم من نباید کنار هر کسی قرار بگیرد. بعد از دیدن لیست می گوید این دو نفر را نمی شناسم و البته بعد از توضیحات ما، یکی از همان دو نفر را اسم می برد و می گوید فلانی ژورنالیست است! اصلا اگر او باشد، من نمی آیم... این آقا به من توهین کرده است!
با یک استاد دیگر می خواهیم صحبت کنیم، می گویند از اول حواستان جمع باشد که او برای هر سخنرانی ۳۰ - ۴۰ هزار تومان پول می گیرد! ما می مانیم که این دیگر چه استادی است که برای ۲ ساعت سخنرانی علمی در جمع مشتاقان و دانشجویان می خواهد پول بگیرد؟
استاد دیگر که ترجمه و سخنرانی نه چندان کم درباره یک شخصیت پست مدرن کرده، می گوید من اصلا از طرز فکر این طیف از اندیشمندان متنفرم و عذر سخنرانی را می خواهد!
استادی دیگر ابتدا می گوید من طی ۲ ماه آینده به ۲ کشور خارجی می روم! لیستمان را که می بیند می گوید، برنامه ریزی تان هم غلط است! اصلا هدفتان چیست؟ من وقت ندارم و... بعد می گوییم فلان روز را برای شما در نظر گرفته ایم و استاد نیز به راحتی می پذیرد!!
استاد دیگر ... از این استاد ها زیادند و کار علمی در این مملکت خیلی سخت است... البته خیلی جاها حق با همین اساتید است ...به هرحال مطمئن باشید اسفند ماه امسال ما سلسله جلساتمان را برگزار خواهیم کرد. با همین اساتید و متخصصین و در همین شرایط سخت! تازه وقتی کار انجام شد، خیلی بیشتر هم به دلمان می چسبد!
فارغ از این اساتید، یک مسئله هم هست چند وقت یکبار به ذهنم می رسد و آن، اینکه اصلا این سخنرانی ها و جلسات و کارگاه ها چقدر مفید و کارکردی است؟ آیا به هزینه ای که صرف آن می شود (وقت و انرژی و ...) می ارزد؟ آیا با خواندن یک مقاله یا کتاب، همین نتیجه گرفته نمی شود؟ فارغ از دیگر مستمعین آیا خودمان بهره لازم را می بریم؟ آیا وقت آن استاد دانشگاه را بیهوده تلف نکرده ایم؟ و...
البته پاسخ هایی نیز دارم: می گویم شاید این برنامه ها ایجاد یک سوال کند! ایجاد یک جرقه! روشن کردن یک شمع باشد! وقتی نمی توان آفتاب را آورد، شمع را هم روشن نکنیم؟ همین اقدامات یک کار جمعی نیست؟ یک فعالیت مثبت در گسترش و بهبود حوزه عمومی! یک حرکت در سمت ایجاد جامعه مدنی مطلوب! شاید اکنون علمی کردن فضای عمومی جامعه و گسترش خردورزی لااقل در جمع دانشجویان بهترین کار باشد؟ شاید!
انرژی هسته ای و جامعه مدنی
نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم بهمن 1384 ساعت 15:37 شماره پست: 69
این روزها، ایام حساسی در تاریخ ایران ماست. ایام سرنوشت ساز و مهم که هر چه سریعتر در حال گذر است... می دانم حرفهایم را کسانی که باید بخوانند نمی خوانند، اما لااقل می نویسم برای آینده!
زندگی اجتماعی ایرانیان و بسیاری از کشورهای جهان سوم و سنتی در در طول تاریخ اینگونه بوده! عده ای آن بالا تصمیم می گیرند و مابقی نیز مجبورند بپذیرند. در مسئله هسته ای نیز این مسئله به همین منوال بوده است. چند سال است چه در زمان خاتمی و چه امروز، سیاستمداران ما هر چه خواسته اند کرده اند... سالها بدون اطلاع آژانس، غنی سازی اورانیوم کرده اند! و البته بدون این که مردم بدانند.! بعد گفتند مردم ما از انرژی هسته ای دست بر نمی دارند، اما در پاریس نشستند و بدون رای و نظر مردم، همه فعالیت ها را تعلیق کردند! باز هم بدون نظر مردم، در پایان کار دولت قبلی، برخی تعلیقات را پایان دادند، بعد که روسیه طرح داد، تا مدتها آن راتکذیب کردند و به آن می خندیدند ولی چند روز قبل بدون نظر مردم، آن طرح را هم پذیرفتند، بزرگشان به قم هم رفت و عده ای را مثلا راضی کرد، مابقی مردم که مهم نیستند!... طرح روسیه ای را پذیرفتند که سابقه ای بسیار بدتر از آمریکا و انگلیس در مورد ایران دارد و همین امروز نیز ناگهان گاز را به کشورهای مختلف می بندد. امروز هم دقیقا همین امروز و فردا، کشور و ملت را به سمت شورای امنیت می برند... بدون این که نظر مردم را بدانند و بخواهند.
این وضعیت که چند نفر، تنها چند نفر تصمیم می گیرند و به اجرا می گذارند و حتما برای خودشان نیز سخت و با زحمت و مسئولیت فراوان است، بی شک ناشی از ضعف جامعه مدنی در ایران است. در ایران ما اولا مردم به طور جدی نقش فعال در حوزه عمومی، مطبوعات، احزاب، سندیکاها و انجمن های غیر دولتی ندارند. ثانیا احزاب و کانون های غیر دولتی اعتماد به نفس لازم برای ابراز نظر و عقیده ندارند. اصلا چقدر اتحاد و مشارکت سیاسی میان مردم وجود دارد؟ وقتی یک سندیکای کارگری (رانندگان اتوبوس) اعتراض می کنند و با آنها بسیار سخت و بد مقابله می شود و فله ای زندان می روند، چه امیدی به فعالیت احزاب و انجمن ها ست؟ وقتی ها ناگهان ۱۰۰ روزنامه توقیف می شوند، چه امیدی به صراحت و صداقت و شجاعت در میان مطبوعات است؟ وقتی ناگهان ده ها نماینده مجلس رد صلاحیت می شوند و تحصن می کنند و مردم نیز عین خیالشان نیست، چه امیدی به مجلس و خانه ملت است؟ به همین روی در زمینه مسئله هسته ای نیز احزاب ما در استیصال و خاموشی مطلق به سر برده اند! برخی نمی دانند چه باید کنند چون آنها نیز از متن مردم برنخاسته اند... برخی درگیر زندان و اتهامات خود هستند... برخی حکومتی هستند.... برخی هم از ابراز نظر می ترسند! مطبوعات نیز که رکنی اساسی در دموکراسی به شمار می روند، در ایران امروز خاموش و خبر رسان شده اند، البته خبرهای خوب نه هر خبری!! آنها نیز نقشی نمی توانند ایفا کنند! نخبگان و روشنفکران درگیر مسائل دیگری هستند، هنوز درگیر این مسئله اند که دموکراسی خوب است یا بد؟ مردم مشروعیت زا هستند یا مقبولیت آفرین؟ حقوق بشر لازم است یا نه؟ دین با دموکراسی می خواند یا نه؟ و یا بسیار مسائل فلسفی و انتزاعی دیگر!
در این میان البته حکومت خود نیک می داند که باید پشتیبانی مردم را داشته باشد! پشتیبانی که فقط نظر حکومت را تایید کند نه نظر واقعی مردم را! پس در مصاحبه های بی ثمر تلویزیونی، به شکل حلقه ورزشکاران و بسیجیان کنار مجتمع هسته ای، به شکل اعتراض استادان دانشگاهی که شاید تا به حال دانشگاه را هم ندیده اند و بیانیه و.... مردم را نیز به خیال خود با خود همراه کرده اند! اما واقعا باید سوال کرد آیا دغدغه واقعی امروز مردم، داشتن انرژی هسته ای است؟ اگر به شورای امنیت رویم و تحریم شویم، این انرژی به چه کار ما می آید؟ آیا اگر واقعا مردم خواستار این مسئله هستند، چرا اینقدر مماشات از سوی حکومت صورت می پذیرد؟ اصلا شما که این مسئله اینقدر برایتان مهم است، چرا روز اول کوتاه آمدید و عقب نشینی کردید؟ و...
به هر روی از یک سو عدم علاقه و نیاز حکومت به نظر مردم و از دیگر سو ضعف جامعه مدنی و عدم حضور واقعی مردم در صحنه، و عدم نقش آفرینی احزاب و مطبوعات و به طور کلی، بازوها و شاخصه های جامعه مدنی موجب شده اینچنین چند نفر آینده و هستی یک جامعه را در اختیار بگیرند و هرچه می خواهند انجام دهند. به حق این مسئله فقط ناشی از مشکل ساختاری حکومت نیست، مشکل از خود جامعه نیز هست و امروز هیچ یک از ما شاید خود مسئولین هم ندانند که فردا چه می شود؟ آیا شورای امنیت ما را تحریم می کند یا کل فعالیت هسته ایمان را متوقف می کنیم؟ اینجا دیگر واقعا باید بگوییم: الله اعلم!! این است سیاست ما! و البته این مشکل تنها محدود به مسئله هسته ای نیست و این تنها یکی از مشکلات ماست که جامعه مدنی ضعیف است و در منافع ملی، واقعگرایی سیاسی وجود ندارد!
از هر دو بیزارم!
نوشته شده در سه شنبه هجدهم بهمن 1384 ساعت 0:50 شماره پست: 70
کاریکاتورهای توهین آمیز به پیامبر اکرم را قبلا، شاید بیش از یک ماه قبل دیده بودم، امروز به واسطه جنجال روزهای گذشته، آن ها را دوباره نگاه کردم. همینطور که کاریکاتورها را نگاه می کردم و با خودم درگیر بودم، فکر می کردم چه می توانم در این باره بگویم و بنویسم؟ با خود می گفتم اقلا در وبلاگ چیزی ننویسم که بعدا پشیمان شوم و به ژست ها و نقش هایی که برای خود ساخته ام ضربه وارد کنم! از این رو جنبه روشنفکری با بعد مذهبی ام درگیر بودند... یک لحظه یاد ضریح رسول خدا در مدینه افتادم، یاد معنویت آن حرم و حریم، ناگهان یاد خوابی افتادم که چندی قبل رسول خدا را در آن دیده بودم... دیدم خیلی بی انصافی است، خیلی بی وفایی که نسبت به این توهین هیچ نگویم! رسولی دارای آن مقام و عظمت، پیامبری که برای دین خود که تعالیم آن صلح است و آزادی و عدالت و تقوا، چه سختی هایی را که تحمل نکرد! چه مصیبت هایی که به او و خانواده اش وارد آمد! وچه دین متعالی و جاودانی را برای بشر به ارمغان آورد... کنش و منش و بینش او، قرآن او، تعلیمات و اخلاقیات و معنویات او، همه و همه در اوج کمال عقلی، انسانی، معنوی و الهی است! حال انصاف است با او این کنیم؟
اگر اقلیتی ناچیز از مسلمانان و پیروان او احمق و نادان و بنیادگرا و تروریست و طالبان و القاعده و... هستند، دلیل می شود او را نیز مسخره و مضحکه کنیم؟ دلیل می شود او را نیز تروریست بدانیم و چنین با او تا کنیم؟ دلیل می شود شخصیت و شان او را پایمال کنیم؟ دلیل می شود میلیون ها پیرو او را که هیچ رابطه ای با بنیادگرایی و تروریسم و تحجر ندارند را نیز بیازاریم؟ از معنا و مفهوم آزادی بیان نمی گویم که خود غربیان نیز بر اشتباه بودن این کار تاکید کرده اند... البته بماند که عکس العمل های آنان بیشتر بر اساس سیاست و دیپلماسی است تا اخلاق و معنای آزادی! و حقیقت آن هنگام روشن می شود که بدانیم کاریکاتورها با قصد و غرض بوده با درک این مسئله که توهین به مسلمانان است و البته با درکی غلط و انحرافی و عقده ای از آزادی بیان و دموکراسی ....چنان چه همراه با چاپ آنها سردبیر روزنامه نوشته است:
عکس العمل در قبال چنین اندیشه بی مبنا و عمل غیر اخلاقی لازم است! اما عکس العملی که خود آلوده به خشونت و بی منطقی نباشد! برخوردهایی مثل احضار سفرا یا تحریم محدود کالا ها و... تاثیرش بسیار بیشتر از اقدامات انقلابی و کور است! وقتی روزنامه و نخست وزیر کشورتوهین کننده پوزش خواستند و به اشتباهشان اعتراف کردند، کافی است. اولا شان و عزت اسلام حفظ میشود، ثانیا مسئله گسترش نیافته و زیاد بحرانی نمی شود، ثالثا به حتم از وقوع دوباره آن امتناع می کنند.... اما اقدامات غلط و تندروانه در روزهای اخیر از جمله تسخیر آتش زدن سفارت خانه ها و پرچم ها و... در کشورهای مختلف حتی ایران و نیز دامن زدن به آن در رسانه های دولتی نه تنها عزت اسلام را حفظ نمی کند، باعث بازچاپ کاریکاتورها و اشاعه و گسترش آن شده و متاسفانه به جهانیان القا می کند، کاریکاتورها پربیراه نبوده... غرب را نیز به عکس العمل منفی علیه مسلمانان وادار و متحد می کند، و در نهایت تندروها و بنیادگراها را در هر دو طرف جری تر می کند....
ولی خودمانیم دنیای کثیفی داریم! هم آن که به نام اسلام و نبی سر می برد و هم آن که پیامبر مقدس یک میلیارد و نیم انسان را به سخره می گیرد، هر دو دم از عدالت و حق می زنند! اما چه آسان دنیای کثیف و سیاه و زشت هر دو برای هر عاقل منصفی آشکار است.... من که از هر دو بیزارم!
درباره واقعه حسینیه دراویش در قم
نوشته شده در شنبه بیست و نهم بهمن 1384 ساعت 23:33 شماره پست: 71
۱ - این دروایش در قم
صوفی، درویش، علی اللهی، اهل حق، اهل طریقت و... صفاتی و القابی است که عده ای از شیعیان سالهای سال است به خود گرفته اند و با ما زندگی می کنند. اغلب رفتار و عقایدشان مثل دیگر شیعیان است لیکن اکثرا با سیبیل بلند و علاقه زیاد به امیرالمومنین است که در میان عامه مردم شناخته می شوند. این افراد که فرقه ها و گروه های مختلفی هستند و عقایدشان بسیار به دیگر شیعیان نزدیک است، از سوی رسانه ها و سیاست رسمی کشور بایکوت شده و مردم نیز اگر رابطه ای خاص با آنان نداشته باشند از آنها بی خبرند. اما بعد از سالها، این روزها درویش ها در قم خبرساز شده اند... (من نه گزارش نویس و خبرنگارم، نه درویش و سمپات آنها، اما چون در حق این عده ظلم می شود و کسی بدان توجه نمی کند، وظیفه ام دانستم حداقل در این جا و به طور محدود در این باره بنویسم).
یکی از بزرگان و مشایخ دراویش به نام ((شریعت)) که سالهاست در قم زندگی می کند و فردی محترم و با آبرو می باشد چند سالی است در خیابان ارم قم (حوالی حرم و کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی)، قطعه زمینی را خریداری کرده و حسینیه ای را ساخته است که خود و دوستانش بهتر بتوانند مراسم و نماز و عزاداری های خود را انجام دهند. سالهای قبل نیز در محرم و عید غدیر و... برنامه های مختلفی داشتند و بی سر و صدا مناسک و مراسم خویش را برگزار می کردند و البته گاهی هم ممانعت هایی برای آنها وجود داشته است. اما از عید غدیر امسال عده ای بسیجی و حزب اللهی حسینیه آنان را تصاحب کرده و در آن سینه زنی راه انداخته و مثلا آن را تسخیر کردند که ظاهرا نیروهای امنیتی و قضایی قم گفته بودند ما در این قضیه دخالتی نداریم. این مسئله انعکاس زیادی در رسانه ها نداشت طنین سکوت از تنها وبلاگ هایی بود که بدان پرداخت. ... اما با همت آقای شریعت و طرفداران او که از شهرهای مختلف آمده بودند، حسینیه پس گرفته شد و در آن عزاداری برگزار شد. اما بعد از عاشورا، دوباره عده ای با این عنوان که تصوف باطل و منحرف و این حسینیه خانه شیطان است، قصد تصرف دوباره حسینیه را داشتند که این بار نیز شریعت با فراخوانی طرفدارانش از شهرهای مختلف خصوصا شهرهای کردنشین، مانع این کار شده است. صدها نفر از دروایش از امروز ظهر در قم در کنار حسینیه تحصن کردند و هر لحظه بر تعدادشان افزوده شد. پیاده رو های خیابان ارم مملو از طرفداران این فرقه بود که ساکت و آرام نشسته بودند و عکس امام و رهبری و عکس شهدایشان را بلند کرده بودند با این منظور که ما هیچ قصد و غرض سیاسی نداریم. حکومت را قبول داریم و شهید داده ایم و اکنون تنها حسینیه مان را می خواهیم... اعتراضی مدنی و بی سر و صدا را دنبال می کردند.... در مقابل اما عده ای بسیجی و حزب اللهی به تدریج جمع شدند، مقابل متحصنین تجمع کردند، اعلامیه هایی پخش می کردند مبنی بر باطل و منحرف بودن صوفیان و کم کم شروع به شعار کردند. شعار می دادند: مرگ بر تصوف، به گفته مراجع تصوف، فتنه انگلیس است، صوفیه حیا کن شهر قم را رها کن، شریعت حیا کن شهر قم را رها کن، این مسجد ضرار است، تخریب باید گردد، اسلام انگلیسی نابود باید گردد و.... کم کم پلیس نیز به جمع اضافه شد و ده ها پلیس دو طرف خیابان را بستند و ترافیک کل خیابان های اطراف حرم را فرا گرفت و بر تعداد بسیجی ها نیز به تدریج اضافه شد که شاید تا آخر به ۱۵۰ نفر رسید که حدود یک سومء جمعیت صوفی ها بود و شاید هزار نفری هم تماشاگر ماجرا بود. به هر حال بعد از مدتی شعار و... و البته سکوت مطلق صوفیها، جمعیت بسیجی با بلندگو اعلام کردند که نیروی انتظامی به ما قول داده امشب هم صوفی ها از اینجا بروند و هم حسینیه تخلیه شود، اگر تا فردا چنین نشد ما زن و مرد، فردا خودمان اینجا را تخلیه می کنیم.
یکی از بزرگان و مشایخ دراویش به نام ((شریعت)) که سالهاست در قم زندگی می کند و فردی محترم و با آبرو می باشد چند سالی است در خیابان ارم قم (حوالی حرم و کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی)، قطعه زمینی را خریداری کرده و حسینیه ای را ساخته است که خود و دوستانش بهتر بتوانند مراسم و نماز و عزاداری های خود را انجام دهند. سالهای قبل نیز در محرم و عید غدیر و... برنامه های مختلفی داشتند و بی سر و صدا مناسک و مراسم خویش را برگزار می کردند و البته گاهی هم ممانعت هایی برای آنها وجود داشته است. اما از عید غدیر امسال عده ای بسیجی و حزب اللهی حسینیه آنان را تصاحب کرده و در آن سینه زنی راه انداخته و مثلا آن را تسخیر کردند که ظاهرا نیروهای امنیتی و قضایی قم گفته بودند ما در این قضیه دخالتی نداریم. این مسئله انعکاس زیادی در رسانه ها نداشت طنین سکوت از تنها وبلاگ هایی بود که بدان پرداخت. ... اما با همت آقای شریعت و طرفداران او که از شهرهای مختلف آمده بودند، حسینیه پس گرفته شد و در آن عزاداری برگزار شد. اما بعد از عاشورا، دوباره عده ای با این عنوان که تصوف باطل و منحرف و این حسینیه خانه شیطان است، قصد تصرف دوباره حسینیه را داشتند که این بار نیز شریعت با فراخوانی طرفدارانش از شهرهای مختلف خصوصا شهرهای کردنشین، مانع این کار شده است. صدها نفر از دروایش از امروز ظهر در قم در کنار حسینیه تحصن کردند و هر لحظه بر تعدادشان افزوده شد. پیاده رو های خیابان ارم مملو از طرفداران این فرقه بود که ساکت و آرام نشسته بودند و عکس امام و رهبری و عکس شهدایشان را بلند کرده بودند با این منظور که ما هیچ قصد و غرض سیاسی نداریم. حکومت را قبول داریم و شهید داده ایم و اکنون تنها حسینیه مان را می خواهیم... اعتراضی مدنی و بی سر و صدا را دنبال می کردند.... در مقابل اما عده ای بسیجی و حزب اللهی به تدریج جمع شدند، مقابل متحصنین تجمع کردند، اعلامیه هایی پخش می کردند مبنی بر باطل و منحرف بودن صوفیان و کم کم شروع به شعار کردند. شعار می دادند: مرگ بر تصوف، به گفته مراجع تصوف، فتنه انگلیس است، صوفیه حیا کن شهر قم را رها کن، شریعت حیا کن شهر قم را رها کن، این مسجد ضرار است، تخریب باید گردد، اسلام انگلیسی نابود باید گردد و.... کم کم پلیس نیز به جمع اضافه شد و ده ها پلیس دو طرف خیابان را بستند و ترافیک کل خیابان های اطراف حرم را فرا گرفت و بر تعداد بسیجی ها نیز به تدریج اضافه شد که شاید تا آخر به ۱۵۰ نفر رسید که حدود یک سومء جمعیت صوفی ها بود و شاید هزار نفری هم تماشاگر ماجرا بود. به هر حال بعد از مدتی شعار و... و البته سکوت مطلق صوفیها، جمعیت بسیجی با بلندگو اعلام کردند که نیروی انتظامی به ما قول داده امشب هم صوفی ها از اینجا بروند و هم حسینیه تخلیه شود، اگر تا فردا چنین نشد ما زن و مرد، فردا خودمان اینجا را تخلیه می کنیم.
جالب اینجا بود که از هر دو طرف، عده ای در جمعیت تماشاگر به طور خصوصی و جمع های چند نفره صحبت می کردند، برخی روحانیون و بسیجی ها، می گفتند که اینها علی اللهی هستند، کافرند، در حسینیه شان عزاداری نمی کنند بلکه کارهای بسیار سخیف انجام می دهند، اینها فقط اهل طریقت و ظاهرند و شریعت واقعی را فراموش کرده اند و اینجا خانه شیطانی است و مراجع گفته اند باید اینها بروند و...
از آن طرف یکی از درویش ها می گفت ما هم مثل شما شیعه هستیم، 12 امام را قبول داریم، منتظر امام زمان هستیم، مراجع تقلید را هم قبول داریم، فقط می گوییم، شیعه باید غیر از مرجع شریعت، مرجع طریقت هم داشته باشد و یکسری کارهای دیگر انجام می دهیم، باید دائم الوضو باشیم، باید رو به قبله بخوابیم، قبل از خواب و بعد از خواب شهادتین بگوییم، یک ساعت قبل از اذان صبح عبادت کنیم و....ما دنبال اتحاد مسلمین هستیم و در اینجا هم فقط عزاداری می کنیم و برای امام حسین روضه می گیریم...
به هرحال در روزهای آینده معلوم می شود که با این گروه چه خواهند کرد، تحمل خواهند شد یا نه؟
اما برخی مسائل در این میان بیشتر قابل توجه است:
اول انحصار طلبی که در این مملکت در حال رونق است. صدها سال دروایش و صوفی ها به دین و مذهب و شریعت خود بوده اند، اما اکنون پذیرفته نمی شوند.... مثل عزادارانی که در میدان مادر تهران، شام غریبان را برپا می کنند... مثل سیاستمدارانی که هر روز حذف می شوند... مثل مراجع تقلیدی که فاسق و ساده لوح نامیده می شوند و ... بعضی خیال می کنند، خود حق مطلقند و حال اگر حق مطلقند و بقیه باطل، آن بقیه حق نفس کشیدن نیز ندارند... ما در کتابها و بحث های روشنفکری مان، شمول گرایی را روشی حداقلی می دانیم و در پی پلورالیسم هستیم، اما سردمداران دین و برخی حافظان اسلام، با نفی شمول و با نفی پذیرش دیگران، انحصار طلبی را به حد اعلای خود رسانده اند.
دوم، نفی حقوق اقلیت ها است، اقلیت های دینی و مذهبی در ایران از حقوق ناچیزی برخوردارند... کاری به غرب و شرق و حقوق بشر در آنجا ندارم، اما از لحاظ انسانی و کرامت و شرافت ذاتی انسان، حتی شیعیانی که تنها در برخی ظواهر با ما متفاوتند، حق آزادی بیان و عمل ندارند. آنها نه تنها از حق داشتن رادیو، روزنامه، کتاب و نشریه و... محرومند و نمی توانند به تبلیغ عقاید و انجام مناسک در ملا عام بپردازند که حسینیه ای که برای عزاداری امام حسین ساخته اند نیز باید تسخیر شود. آنها چنان در بایکوت مطلق به سر می برند که عامه مردم و حتی تحصیل کرده ها نیز از مشی و روش و مناسک آنها بی خبرند... جالب بود امشب در پاسخ به سوال جوانی که می گفت: اینها چه کسانی هستند، گفتم: صوفی و درویش، می گفت یعنی همان وهابی!!
سوم استیصال و انفعال نیروهای انتظامی در قبال جمعی است که خود را حزب اللهی نامیده اند... آنها سالهاست هر چه می خواهند می کنند، سخنرانی ها را به هم می زنند، حسینیه آیت الله منتظری را تسخیر می کنند در حالی که قرآن و مفاتیح را پاره می کنند، وزرای دولت را کتک می زنند، سیلی به آیت الله صانعی می زنند، نماز جمعه اصفهان را متشنج می کنند، حجاریان را ترور می کنند، کوی دانشگاه تهران را به خاک و خون می کشند و کشور را با بحران مواجه می کنند، در انتخابات دخالت می کنند و به قول شکست خورده بزرگ انتخابات، صندوق های پر از رای تقلبی را با موتور جابجا می کنند، سفارت خانه ها را آتش می زنند، حسینیه یک عده صوفی ساکت و بی سروصدا را تسخیر می کنند و امشب نیز خیابان را می بندند و شعار می دهند و شهر را متشنج می کنند، اما دریغ از یک برخورد حتی کوچک! دریغ از یک حکم قضایی! امشب نیز به نیروی انتظامی تشر می زنند که اقتدار! اقتدار!، اقدام انقلابی! بگذارید اینجا را نیز باخاک یکسان کنیم که البته اگر دستور برسد، این را نیز می کنند! اینان اگر به حکومت وابسته اند که تنها عامل ضعف آن هستند، اگر وابسته نیستند پس چرا اینگونه؟! ما نیز اگر به اقداماتشان توجه کنیم، خودشیفته و خوشحال می شوند، اگر رهایشان کنیم نیز هر چه بخواهند می کنند.... خاتمی هم آمد و رفت نتوانست این وضعیت را خلاصی دهد، نمی دانم چه هنگام انحصار و انحصار طلبی در ایران ما خاموش خواهد شد؟ و چه هنگام دفاع نیروهای کشوری و لشکری از آنان پایان خواهد پذیرفت؟ واضح و روشن است دفاع نیروهای انتظامی و امنیتی از اینان! وقتی از سخنرانشان داشتم عکس می گرفتم، یکی دستم را گرفت و برد پیش یک حاجی ای، چند نفر هم دورش بودند، مثلا به من اینطور القا کردند که نیروهای امنیتی و اطلاعاتی هستند! گفت برای چی عکس می گیری؟ گفتم همینجوری، دوست دارم! در حالی که یکی شان داشت به موبایلم ور می رفت، حاجی گفت: بچه کجایی؟ گفتم: قم، آن یکی گفت: بچه کی هستی؟ در حالی که داشتم موبایل را به زحمت از آن یکی می گرفتم، گفتم: بچه هر کی! بچه بابام هستم! و در حالی که جمعیت در حال متفرق شدن بود، من هم سریع سرم را زیر انداختم و رفتم!
اکنون نگران فردای این دروایش در قم هستم! درویش هایی که امشب احتمالا در همان پیاده رو خوابیده اند! و البته فردا معلوم نیست در کجا؟! درویش هایی که هیچ تناسب و اشتراک فکری با آنان ندارم ، مذهب آنان را عمدتا قشری و ظاهری می دانم، اما بدانها حق می دهم آن چه می خواهند باشند!
از آن طرف یکی از درویش ها می گفت ما هم مثل شما شیعه هستیم، 12 امام را قبول داریم، منتظر امام زمان هستیم، مراجع تقلید را هم قبول داریم، فقط می گوییم، شیعه باید غیر از مرجع شریعت، مرجع طریقت هم داشته باشد و یکسری کارهای دیگر انجام می دهیم، باید دائم الوضو باشیم، باید رو به قبله بخوابیم، قبل از خواب و بعد از خواب شهادتین بگوییم، یک ساعت قبل از اذان صبح عبادت کنیم و....ما دنبال اتحاد مسلمین هستیم و در اینجا هم فقط عزاداری می کنیم و برای امام حسین روضه می گیریم...
به هرحال در روزهای آینده معلوم می شود که با این گروه چه خواهند کرد، تحمل خواهند شد یا نه؟
اما برخی مسائل در این میان بیشتر قابل توجه است:
اول انحصار طلبی که در این مملکت در حال رونق است. صدها سال دروایش و صوفی ها به دین و مذهب و شریعت خود بوده اند، اما اکنون پذیرفته نمی شوند.... مثل عزادارانی که در میدان مادر تهران، شام غریبان را برپا می کنند... مثل سیاستمدارانی که هر روز حذف می شوند... مثل مراجع تقلیدی که فاسق و ساده لوح نامیده می شوند و ... بعضی خیال می کنند، خود حق مطلقند و حال اگر حق مطلقند و بقیه باطل، آن بقیه حق نفس کشیدن نیز ندارند... ما در کتابها و بحث های روشنفکری مان، شمول گرایی را روشی حداقلی می دانیم و در پی پلورالیسم هستیم، اما سردمداران دین و برخی حافظان اسلام، با نفی شمول و با نفی پذیرش دیگران، انحصار طلبی را به حد اعلای خود رسانده اند.
دوم، نفی حقوق اقلیت ها است، اقلیت های دینی و مذهبی در ایران از حقوق ناچیزی برخوردارند... کاری به غرب و شرق و حقوق بشر در آنجا ندارم، اما از لحاظ انسانی و کرامت و شرافت ذاتی انسان، حتی شیعیانی که تنها در برخی ظواهر با ما متفاوتند، حق آزادی بیان و عمل ندارند. آنها نه تنها از حق داشتن رادیو، روزنامه، کتاب و نشریه و... محرومند و نمی توانند به تبلیغ عقاید و انجام مناسک در ملا عام بپردازند که حسینیه ای که برای عزاداری امام حسین ساخته اند نیز باید تسخیر شود. آنها چنان در بایکوت مطلق به سر می برند که عامه مردم و حتی تحصیل کرده ها نیز از مشی و روش و مناسک آنها بی خبرند... جالب بود امشب در پاسخ به سوال جوانی که می گفت: اینها چه کسانی هستند، گفتم: صوفی و درویش، می گفت یعنی همان وهابی!!
سوم استیصال و انفعال نیروهای انتظامی در قبال جمعی است که خود را حزب اللهی نامیده اند... آنها سالهاست هر چه می خواهند می کنند، سخنرانی ها را به هم می زنند، حسینیه آیت الله منتظری را تسخیر می کنند در حالی که قرآن و مفاتیح را پاره می کنند، وزرای دولت را کتک می زنند، سیلی به آیت الله صانعی می زنند، نماز جمعه اصفهان را متشنج می کنند، حجاریان را ترور می کنند، کوی دانشگاه تهران را به خاک و خون می کشند و کشور را با بحران مواجه می کنند، در انتخابات دخالت می کنند و به قول شکست خورده بزرگ انتخابات، صندوق های پر از رای تقلبی را با موتور جابجا می کنند، سفارت خانه ها را آتش می زنند، حسینیه یک عده صوفی ساکت و بی سروصدا را تسخیر می کنند و امشب نیز خیابان را می بندند و شعار می دهند و شهر را متشنج می کنند، اما دریغ از یک برخورد حتی کوچک! دریغ از یک حکم قضایی! امشب نیز به نیروی انتظامی تشر می زنند که اقتدار! اقتدار!، اقدام انقلابی! بگذارید اینجا را نیز باخاک یکسان کنیم که البته اگر دستور برسد، این را نیز می کنند! اینان اگر به حکومت وابسته اند که تنها عامل ضعف آن هستند، اگر وابسته نیستند پس چرا اینگونه؟! ما نیز اگر به اقداماتشان توجه کنیم، خودشیفته و خوشحال می شوند، اگر رهایشان کنیم نیز هر چه بخواهند می کنند.... خاتمی هم آمد و رفت نتوانست این وضعیت را خلاصی دهد، نمی دانم چه هنگام انحصار و انحصار طلبی در ایران ما خاموش خواهد شد؟ و چه هنگام دفاع نیروهای کشوری و لشکری از آنان پایان خواهد پذیرفت؟ واضح و روشن است دفاع نیروهای انتظامی و امنیتی از اینان! وقتی از سخنرانشان داشتم عکس می گرفتم، یکی دستم را گرفت و برد پیش یک حاجی ای، چند نفر هم دورش بودند، مثلا به من اینطور القا کردند که نیروهای امنیتی و اطلاعاتی هستند! گفت برای چی عکس می گیری؟ گفتم همینجوری، دوست دارم! در حالی که یکی شان داشت به موبایلم ور می رفت، حاجی گفت: بچه کجایی؟ گفتم: قم، آن یکی گفت: بچه کی هستی؟ در حالی که داشتم موبایل را به زحمت از آن یکی می گرفتم، گفتم: بچه هر کی! بچه بابام هستم! و در حالی که جمعیت در حال متفرق شدن بود، من هم سریع سرم را زیر انداختم و رفتم!
اکنون نگران فردای این دروایش در قم هستم! درویش هایی که امشب احتمالا در همان پیاده رو خوابیده اند! و البته فردا معلوم نیست در کجا؟! درویش هایی که هیچ تناسب و اشتراک فکری با آنان ندارم ، مذهب آنان را عمدتا قشری و ظاهری می دانم، اما بدانها حق می دهم آن چه می خواهند باشند!
با عرض معذرت از کسانی که به عکس های اینجا لینک داده بودند، به دلایلی مجبور شدم عکسهای این ماجرا را بردارم. (در قسمت پیوندهای روزانه عکسهایی در این رابطه موجود است).
۲ - آن دراویش رفتند
بله آن دراویش رفتند! بی شک گزارش هایی از آن چه امشب (۲۴ بهمن) در قم گذشت، منتشر خواهد شد، از عکس رهبر و امام و شهدا در دست دراویش در دیشب و گل هایی که امروز در دست گرفته بودند و اما از آتش سوزی ها، از خراب کردن اموال عمومی و حق الناس، از گاز اشک آور و شلیک گلوله و کوکتل مولوتف و جنگ و سنگ پرانی میان دراویش و بسیجی ها و نیز جوانانی بی خبر، از موتورهای حامل سنگ و بنزین و از دستگیری تمام دراویش و... من فعلا هیچ در این رابطه نمی نویسم، عکس هایی هم که گرفته ام، نمی گذارم .... چرا که این روزها راحت انگ اقدام علیه امنیت ملی و... زده می شود. من نیز هدفم و وظیفه ام این نیست، اینجا قرار بود حرفهای من درباره خدا، خود و جامعه باشد و هیچ نمی خواهم امنیت ملی کشورم را نیز به هم بزنم!
تنها امشب برایم درس های جامعه شناختی فراوانی به ارمغان داشت... درس رفتار جمعی، درس شایعه سازی، درس چگونه سوار شدن بر احساسات مردم، و بسیار درس هایی که بی شک به درد آینده ام خواهد خورد. برایم سخت است ظلم را ببینم و دم نزنم، اما اکنون چنین شده ام، فعلا که ظاهرا دنبال حفظ خودم و وبلاگم هستم!
۳ - جای شکرش باقی است!
امروز ظاهرا از صبح، حسینیه شریعت و مطب و بنگاه و دفتر حقوقی و مغازه های اطراف آن را تخریب کردند و خیابانها نیز هنوز بسته است... دیشب و امروز یکی از همین دراویش با من ایمیلی رد و بدل کرد که گفتم: باز جای شکرش باقی است... متن آن را می گذارم، خودتان بخوانید:
- سلام آقا من شما رو نمی شناسم و اتفاقی به وبلاگ شما رسیدم. خواهر و مادر من توی اون حسینیه بودن (تا ساعت 7 عصر ازشون خبر دارم). خواهرم گفت که دارن موبایل هاشون رو می گیرن.
مادر من یه خانم مسن و داغ دیده است و انشا الله که خدا خودش کمک کنه که اتفاق ناگواری براش نیفته.
شما می تونین به من کمک کنین که خبری ازشون بگیرم؟ یا حداقل کسی رو می شناسین که بتونه کمکی بهم بکنه؟ اگه بخواین شماره تلفن ام رو هم بهتون میدم.
- سلام
متاسفم از این وقایعی که اتفاق افتاده اما من نیز نه خبری دارم نه کسی را در این رابطه سراغ دارم فقط می دانم زنان را سوار بر اتوبوسی بردند... اگر تا حالا هم خبری از آنها ندارید می توانید تلفنی از پلیس بپرسید چرا که حتما زنان و بچه ها را فوری آزاد می کنند.
از این که نتوانستم کمکی کنم معذرت می خواهم. موفق باشید.
- مرسی که جواب دادین
حال شون خوبه و نیروی انتظامی برخورد خوبی باهاشون داشته
مردم قم هم رفتارشون خیلی خوب بوده.
حساب اراذل و اوباش هم که جداست و جواب شون با حسین شهیده...
بازم ممنون
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر