۱۳۸۹-۰۸-۰۷

شهریور 1385

حقوق زنان بر گرده مردان
نوشته شده در پنجشنبه دوم شهریور 1385 ساعت 12:4 شماره پست: 155
بعضی وقتها یک طرح، یک عکس یا یک مجسمه می تواند به اندازه یک کتاب مطلب داشته باشد! می توان ساعتها درباره آن بحث کرد، مقاله ها نوشت! و به تفسیرهای مختلفی از آن دست یازید... این است هنر اصیل و واقعی! هنری که گاه حتی می تواند رهنمون معنویت نیز باشد... بگذریم. یک سایتی ده ها عکس از مجسمه های عجیب و غریب را درج کرده بود که در میان آنها چندتایی از مجسمه ها خیلی معنادار و جالب بود!
یکی از  این مجسمه ها که شاید چندان به مذاق فمینیست ها خوش نیاید، عکس ذیل است. حرف این مجسمه ساز غربی این است که در طول این سالها آنقدر دم از حقوق زنان زده شده و زنان آنقدر دم از عدالت و برابری زده اند که حقوق مردان فراموش شده و  کم کم زنان بر گرده مردان سوار شده اند! و مردان نیز حقیر و ضعیف باید این به ظاهر عدالت را تحمل کنند. همان پدیده زن ذلیلی خودمان به زبان غربی!!
زیاده گویی نمی کنم! خودتان ببینید و قضاوت کنید. البته این نکته را بگویم که به طور کلی با این مجسمه و تفسیر  موافق نیستم... (در وضعیت امروز که وبلاگ نویسان زن، در تکاپو برای رد و انتقاد شدید از مسئله ازدواج موقت هستند و مباحثی درباره حجاب و پوشش و ورود به ورزشگاه ها و غیره را مد نظر قرار داده اند، برای این که متهم به بی وجدانی و ظلم و بی عدالتی و سیه فکری نشویم، این توضیح به نظرم ضروری است!) به هر حال معتقدم آن حقوق و امتیازاتی که به زنان داده شده چه در غرب و خصوصا در کشورهایی مثل ما بیش از آن که واقعی باشد، شعاری و دکوری است. (مثلا همین شعار غربی و شرقی Ladies first).  به نظر من در نهایت هر عقل منصفی به این واقعیت می رسد که تا به امروز عدالت  (نه البته به معنای برابری حقوق) میان زنان و مردان هرگز محقق نشده است! و تا وضع این است، شاید هم محقق نشود!

میلز، حاشیه نشین منتقد
نوشته شده در دوشنبه ششم شهریور 1385 ساعت 16:34 شماره پست: 156

یکی از بزرگ ترین جامعه شناسان آمریکایی که بر خلاف سیر فکری نسبتا عام جامعه شناسی آمریکایی، دارای خلق و خو و اندیشه ها و آرای انتقادی است، سی رایت میلز Charles right mills  می باشد. امروز در سالروز ۹۰ سالگی او، نگاهی به بخش هایی از اندیشه های این متفکر بزرگ که رشته جامعه شناسی در بسیاری از حیطه ها مدیون اوست، خالی از لطف نیست. میلز در 28 آگوست (ششم شهریور) ۱۹۱۶ در شهر ویکو ایالت تگزاس متولد شد. لیسانس و فوق لیسانس فلسفه و دکترای جامعه شناسی از دانشگاه ویسکانسین در سال ۱۹۴۱ مدارج علمی اوست. میلز بعد از تحصیل ضمن آن که در نیویورک با همکاری ((دانیل بل)) مقالات مختلفی را در مجلات علمی منتشر می کرد، به تدریس هم روی آورد: با آن که علاقه ای به محیط بسته دانشگاهی نداشت، در کلاسها با لباس غیر رسمی حاضر می شد و گفتگو و مجادله با دانشجویان را بر تدریس ترجیح می داد، در عین حال بیش از ۱۷ سال در دانشگاه کلمبیا در آمریکا (خصوصا و ترجیجا در مقطع لیسانس) تدریس کرد.

میلز منتقد دائمی و همیشگی مسائل مختلف روزمره، جامعه، سیاست، دانشگاه و... بود و هماره با اساتید، همکاران و دانشجویانش در جدل بود! هر روز رادیکال تر می شد و جالب این که در حیات شخصی نیز زندگی پر تب و تابی داشت چرا که با سن کمش سه بار ازدواج کرد و از هر ازدواج سه فرزند داشت!

اندیشه ها و نظرات میلز در چند جنبه قابل تشریح است. وی کتابهای مختلفی را به رشته تحریر درآورد  و با نگاه انتقادی و رویکردی مبارزه جویانه به وضعیت قدرت، ساختار طبقاتی و تخیل جامعه شناسانه و ساخت و منش اجتماعی پرداخت. گرچه مارکسیست نبود و زیاد هم از مارکس نخوانده بود، لیکن با مشی مارکسیستی و انتقادی یک تفکر انتقادی رادیکال را در آمریکا نمایندگی می کرد که در کنار ساختگرایان و طرفداران کنش متقابل دارای جایگاه و اهمیت خاصی است. گرچه در زمان حیاتش حاشیه نشین و غریبه بود و خود نیز به این مسئله واقف بود، اما بعد از مرگش آثار طرز فکرش بیش از پیش نمایان شد و حمله های مارکسیستی به رشته جامعه شناسی گستره افزون تری یافت.

                           منتشر شده در مجله الکترونیکی فصل نو - مابقی مقاله در ادامه مطلب


یکی از بزرگ ترین جامعه شناسان آمریکایی که بر خلاف سیر فکری نسبتا عام جامعه شناسی آمریکایی، دارای خلق و خو و اندیشه ها و آرای انتقادی است، سی رایت میلز Charles right mills  می باشد. امروز در سالروز ۹۰ سالگی او، نگاهی به بخش هایی از اندیشه های این متفکر بزرگ که رشته جامعه شناسی در بسیاری از حیطه ها مدیون اوست، خالی از لطف نیست. میلز در 28 آگوست (ششم شهریور) ۱۹۱۶ در شهر ویکو ایالت تگزاس متولد شد. لیسانس و فوق لیسانس فلسفه و دکترای جامعه شناسی از دانشگاه ویسکانسین در سال ۱۹۴۱ مدارج علمی اوست. میلز بعد از تحصیل ضمن آن که در نیویورک با همکاری ((دانیل بل)) مقالات مختلفی را در مجلات علمی منتشر می کرد، به تدریس هم روی آورد: با آن که علاقه ای به محیط بسته دانشگاهی نداشت، در کلاسها با لباس غیر رسمی حاضر می شد و گفتگو و مجادله با دانشجویان را بر تدریس ترجیح می داد، در عین حال بیش از ۱۷ سال در دانشگاه کلمبیا در آمریکا (خصوصا و ترجیجا در مقطع لیسانس) تدریس کرد.

میلز منتقد دائمی و همیشگی مسائل مختلف روزمره، جامعه، سیاست، دانشگاه و... بود و هماره با اساتید، همکاران و دانشجویانش در جدل بود! هر روز رادیکال تر می شد و جالب این که در حیات شخصی نیز زندگی پر تب و تابی داشت چرا که با سن کمش سه بار ازدواج کرد و از هر ازدواج سه فرزند داشت!

اندیشه ها و نظرات میلز در چند جنبه قابل تشریح است. وی کتابهای مختلفی را به رشته تحریر درآورد  و با نگاه انتقادی و رویکردی مبارزه جویانه به وضعیت قدرت، ساختار طبقاتی و تخیل جامعه شناسانه و ساخت و منش اجتماعی پرداخت. گرچه مارکسیست نبود و زیاد هم از مارکس نخوانده بود، لیکن با مشی مارکسیستی و انتقادی یک تفکر انتقادی رادیکال را در آمریکا نمایندگی می کرد که در کنار ساختگرایان و طرفداران کنش متقابل دارای جایگاه و اهمیت خاصی است. گرچه در زمان حیاتش حاشیه نشین و غریبه بود و خود نیز به این مسئله واقف بود، اما بعد از مرگش آثار طرز فکرش بیش از پیش نمایان شد و حمله های مارکسیستی به رشته جامعه شناسی گستره افزون تری یافت.

درباره ((ساختار طبقاتی)) نوین، میلز در کتاب های ((مردان جدید قدرت)) و ((یقه سفیدها)) اهمیت وافری برای سیاست قائل می شود و با انتقاد از آن چه متافیزیک کار مارکسیسم نامیده، منکر انقلابی بودن طبقه کارگر است و معتقد است رهبران کارگری به جای انقلاب و تغییر به این که در نظام قدرت به عنوان شریک پذیرفته شوند، راضی و خرسند می شوند و کارگران نیز دغدغه شان بیشتر همان نان و کره است!  لذا او به جای طبقه کارگر از اهمیت طبقه جدید و نوظهور یقه سفید دم می زند که شامل سوداگران خرد، کشاورزان و متخصصان مستقل (پزشکان و وکلا و...) می باشد و به جای کار یدی به کار فکری وابسته اند و هر روز بر تعدادشان و اعتبار و اهمیت اجتماعی شان افزوده می شود. وی به تشریح درباره این طبقه جدید بحث می کند و معتقد است که موقعیت آنها در میانه ساختار طبقاتی موجب می شود که در مسائل سیاسی و فرهنگی، معتدل و میانه رو و محافظه کار باشند و ضمن انتقاد از این مسئله به گسترش روزافزون این نوع ساختاربندی و همگون سازی اجتماعی حمله می کند. در نهایت وی ساختار طبقاتی سرمایه داری پیشرفته را دارای ۶ عنصر یا طبقه اصلی می داند که به شکل هرم طبقاتی آن را تبیین می کند:

 ۱ - سرمایه داران                      ۲ - مدیران شرکت ها                        ۳  - کارگران یقه سفید
 ۴  - کارگران یقه آبی                  ۵ - رنجبران تهیدست                        ۶ - بیکاران

میلز در آخرین فرازها از کتاب یقه سفیدها در توصیف این طبقه جدید می گوید: آنها از غرولند کردن ترسان هستند، پشت جبهه ای ها هستند و در کوتاه مدت راه های هراس انگیز اعتبار اجتماعی را پیش خواهند گرفت، در عین حال که در دراز مدت راه های قدرت رادنبال می کنند، چرا که در نهایت اعتبار اجتماعی را قدرت تعیین می کند. و از همین جاست که اندیشه نخبگان جدید قدرت در آرای میلز جرقه می زند.

بنابراین میلز در این وضعیت جدید با الگوگیری از جامعه آمریکای بعد از جنگ جهانی دوم،  یک گروه نخبه سه گانه را مطرح می کند که شامل مقامات بلندپایه حکومت فدرال، سرمایه داران شرکت های بزرگ و افسران بلند پایه هستند و اینان در این جهان و نظم جدید، ضمن کاستن از قدرت مطلقه دولت، به تدریج در تمام کشورهای جهان، قدرت را  در اختیار می گیرند و با همکاری متقابل در این سه حوزه نهادی سلطه خویش بر جامعه را نهادینه می کنند. میلز نگاهی انتقادی و مارکسیستی به این پیش بینی خود دارد و  امید چندانی نیز به طبقه کارگر یا طبقه نوظهور یقه سفید برای مقابله با این شکل جدید از قدرت در جامعه ندارد. البته او در اواخر عمر که با جنبش های حقوق مدنی، ضد جنگ و ضد فرهنگ مواجه شد، تا حدودی در این نظریه تعدیلهایی را ایجاد کرد که فرصت و عمر برای بازیابی و بازخوانی این نظر نیافت!

میلز در نوشته هایش بر این نکته تاکید داشت که نه چپ است و نه راست! وی لیبرالیسم و مارکسیسم را دو ایدئولوژی می دانست که در عصر روشنگری نشات گرفته اند و البته دارای ارزشها و فرضیه های مشترک نیز هستند: از جمله مفهوم آزادی بخش ترقی توسط عقل، اعتقاد به علم، درخواست آموزش همگانی و اعتقاد به مفهوم سیاسی دموکراسی. اما سوال میلز اینجاست که چرا با وجود سابقه و ریشه مثبت این دو مفهوم، اما در عمل مارکسیسم غالبا به صورت نظام های دیوان سالاری ملال انگیز درآمده است؟ و لیبرالیسم نیز به شکل زیرکانه ای به تحریف واقعیت های اجتماعی می پردازد؟  وی در این زمینه نظریه پردازی ها گوناگونی می کند، معتقد است ما در پایان دوره خودمان یعنی عصر جدید به سر می بریم و در حال طی مسیر به سمت عصر چهارم یا فرا مدرن هستیم! جالب اینجاست که اولین اندیشمندی که دم از پست مدرنیسم زد، سی رایت میلز بود که در سال ۱۹۵۹ آن را مطرح کرد: به عنوان گذار از مدرنیته به عصر فرا مدرن. وی معتقد است که گرایشهای عمده سوسیالیستی – لیبرالیستی امروزه دیگر قادر به درک و تبیین واقعیت های عصر ما نیستند و هرگز نمی توان ساخت اجتماعی دوران ما را در پرتو میراث فکری کلاسیک تفسیر کرد. البته نگاه او چندان خوش بینانه نیز نبود و معتقد بود طبقه نوظهور جدید و نخبگان جدید قدرت، توانسته اند سرمایه داری از سربلند از بحران ها بیرون آورند، امری که اندیشمندانی چون هابرماس با آن مخالف اند و معتقدند سرمایه داری هنوز با بحران های مختلفی مواجه است.

میلز به انتقاد از علوم اجتماعی نیز می پردازد و معتقد است علوم اجتماعی و خاصه جامعه شناسی هنوز نتوانسته اند مشکلات شخصی و مسائل اجتماعی جامعه معاصر را تدوین و تفسیر کنند. و به طور کلی رویکرد او در جامعه شناسی نوعی جامعه گرایی و تاریخ گرایی تعدیل شده است چرا که به شکل بندی مردم و کنش آنها در زمینه اجتماعی معتقد است و از این واقعیت انتقاد می کند که مردم نقش چندانی در آینده خویش ندارند! وی تصریح می کند که در شناخت اجتماع باید به تاریخ اهمیت دهیم و ساخت های اجتماعی و تاریخی را بررسی کنیم چرا که از این طریق شناخت امکانات گوناگون و کشف و تسلط بر جریان های عمده اجتماع سهل الوصول تر است.

اندیشه های میلز در تخیل و بینش جامعه شناختی نیز اثر گذار بوده است. وی درباره مکانیسم هماهنگی و انسجام و عمل اجتماعی معتقد است که همچون تمامی واژگان، انگیزه ها نیز درون زمینه اجتماعی مربوطه شان قرار داده می شوند و بر حسب همین نظر است که کنترل اجتماعی توسط گروه ها را توجیه می کند. از این منظر عامل اجتماعی به واسطه دسترسی  به واژگان خاص انگیزشی، به کنترل رفتار انسانها می پردازد و مثلا دستورات دینی یا ایدئولوژی خاص موجب انگیزه واحد در دینداران و طرفداران ایده ها شده و همه را به عمل خاصی رهنمون می سازد. البته از این منظر وی به وبر و اندیشه های او نزدیک می شود.

در هر صورت، با آن که هماره جامعه شناسان غربی سیر و سلوک و اندیشه های غیر طبیعی و ویژه داشته اند، میلز از متفاوت ترین جامعه شناسان معاصر محسوب می شود که با آن که در زمان خویش منزوی و حاشیه نشین بود، اما سلوک روشنفکرانه اش و انتقاد ها و جدلهای ناتمامش با افرادی چون پارسونز، نوعی مارکسیستم آمریکایی میانه رو را فراهم آورد که امروزه نیز این طرز فکر شبه چپ هنوز نیز در میان روشنفکران تمام جهان وجود دارد! اما پیش بینی او از دنیایی جدید و عبور از مدرنیته نیز ناشی از هوش و درایت بالای میلز بود که اجل مهلتی به بسط و گسترش و پخته شدن آرا و افکار او را نداد. شاید اگر او دو – سه دهه دیگر در آمریکا  ادامه حیات می یافت به یکی از بزرگترین نظریه پردازن پست مدرن آن هم با رویکرد مارکسیستی مبدل می شد. به هر حال میلز در سال ۱۹۶۲ و در ۴۶ سالگی در اثر حمله قلبی درگذشت. برای پایان ذکر این نکته از زندگی میلز جالب است که وقتی از اتحاد جماهیر شوروی دیدار کرد و در آنجا به عنوان منتقد مهم جامعه آمریکایی مورد ستایش قرار گرفت، از این فرصت برای حمله به سانسور در شوروی سود جست و به انتقاد از این جامعه نیز پرداخت، مصداقی بر این واقعیت که او بی شک روشنفکر و منتقدی حاشیه نشین و منزوی بود، البته اگر بخواهیم صادق باشیم: نه به شکل منفی آن!

کتابهای میلز
1 – مردان جدید قدرت (1948) درباره جنبش کارگری آمریکا و نگاه انتقادی به تغییر ساختار طبقاتی.
2 – درباره ماکس وبر (1948).
3 – یقه سفیدها (1951) ساختار طبقاتی جدید، درباره ظهور و نقش یقه سفیدها.
4 – شخصیت و ساخت اجتماعی (1953).
5 – نخبگان قدرت (1956) دیدگاه انتقادی درباره وضعیت سیاسی و اجتماعی جدید و حوزه های نهادی جدید قدرت.
6 – بینش جامعه شناختی (1959) آرای میلز درباره بینش یا تخیل جامعه شناسانه
7 – یانکی گوش کن (1960) درباره انقلاب کمونیستی کوبا.
8 – مارکسیست ها (1962).
9 – علل جنگ جهانی سوم (1958).
10 – انگاره های انسان.
11 – منش و ساختار اجتماعی – با همکاری هانس گرت

منابعی برای مطالعه بیشتر:
1 – اندیشه های بنیادی در جامعه شناسی، پیتر کیویستو، ترجمه صبوری، نشر نی.
2 – نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، جورج ریتزر، ترجمه ثلاثی، انتشارات علمی.
3 – دانش نامه ویکی پدیا.  http://en.wikipedia.org/wiki/C._Wright_Mills
4 – صفحه اینترنتی مربوط به سی رایت میلز  http://www.faculty.rsu.edu/~felwell/Theorists/Mills/

دندون مثنوی!
نوشته شده در چهارشنبه هشتم شهریور 1385 ساعت 1:55 شماره پست: 157
پیرمرد قبلا هم آمده بود. سید بود.
پولی بهش دادیم. پول را گرفت اما گفت ناهار نخورده ام...
گوشهایش نمی شنید...
عینک ته استکانی زده بود ولی باز هم نمی دید...
غذا که برایش بردیم گفت دندان ندارم. یک پارچ آب بیاورید باید با هر لقمه یک لیوان آب بخورم!
لهجه جالبی داشت. از هفت دولت آزاد بود!!
گفت: پول ندارم .... می خوام دندون مثنوی!! بگذارم!

روزهای خوبی است هم اعیاد شعبانیه هم پایان جنگ، هم قبولی بعضی دوستان در کنکور ارشد، هم عروسی ها و ازدواج ها... کاش می شد ما هم از هفت دولت آزاد شویم! فکر کنم این آزاد بودن با وجود دندون مثنوی اش باز هم ارزشش را دارد!

کیش و مات
نوشته شده در جمعه دهم شهریور 1385 ساعت 1:25 شماره پست: 158

داستان زندگی آدمها!
نوشته شده در دوشنبه سیزدهم شهریور 1385 ساعت 21:8 شماره پست: 159
او خوشبخت بود. زیرا هیچ سوالی نداشت. اما روزی سوالی به سراغش آمد و از آن پس خوشبختی دیگر، چیزی کوچک بود! او از خدا معنی زندگی را پرسید. اما خدا جوابش را با همان سوال داد. خدا گفت: اجابت تو همین سوال توست! سوالت را بگیر و در دلت بکار و فراموش نکن این دانه ای است که آب و نور می خواهد.
او سوالش را کاشت. آبش داد و نورش داد... و سوالش جوانه زد و شکفت و ریشه کرد. ساقه و شاخه و برگ. و هر ساقه سوالی شد و هر شاخه، سوالی و هر برگ، سوالی!
و او که تنها یک سوال داشت، درختی شد که از هر سر انگشتش سوالی آویخته بود. و هر برگ تازه، دردی تازه بود و هر بار که ریشه فروتر می رفت، درد او نیز عمیق تر می شد.
فرشته ها می ترسیدند. فرشته ها از آن همه سوال ریشه دار می ترسیدند. اما خدا می گفت: نترسید درخت او میوه خواهد داد. و باری که این درخت می آورد، ((معرفت)) است!
فصل ها گذشت و دردها گذشت و درخت او میوه داد و بسیاری آمدند و جواب های او را چیدند. اما دردل هر میوه ای، باز دانه ای بود و هر دانه، آغاز درختی  و هر که میوه ای را برد، در دل خود بذر سوال تازه ای را کاشت.
((این است قصه زندگی آدمها!)) این را فرشته ای به فرشته ای دیگر گفت.         (عرفان نظر آهاری - چلچراغ ۲۱۳)
یک نوشته کوچک چون این، می تواند تمام دغدغه ها و تاملات فکری آدمی را به تصویر کشد... کاش پایان داستان زندگی ما نیز اینگونه بود و کاش آن چه خدا می خواهد و آن چه باید خود از خود بخواهیم در مورد تک تک ما تحقق می یافت.

رعیت پروری
نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم شهریور 1385 ساعت 1:40 شماره پست: 160
دوران های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی غرب را از کمون های اولیه دانسته اند، تا دوران برده داری، فئودالیسم، بورژوازی و بعد از آن! این البته، عمدتا عقایدی است که کارل مارکس بدان معتقد بود و همو بود که بدین نتیجه رسید که این مسئله چندان هم تعمیم پذیر نیست و شرق و غرب را می توان و باید یکسره متفاوت از هم پنداشت. لذا بر سر این مسئله که فئودالیسم همان دوران ارباب و رعیتی است که در جوامعی چونان ما رواج داشته، اختلاف است!... در هر صورت یکی از سیکلهای تاریخی تجربه شده توسط ایرانیان، وجود نظام ارباب و رعیتی بوده که رسوخی فراوان در اندیشه ما دارد و فرهنگ استبدادیِ ریشه دوانده در ساختار و نظام اجتماعی ما، تاثیر بی مثالی از آن برده است.
در فرهنگ ما، سیاست ما، اقتصاد ما و در ساختار و روابط اجتماعی میان ما ، وجود این نوع تفکر و گفتمان آشکار است! این شاید ناشی از درک غلط از دین و نوع دین ورزی اشتباه ما نیز بوده است. حاکم (سیاسی و اقتصادی و دینی) حاکم است و مابقی محکوم! به اشتباه فرض گرفته ایم که از رهبر دینی و مناسک دینی نباید پرسید! از فرمانروا نباید پرسید چرا؟ از ارباب هم نباید سوال کرد! امری که در صبغه  اسلامی و ایرانی فرهنگ ما حضور فراوان دارد و به واقع، نقد و سوال پذیرفته شده و حتی ممدوح است، در فرهنگ ما رو به فراموشی رفته و مذموم شده است!
اینجاست که می بینیم امروز نیز تلقی حاکمان از مردم، نه یک جامعه، نه جمعی از شهروندان، نه انسان هایی دارای حقوق شهروندی، بلکه گله ای از آدمها و رعیتهاست که حق چندانی ندارند! هر چه هم حاکمان می کنند، مابقی باید سپاسگذار باشند! حق ندارند بپرسند چرا دیروز آن گونه وامروز اینگونه؟ در تمام عرصه ها این مسئله ساری و جاری است!.... هرچه می خواهم از مصداقها بنویسم می ترسم به یکجا بر بخورد!.....
اما مسئله رعیت پروری غیر از سبقه فرهنگی آن که خیلی جای بحث دارد در دولت جدید نیز رنگ و بویی جدیدتر یافته است! رعیت منتظر باشید: خبر خوش داریم! خبر خوش هسته ای یک و دو ... خبر خوش پزشکی، درمان ایدز .... خبر خوش نظامی، ساخت موشک .... رعیت باید منتظر بماند تا ببیند چه زمان و کدام یک از ارباب ها صلاح می داند خبر خوش را اعلام کند و مردم هم مانند گوسفندان به به و چه چه کنند و بگویند چه خبر خوشی!! در مذاکرات هم نامه می نویسند و نامه دریافت می کنند اما اگر خارجی ها رو کردند ارباب ها برایمان ترجمه می کنند که موضوع چه بوده! برایمان تعیین می کنند چه چیز حق مسلم ماست! خودمان که نمی فهمیم! اصلا رعیت مگر مهم است که حقی داشته باشد یا حقش مهم باشد!.... خود نامه می نویسند، فحش می دهند، قصد مناظره دارند، هولوکاست را زیر سوال می برند! اساتید دانشگاه را اخراج می کنند، بنزین وارد می کنند، بورس را خراب می کنند و... و بر ما رعیت ها منت می گذارند که ما فقط روزی سه ساعت می خوابیم! ما خانه نداریم! ما نان و پنیر می خوریم! ماشینهایمان خراب است! و قس علیهذا که مثلا خیال نکنیم آنها اربابند و ما رعیت! اما چه سود که عملشان و طرز تلقی و طرز فکرشان ارباب و رعیتی است گرچه در زندگی مادی مثل ما رعیت ها یا حتی پست تر از ما زندگی کنند!
به هرحال در این عصر و زمانه، مسئله رعیت پروری خصوصا در خبرهای خوش تنها بسان جوک است! در عصر ارتباطات و اطلاعات، در هزاره سوم، در جامعه اطلاعاتی و دهکده جهانی با اینترنت و رسانه ها که از هیچ خبر و عکس و جزئیاتی غفلت نمی شود، این که در چند روز آینده به رعیتها خبر خوش داده خواهد شد، چه معنی غیر از جوک دارد!.... کاش اربابان می فهمیدند نظام ارباب و رعیتی قرون وسطی خیلی وقت است منسوخ شده، لااقل از برخی غربی ها یاد بگیرند که مردم را در غفلتی قرار می دهند که خودشان به آسانی نفهمند در غفلتند و در واقع رعیت!

غروب شرق
نوشته شده در دوشنبه بیستم شهریور 1385 ساعت 16:34 شماره پست: 162
 
زیاد نوشته اند و بیش از این هم می نویسند در این رابطه اما به احترام شرق و شرقیان... یک پست را اختصاص می دهم به شرق.
گرچه در جریان انتخابات ریاست جمهوری، تغییرات چند ماه گذشته در صفحه اندیشه و برخی محافظه کاری های نوظهور، منتقد شرق بودم و هستم...و حتی در فکر بودم مطلبی هم در این زمینه بنویسم.... اما توقیفش خبر سنگینی بود!
بی شک شرق یکی از موفق ترین روزنامه های دوران ماست.  در دوران اوج بعد از دوم خرداد نیز روزنامه ای در کیفیت و محتوا نظیر شرق توفیق انتشار نیافت.... از اولین روز انتشار تا امروز کمتر روزی را بدون شرق سپری کرده ام! رابطه ام با شرق جز این، دو سه نوشته ای بوده که در آن کار کرده ام و البته در هر ۳ مورد تیغ سانسور را چشیده ام! یکبار هم برداشتن مطلب از وبلاگم درباره دراویش بدون اجازه! دو بار هم حضور در روزنامه برای ملاقات با دوستان بوده و حس احترام برای شرق و شرقیان که حقیقتا به عنوان یک رسانه دارای موقعیتی کم نظیر در ایران می باشد.
اما از همان آغاز که تمام کاندیداها با شرق مصاحبه کردند غیر از آقای احمدی نژاد، یک هفته باقی مانده تا دور دوم ریاست جمهوری و انتقادات یک سال گذشته، معلوم بود که این دولت با شرق سرسازگاری ندارد!  جدیدا هم مسئله نوشته خانم سخنگوی دولت پیش آمد و این کاریکاتور کذایی!... گرچه این  احتمال هم می رود که مسائلی در مذاکرات هسته ای هست که بهتر است در این مدت روزنامه هایی مثل شرق اطلاع رسانی نکنند! و البته انتخابات های آتی! همانطور که نشریه نامه را نیز توقیف کردند. جالب است چندی قبل ابوذر که مسئول سایت شرق است و برایش واقعا ناراحتم وقتی شنید مدیرمسئول نامه از اقوام آیت الله دستغیب است، گفت پس بخاطر همین است که توقیف نمی شود و من هم گفتم بعید می دانم حرمت این چیزها را نگاه دارند، واقعا فکر نمی کردم توقیف این دو نشریه هم زمان با هم شود!
در عین حال امیدوارم موضوع حل شود و این توقیف موقت از آن توقیف موقتها نباشد! غروب شرق که برای شرقیان شب است و دراز، با طلوعی زیباتر همراه گردد.  + مرتبط در هنوز  + توقیف خرکی

جنگ تمدنها از فرضیه تا واقعیت
نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم شهریور 1385 ساعت 17:51 شماره پست: 163
درآمد
در چند سال اخیر نظریه های سکولاریزاسیون با تشکیک هایی مواجه شده است، برخی اندیشمندان و جامعه شناسان دین چون پیتر برگر پروژه افول سکولاریسم را پیگیری می کنند و بسیاری اندیشمندان و جامعه شناسان غربی، عصر جدید را زمان بازگشت به خدا و شکست لائیسیسم، دین گریزی و جدایی دین از عرصه عمومی دانسته اند... وقایع سیاسی و فرهنگی چند دهه  اخیر، انقلاب اسلامی ایران، ثبات اعتقاد به کلیسا در آمریکا، شکل ها و هویت های جدید دین داری و دین ورزی، روی کار آمدن نومحافظه کاران دین دار در ابرقدرت دنیا، رواج  بنیادگرایی ها در میان مسلمانان، مسیحیان و یهودیان، ماجرای سلمان رشدی، ۱۱ سپتامبر، جنگ های افغانستان و عراق با مشی و رنگ و بوی دینی که جرج بوش آن را رواج داده، کاریکاتورهای پیامبر اکرم و اکنون سخنان پاپ و اعتراض مسلمانان، همگی نشانه هایی از حضور دین  در دنیای ما دارد، حضوری همراه با  درگیری و بحران که روز به روز وسعت و گستره بیشتری می یابد. این مسئله گرچه در میان مسلمانان رونق بیشتری داشته و دارد، اما در مورد اکثر ادیان بزرگ قابل تشریح و بررسی است. امری که متفکرینی چون هانتینگتون را واداشته در این زمینه نظریه پردازی های جدیدی کرده و دنیای آینده را عرصه منازعه میان تمدنهای بزرگ چون اسلام و مسیحیت بدانند. واقعیت این است که امروز فراموش کردن و بی اعتنایی به اسلام امکان پذیر نیست و در غرب و شرق، وقایع و بحرانهای بزرگی از سوی مسلمانان (البته هویت گرایان و بنیادگرایان) صورت می پذیرد و عکس العمل های مسیحیان و رهبران سیاسی و فکری هر روز بیش از پیش بر این بحران ها دامن زده است.

در این میان سخنان پاپ بندیکت شانزدهم که از روی ناآگاهی در مورد اسلام به زبان آورده شده و تنها در مورد یک تفسیر خشن از اسلام واقعیت دارد، موجی تازه از درگیری تمدنی و تدینی را رقم زده است. گرچه این مسئله نیز مانند موارد گذشته به مرور به خاموشی خواهد گرایید، اما بی شک هر یک از این مسائل چون 11 سپتامبر، اشغال عراق، کاریکاتورهای پیامبر و سخنان پاپ هر یک به مثابه حلقه هایی هستند که فرضیه هانتیگتون درباره برخورد تمدنها را کامل می کنند؛ امری که برای بشریت و آینده ما  معضلی بزرگ خواهد بود و اثرات فرهنگی و سیاسی و نظامی و اقتصادی معظمی را رقم خواهد زد. لذا به نظر می رسد نگاهی هرچند کوتاه به فرضیه هانتیگتون در زمینه برخورد تمدنها برای بازخوانی وقایع اخیر لازم است، گرچه این بحث به صورت یک فرضیه مطرح شده و خود هانتیگتون نیز در چند سال اخیر ظهور آن را در حال حاضر بعید دانسته است، اما واقعیت آن است که جنگ سرد میان تمدنهای بزرگ اسلام، مسیحیت و یهود چند سالی است که آغاز شده است.
                                                              مابقی این نوشته در ادامه مطلب......

درآمد
در چند سال اخیر نظریه های سکولاریزاسیون با تشکیک هایی مواجه شده است، برخی اندیشمندان و جامعه شناسان دین چون پیتر برگر پروژه افول سکولاریسم را پیگیری می کنند و بسیاری اندیشمندان و جامعه شناسان غربی، عصر جدید را زمان بازگشت به خدا و شکست لائیسیسم، دین گریزی و جدایی دین از عرصه عمومی دانسته اند... وقایع سیاسی و فرهنگی چند دهه  اخیر، انقلاب اسلامی ایران، ثبات اعتقاد به کلیسا در آمریکا، شکل ها و هویت های جدید دین داری و دین ورزی، روی کار آمدن نومحافظه کاران دین دار در ابرقدرت دنیا، رواج  بنیادگرایی ها در میان مسلمانان، مسیحیان و یهودیان، ماجرای سلمان رشدی، ۱۱ سپتامبر، جنگ های افغانستان و عراق با مشی و رنگ و بوی دینی که جرج بوش آن را رواج داده، کاریکاتورهای پیامبر اکرم و اکنون سخنان پاپ و اعتراض مسلمانان، همگی نشانه هایی از حضور دین  در دنیای ما دارد، حضوری همراه با  درگیری و بحران که روز به روز وسعت و گستره بیشتری می یابد. این مسئله گرچه در میان مسلمانان رونق بیشتری داشته و دارد، اما در مورد اکثر ادیان بزرگ قابل تشریح و بررسی است. امری که متفکرینی چون هانتینگتون را واداشته در این زمینه نظریه پردازی های جدیدی کرده و دنیای آینده را عرصه منازعه میان تمدنهای بزرگ چون اسلام و مسیحیت بدانند. واقعیت این است که امروز فراموش کردن و بی اعتنایی به اسلام امکان پذیر نیست و در غرب و شرق، وقایع و بحرانهای بزرگی از سوی مسلمانان (البته هویت گرایان و بنیادگرایان) صورت می پذیرد و عکس العمل های مسیحیان و رهبران سیاسی و فکری هر روز بیش از پیش بر این بحران ها دامن زده است.

در این میان سخنان پاپ بندیکت شانزدهم که از روی ناآگاهی در مورد اسلام به زبان آورده شده و تنها در مورد یک تفسیر خشن از اسلام واقعیت دارد، موجی تازه از درگیری تمدنی و تدینی را رقم زده است. گرچه این مسئله نیز مانند موارد گذشته به مرور به خاموشی خواهد گرایید، اما بی شک هر یک از این مسائل چون 11 سپتامبر، اشغال عراق، کاریکاتورهای پیامبر و سخنان پاپ هر یک به مثابه حلقه هایی هستند که فرضیه هانتیگتون درباره برخورد تمدنها را کامل می کنند؛ امری که برای بشریت و آینده ما  معضلی بزرگ خواهد بود و اثرات فرهنگی و سیاسی و نظامی و اقتصادی معظمی را رقم خواهد زد. لذا به نظر می رسد نگاهی هرچند کوتاه به فرضیه هانتیگتون در زمینه برخورد تمدنها برای بازخوانی وقایع اخیر لازم است، گرچه این بحث به صورت یک فرضیه مطرح شده و خود هانتیگتون نیز در چند سال اخیر ظهور آن را در حال حاضر بعید دانسته است، اما واقعیت آن است که جنگ سرد میان تمدنهای بزرگ اسلام، مسیحیت و یهود چند سالی است که آغاز شده است.

سابقه
((برخورد تمدنها)) که پیشوندهای متفاوتی (فرضیه – نظریه – دکترین – استراتژی و...) به خود گرفته،  ابتدا از سوى ليستر پرسون در سال 1956 مطرح شد که  تعارضات بين تمدنى مورد توجه قرار داد. بعد از آن بود که ساموئل هانتينگتون، نظريه پرداز و استراتژيست آمريكايى، ابتدا در سال 1993 در مجله فارين افيزر و سپس در كتابى تحت عنوان  The Clash Of Civilization«برخورد تمدنها» به تبيين و تشریح آن پرداخت. موضوع اساسى در اين فرضيه تقسيم بندى جهان به 7 يا 8 تمدن اصلى است و تمركز بر اين نكته كه جهان امروز، جهان قدرتمندى تمدنها است و هويت بخشى هر فرد بر اساس تمدن اوست. هانتينگتون با تكيه بر اين امر و مسئله بازگشت خدا،  معتقد است رشد روزافزون جمعيتى، سياسى و اقتصادى برخى تمدنها و ظهور گروه هاى بنيادگرا باعث مى شود، قرن پيش روى ما، قرن تضاد و برخورد بين تمدنها باشد. او اكيداً تصريح مى كند كه مدافع مطلوبيت اين درگيرى نيست، بلكه وى طراح و تبيين كننده اين فرضيه است كه درآينده اتفاق خواهد افتاد.   تبيين جامعه شناختى اين نظريه نيازمند بررسى مفهوم تمدن، بررسى تمدنهاى مورد نظر هانتينگتون و خصوصاً بررسى جامعه شناختى رابطه غرب و اسلام است که می توانیم به طور اجمالی بدان بپردازیم.

تمدن
تمدن، مفهومى وسيع و چند جانبه است كه از دیدگاه های مختلف تعاريف متفاوتى از آن شده است. با وجود آنكه تمدن Civilization با مفهوم فرهنگ Culture قرابت نزديكى دارد، اما بايد آن را فراتر از يك ملت يا فرهنگ خاص دانست. در يك تعريف، تمدن، نوعى گروه بندى ميان مردم است كه گسترده ترين سطح هويت بخشى فرهنگى كه هر فرد به طور ناخودآگاه عضو آن مى شود را به وجود مى آورد. اين گروه بندى يا تقسيم بندى مى تواند شامل يك دولت ملت (مثل ژاپن) يا چند دولت ملت (مثل كشورهاى اسلامى يا غربى) باشد.در تعاريف ديگر از تمدن، آن را نظمى اجتماعى مى دانند كه در نتيجه وجود آن، خلاقيت فرهنگى امكان پذير شده و جريان مى يابد. يا خود هانتينگتون بالاترين گروه بندى فرهنگى و گسترده ترين سطح هويت فرهنگى را تمدن ناميده است.   ديگرانى چون نرى لوكاس معتقدند كه تمدن، پديده اى به هم تنيده شده است كه همه حيطه هاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى و حتى هنر و ادبيات را دربرمى گيرد.اما به طور كلى ۴ عنصر اساسى و لازم براى هر تمدن نيز برشمرده شده است:         ۱ - پیش بینی در امور اقتصادى  ۲ - سازماندهى سياسى  ۳ ـ سنن اخلاقى        ۴ ـ كوشش در راه بسط معرفت و هنر.

به عقيده هانتينگتون در جهان پس از جنگ سرد، اولين بار در تاريخ، سياست جهانى، چند قطبى و چند تمدنى شده است. اين در حالى است كه در طول حيات بشر، تمدنها تماسى با همديگر نداشته و اصولا مراوده اى در ميان نبوده است. و در طول قرن 20 نيز، سياست جهانى شكل دو قطبى گرفته و جهان به سه بخش تقسيم شد. و سه فاز مجزا در طرفداران آمريكا و اروپا، كمونيسم و طرفداران آن و نيز غير متعهدها تشكيل شد. اما به عقيده هانتيگتون، در اواخر دهه 80 كه جهان كمونيست فروپاشيد و نظام بين المللى جنگ سرد به تاريخ پيوست، جهان با نوعى گوناگونى فرهنگى مواجه است. ملتها و انسانها با نوعى پرسش بنيادى مواجه اند: «ما كيستيم؟» پاسخ به اين پرسش بر حسب نياكان، دين، زبان، تاريخ، ارزش ها، عادات و نهادهاى خود، كه نوعى پاسخ سنتى نيز مى باشد، موجب مى شود كه هرفرد با گروه هاى فرهنگى چون قبيله ها و گروه هاى قومى، پيروان يك دين، ملت ها و در سطحى گسترده تر با تمدن ها همذات پندارى كند. اين موضوع است كه جهان امروز با را يك جهان چند تمدنى مواجه كرده است و هر فرد در اين دنياى بزرگ احساس مى كند كه به يك
تمدن تعلق دارد.            در اين دنياى جديد، سياست هاى منطقه اى ماهيت قومى دارد و سياست جهانى، سياست تمدن هاست. رقابت ميان ابرقدرت ها نيز جاى خود را به برخورد ميان تمدن ها داده است و سخت ترين  و خطرناك ترين برخوردها نيز نه رويارويى فقر و غنا يا چپ و راست، بلكه رويارويى و تضاد ميان گروه هايى است كه به واحدهاى فرهنگى متفاوت تعلق دارند.

تقسیم بندی
هانتینگتون برای تقسیم بندی و شناخت این تمدنها تاکید می کند که  اینها تمدن هاى اصلى و تأثير گذار در روابط بين الملل خواهند بود؛  وزن و قدرت هر تمدن با ديگر تمدنها متفاوت است؛  در اين تقسيم بندى از افكار توين بى و ماكس وبر استفاده شده چرا كه اهميت بيشتری به مسئله دين و ديندارى فرهنگ و تمدن شده است؛ وی معتقد است ويژگى ها و خصوصيات فرهنگى هر تمدن تغييرناپذير است و لذا اختلافات بين اين تمدنها اساسى و بنيادى است.  و  با توجه به  این تعاریف و خصوصیات و عناصر، وی 7 تمدن بزرگ و تاثیر گذار را در دنیای جدید معرفی می کند: 
                                                      
                                  
    1ـ تمدن مسيحى; بى شك امروز، تمدن مسيحى حاکم بر غرب، قدرت اقتصادى، سياسى، نظامى و فرهنگى جهان است و بر ديگر تمدنها، سلطه و استيلا دارد.
    2 ـ تمدن اسلامى; تمدن اسلامى از ديربازترين تمدنها و فعالترين آنها ست كه به عقيده هانتيگتون امروزه با نيل به بنيادگرايى  مى تواند خطرى براى تمدن مسيحى و سلطه و قدرت آن به شمار رود.
     3 ـ تمدن كنفوسيوسى، تمدن كنفوسيوسى داراى جمعيت فراوان و مقتدر است كه شايد بيش از 30 درصد جمعيت جهان را شامل شود (چين و ژاپن و شرق آسيا) و با توجه به اين كه در حال تبديل به قطب صنعتى نيز مى باشد مى تواند به خطر بزرگى براى تمدن مسيحى مبدل گردد و در تز هانتينگتون تنها خطرات گريبانگير تمدن مسيحى و اعتلا و قدرت آن، همين دو تمدن اسلامى و كنفوسيوسى است كه البته بنا به دلايلى كه خود هانتينگتون ذكر مى كند، تمدن كنفوسيوسىِ در حال گذار به ليبراليسم غربى خطر كمترى از اسلام براى آينده جهان غرب داراست.
    4 ـ تمدن آفريقايى؛ از منظر وی این تمدن تا سالها زير سلطه آمريكا خواهد بود و نمى تواند به رشدی برسد كه بتواند خطرساز باشد.
    5 ـ تمدن آمريكاى لاتين; مثل تمدن آفريقايى است و آنقدر با مسائل اقتصادى درگير است كه اتحاد و پيوستگى ميان ملل آن تا چند دهه آينده ممكن به نظر نمى رسد.
    6 ـ تمدن هندى; تمدن هندى آنقدر گستردگى و قدرت از لحاظ جمعيت، اقتصاد و همبستگى فرهنگى ندارد كه رقيب ديگر تمدنها باشد.
     7 ـ تمدن اسلاو-ارتدوكس; كه در كشورهاى اروپاى شرقى و شوروى و... رواج دارد، در سرگيجه فروپاشى شوروى و سقوط كمونيسم فرورفته و البته در حال نزديكى به تمدن مسيحى است و در نتيجه خطرى براى غرب و تمدن مسيحى به شمار نمى رود.

قدرت تمدنی    
هانتینگتون در نظریاتش به بررسی قدرت و موقعیت هر یک از تمدنها نیز می پردازد. از لحاظ مساحت بيشترين قلمرو مساحتى بعد از تمدن غربى متعلق به تمدن اسلامى است و كمترين قلمرو نيز متعلق به هندوها مى باشد. و مسئله مهم تر آن جاست كه غربى ها در طول 100 سال گذشته به تدريج از قلمرو تمدنى شان (به طور نسبى و درصدى) كاسته شده و از حدود 40 درصد به 24 درصد رسيده و حتى با وجود اين كه در سال 1920 حدود نيمى از وسعت جهان را در اختيار داشته است، امروز كمتر از يك چهارم جهان را در كف دارد و در مقابل تمدن اسلامى با رشد فزاينده اى روبرو بوده است و با 3 برابر شدن از 7 درصد به بيش از21 درصد رسيده است.

از دیدگاه جمعیتی وی بر كاهش چشمگير تمدن غربى از 44 درصد در سال 1920 به حدود 10 درصد و نيز افزايش جمعيت تمدن اسلامى از 4/2 در سال 1920 به 2/19 در سال 2015 تاکید می ورزد و البته به افزايش جمعيت تمدن آمريكاى لاتين، تمدن آفريقايى و تمدن هندو اشاره می کند که باعث وزن گرفتن و اهميت يافتن اين تمدنها در طول 10 سال آينده خواهد شد و اين در حالى است كه تمدن چينى نيز زياد بودن جمعيت خويش را حفظ كرده و مانند غرب آن را كاهش نداده است. اين مسئله باعث مى شود تمدنهايى كه در طول 100 سال گذشته خاموش و منزوى بوده اند و در جهان پيرامون نقش مهمى ايفا نمى كرده اند در آستانه قرن 21، جمعاً (تمدن اسلامى ـ تمدن آفريقايى ـ تمدن چينى و هندو) بيش از 70 درصد جمعيت جهان را تشكيل دهند و اين نيرويى بسيار عظيم در آينده جهان است كه به حتم تمدن اروپايى و ارتدوكس كه در 100 سال گذشته بر  جهان حاكم بوده اند، در مقابل آن احساس ضعف خواهند كرد.

بازگشت خدا
هانتينگتون، در راستای توضیح جنگ تمدنی میان اسلام وغرب  سه اصل را مورد توجه قرار می دهد (بازگشت خدا – افول غرب – رشد اسلام). با وجود آن كه در نيمه اول قرن بيستم عموماً نخبگان فكرى معتقد بودند كه مدرنيزاسيون اقتصادى و اجتماعى، دين را به عنوان عنصرى مهم در حيات آدمى از ميدان بيرون مى كند و علم، خردگرايى، پوزيتيويسم، پراگماتيسم و... دين را شكست داده اند، اما به عقيده هانتينگتون اين بيم و اميدها در نيمه دوم قرن 20 معلوم شد كه بى پايه است. بازگشت خدا و نوزايى دينى تمام جهان را فرا گرفته
و بعضى اديان در مناطقى كه قبلا پيرو دينى نداشت گسترش يافته، برخى به دين سنتى خود رجوع كرده اند و اسلام، مسيحيت، يهوديت، هندوييسم، بودا و... در معتقدان نه چندان مؤمن خويش، شدت گرفته است. در عین حال که جنبش هاى بنيادگرا سر برآورده اند و حتى به قول جورج ويگل «گريز از سكولاريسم در سراسر جهان يكى از مؤثرترين واقعيت هاى اجتماعى پايان سده بيستم است».        از ديگر مسائل قابل توجه در اين زمينه، ظهور و رواج دين در كشورهاى قبلا كمونيست است. به طورى كه تعداد كليساها در روسيه از 1988 تا 1993 5 برابر شده است و تعداد مساجد آسياى مركزى از 160 مسجد به 10000 مسجد رسيده است.

هانتينگتون علت اساسى اين تغيير، بازگشت خدا و نوزايى دين را اكيداً نوسازى و مدرنيزاسيون اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى مى داند و معتقد است كه تغييرات شديد و اساسى در زندگى افراد باعث شد كه هويت خويش را از دست بدهند  نياز به منابع هويت بخشى دارند كه دين به خوبى از عهده اين نياز برمى آيد. از سوى ديگر قدرت تعقل پاسخ دهنده به تمام سؤالات انسان نيست و نيز در سطحى گسترده تر، نوزايى دينى واكنشى است در برابر سكولاريسم، نسبى گرايى اخلاقى، و لذت جويى و تأكيدى دوباره است بر ارزشهاى نظم، انضباط، كار، هميارى و همبستگى انسانى. البته هانتينگتون تأكيد دارد كه اين دين در حال تغيير و نوسازى نيز هست.

تمدن در حال رنگ باختن غربی
تمدن غربى يا مسيحى، حدود 400 سال است كه به عنوان تمدن برتر و مسلط بر جهان در حال حكمرانى است. مؤلفه هاى اساسى اين تمدن را چنين برشمرده اند:  1 ـ مبتنى بر زبان و فرهنگ مشترك اروپايى - آمريكايى است.    2 ـ بر پايه رشد اقتصادى و سودجويى شكل گرفته و نقش اخلاق پروتستان در شكل گيرى روحيه سرمايه دارى غربى انكارناشدنى است.            3 ـ متفكرين غربى، اين تمدن را برترين و پيشرفته ترين تمدن مى دانند.4 - نوعى قدرت جهانى و سيطره و سلطه اقتصادى و سياسى بر جهان و افكار و وسايل دارد .  5 ـ تجربه هاى مشترك تاريخى دارد از جمله: فئوداليسم، رنسانس، انقلاب صنعتى، رفورميسم، و توجه به مفاهيمى چون ليبراليسم و حقوق بشر و نيز تأكيد بر سكولاريسم. هانتينگتون بر این نکته تاکید می کند که تمدن غربى داراى وجوه تمايز و تفاوتى با ديگر تمدنها است، از جمله آن
كه معتقد است رنسانس، عصر روشنگرى، نظام وستفالى، دولت هاى ملى، جدايى حاكميت دينى و دنيوى و سكولاريسم، پلوراليسم، و حقوق مساوى تنها در غرب و يا ابتدا در تمدن غربى بوده كه رواج يافته و ديگر تمدنها از آن محروم اند و يا به تبع غرب به آن روى آورده اند. در عین حال وی تمدن غربى را در حال رنگ باختن مى داند، و طبق جداول ذكر شده در كتاب «برخورد تمدنها»، غرب و تمدن مسيحى از لحاظ قلمرو سياسى و جمعيتى در حال افول می داند. وی غیر از تصویر برتر و حاکمیت تمدن غربی، غرب را به شکل تمدنى در حال سقوط می داند كه سهم آن در قدرت سياسى، اقتصادى و نظامى جهان، به نسبت تمدن هاى ديگر كاهش مى يابد و هر روز بيش از پيش درگير مشكلات و نيازهاى درونى خود مى شود و در عين حال با رشد اقتصادى پايين، جمعيت غير فعال، بيكارى، كسر بودجه هاى سنگين، اخلاقيات حرفه اى نازل و پس انداز كم روبرو شده است. و از این رو در بسيارى از كشورها غربى از جمله آمريكا، گسستگى اجتماعى، مواد مخدر و جنايت به مشكلاتى عمده تبديل شده اند. در توازن قوا ميان تمدنها نيز تغييراتى تدريجى، قطعى و بنيادين در حال انجام است و در طول سالهاى آينده، قدرت غرب در قبال قدرت ديگر تمدنها همچنان كاهش مى يابد. در عین حال وی معتقد است اولا افول غرب، فرآيندى كند آهنگ است. همانگونه كه برآمدن غرب به عنوان قدرت جهانى 400 سال طول كشيد، كاهش قدرت آن نيز ممكن است صدها سال طول بكشد.  ثانیا روند سقوط غرب بر مبناى يك خط مستقيم پيش نمى رود; بلكه با وقفه ها و برگشت هاى نامنظم همراه است. و ثالثا سهم غرب از بيشتر منابع مهم قدرت مثل جمعيت، زمين، توليد اقتصادى و نظامى و... در حال كاهش است و البته نه در تمامى منابع قدرت.

تمدن در حال رشد اسلامی
به عقيده هانتينگتون طى 100 سال گذشته به علت رشد قلمرو سياسى، رشد فزاينده جمعيت و نقش اقتصادى كشورهاى اسلامى، و نيز ظهور بنيادگرايى اسلامى، انقلاب اسلامى، تحركات كشورهاى خاورميانه و... تمدن اسلامى در حال رشد روزافزون است و مى تواند به عنوان بالقوه ترين خطر در ميان ديگر تمدنها براى به خطر انداختن تمدن غربى به شمار رود.
            تمدن اسلامى در قبال تمدن غربى حاكم بر جهان 3 رويكرد را مى تواند بپذيرد: يا دورى و انزوا از نظام جهانى كه هزينه زيادى بر كشورها و تمدن اسلامى ايجاد مى كند. يا پيروى از مسير غربى و تحت سلطه بودن توسط غرب كه طى چند قرن گذشته اينگونه بوده و به تدريج در حال بيدارى است. يا توازن با غرب، رشد و تقويت خود و همكارى با غرب كه به تدريج مى تواند جايگاه جهانى خويش را بازيابد که به واقعیت مرزهاى خونين البته منجر می شود.
    هانتينگتون برآن است که عوامل مختلفى باعث شده تا اسلام كه در ذات، مذهبى خونين و خشن نيست، داراى مرزهاى خونين شود. او اين عوامل را در 3 جنبه تقسيم بندى میکند.
۱ -  احساسات بيدار شده مسلمانان و آگاهى آنان از استثمار توسط غرب و تجديد حيات و
بيدارى نهضت ها و هويت اسلامى  و واكنش به استيلاى غرب  2 ـ كينه و عصبانيت مسلمانان از حمايت غرب و به خصوص آمريكا از اسرائيل.3 ـ هرم جمعيتى جوان، بيكارى جوانان و مهاجرت و تحصيلات و نيز عامل جذابيت گروه هاى بنيادگرايى مانند القاعده4 ـ حمايت گروه ها و كشورهايى از گروه هاى بنيادگرا.     بر اين اساس، وى معتقد است كه قرن بيست و يكم، قرن جنگ هاى اسلامى است. چه كشورهاى اسلامى عليه خودشان و چه كشورها يا گروه هاى اسلامى عليه غربى ها و ديگر فرهنگ ها و به طور كلى مبارزه اى ميان يك فرهنگ به نام اسلام با بقيه.

برخورد اسلام و غرب
هانتينگتون در ارائه فرضيه اش تنها به برخورد و رابطه تمدن اسلامى و غربى نپرداخته ومعتقد عصر حاضر، عصر تمدن هاست و با توجه به افول تمدن غربى و ارتدوكس و در كنار آن رشد تمدنهاى آسياى شرقى، آفريقا و هندو و البته مسلمان، درگيرى بين همه تمدنها احتمال پذير است. اچنين جنگى ممكن است به علت تشديد يك جنگ خطوط گسل ميان گروه هايى از تمدن هاى مختلف حادث شود. جنگى كه به احتمال زياد در يك سوى آن، مسلمانان و در طرف ديگر غير مسلمانان حضور خواهند شد.»   در کل وی معتقد است تمدن ها قبيله هايى انسانى هستند و برخورد تمدنها، نوعى درگيرى قبايل در سطح جهانى است. وى رابطه ميان گروه هايى از تمدنها مختلف را سرد و غير صميمانه و حتى خصومت آميز بر مى شمارد و معتقد است اميد به مشاركت بين تمدنى، اميدى بيهوده است.وی اما به طور ویژه بر آن است که  رابطه اسلام و مسيحيت و اسلام و غرب، غالباً رابطه اى پر فراز و فرود بوده و هر يك از طرفين ديگرى را غريبه و مهاجم و غير خودى تلقى كرده اند. و در آينده نه چندان دور دو تمدنى كه مى توانند با هم تضاد و درگيرى داشته باشند، تمدن اسلامى و تمدن مسيحى يا غربى است. از يك سو تمدن غربى در پى حفظ استيلا و قدرت خويش است و سعى مى كند بر تسلط و گسترش نهادينه خويش در حوزه هاى مختلف سياسى، فرهنگى، اقتصادى،اجتماعى، نظامى و هنرى و... ادامه دهد و از سوى ديگر تمدن اسلامى از لحاظ قلمرو سياسى، جمعيتى و اقتصادى و نظامى در حال پيشرفت است و ظهور بنيادگرايى اسلامى نيز به مدد اين وضعيت آمده و در مجموع تمدن اسلامى را در مقابل تمدن غربى قرار مى دهد. او صراحتاً بعد از حملات 11 سپتامبر به برج هاى تجارت جهانى آمريكا، اين اقدامات را نه در راستاى نظريه خويش بلكه مقدمه كوچكى بر آن دانست چرا كه معتقد بود هنوز همه دول اسلامى در اين مسير گام نگذاشته اند. اما جنگ های آمریکا تقابل های روزافزون دول و جوامع اسلامی و غربی هر یک این فضا را ملتهب تر از گذشته کرده اند و تقابل تمدنی در آینده نزدیک یا دور گریز ناپذیر به نظر می رسد.

نتیجه
هانتينگتون پس از ارائه نظريه برخورد تمدنها در سال 1993 در يك نشريه آمريكايى با انواع عكس المعل ها و برخوردها مواجه شد و پس از آن در سال 1996 در كتابى اين نظريه يا فرضيه را بسط داد و امروز به عنوان يكى از نظريات مطرح در سياست جهانى مطرح است. از يك طرف مدافعان جهانى شدن، از يك طرف نخبگان و روشنفكران مسلمان، از سوى ديگر فوكوياما با طرح مسئله «پايان تاريخ»، از ديگر سو طرفداران پست مدرنيسم و... هركدام به شيوه اى با اين تز مخالف بوده و حتى در مقابل آن موضع گيرى كرده اند. اما طرفدارى حكومتمداران آمريكايى از اين فرضيه آنقدر بالاست و جديت آن در باور اين فرضيه چنان زياد است كه در چند سال اخير، جهان را به اين سمت پيش برده اند و در هر حال نمى توان چشم را بر آن فروبست.  اما برخی انتقادات به وی شامل موارد ذیل می شود.
    1 ـ يك انتقاد جدى به هانتينگتون عدم دقت در به كارگيرى اصطلاحات سياسى و جامعه شناختى است. او در سال 1993 از تضاد Conflict بين تمدنها نام برد و در سال 1996 كتاب خويش را به نام برخورد Clash تمدنها منتشر كرد. همچنين به قول جامعه شناسان، وى تفاوت محسوس و جدى ميان تمدن Civilization، فرهنگ Culture و جامعه Society قائل نيست.
     2 ـ انتقاد مهم ديگر، مسئله توجه وى به فرهنگ و سياست و  فراموشى اقتصاد در آينده جهان است. در حالى كه امروز هرگز تمدنها قدرت آنچنانى ندارند. تمدنى كه منظور نظر هانتينگتون است، هنوز شكل نگرفته و امروز تمدن اسلامى كه بايد مجموع كشورهاى اسلامى باشد، اصلا هويت و اتحادى حس نمى كند يا تمدن آفريقايى آنقدر وابسته است كه هيچ قدرتى نداشته باشد و يا ديگر تمدنها به طور واقعى آنگونه بايد و شايد شكل نگرفته اند. گراهام فولر در همین زمينه معتقد است كه مشكل تضادهاى امروز، فرهنگى نيست. توزيع ناعادلانه قدرت و ثروت و تحقير تاريخى ملت ها و كشورها مهم است كه در آينده ممكن است جريان ساز باشد.
    3 ـ اهميت بخشى و تعصبى كه هانتينگتون درباره تمدن غربى و خصوصاً آمريكا قائل است، وى را از روشنفكر جهانى بودن دور كرده و او را با انتقاداتى مواجه مى كند. او تنها به تمدن مسيحى و غربى اهميت مى دهد. نگران حضور مهاجران در آمريكاست. به دنبال هويت اصيل آمريكايى است و از ارتباطات سريع، نفوذ فرهنگ ليبراليستى و فروپاشى كمونيستم و در نتيجه كاهش اتحاد انتقاد مى كند و در نتيجه با اهميت زايد الوصف به اتحاد و قدرت، حاضراست كه به تمامى وسايل و ابزار غير انسانى دست به دامان شود و همه اينها، او را از واقع بينى دور ساخته و به سمت محافظه كارى صرف، سوق داده است.
    4 ـ درك تعصبى هانتينگتون از هويت غربى و آمريكايى حتى او را به سمت جنگ طلبى سوق داده است كه بسيار دور از انساندوستى و مشى انسانى است. از یک سو او برخی رهبران جهانی را بیش از اندازه نگران اسلام کرده و از سوی دیگر در برخی نوشته صراحتا بر جنگ پیشدستانه و تهدیدهای عاجل و مبرم تاکید می ورزد.
    5 ـ از نقطه نظر، اسلام و تمدن اسلامى، هانتينگتون مورد انتقاد بسيارى از انديشمندان اسلامى قرار گرفته است. اولا او اسلام را تمدن و ايدئولوژى واحد در نظر مى گيرد. فرقه ها، نحله ها و تفاسير مختلف از اسلام را ناديده مى گيرد. مذاهب مختلف را از شيعه و معتزله و حنفى و حنبلى و شافعى و وهابى و ناصبى و القاعده و... را داراى اهداف و افكار مشابه مى داند. ملل مختلف اسلامى از تركيه و مصر تا ايران و سوريه و از عربستان و يمن تا اندونزى و بوسنى و از آسياى ميانه تا آفريقا بدون تفاوت زياد برمى شمارد و تمام اينها را در كنار مسلمانانى مى گذارد كه در ديگر كشورها از آمريكا و اروپا و هند زندگى مى كند، مى گذارد. چنين برداشتى از دين اسلام، به حتم نتيجه گيرى را با اشتباه مواجه مى كند. به عقيده بسيارى از صاحبنظران، اسلام و تمدن اسلامى با وجود چنين تشتت و پراكندگى، هرگز به وحدت و اتحاد نخواهد رسيد و نمى تواند براى مثال به جنگ عليه يك تمدن ديگر چون تمدن غربى بپردازد. به عقيده عبدالكريم سروش نيز هانتينگتون «فرض كرده است كه تمدن اسلامى صرفاً يك هويت است و با اين تمدن بايد برخورد هويتى كرده است و آنرا فرو شكست... در حالى كه تمدن اسلامى به غير از هويت سازى، حقيقت اصيلى را به جهانيان ارائه كرده است.» در حالی که باید میان هویت گرایان و حقیقت گرایان دین اسلام تفاوت قائل شد.
     6 ـ شاخه مهم ديگر مخالفان هانتينگتون، طرفدران گفتگوى تمدنها هستند كه سرآمد آنان سيد محمد خاتمى است كه توانست حتى يك سال (سال 2001) در نظام جهانى را به اين شعار اختصاص دهد. امروز گفتگو در نظام جهانى نقشى عظيم يافته است. شبكه هاى
اينترنتى، تالارهاى گفتمان و گفتگوها و همايش هاى مجازى و پخش سريع و آزاد انديشه و اطلاعات، جهان را هر روز به سمت گفتگو پى ميبرد. به حتم اگر بتوان به جاى جنگ تمدنها، گفتگوى تمدنها را ( گفتگو ميان هنرمندان، انديشمندان و ارباب قلم، مؤمنان و عامه مردم در تمدنها) بسط و گسترش داد بسيار مطلوب و انسانى است. اما اين مسئله نیز با انتقادات روش شناختی و عملی فراوانی روبروست.

اما باتوجه به مقدمات و واقعیات سیاسی و تاریخی موجود، چشم فروبستن بر تقابل میان تمدنهای بزرگ انسانی ساده انگاری به نظر می رسد، بحرانی طولانی و ویرانگر در پی این تقابل در انتظار جامعه بشری است که البته راه حلهای موثری نیز برای گریز از آن به نظر می رسد از جمله رشد اقتصادى كشورهاى در حال توسعه، آگاهى فرهنگى و سياسى ملل مختلف و نيل به جهانى شدنِ تعديل شده، ایفای نقش روشنفکران، توجه به جنبه های اصیل و معنوی دینی، گریز از هرگونه تقابل سوء برداشت گونه و حل کردن تمام مسائل از جمله سخنان پاپ در عرصه گفتگو است، از یک سو نیاز به تساهل و مدارا و از دیگر سو احترام به عقاید و ایده های ادیان و تمدنهای مختلف در این زمانه ضروری به نظر می رسد.

لینکها
 -  متن نوشته برگرفته از مقاله من: ((جامعه شناسی فرضیه برخورد تمدنها)).
 - صفحه هانتینگتون در سایت دانشگاه هاروارد   + در ویکی پدیا.  

طغیان
نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم شهریور 1385 ساعت 1:30 شماره پست: 164
خدای من! شکایت از نفسم به تو زیاد برده ام... می دانم می دانی حتی بیش از خودم که چه هستم و که هستم؟ شکایت می کنم نه از تو که به سوی تو .... از بدی هایم ... از نفسم ... از این دنیای پست و پر زرق و برق.
الهی الیک اشکوا نفسا بالسوء امّارهْ و الی الخطیئه مبادره ..... میّالهْ الی اللّعب و اللّهو و مملوّهْ بالغفله و السهو........ الهی قد افنیت عمری فی شره السهو عنک  ابلیت شبابی و سکره التباعد منک....
شکایت ها زیاد است اما اکنون از درد طغیان باز هم  به خودت شکایت می کنم... من اهلش نبوده و نیستم.... مرا از طغیان به در آر! که هراسانم از آن.... خدایا می دانم از خرابی های طغیان! می دانم از نتایج و ویرانی های آن! می دانم از علل آن!  مرا نجات ده...من که هیچم و هیچ ندارم... من که باید در برابر عظمت و بزرگی ات، سجده ات را کنم و تعظیم ات! من که باید تسبیح تو را گویم و شکرت را ای اعلا درجه! ای سبوح   و قدوس! مرا وا مدار که در برابرت طغیان کنم... خدای من! مرا بی نیاز از خود مکن... می دانم که بی نیاز نیستم اما غافل از خود مکن، لحظه ای به خود وامگذار، چرا که می دانم ((ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی)). مرا نجات ده از طغیان که بیش از هرچیز از طغیان در برابر تو در هراسم... ای خدای من!

هیچ نظری موجود نیست: