۱۳۸۹-۰۸-۰۷

تیر 1385

اندر باب سید بودگی
نوشته شده در پنجشنبه یکم تیر 1385 ساعت 20:24 شماره پست: 127
سید بودن در عصر حاضر از جمله بقایای سنتی است که در زندگی ما هنوز حضور دارد. من نیز سید هستم. سید حسینی! و نسبم به امام سوم شیعیان می رسد... این مسئله گهگاهی راهی  در زندگی روزمره ام می یابد و تاثیراتی می گذارد از جمله این که در ((خدای من)) با نام سید شناخته می شوم.  به هرحال هنوز نیز می توان از تاثیرات متقابل سید بودن و جامعه صحبت کرد و از همین رو بوده که همیشه در چند سال اخیر دوست داشته ام با نگاه جامعه شناختی به این موضوع نیز نگاه کنم.... فعلا یک نیم نگاه.... و بعد هم مطالبی درباره سید بودن خودم.

سید به معنی آقا و سرور در زبان عربی است که سابقه اش به خاندان بنی هاشم برمی گردد. (برخلاف اشتباه برخی که سادات را تنها به فرزندان ائمه نسبت می دهند)  بنی هاشم یکی از طایفه های مهم قریش بودند که به عفت، استغنا، عزت و شجاعت مشهور بودند و با رسالت محمد (ص)، این عزت و شرف شکل و رنگ بیشتری یافت و از همان زمان رسول اکرم، خاندان بنی هاشم جزو سادات مطرح شده اند حتی بنی عباس که زمانی حاکم مسلمین بودند ( ازجمله هارون  و امین و مامون و...) جزو سادات قرار می گیرند و همیشه مدح های فراوانی از شعرا در این زمینه موجود است که به هاشمیات معروف است و همواره در طول تاریخ شیعه نیز خاندان و طایفه های هاشمی از جایگاه و اهمیت ویژه ای برخوردار بوده اند. در زمان خلفای راشدین نیز سهم خاندان بنی هاشم از همه بیشتر بوده است حتی ذکر شده که در صلحنامه امام حسن با معاویه بر این مسئله تاکید شده است!
اما غیر از این منزلت اجتماعی، نصفی از خمس مسلمانان باید به سادات فقیر داده شود و سهم سادات در خمس هر شخص باید محفوظ باشد که می تواند توسط امام یا مرجع و یا با اذن او خرج شود. – صدقه بر سادات حتی فقیر حرام است و زکات در شرایط مخصوصی بر سادات تعلق می گیرد – تا می رسیم به برخی عقاید عرفی که  همیشه سیدها از جایگاه و حرمت زیادی در عامه مردم برخوردار بوده اند، در زمانی که تعدادشان کمتر بوده، به عنوان امامزاده مطرح بوده اند  و  این که در قیامت اجدادشان حتما به کمکشان می آیند -  همسر گرفتن از سادات اهمیت زیادی دارد – جلوی آنها نباید راه رفت – رگ سیدی در هر سیدی وجود دارد و نوعی عصبیت و غیرت در او موجود است که ممکن است  مثلا در چهارشنبه ها حتی زیادی عصبی شوند – شال سبز، عمامه سیاه برای روحانیون، عیدی در عید غدیر و...

در کل از نظر عقلانی و حتی دینی،به نظر می رسد  که سید بودن صرفا و به تنهایی فضیلتی نباشد خصوصا در این طی قرون گذشته با بسط مفهوم حقوق بشر و شهروندی و اهمیت بارز برابری، پذیرش این مفهوم که یک نفر به علت اینکه سید است یا اجدادش بنی هاشم هستند، باید دارای حقوق بیشتری باشد به هیچ وجه پذیرفتنی نیست! در روح دین و مذهب اصیل نیز اصل، ارجحیت بر اساس تقوا و ایمان است نه خاندان و نسب! در زندگی روزمره ما نیز علیرغم حضور بعضا فعال اعتقادات ماورایی به سادات و شفا  دعای آنها و... در نزد عوام یا نوعی دینداری قشری، سید بودن اهمیتش رو به افول است! برخی سادات کلمه سید را اول اسمشان نمی آورند یا توجهی به آن ندارند و می توان گفت این مورد از جمله مواردی است که ناشی از فرهنگ قبیله ای و سنتی  ما بوده و با زندگی شهر نشینی کم کم رو به خاموشی است و فارغ از مسئله خمس و صدقه که بحث سید بودن هنوز در فقه ما حضور فعال دارد، در زندگی شهری و در جامعه مدنی تنها خاصیت سید بودگی این است که  اصل و نسب فرد معلوم باشد مثل برخی اشراف و اعیان بریتانیایی. آخر و عاقبتش هم بماند برای همان آخر و عاقبت!

اما مسئله سید بودن در وبلاگ نویسی من بی تاثیر نبوده است... من ابتدا قرار نبود درباره جامعه شناسی بنویسم، دوست داشتم بدون نقاب و نقشها، خودم باشم و برای خدای خودم آن خدایی که در ذهنم دارد و فقط برای خودم هست از دلتنگی هایم بنویسم برای همین عنوان خدای من را پسندیدم و  ((سید)) را به عنوان نویسنده مطرح کردم که هم لقبی باشد هم دروغ نباشد!  این نشد و وضع کمی فرق کرد... اما اکنون وقتی اسم وبلاگ و نویسنده خوانده می شود، برخی تصورهای قالبی موجب میشود بعضی خوانندگان مثلا تلقی فردی حزب اللهی از من داشته باشند و فضای سید و حاجی جبهه ها به ذهن متبادر گردد! من در حد خود مذهبی ام اما می دانم تلقی ها نسبت به مذهبی بودنم به خاطر اسم سید، گاهی بیش از واقعیت است... برخی شاید به همین علت لینک وبلاگم را نمی گذارند یا حتی در لینکها اسم سیدم را حذف کرده اند که البته  وقتی دارم اینها را می نویسم موجب خنده ام شده است!. اما در شناسنامه ام اسمم سید علی است. چنان چه در آمار سازمان ثبت احوال، اگر مثلا 2 میلیون نام علی داریم، در مقابل 20 هزار تا سید علی داریم. سید بودگی حقیقتی است برای من و نه نوعی لقب و البته مایه مباهات است که اجدادم آن انسان های صالح بوده اند... اما این که امروز چه هستم و چه می کنم تنها ناشی از خود هست، ارزش و اعتبار و منزلت و پرستیژ اجتماعی یک سید گرچه شاید به خاطر سید بودن در برخی مواقع تحت تاثیر قرار گرفته، اما این که یک سید به این علت بر دیگران فضیلت و برتری داشته باشد را نباید و شاید نمیتوان پذیرفت.

طنز دینی
نوشته شده در شنبه سوم تیر 1385 ساعت 1:25 شماره پست: 128
دکتر سروش در یکی از سخنرانی هایش می گفت: در موسم حج در سالهای قبل از انقلاب یکبار مریضی سختی (مثلا وبا) همه گیر شده بوده و دولت عربستان برای کاهش این اپیدمی، صابون هایی را به کاروان ها میداده تا حاجی ها از آن استفاده کنند و از گسترش بیماری جلوگیری شود... اما یکی از روحانیون کاروانها، از توزیع صابونها ممانعت کرده و می گفته که اگر قرار بود در موسم حج، افراد از صابون استفاده کنند حتما در آیات و روایات می آمد و این امری اضافه بر دین است!! طنز دینی این است که آن بنده خدا تفاوت میان امر غیر دینی و ضد دینی را نمی دانسته است....
چند روز قبل همینجوری برنامه مجلس و مردم از تلویزیون را نگاه می کردم که اختصاص به جلسه رییس صدا وسیما و نمایندگان کمیسیون فرهنگی داشت، یکی از این نماینده های فرهنگی که لحن صدایش را هم طوری قرار می دهد که انگار برای صدها هزار نفر صحبت میکند، با شور می گفت: همه شئون زندگی فردی و اجتماعی ما باید از دین باشد، صدا و سیما باید دینی باشد و تمام برنامه هایش حتی طنز را از دین بگیرد، امر غیر دینی در نظام ما نباید جایی داشته باشد و... جالب بود که اینجا صدای آقای ضرغامی هم درآمد و در حین صحبتهایش گفت: شما می گویید طنز دینی! آخه دین که اینقدر ظرفیت ندارد مثلا می گویند جریان شوخی پیامبر و علی (ع) که خرماها را می خوردند و جلوی هم می گذاشتند، طنز دینی است. آخه گرداندن یک صداو سیما با این همه برنامه که اینجوری نمی شود و طنز دینی ظرفیت این همه کار را ندارد! .... جالب است. بالاخره  یکی توی این مملکت به فکرش رسید که همه چیز را که نمی شود و نباید از دین خواست! این طنز دینی که شما اجرا می کنید چه در صدا و سیما چه در همه جا، نتیجه اش تنها تمسخر و طنز و لوث شدن دین شده! غیر از این است؟

خدای من ببین مرا!
نوشته شده در یکشنبه چهارم تیر 1385 ساعت 20:15 شماره پست: 129
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
میلان کوندرا نویسنده بزرگ اهل کشور چک و ساکن فرانسه  از بزرگترین رمان نویسان جهان است و غالبا در نوشته هایش فلسفه ای برای زندگی ارائه می دهد و نوشته هایش سرشار از جملات قصاری است آموزنده.... ۲ - ۳ داستان بلند از وی خوانده ام خصوصا رمان ((جاودانگی)) که خیلی تاثیر گذار بود و شاید درباره آن هم نوشتم. در جایی از این رمان (نقل به مضمون) می گوید اساس شرم از خطای شخصی ما ناشی نمی شود و در اصل از آن چیزی است که ما هستیم و باید باشیم! تحقیر نیز نه مایه ننگ که در نهایت اوج لذت ماست، ما می توانیم ذلت را برای خود پدید آوریم و از آن لذت بریم.... وقتی این را می خواندم خیلی فکر کردم که می شود از تحقیر و شرم و خرد شدن لذت برد؟
امروز  مثال نقض این حرف را با تمام وجود حس کردم! تحقیر و خرد شدن، شرم و شکستن! خودت شاهد باش ۴ تیر۸۵ شرمنده، له شده... اینجا را هم از خودم گرفتم که در آن بنویسم! خدای من با که بگویم؟ کاش می شد فریاد زد! کاش می شد غیر از این می شد! کاش این منطق را در زندگی ام به ثمر رسانم که تحقیر سرآغار پیروزی است! کاش نزدیکتر بودم به تو! کاش نزدیکتر بودی به من!  بعضی وقتها می بینم آنقدر از تو دورم که دور معنایی دربرابر این دوری ندارد! کاش می دیدمت! کاش می دیدی ام! بعضی وقتها حس می کنم آنقدر ندیده امت که دیگر نمی شناسمت، آنقدر ندیده ای مرا که نمی شناسی ام! یکباره خودت را بر من چیره می کنی! می خواهی بگویی اگر تو دوری و نمی بینی، من هوایت را دارم! غرور و عجب و نقاب و برتری هایم همه هیچ هیچ هیچ می شود  در مقابل عظمت  و تقدیر تو! خدای من! لحظه ای سکوت... لحظه ای تامل .... لحظه ای با تو بودن... ببین مرا حتی لحظه ای تا ببینم تو را تنها لحظه ای!....
به یاد مادرم زهرا!
نوشته شده در چهارشنبه هفتم تیر 1385 ساعت 19:14 شماره پست: 130
سخت است زهرا بودن! معنای عصمت و ایمان و پاکی! تجلی شهادت! کوثر قرآن بودن! فرزند آن پدر... و مادر بودن برای آن بزرگ! همسر آن تجلی انسانیت! مادر آن ۱۱ نور تابان! مظلومیت و مظلومیت و مظلومیت! غربت و تنهایی! حتی در وداع شبانه! حتی در دفن شبانه! حتی امروز در حالی که برایت اشکها ریخته می شود! مادرم زهرا! تو چقدر غریبی! نیافتمت... مزار ۱۲ معصوم دیگر را رفتم... اما نشانی از تو نجستم حتی در مدینه! چه غریبی تو! چه تنها! وای بر ما که فقط از تو گریه هایت را و میخ در و ضعفت را می شناسیم! وای بر ما که گریه مان بر ضعف و زبانم لال ذلت توست! وای بر ما! خطبه فدکت را فراموش کرده ایم! آن صدای رسا،  آن فریادها، آن به لرزه در آوردن مسجد مدینه در حضور خلیفه! آن مبارزات و مجاهدت ها! آن زن بودن واقعی آن هم در آن زمان!
کاش بیشتر می شناختیم تو را! کاش غربت و مظلومیتت را درک می کردیم! می دانم اگر امروز بودی از تویی که در آن عصر حجر در آن عصر مردسالاری و ذلت، چونان شیر می غریدی و مجاهده می کردی، امروز، امروزی که جهان برابری و مساوات را در حقوق زن و مرد جستجو می کند، همانها که برایت زار می زنند  از تو می خواستند در خانه باشی! خانه نشین و ساکت! تجسم ضعیفه بودن و ذلت و خواری! اما هرگز تو اینگونه نبودی و نیستی! شب شهادتت به یاد توام مادرم زهرا....

جامعه شناسی ابلیس در عصرما
نوشته شده در شنبه دهم تیر 1385 ساعت 0:40 شماره پست: 131
     ابلیس؛ شیطان یا Satan! این واژه قریب و عجیب و غریب و این مفهوم برزخی از کودکی برایمان در مقابل خدا قرار گرفته است! نوعی ثنویت که همگی بدان مبتلاییم! اگر خدا هست، اگر خدا خوب است، اگر خدا رحمان و رحیم است! اگر خدا هادی است! اگر خدا بهشت دارد! ابلیس هم هست، ابلیس هم در مقابل بد است، ابلیس هم رجیم است و فریبنده! و ابلیس و دنباله روی از او در پی اش دوزخ است! ابلیس به مانند خدا، جنسیت و مکان و زمان ندارد... ابلیس آنقدر بد است که جلوی خدا با آن عظمتش ایستاده! ابلیس است که ما را به خطا می برد! ابلیس است که مقابل آدمی سجده نکرد و عهد کرد و سوگند خورد که آدم را بفریبد تا وقت معلوم! و عجب که خدا نیز این مهلت را به آن رانده شده داد تا آدمی را بیازماید! گو این که اگر شیطان نبود، خدا، خداییت نمی یافت یا اگر این مظهر بدیها و صیاد شهوت آدمیان نبود، پرستنده خالص و مخلص از سست ایمان بی تقوا تمییز داده نمی شد!
     این ها اسطوره، افسانه یا عقیده هر چه که باشد با ماست! سالهاست که انسانها با هر دین و مرامی از شیطان می هراسند از شر او به خدای پناه می برند و او را لعن و نفرین می گویند و حتی آنجا که ابلیس بر ابراهیم ظاهر شد بر آن هاله که امروز سنگش کرده اند، سنگ می اندازند و رجمش می کنند! واقعیت این است که غیر از فرد، جامعه نیز رابطه متقابل و وسیعی با این مفهوم دارد...  تقابل انسان با ابلیس موجد و موجب روابطی بس گسترده میان جامعه و شیطان شده است... نقش جامعه در شکل دهی به شیطان از ساخته و پرداخته شدن شیطان در ذهن آدمیان گرفته، نوعی هراس و فوبیای دائمی از ابلیس، بالا بردن آن در جوامع سنتی، مقابل خدا قرار دادن، دوست داشتن و تکریم و تقدیس آن نزد صوفیان وعرفا، تا کم اهمیت شدن آن در زندگی مدرن و متقابلا نقش شیطان نیز در جامعه در روابط اجتماعی، اخلاق اجتماعی، تاثیرات روانی بر انسانها،  شکل دهی ویژه به نهاد دین و دین مداری انسانها، تاثیر اسمی و ظاهری و نیز معنوی و باطنی در روابط  و ساختار اقتصادی و سیاسی و فرهنگی، شیطان خواندن انسانهایی در دوران های مختلف مثل جادوگران یا شیطان تلقی کردن مفاهیمی در دوران حاضر مثل دموکراسی و حقوق بشر و سرمایه داری، نقش آن در ادبیات و هنر و فرهنگ، ظهور جریانهای شیطان پرستی و... همیشه در همه جا و همه زمان وجود داشته است. به هر روی رابطه انسان و شیطان و جامعه،  رابطه ای است به وسعت تاریخ و به اندازه فرهنگ بشری!

     در دو رویکرد دو نگاه متفاوت به ابلیس وجود دارد که واکاوی هر یک جالب به نظر میرسد، گرچه می دانم اینجا  مقال این واکاوی نیست! (باید اشاره کنم که این دو نگاه را در دایره المعارف بزرگ اسلامی و نیز کتاب جامعه شناسی روشنفکری دینی نوشته دکتر عباس کاظمی دنبال کرده ام).

1 - ابلیس یا شیطان که رانده شده از درگاه خدا معرفی شده و در کتب مقدس خصوصا قرآن کریم بارها از او به بدی یاد شده چرا که برخلاف اذن خدا بر آدم سجده نکرد! این شیطان در نگاه عارفانه و صوفی گرایی چندان هم بد نیست! عرفا و صوفیان بزرگی از جمله غزالی، عین القضات، میبدی، بایزید، سنائی، مولوی، عطار  و سرآمد آنان، منصور حلاج با نگاه خاص به وحدانیت خدا و همه چیز را از خدا دیدن، رویکردی حتی مثبت و تقدیس شده به ابلیس دارند! حسن بصری می گوید: اگر او نور خود را بر خلق ظاهر کند، به خدایی پرستیده میشود! بایزید بسطامی، بر حال او دل می سوزاند و طلب بخشش می کند! ذوالنون مصری از کمال اخلاص ابلیس در بندگی با تحسین یاد می کند! برخی سنگ انداختن بر او را حتی دو را جوانمردی می دانند!  معتقدند شیطان از صفت جباریت خدا بوجود آمده، گناه ابلیس، عشق به خداست  و او اگر یقین داشت با سجود به آدم نجات می یافت، هر آینه چنین می کرد! و همانطور که نور مصطفی از جمال الهی است، نور ابلیس از جلال الهی!

2 – شیطان  در قرائت رسمی و فقهی از دین،  مظهر شر است که آدمیان بیشماری را در چنگ خود قرار می دهد... هر کس که گناه کند، به فقه عمل نکند، غیر شیعه باشد (از نگاه ما)، بی دین باشد، کافر باشد، به علوم غیر دینی توجه کند وقس علیهذا... او بی شک گرفتار شیطان است! در هر دین و مذهبی این نگاه وجود دارد، پیروان سرسخت هر دینی معتقدند آنها تنها راه حقیقت را می پیمایند، دیگران گرفتار شیطان اند و اسیر شر! و این نگاه در طول تاریخ هماره وجود داشته است. اما در زندگی مدرن با پذیرش تکثر و پلورالیسم، نقش شیطان کم رنگ و کم رنگ تر می شود! در بینش جدید به دین، حقیقت تنها نزد ما نیست، همه، بندگان خدا هستند، صفت هادی بودن برای خدا موجب هدایت عامه برای جهانیان است نه تنها ما یا فرقه ما! گناه و اشتباه حق آدمی است! همین خطاها و کجروی ها خود در زندگی فردی و اجتماعی موجب کمال و ترقی آدمی است، حق به همان اندازه پخش است که شر! یقین و حقیقت خیلی دور و سخت است و لذا در زندگی مدرن، گرچه شیطان حضور دارد... اما جایگاهش معلوم نیست! گستره و نفوذش بسان گذشته نیست و روز به روز ضعیفتر می شود! با قرائت های جدید از دین، با تفسیر های نو با فرقه های نو و با تلقی ها و مصداق ها نو از دین داری نمی توان گفت: در دیگری شیطان حلول کرده، شیطان در جلدش رفته و به سمت شر رفته است! یا باید با نوعی تحجر و سخت دینی و قشری گرایی و انحصار گرایی به آن برسیم که تنها ما حقیم و هر دیگری شیطان یا در مسیر اوست! یا با پذیرش شمول گرایی و فراتر از آن، کثرت گرایی بدانجا برسیم که اگر مذهب و مراممان حق است، دیگران نیز می توانند حق باشند، دیگران نیز مشمول هدایت خدایی اند! هر کس خطا کرد حتما شیطان و شیطانی نیست و از اینجاست که شیطان در زندگی مدرن رو به مردن است! قبل از آن که نیچه کشف کند خدا مرده است! شیطان مرده بود! شیطانی که روزی بخش عظیمی از اندیشه آدمی را همراه با خدا دربرمی گرفت، قبل از آدمی بود، مایه گمراهی و نزول آدم از بهشت برین شد، در مقابل هر اهورا و خدایی، او نیز شاخص و مطرح میشد... او از آغاز مدرنیته مرد! نقش او امروز تنها اسطوره ای است که گاهی سر بر می آورد! گرچه هنوز کسانی یاد و نام او را زنده نگه می دارند، او را می پرستند! درباره او و گذشته و آینده اش داستانها می سازند! یا ۴۲ میلیون صفحه در اینترنت به نام اوست! و برخی هنوز از شیطان بزرگ یا محور شرارت دم می زنند، یا برخی هر چه به مذاقشان خوش نیاید حتی دموکراسی و مدرنیته را شیطان می دانند! اما شیطان آن قلمرواش را از دست داد...   امروز اگر هم آدمی خطا و انحراف و گناه می کند... نامی از ابلیس نیست، این شهوت و احساس و عقل ناقص انسان است که او را منحرف می کند و به خطا می برد که با انسان گرایی دوران ما، این نیز نه بر دوش شیطان گذاشته می شود که به خود آدمی مربوط است... آدمی در جبر شیطانی نیست، او مختار است و از همین جاست که  مسئول کردار خویش است و خطای خود را به چیزی موهوم حواله نمی دهد!

بنابراین اگر نگاه جامعه شناسانه تاریخی و تطبیقی به مقوله شیطان داشته باشیم، بی شک کاهش نقش و کارکرد شیطان چه در زندگی فردی و چه حیات اجتماعی ما  قابل ملاحظه است. با این واقعیت که در جوامع سنت گراتر، دین مدارتر، با ساخت فرهنگی دینی و ایدئولوژیک این کاهش سرعت کمتری دارد، همانگونه که سرعت این تغییر در روستایی ها نسبت به شهریها، محافظه کاران، پیرترها و افرادی با دین مداری قشری و معیشت اندیش، و نیز در کم سوادتر ها کمتر از دیگران است!

صحنه های قمی
نوشته شده در سه شنبه سیزدهم تیر 1385 ساعت 22:23 شماره پست: 132
برخی صحنه ها هست که فقط در قم می شود دید:
 از جمله این که در پارک دورشهر قسمت زنان و مردان از هم جداست!

حیف از سید ذاکر
نوشته شده در جمعه شانزدهم تیر 1385 ساعت 23:9 شماره پست: 133
۷ - ۸ سال قبل بود، ایام محرم، منزل یکی از دوستان روضه برپا بود و بعد از منبر، دیدم یک جوانی که مثل حزب اللهی های آن موقع بود میکروفن را گرفت، این مسئله با شخصیت صاحب خانه نمیخواند به هرحال او شروع کرد به خواندن، و چه خواندنی! چه صدایی داشت! وسطهای خواندن هم گریه اش گرفت و زد تو رگ ترکی خوندن... چند نفری هم البته دور و برش بودند و همراهی اش می کردند، آخرش که دعای خاص حزب اللهی و... را نکرد، تعجبم برطرف شد. اتفاقا چند روز بعدش روضه جمع و جوری هم منزل خودمان بود که هر ساله ظهر ۱۲ محرم برپاست و از طریق آن دوست، جوان مداح را دعوت کردیم... اسمش سید جواد طباطبایی بود و طلبه حوزه علمیه. خونه ما هم خواند و خیلی خوب خواند هم شعرهای قشنگی می خوند هم صدای پری داشت تا حالا همچین صدایی تو مداح ها نشنیده بودم!
گذشت و گذشت تا این سید معروف شد و البته به نام سید ذاکر معروف شد! از ۴ - ۵ سال قبل بود که توی مذهبی ها سید ذاکر خیلی مشهور شده بود! نوارهاش را بعضی وقتها گوش می دادم خیلی غلو می کرد. شعرهای غلو آمیز می خوند، حرکات عجیبی می کرد، لا اله الا ... می گفت! و اطرافش هم عده زیادی جمع بودند که آنها هم بد می کردند، صدای حیوانات، حرکات زشت و... همه مثلا برای ائمه و البته آ خر مراسم ها هم همه با هم ذکر های کفر آمیز می گفتند و... کار به جایی رسید که سید ذاکر از حوزه اخراج شد، برخی مراجع تقبیحش کردند و ظاهرا از سوی نیروهای امنیتی نیز مورد توبیخ قرار گرفت! اما واقعیتش این بود که میان جوانها و نوجوانهای مذهبی خیلی جا باز کرده بود، در قم و کاشان و بعضی شهرهای ترک نشین، خیلی طرفدار داشت و نوارها و فیلمهاش هم خیلی فروش می رفت. از یک طرف نماد مداح هایی بود که متهم به هجو و انحراف مداحی شده و از طرف دیگر میان مردم خیلی طرفدار داشت و سبکها و شعرها و صداش کم نظیر بود!... بگذریم . از حدود یک سال قبل بود که گفتند مریض شده و سرطان حنجره گرفته! چه سرنوشت بدی، مداح باشی و سرطان حنجره بگیری! می گفتند این آخری ها با آن که با آن حال خرابش باز هم می خواند، دیگه از اون شعرهای خاص نمی خوند، نزد آقای بهجت رفته بوده و توبه هم کرده بوده... نمی دونم! این رو می دونم که جوان خوبی بود، تنها ۳۰ سال داشت، اگر هم خطایی داشت خودش مقصر نبود، فضای جامعه و اطرافیان بودند که او را به این سمت سوق دادند، به هرحال عاشق ائمه بود و در این عشق به اشتباه رفته بود. از خیلی مداحهای دیگر که اول ۱۰ میلیون به حسابشان ریخته می شود تا بیایند و بخوانند بهتر بود!  با چه سختی رفت و با چه مشقتی! فردا تشییع جنازه اوست! کاش می ماند و خودش اصلاح می کرد آن چه را باید می کرد! گرچه آسیب شناسی مسئله مداحی در جامعه مذهبی ما نیاز به  اقدامات زیادی دارد و کل ساختار آن باید مورد بازبینی قرار گیرد. اما او پتانسیل این را داشت که حرکت هایی در اصلاح این مسئله آغاز کند. حیف از او... حیف از سید ذاکر!

امان از عصبانیت
نوشته شده در دوشنبه نوزدهم تیر 1385 ساعت 1:54 شماره پست: 134
راست می گویند وقتی آدمی عصبانی می شود دیگر خودش نیست! عصبانیت خصلتی است غیر انسانی! هنگام عصبانیت حتی اگر منطقی و با دلیل است باز هم تصمیم نگیرید! تندی خشم نوعی از جنون است! سرآغاز عصبانیت، جنون و فرجام آن پشیمانی است....
خودم که تجربه های زیادی داشته ام از پشیمانی بعد از عصبانیت! در کل هزینه پرداختن برای عصبانیت خیلی متفاوت است! از کم تا زیاد! از شخصی تا جهانی! نمونه بارزش که شاید بیش از یک میلیارد نفر در جهان آن را دیدند، حرکت زین الدین زیدان بود... اگر هم منطقی بود و دلیل خاصی داشت و مصدوم بود و  خسته بود و فحش خورد و... حتی اگر بگوید باز هم اگر در آن موقعیت قرار بگیرم همان کار را میکنم (که بعید می دانم بگوید)... به هرحال حرکتی ناشی از عصبانیت بود، یک لحظه عصبانیت و چقدر پشیمانی!... در یک لحظه: بازی خداحافظی از فوتبال، اخلاق و جوانمردی، قهرمانی فرانسه و ملتش و... همه چیز را خراب کرد! البته باز هم نیک گفته اند که نادان با گفتارش عصبانیتش را بروز می دهد و دانا با کردارش! همانگونه که بین زیدان و حریف اتفاق افتاد! امان این عصبانیت! امان! (این هم مطلبی درباره جام جهانی که یک ماه مشغول آن بودیم و هرگز درباره اش ننوشتم اما در آخرین روز این یکی را دیگه طاقت نیاوردم).

نظرسنجی درباره مشکلات جامعه شناسی در ایران
نوشته شده در جمعه بیست و سوم تیر 1385 ساعت 1:18 شماره پست: 135
سخن گفتن درباره نقایص و کاستی های علوم اجتماعی خصوصا جامعه شناسی در ایران کار سختی نیست! همه خصوصا تحصیل کرده های این رشته می دانند که جامعه شناسی مبدل به شاخه ای منزوی از علوم اجتماعی در ایران شده که اثر گذاری چندانی در جامعه و سیاستگذاری ها ندارد،  دانشجویان آن اکثرا از سر ناچاری به این رشته روی آورده اند، تحصیل کرده های آن بیکار و مایوس اند (جالب این که اغلب هم سیگاری!) استادان آن اکثرا اکتیو و فعال نیستند و یا شغل دیگری دارند یا در ترجمه و تالیف و تدریس های روتین و تکراری غرق شده اند، تنها یکی دو دانشکده فعال در ایران برای این رشته وجود دارد، اکثرا ادامه تحصیل جامعه شناسی تا دکترا در ایران وقت زیادی می گیرد و تازه استثناست کسی که بتواند پس از دکترا جامعه شناس موفقی باشد! پایان نامه های کارشناسی ارشد و دکترا اغلب جنبه صوری و دکوری دارد و کمتر استفاده ای از آن میشود چرا که غالبا واقعا هم بی  ارزش و مملو از آمار سردرگم و گمراه کننده یا مسائل صرفا تئوریک هستند! از یک سو دولت و سیاست های رسمی کشور رغبتی به حمایت از این رشته ندارند چه در اوایل انقلاب قصد کنار گذاشتن آن را داشتند و اکنون نیز اصلا نمی دانند حرف حساب جامعه شناسان چیست؟ جز یکی دو جامعه شناس مثل دکتر افروغ و دکتر کچوئیان که فکر می کنم خود دولتی ها هم حرف اینها را نمیفهمند! از دیگر سو از جنبه غیر دولتی هم که انجمن و نهاد واقعا فعالی در جامعه شناسی وجود ندارد! همین انجمن جامعه شناسی ایران هم خود با مشکلات مالی روبروست!  از لحاظ دینی هم که مشکلی تاریخی بین دین و دین مداری با جامعه شناسی وجود داشته و.... اینها یک نگاه خیلی گذرا به مشکلات جامعه شناسی در ایران است که باید سالها و با دید جامعه شناسانه درباره آن بحث و نقد و بررسی صورت پذیرد. که خوشبختانه برخی اقدامات در این زمینه صورت گرفته از جمله جلسه اخیر انجمن جامعه شناسی که بیشتر به مشکلات جامعه شناسی پرداخت یا افرادی و سایت هایی که در این زمینه فعالیت هایی کرده اند.
به هر روی اینها بهانه ای بود که از بیش از ۲ ماه قبل یک نظر سنجی در وبلاگ قرار دهم و نظر بازدید کنندگان را در این زمینه جویا شوم. (گرچه قبلا اشاره کرده ام این نوع نظر سنجی ها به علل مختلف خیلی قابلیت تعمیم و نتیجه گیری ندارد). به هرحال سوال این بود:(( مشکل اساسی در جامعه شناسی ایران را کدام یک می دانید؟)) و پاسخ بازدیدکنندگان محترم وبلاگ که حدود ۸۰ نفر بودند به شکل نسبی در ذیل اشاره شده است.
مشکلات جامعه شناسی در ایران:
۱ - ضعف نظری و تئوریک: (۲۲ درصد)
۲ - اتکا به ترجمه: (۱۶ درصد)
۳  - عدم وجود نهادهای فعال: (۱۵ درصد)
۴ - ضعف اساتید و دانشگاه ها: (۱۳ درصد)
۵ - مشکل با دین رسمی: (۱۲ درصد)
۶ - توجه به جامعه شناسی کمی: (۹ درصد)
۷ - رقابت با حکومت: (هیچ پاسخ)
۸ - غیره: (۱۰ درصد)  
در پاسخ ها به روشنی آشکار است که ضعف تئوریک در جامعه شناسی ما، اتکا به ترجمه، ضعف اساتید و دانشگاه ها  و توجه به جامعه شناسی کمی (بیش از ۶۰ درصد پاسخها)  به عنوان مشکلاتی سخت افزاری مشکل اساسی در علوم اجتماعی تشخیص داده شده که همراه با دیگر معضلات وضع فعلی را برای ما رقم زده است. واکاوی بیشتر مشکلات جامعه شناسی و ارائه راهکارها و راه حل ها برای برون رفت از این وضع، وظیفه جامعه شناسان بزرگ ایران است که با توجه به اهمیت و نقش و کارکرد مهم این رشته علمی در اصلاح همه جانبه هر جامعه ای، این مسئله مهم و حیاتی به نظر می رسد.
برخورد با مارکس از نوع سوم
نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم تیر 1385 ساعت 11:44 شماره پست: 137
گزارشی از جلسات بازخوانی جامعه شناسی آلمان که توسط حلقه جامعه شناسی چارسوق اندیشه برگزار می شود تهیه کرده ام که امروز، سخنرانی دکتر منوچهر آشتیانی درباره کارل مارکس در روزنامه اعتماد ملی با عنوان برخورد با مارکس از نوع سوم چاپ شد. متن کامل این گزارش را در ادامه قرار می دهم. + متن گزارش در سایت روزنا

آغاز سخن
      منوچهر آشتیانی، جامعه شناس ۷۶ساله و استاد سابق دانشگاه ملی (شهید بهشتی) که ۱۱ خرداد ماه ۱۳۸۵ به آرا و اندیشه های کارل مارکس (۱۸۱۸ – ۱۸۸۳) می پرداخت، سخنان خود را با رویکردی کاملا مارکسیستی چنین آغاز کرد: مارکس که در سالهای آخر عمر دو دخترش از گرسنگی مردند، زنش بعد از مدتی که کلفت بود، مرد و خودش نیز از گرسنگی و سرما مرد، هرگز فکر نمی کرد یکی از طرفدارانش در چنین مقام مجللی از او سخن بگوید درباره جامعه شناسی او،  آن هم در ایران!  به زعم دکتر آشتیانی، مارکس نه جامعه شناس بود نه اقتصاددان، بلکه این علوم نزد او، دانشهایی برای راهنمایی  و رهنمود مبارزات پرولتاریایی بودند. صحبت از جامعه شناسی مارکس، صحبت از یک ناگویای گویا است؛ چرا که او جامعه شناس نیست اما اکثر نظریات دانشمندان جهانی جامعه شناسی از آرای مارکس مدد گرفته شده و بعضا نیز در ساختار بورژوایی آن را تقلیل داده و تحریف کرده اند. آشتیانی صحبت از مارکس را در سه قسمت پیگیری کرد: اول – کلیاتی راجع به جامعه شناسی و انواع آن   دوم – ویژگی های کلی جامعه شناسی مارکس در تخالف با جامعه شناسی آلمانی   و سوم – جامعه شناسی مارکس، اگر چنین چیزی وجود خارجی داشته باشد!

.....
مابقی نوشته در ادامه مطلب.....

گزارشی از جلسات بازخوانی جامعه شناسی آلمان که توسط حلقه جامعه شناسی چارسوق اندیشه برگزار می شود تهیه کرده ام که امروز، سخنرانی دکتر منوچهر آشتیانی درباره کارل مارکس در روزنامه اعتماد ملی با عنوان برخورد با مارکس از نوع سوم چاپ شد. متن کامل این گزارش را در ادامه قرار می دهم. + متن گزارش در سایت روزنا

آغاز سخن
      منوچهر آشتیانی، جامعه شناس ۷۶ساله و استاد سابق دانشگاه ملی (شهید بهشتی) که ۱۱ خرداد ماه ۱۳۸۵ به آرا و اندیشه های کارل مارکس (۱۸۱۸ – ۱۸۸۳) می پرداخت، سخنان خود را با رویکردی کاملا مارکسیستی چنین آغاز کرد: مارکس که در سالهای آخر عمر دو دخترش از گرسنگی مردند، زنش بعد از مدتی که کلفت بود، مرد و خودش نیز از گرسنگی و سرما مرد، هرگز فکر نمی کرد یکی از طرفدارانش در چنین مقام مجللی از او سخن بگوید درباره جامعه شناسی او،  آن هم در ایران!  به زعم دکتر آشتیانی، مارکس نه جامعه شناس بود نه اقتصاددان، بلکه این علوم نزد او، دانشهایی برای راهنمایی  و رهنمود مبارزات پرولتاریایی بودند. صحبت از جامعه شناسی مارکس، صحبت از یک ناگویای گویا است؛ چرا که او جامعه شناس نیست اما اکثر نظریات دانشمندان جهانی جامعه شناسی از آرای مارکس مدد گرفته شده و بعضا نیز در ساختار بورژوایی آن را تقلیل داده و تحریف کرده اند. آشتیانی صحبت از مارکس را در سه قسمت پیگیری کرد: اول – کلیاتی راجع به جامعه شناسی و انواع آن   دوم – ویژگی های کلی جامعه شناسی مارکس در تخالف با جامعه شناسی آلمانی   و سوم – جامعه شناسی مارکس، اگر چنین چیزی وجود خارجی داشته باشد!

سنخ شناسی انواع جامعه شناسی
     آشتیانی درباره جامعه شناسی و انواع آن به عقیده مارکس اشاره کرد که  خرد همواره در طول تاریخ و جامعه وجود داشته است البته نه همیشه به شکی ثابت یا خردمندانه! از منظر مارکس این مقوله درباره جامعه شناسی نیز صدق می کند و در طول تاریخ وجود جامعه شناسی (اما نه هماره به شکلی علمی)  امری انکارناپذیر است. نخستین رویکردها، اسطوره شناسانه و میتولوژیکی، بعد از آن الهیات اجتماع و تاریخ و بعد از آن فلسفه تاریخ و جامعه بوده و در نهایت پس از تجدد حیات دینی و رنسانس و بسط بورژوایی است که علم جامعه شناسی مطرح می شود و بعد از آن است که دو شکل کلی جامعه شناسی قابل انتزاع است که تمامی دیگر تقسیم بندی ها در جامعه شناسی نیز به یکی از این دو طیف تعلق دارند:
      الف – جامعه شناسی بورژوایی پوزیتیویستی: تمام جامعه شناسی های غرب با شکل ها وطیفها و نرم های مختلف در این نوع خلاصه می شود. این جامعه شناسی که گاه مصلحت جویانه است، گاه زیرکانه و گاهی هم ابلهانه، از ((آگوست کنت)) موسس جامعه شناسی آغاز شده و تا جامعه شناسی امروزی پراگماتیستی و رفتارگرایی آمریکایی تداوم یافته است.ا 
     ب – جامعه شناسی مارکسیستی پرولتاریایی: این سنخ جامعه شناسی که از سوی مارکس و ((انگلس)) و ((لنین)) و تمام احزاب کمونیستی تاسیس و تداوم یافته، نیاز کلی زحمت کشان جهان و ملت های دربند و ستمدیده و پرولتایی را در خود خلاصه کرده و تنها وجه اشتراکش با جامعه شناسی بورژوایی این است که هر دو نماینده اصیل مناسبات اجتماعی خودشان هستند. منوچهر آشتیانی در ادامه  به وجوه تفاوت این دو نوع جامعه شناسی به تفصیل اشاره کرد.:
      ۱ – جامعه شناسی بورژوایی: غیر تاریخی، فردگرا، معامله گر، مصالحه طلب، به دور از اقتصاد سیاسی (پلیت اکونومی) و در حالت دفاع و همکاری و آلت دست سرمایه داری جهانی شده است. افرادی مانند ((ریتزر)) یا ((چامسکی)) نیز که در این چارچوب به انتقاد از نظام سرمایه داری میپردازند، تنها استثناهایی اند که کافی نمی باشند؛  در حالی که در مقابل این، جامعه شناسی مارکسیستی: تاریخی، کلیت گرا، آمیخته با  اقتصاد سیاسی و از لحاظ روشی نیز منتقد و روشنگر و پرخاشگر و حمله کننده است.
      ۲ – جامعه شناسی بورژوایی به صورت رسمی از تکامل گرایی احتراز می کند و با مشی محافظه کارانه به سمت ثبات و انطباق (فیکسیسم و استاتیسم) حرکت می کند؛ برخلاف جامعه شناسی مارکسیستی که به تکامل جامعه و تاریخ توام با افت و خیز معتقد است و تغییر و تحول را یکی از ملاکهای تشخیص درستی و نادرستی آگاهی اجتماعی در جوامع می داند.
      ۳ – نقطه حرکت جامعه شناسی بورژوایی، تنها موقعیت و شانس هاست و از این رو موضوعات جانبی از قبیل امور شهری و فراغت و... جایگزین امور مهم مثل اقتصاد و حکومت می شود؛ در حالی که جامعه شناسی مارکسیستی همیشه توجه به حرکت، دفاع از طبقات محروم و توده ها و مبارزات آزادیبخش دارد و نه به شانس و اتفاق که به حرکت و انقلاب عقیده دارد.
      ۴ – جامعه شناسی بورژوایی فاقد شناسنامه است و در تحقیقات و محاسبات اجتماعی خویش مبانی کلی اقتصاد سیاسی و اجتماعی را  به فراموشی سپرده و در حقیقت، خود نمی داند چه می خواهد! در واقع آنها در رویکرد پراگماتیستی خویش، غرق در مصلحت جویی نفع طلبانه فردگرایی شده اند؛ و برخلاف این، جامعه شناسی مارکسیستی دارای هویت شناسنامه ای است، شناخت تضاد طبقاتی میان مجموعه نیروهای مولد و مجموعه مناسبات تولید در جامعه، در نقش ((اسم)) و شناخت تضاد بنیادی میان سرمایه مرده و کار زنده به عنوان ((فامیلی)) یک مارکسیست یا جامعه شناس پرولتاریایی مطرح است.
      ۵ – برخورد جامعه شناسی بورژوایی با مارکسیسم، تملک و غارت و پاره پاره کردن آن و استفاده سودجویانه و کینه توزانه از آن و پوشاندن لباس بورژوازی بدان است که در این شیوه غیر منطقی و التقاطی چند روش را دنبال می کنند: الف – مارکس جوان در آثار اولیه را انسان شناس واقعی می دانند و با مارکس پیر در آثار متاخر (مثل کاپیتال) که آن را مارکس خشن اقتصادی می نامند در تضاد قرار می دهند.   ب – مارکس متفکر آزاد فکر و روشنگر را مقابل انگلس متحجری قرار می دهند که ادعا می کنند آثار مارکس را تحریف کرده است.   ج – مارکس  و انگلس را بنیانگزار نظریات جامعه شناسانه و اقتصادی مارکسیستی می دانند و این مجموعه را در مقابل لنین به عنوان مارکسیست خطرناکی که فقط تقلید کرده، قرار می دهند.   د – مارکس و انگلس  و لنین را مجموعه ای برای نجات پرولتاریا محسوب می کنند و در مقابل نهضت های کمونیستی قرار میدهند که ادعا می کنند این احزاب به این میراث بزرگ خیانت کرده اند. در هر حال هدف این رویکرد جامعه شناسی بورژوایی سوء استفاده از مارکس و اغتشاش آگاهی پرولتاریایی و شکست بیداری و آگاهی و حرکت پرولتاریاست که غفلت بورژوازی از اندیشه های مختلف را در پی دارد؛ در حالی که جامعه شناسی مارکسیستی از تمام آن چه به عنوان اندیشه مترقی و یافته های تکنولوژیکی و صنعتی و علمی به صورت دیامات و هیستامات قرار دارد، استفاده می کند و به شکل سنتز و ترکیب نوین، تمام این یافته ها را در درجه ای بالاتر پالایش می کند.

تاثیرپذیرهای علمی مارکس
      دکتر آشتیانی در ذکر تفاوت آخر میان جامعه شناسی مارکسیستی و بورژوایی این نکته را اذعان کرد که مارکس تمام فرآیندهای دوران ساز علمی را مورد تحلیل انتقادی قرار داده و بازسازی می کند. آن گونه که مارکس در ارائه مفهوم بیگانگی هم از ((هگل)) و ((فوئرباخ)) و ((دموکریتوس)) استفاده می کند، هم از تعالیم دینی که تصریح کرده  است: ((ان الانسان لفی خسر)). در ضمن وی تصریح کرد که در زمینه استفاده مارکس از اندیشه های مختلف این ادعا را نیز می توان پذیرفت که مارکس در عقاید فلسفه سیاسی وامدار دانشمندان فرانسوی است، در عقاید اقتصادی کلاسیک از اندیشمندان بریتانیایی (مانند ((اسمیت)) و ((ریکاردو)) ) بهره گرفته و در حیطه فلسفه به طور کلی وامدار فلسفه آلمان (از جمله هگل و فوئرباخ) است.

مارکس و جامعه شناسی آلمان
      منوچهر آشتیانی در ادامه، ضمن تبیین اهمیت فلسفه و جامعه شناسی آلمانی، برخی شاخصه های جامعه شناسی آلمان را که در آثار و آرای ((زیمل))، ((وبر))، ((هابرماس))، ((مکتب فرانکفورت)) و... قابل مشاهده است را برشمرد و بر تفاوت نظر و عقیده مارکس در این زمینه ها تاکید کرد. وی این موارد را چنین برشمرد:
      ۱– در سیر کلی جامعه شناسی آلمان، نوعی مبارزه با عقلانیت کل طلبی که در فلسفه هگل نهفته است (پان لوگیسم هگلیانیستی) وجود دارد و همراه با این رویکرد، به مخالفت با تکامل گرایی میپردازند و می کوشند تطور را جایگزین تکامل کنند.  اما مارکس از این روش گریزان است و معتقد است انسان بدون جامعه معنا ندارد و خرد تنها درگفتگو و برخوردانسانها در جامعه ایجاد می شود.
      ۲-  نوعی بازگشت به معرفت شناسی کانتی بعد از مارکس در آلمان صورت می گیرد که منتهی به جداسازی تئوری از تاریخ است و ضمن رد هر نوع حتمیت گرایی معتقد است تاریخ میدان آشفته ای است که مورخ از سوی خود در آن نظم ایجاد می کند.
      ۳  – نوعی حرکت به سمت نمودگرایی و پدیدارشناسی و تسمیه گرایی در جامعه شناسی آلمان وجود دارد که ضمن ماهیت زدایی هستی اجتماعی، تمام مقولات بنیادی مارکس (از قبیل نیروهای مولد، مناسبات تولیدی، شیوه تولید، طبقات و تضاد طبقاتی)  فرضیات غیر قابل وصول اعلام شده و کنار گذاشته می شود.
      ۴ – در نهایت، در جامعه شناسی آلمان با این روش التقاطی ایدئالیستی، رویکرد صوری عقلانی ارجحیت می یابد، قانونمندی های عقلانی واقعیات اجتماعی  و تاریخی با اتهام تفکرات یوتوپیایی کنار گذاشته می شود، با توتالیته تاریخی و تاریخیت برخورد می شود و معنا و مفهوم کلی از تاریخ و جامعه حذف می شود و سرانجام ضمن عدول از اندیشه های مارکس به انحراف آن نیز دست می یازد.

بنیان های جامعه شناسی مارکس
      این استاد جامعه شناسی در ادامه در چند جنبه به جامعه شناسی مارکس پرداخت. در زمینه تکوین جامعه شناسی مارکس معتقد بود که در اصل، جامعه شناسی مارکس  نوعی اندیشه اجتماعی است که توسط مارکس و انگلس بنیانگزاری شده، به وسیله لنین کامل شده، نزد رهبران تئوریسین احزاب کمونیستی جهانی تکمیل شده و به صورت فعلی رهنمود کلی مبارزات پرولتاریایی قرار گرفته است. لذا برای بررسی آن باید تمام این جنبه ها و ابعاد را مورد بررسی قرار داد و از هیچ یک نباید غافل ماند. وی افزود دو اصل یا مبنای کلی، بنیان جامعه شناسی مارکس را می سازند:
      ۱ – سوسیالیسم علمی:  در تمام آثار مارکس نوعی سوسیالیسم علمی ( نه تخیلی) به شکل  پلیت اکونومی و اقتصاد سیاسی و زیربنا که آن را با عناوین  زیربنای اقتصادی، ساختار اقتصادی و زیربنای مادی مطرح کرده،  قابل مشاهده است. سوسیالیسم علمی مارکس توجهش به کار، تولید، نیروهای تولید، نیروهای مولد، شیوه تولید و مناسبات تولیدی است و معتقد است اگر این اصول را از مناسبات اجتماعی بگیریم، جامعه فرو می ریزد و در حقیقت هر نظام تولیدی با بیرون کشیدن این مناسبات که به مثابه استخوان یا پایه نظام اجتماعی هستند، نابود خواهد شد چه فئودالی باشد چه سرمایه داری! مارکس در این زمینه به کار تولیدی اجتماعی که آن را شاخصه انسان می داند، توجه ویژه ای نشان می دهد، اولین قدم برای ایجاد جامعه را کار می داند و معتقد است انسان یعنی کار!
      ۲– فلسفه علمی: دیگر بنیان جامعه شناسی مارکس، فلسفه علمی وی و توجه به مادیت دیالکتیکی (دیامات) و مادیت تاریخی (هیستامات) است. دیالکتیک از منظر مارکس، انواع و اقسام قانون مندی های حرکت ماده است که زندگی اجتماعی را شکل داده است و در آن تمامی روابط متقابل و متعامل و متعاکس میان تمام فرآیندها و پدیده ها در جامعه و تاریخ بررسی می شود و تضادها و گذار از تضادها و ارتقا به سمت بالاتر از تضاد ها در آن مد نظر است. تاریخ نیز خود واقعیت تاریخی و قانونمندی های آن است که دیالکتیک در آن شکل می گیرد.
      در اینجا دکتر آشتیانی مفهوم ماتریالیسم در اندیشه مارکس را بیشتر واکاوی کرد و افزود: مارکس مفهوم ماده را از دموکریتوس می گیرد که مکانیکی و غیر دیالکتیکی است و با مفهوم ماده در آرای فوئرباخ که اومانیستی و متافیزیکی است ترکیب می کند، در این مسیر وی میراث 2400 ساله ماتریالیسم را دیالکتیکی می کند و مادیت گرایی را با  حرکت تاریخی همراه می کند. مارکس در این حیطه سعی می کند با رویکردی غیرایدئالیستی و غیر روشنفکرانه و غیر هگلی، ماتریالیسم را دیاکتیکی کرده و دیالکتیک را ماتریالیستی کند. و از این ترکیب به عنوان رهنمود و ابزار مبارزاتی برای پیروزی پرولتاریای جهانی و نیرویی برای توده ها استفاده کند. دیالکتیک مورد نظر مارکس همچنین نباید به اصل ثابت متافیزیکی مبدل شود و مقابل خود دیالکتیک جبهه گیری کند. وی به حرکت اراده و انواع حرکات آن در طول تاریخ نیز توجه دارد و این مسئله به گفته آشتیانی به روشنی اتهام دگماتیسم را نیز از مارکس نفی می کند.

روش شناسی مارکس
     منوچهر آشتیانی در ادامه به روش شناسی مارکس اشاره و تصریح کرد: مارکس برای شناخت جامعه سوالهایی را مطرح می کند از جمله این که جامعه چیست؟ چگونه می توان به شناخت آن نائل شد؟ انسان اجتماعی چیست؟ تا چه اندازه ما اجتماعی زیست می کنیم؟ اما روش وی متفاوت از روشهای جامعه شناسی بورژوایی است و سوال را از ایده به سوال از خود جامعه منتقل می کند! او معتقد است انسانها آن گونه که زندگی اجتماعی خود را تولید می کنند، زیست می کنند و آنگونه زیست می کنند که می اندیشند.  وی در این مسیر سعی می کند با دو روش جالب به این سوالها پاسخ می دهد:
      ۱– روش ماکرو دیالکتیکی: مارکس در این شیوه برای شناخت جامعه به مناسبات گسترده و کلیت تاریخ توجه دارد. در این روش کلی، طبقه بندی در متن خود واقعیات انجام می شود و از درون فرآیندهای تاریخی هر جامعه ای به نحو ساختاری، مدلهای واقعی کار و تولید انسانی، مناسبات تولیدی و طبقات اجتماعی و... استخراج می شود و با توجه به زمان و مکان خود تحلیل می شود و سیر حرکت جوامع را می توان از این شیوه نتیجه گیری کرد. به ادعای دکتر آشتیانی، ماکس وبر نیز این روش را تکرار کرده و از مناسبات تاریخی مدلهای واقعی را انتزاع کرده و برای مثال به این نتیجه رسیده که حرکت کلی و تاریخی جوامع به سمت نسبی گرایی و عرفی گرایی (راسیونالیزاسیون و سکولاریزاسیون) است.
      ۲ – روش نمودشناسی دیالکتیکی: این روش که از آرای هگل وام گرفته شده، در مقابل روش قبل، میکرو محسوب می شود و البته بسیار پیچیده می باشد.  مارکس معتقد است برای شناخت پدیده های اجتماعی باید وارد آن پدیده شویم، از نزدیک به آن نگاه کنیم و به صورت دیالکتیکی آن را واکاوی کنیم. برای مثال حتی یک صندلی، مفهومی انسان مند است که نتیجه تولید انسانی است و تاریخ تجمع  و کار 1700 – 1800 ساله انسانی در آن قابل مشاهده است که بعد از تغییراتی که درچوب درخت ایجاد شده، معنای خاصی به خود گرفته است. و به همین ترتیب دیگر پدیده های انسانی و  اجتماعی از دید کارل مارکس قابل تبیین و تفسیر است.

جامعه شناسی شناخت مارکس
    دکتر آشتیانی که کتابی مفصل نیز در زمینه جامعه شناسی شناخت مارکس تالیف کرده، به این مقوله نیز پرداخت و ادامه داد: کارل مارکس به مانند دیگر اندیشمندان در جامعه شناسی معرفت از آگاهی و شناخت سوال می کند! از آگاهی غلط و آگاهی واقعی. وی در این زمینه از خود پروسه شناخت سوال نمی کند بلکه می پرسد در فرآیند هستی اجتماعی چه نوع تغییری ایجاد شده که آگاهی ایجاد می شود و به شکل غلط یا درست تداوم می یابد؟ او در این زمینه  از این واقعیت سوال می کند که در فرآیند تولید اجتماعی که مهم ترین عامل انسان ساز و تاریخ ساز و جامعه ساز است، چگونه انحراف صورت گرفته و کارگر با کار، تولید، جامعه و ماهیت انسانی کارگری اش بیگانه شده است؟ مارکس البته خود نیز پاسخ می دهد که این هستی بیگانه شده در مقطع روبنایی فکری و آگاهی تقلیل یافته و مغلوب و واژگونه ایجاد می شود که آن را ایدئولوژی غلط می نامد. بنابراین سوال مارکس در جامعه شناسی شناخت، سوال از خود هستی اجتماعی و واکاوی مسئله ایدئولوژی است که معتقد است به علت انحرافی بودن زیربنا به جای آگاهی در جامعه ایجاد می شود.

ظهور کمونیسم
      دکتر آشتیانی در ادامه  در پاسخ به این سوال انتقادی که آیا واقعا در این عصر می توان به انتظار ظهور کمونیسم باقی ماند؟ گفت: همانطور که همه نظریات یوتوپیایی به مرور ظهور می یابند، باید به این نکته اشاره کرد که آرای مارکس و پیروزی کمونیسم نیز یک شبه در صحنه تاریخ حاصل نمی شود و کمونیسم نوعی شیوه حادثه جویانه و شانسی و یکباره نیست که با یک یورش و حمله پیروز شود. به زعم این استاد جامعه شناسی گرچه بسیاری از آرای مارکس در یک قرن گذشته به وسیله بورژوازی جذب شده و ظهور پیدا کرده و مسائلی از قبیل بیمه ها، تعاونی ها، اوقات فراغت، کاهش زمان کار و رفاه نسبی و... به شکلی موذیانه توسط سرمایه داری ایجاد شده است، اما باید بدانیم که تحقق کامل یوتوپیای مارکسیستی بسته به واقعیات تاریخی است. دکتر آشتیانی همینطور درباره نقش احزاب کمونیستی و نقش پرولتاریا در این زمینه افزود: از آنجا که در اندیشه مارکسیستی اعتقاد به روابط متقابل زیر بنا و روبنا وجود دارد، پرولتاریا باید نظریات خود را در احزاب کمونیستی مطرح کنند و سازماندهی شوند و به سمت همبستگی کمونیستی حرکت کنند، چرا که مارکس معتقد بود اتحاد پرولتاریا نباید ماشینی یا مکانیکی باشد و البته در وضعیت امروزه که رفاه نسبی برای کارگران ایجاد شده و سرمایه داری با بازی های مختلف از قبیل همین جام جهانی فوتبال و... سعی در گمراهی کارگران امروزی دارند، نقش و وظیفه کمونیستها بسی سنگین تر از قبل است! آنها باید بدانند گرچه کارگران امروز مانند زمان مارکس نیستند، اما همواره حق  و ناحق و ستم در حق ناتوانان وجود دارد و حق است که باید بالاخره پیروز شود! دیگر آن که سختی و صعوبت مبارزات و طول راه نباید راهروان این راه سخت را خسته کند و باید مبارزه و تحمل کرد تا پیروز شد! البته دکتر آشتیانی تاکید کرد که سقوط سرمایه داری از همین امروز نیز هویداست! بن بست سرمایه داری در زیربنا و روبنا آشکار است و همین که با اسلحه و زور وارد کشورها می شوند و دموکراسی و لیبرالیسم را تبلیغ می کنند، یا برخی متفکرینشان مانند ((فوکویاما)) دم از پایان تاریخ می زنند، همه نشان از پرتاب سرمایه داری به سمت قرون وسطی و وحشت از قیام توده ها است. و البته در این میان حرکت کشورهای مختلف از جمله ایران به سمت مبارزه با سرمایه داری همه جای بسی امیدواری برای ایجاد کمونیسم و پوتوپیای مارکس است.

مارکس و مذهب
     دکتر آشتیانی در پاسخ به سوالی درباره رابطه مارکس و مذهب افزود: مارکس به عنوان میراث دار مبارزات بشر دوستانه بی شک حامی موسی و عیسی و محمد (ص) است و همه مذاهب بشر دوستانه  برایش مورد احترام است. اما واقعیت اینجاست که علیرغم حقیقتی که مذاهب در طول تاریخ به همراه داشته اند، آن چه انبیا خواسته اند در طول تاریخ تحقق نیافته و ایجاد و گسترش سرمایه داری، خود دلیلی بر عدم موفقیت کامل ادیان در طول تاریخ بوده است. دکتر آشتیانی از جمله معروف مارکس که می گفت: ((دین افیون توده هاست)) این برداشت را کرد که دینی که اصیل نیست و از ذات حقیقی خودش فاصله گرفته، در داخل جامعه، افراد متطابق با وضع موجود را به وجود می آورد و از همین جاست که سرمایه داری بهره برداری می کند  و مانند دیگر ابزارها از دین نیز به عنوان وسیله ای برای تحکیم خودش استفاده می کند. اما دینی که مقابله کند و مدافع طبقات محروم باشد، بی شک مورد احترام مارکس است. مثال واضح آن دیانت و عقیده ای است که ۷۰۰ – ۸۰۰ هزار جوان را بدون سوال و شکی وارد جبهه ها می کند و از آنها فقط یک پلاک باقی می گذارد و بی شک چنین جریانی قابل احترام است.
  
مارکس و نئومارکسیسم
   از جمله سوالات مطرح شده در پایان جلسه سخنرانی، رابطه مارکس و نئومارکسیسم و اشخاصی مانند ((هابرماس)) بود. دکتر آشتیانی در این زمینه معتقد بود: در دوران خاص پس از جنگ جهانی دوم که همراه با رشد سرمایه داری جهانی و مواجه با فروکش نهضت پرولتاریایی بود، مکتب های جانبی در کنار مارکسیسم پدید آمدند که با وجود آن که  برچسب مارکسیستی بر خود می زدند، اما در واقع اندیشمندان این مکاتب از جمله مکتب فرانکفورت، کمک و رهنمود بورژوازی بودند و سرمایه داری به وسیله اینها در داخل سوسیال دموکراسی از رشد مارکسیسم جلوگیری کرد. از جمله هابرماس که معتقد است باید از آزادی و مفرهایی که در سرمایه داری وجود دارد، استفاده کنیم برای حقوق خودمان و پیشرفت سرمایه داری بهره برداری کنیم. در حالی که تفکر مارکسیستی می گوید باید از هر مفری برای فروپاشی نظام سرمایه داری بهره بریم. در هر حال این نوع جریان های نئومارکسیستی هیچ جایگاهی میان توده ها و طبقه کارگر ندارند و به طور کامل شکست خورده اند و امروزه مبدل شده اند به نظریات شبه مارکسیستی آشتی طلبانه در خدمت سرمایه داری که به شکل دکوراتیو میان تعدادی از روشنفکران وجود دارد و علیرغم نقدهایی که بعضا توانسته اند بر مارکسیسم وارد کنند و خدماتی ناچیز به آن، بیش از آنکه  در خدمت توده های محروم باشند در تلاش برای رفع مشکلات سرمایه داری هستند!

پایان سخن
    پایان سخن دکتر منوچهر آشتیانی، خواهر زاده نیما یوشیج (شاعر نوگرای ایرانی) که سالها قبل، بنیانگزار کنفدراسیون دانشجویان جهان نیز بوده چنین بود که با وجود آن که بسیاری از مارکسیست های اصیل من را به عنوان مارکسیست واقعی قبول نداشته و نمی پذیرند، اما من همیشه سعی می کنم ضمن احترام به آرای مارکس و پذیرش خط مشی مارکسیستی، تا پایان عمر مدافع نهضت های مارکسیستی جهان باشم. 

ماکس وبر، جامعه شناس لیبرال
نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم تیر 1385 ساعت 10:39 شماره پست: 138


    اولین جلسه از سلسله نشست های بازخوانی جامعه شناسی آلمان، بازخوانی ماکس وبر (1864 – 1920) جامعه شناس و اندیشمند شهیر آلمانی بود که دکتر تقی آزاد ارمکی استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران در 28 اردیبهشت ماه در این رابطه سخنرانی کرد.  دکتر آزاد در ابتدای سخن بر این نکته تاکید کرد که از منظر وی،  وبر،  قطعا و صرفا جامعه شناسی آلمانی نیست! همانطور که ((ابن خلدون))، عرب و مسلمان و ((شریعتی )) صرفا شیعه و ایرانی نیستند! بلکه اینها شخصیت هایی جهانی و برای همه هستند و به همین دلیل هم هست که ما مجازیم و می توانیم درباره این جامعه شناسان سخن گوییم و به بازخوانی جامعه شناسی های مختلف بپردازیم. و بر همین مبناست که برای مثال آشنایی ما و دانشجویان ما از ((هابرماس)) و مکتب فرانکفورت و حتی وبر بیش از خود دانشجویان آلمانی است. وی افزود:  برای بازخوانی آرا و اندیشه های ماکس وبر من از این دریچه و به عنوان یک شخصیت خودمانی صحبت می کنم و البته سعی می کنم وبر را در ارتباط با مسائل اجتماعی اخیر ایران مورد بحث قرار دهم از آخر به اول و نگاهی به وبر امروز.
.....
مابقی نوشته در ادامه مطلب....

 منتشر شده در روزنامه اعتماد ملی ۲۲ تیرماه  ۱۳۸۵+ کلاسیک های جامعه شناسی آلمان - سایت روزنا

  اولین جلسه از سلسله نشست های بازخوانی جامعه شناسی آلمان، بازخوانی ماکس وبر (1864 – 1920) جامعه شناس و اندیشمند شهیر آلمانی بود که دکتر تقی آزاد ارمکی استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران در 28 اردیبهشت ماه در این رابطه سخنرانی کرد.  دکتر آزاد در ابتدای سخن بر این نکته تاکید کرد که از منظر وی،  وبر،  قطعا و صرفا جامعه شناسی آلمانی نیست! همانطور که ((ابن خلدون))، عرب و مسلمان و ((شریعتی )) صرفا شیعه و ایرانی نیستند! بلکه اینها شخصیت هایی جهانی و برای همه هستند و به همین دلیل هم هست که ما مجازیم و می توانیم درباره این جامعه شناسان سخن گوییم و به بازخوانی جامعه شناسی های مختلف بپردازیم. و بر همین مبناست که برای مثال آشنایی ما و دانشجویان ما از ((هابرماس)) و مکتب فرانکفورت و حتی وبر بیش از خود دانشجویان آلمانی است. وی افزود:  برای بازخوانی آرا و اندیشه های ماکس وبر من از این دریچه و به عنوان یک شخصیت خودمانی صحبت می کنم و البته سعی می کنم وبر را در ارتباط با مسائل اجتماعی اخیر ایران مورد بحث قرار دهم از آخر به اول و نگاهی به وبر امروز.

مطالعات وبر
      دکتر آزاد درباره جامعه شناس بودن ماکس وبر افزود: برخلاف عقیده بسیاری از متفکرین، من برآنم که وبر، جامعه شناس ترین جامعه شناسان و حتی بیش از ((کنت)) و ((دورکیم)) و ((زیمل)) جامعه شناس است! البته باید توجه داشت که ورود وبر به جامعه شناسی نه با اختیار که به اجبار بوده است. درباره وی ذکر شده است که مطالعات تاریخی، اقتصادی و حقوقی پایه و عمده مطالعات و علایق او را تشکیل می داد و او خود، نیز بیشتر می خواست حقوقدان و مورخ و اقتصاددان سیاسی باشد تا جامعه شناس! اما به عقیده ((جرج ریتزر)) جامعه شناس بزرگ آمریکایی، مشکلات فکری و روانی  که حتی وی را به فکر خودکشی نیز سوق داده بود، موجب شد به توصیه پزشکان به مطالعات جامعه شناختی، سفر و رهایی از مطالعات حقوقی و اقتصادی روی آورد. وبر در این مسیر سعی کرد طبق این توصیه، هم جهان را، تاریخ جهان را و سرمایه داری را بیشتر بشناسد و هم با نشر کتابهایی از جمله قواعد روش جامعه شناسی و تحلیل جامعه شناسی و مطالعات جامعه شناسی دین، به دیگران و اطرافیان ثابت کند که از سلامت کامل روانی بهره می برد. وبر در همین راستا غرب را بیشتر شناخت، تاریخ تمدن اروپا و سرمایه داری معاصر را مورد واکاوی قرار داد و به نتایج علمی نیز نائل شد. از همین جاست که وی در دو حیطه به خوبی جامعه شناس بودن خویش را نمایان می سازد: یکی در مطالعات تاریخی اجتماعی اش که در سال 1904 به کتاب ((اخلاق پروتستان و روحیه سرمایه داری)) منجر شد و دیگر آن که از سال 1909 به عنوان موسس انجمن جامعه شناسی آلمان وارد عمل شد.
      این استاد جامعه شناسی در مورد مطالعات وبر اضافه کرد: وبر در سیر مطالعات تاریخی اجتماعی خویش در مورد تمدن غرب به دو کانون و سوال بنیادی می رسد: اولا: چگونه این تمدن تاریخی غرب (مثلا روم)ایجاد شده و ماهیت آن چگونه است؟  ثانیا: این هستی مسلم زشت خوب دوست داشتنی به نام سرمایه داری و مدرنیته (مثلا آمریکا) چه ویژگی و خصوصیاتی دارد؟ وبر در این مطالعات به نیکی هم در نقش شارح سرمایه داری و هم به عنوان منتقد سرمایه داری عمل می کند و این فرصت و امکان را می یابد که خودش به عنوان فرد و ناظر درباره یک بخش تاریخ تمدن که برپاست، داوری و قضاوت کند.

مبانی جامعه شناسی وبر
      اصول و مبانی جامعه شناسی وبر، دیگر موضوعی بود که تقی آزاد ارمکی بدان پرداخت. وی در این زمینه گفت: جامعه شناسی وبر از لحاظ بنیادی تفاوت چندانی با داعیه دیگر جامعه شناسان ندارد و در اندیشه اش چهار مبنای کلی بررسی میشود: اول، نقد انسان گرایی: وبر مانند دورکیم، با اومانیسم و انسان گرایی که در فلسفه سنتی وجود دارد  و انسان را مرکز و کانون همه جهان و تحولات و اتفاقات می داند، مخالف است و به نقد آن می پردازد. دوم،  نقد تاریخ گرایی که در مارکسیسم نیز به چشم می آید. سوم، نقد جامعه گرایی و اعتقاد به اعتدالی در میان فرد و جامعه و چهارم، نقد طبیعت گرایی و ناتورالیسم. در اینجاست که می توان تلقی وبر را از جامعه شناسی در تعامل با دیگر جامعه شناسان درک کرد. وی خواننده و مفسر آثار همه پیشینیان و اندیشه های اجتماعی و فلسفی ماقبل از خویش است و متاثر از نیچه، دورکیم وفرهنگ آلمانی، جامعه شناسی وبری را بنیان می نهد. در اندیشه وبر، انگیزه های انسانی، طبیعت، قاعده مندی ها و ساختارهای اجتماعی هیچ یک به تنهایی مهم نیستند و انسان وبر، انسانی اجتماعی است که به کنش اجتماعی دست می زند. وی جامعه و تاریخ را محصول تعاملات انسانی می داند و در یک کلام، جامعه شناسی را علم شناخت کنش اجتماعی می داند.

ویژگی های جامعه شناسی وبر
    استاد دانشگاه تهران درباره ویژگی های جامعه شناسی وبر افزود: در بازخوانی آرا و اندیشه های اجتماعی این جامعه شناس آلمانی به سه ویژگی عمده بر میخوریم که می توان آنها را نیز از نظر گذراند. 1 -  دائره المعارفی بودن: جامعه شناسی وبر مجموعه ای از معارف و اندیشه های و ایده های عام متناقض است که بر همین اساس از وی روایت های متکثر و متناقض را نیز پدید آورده است. وبر بر اساس همین شاخصه دائره المعارفی داعیه خلق مفاهیم و توضیح منظومه جدید در مورد انسان و جامعه دارد. 2 -  اهمیت تاریخ: وبر نگاهی تاریخی به جامعه و انسان دارد. علیرغم این که وی تاریخ گرا نیست، اما اهیمت وافری برای تاریخ قائل است و اندیشه و جامعه شناسی او تاریخی است. و البته همین ویژگی است که جامعه شناسی او را در تخالف و تضاد با فرمالیسم و پوزیتیویسم قرار می دهد و شکلی تحلیلی و تطبیقی به آن می بخشد. 3 -  توصیفی بودن: در عین حال که وبر با اثبات گرایی میانه ای ندارد اما، جامعه شناسی اش داعیه توصیف دارد و از همین رو وقایع و جزئیات برای او مهم است. لذا کتابها و آرای  وبر تحت تاثیر حضور اندیشه حقوقی در منظومه فکری اش، سرشار از ذکر جزئیات و توصیف ها و شمارش موارد است.

وبر جامعه شناس لیبرال
      دکتر آزاد همچنین به عناصر شاخص در جامعه شناسی وبر نیز پرداخت و در این زمینه معتقد بود: اگر به اندیشه های اجتماعی وبر به عنوان یک جامعه شناسی خاص نظر افکنیم، این جامعه شناسی غیر از بنیانها و ویژگی هایی که ذکر آن رفت و بر اساس همانها، دارای سه عنصر حیاتی فرهنگ، اقصاد و سیاست است. او برخلاف اندیشمند بزرگ سلفش، کارل مارکس، به سنت و تحلیل جامعه شناسی که مبتنی بر اقتصاد است، حمله می کند، بر فرهنگ و جامعه نیز تاکید می کند و با این نوآوری جامعه را در ترکیب با اقتصاد و سیاست و فرهنگ قرار می دهد. وبر بر همین اساس جامعه شناسی پیچیده ای را ایجاد می کند که ابعاد متفاوتی دارد و  می توانیم با عنوان جامعه شناسی لیبرال از آن یاد کنیم. امروزه نیز جامعه شناسی جدید در پی همین رویکرد است  اما در هراس که علنا بازگشت به بنیانگزارانی از قبیل وبر  را اعلام کند. تقی آزاد در تشریح جامعه شناسی لیبرال وبر که در نقد رادیکالیسم اعلام حضور می کند و در قامت نقد بنیادگرایی، نقد اصالت گرایی و نقد تقلیل گرایی بروز و ظهور می یابد، به  برخی شاخصه های این نوع جامعه شناسی نقاد و لیبرال اشاره کرد:
       1 – وبر معتقد است که ما نمی توانیم برداشتی ساده و ابتدایی از پدیده های اجتماعی ارائه دهیم و از همین رو به لحاظ روش شناسی در پی بی طرفی است و جدایی ارزشگذاری از واقعیت.
       2 – برخورد با عقلانیت از ناحیه وبر، منطقی است نه طرفدارانه! از یک سو برای بازگو کردن نحوه تولید سرمایه داری دفاع می کند از عقلانیت ابزاری و در بعدی دیگر برای نقادی سرمایه داری ضمن نقد عقلانیت ابزاری، از عقلانیت ارزشی دفاع می کند.  
       3 – جامعه شناسی لیبرال وبر مقابل رادیکالیسم مارکسی، کنتی و پوزیتیویستی است و در آن بین عناصر سه گانه فرهنگ و اقتصاد و سیاست تعامل وجود دارد. 
        4 – دفاع از دموکراسی مشروطه در این جامعه شناسی لیبرال آشکار است و البته نشان از ایفای نقش وبر به عنوان فعال سیاسی هم هست. وبر در عین حال که خود را ناسیونالیست می شناسد، منتقد نژاد گرایی آلمانی است و در مقابل معتقد به جامعه ای عقلانی، سیال و قابل حرکت و طرفدار قانون و دموکراسی مشروطه است که هرگز پوپولیستی نیز نیست. 
        5 – در جامعه شناسی لیبرال وبر در عین حال که انسان درگیر سازوکارهای اجتماعی است اما می تواند به تاثیر گذاری بر ساختارها نیز نائل شود.

جامعه شناسی دین
    از مهم ترین حیطه های مورد توجه وبر در جامعه شناسی، غیر از جامعه شناسی اقتصادی، مسئله دین است که دکتر آزاد در این رابطه نیز اشاراتی داشت به گفته وی: آرای وبر آنقدر در جامعه شناسی دین تاثیر گذار بوده که هنوز هم جامعه شناسان دین مطرح جهان از جمله ((پیتر برگر)) وبری هستند. دکتر آزاد افزود: کانونی ترین عنصر در جامعه شناسی دین وبر، وظیفه است. او دینداری را امری خودخواسته و درونی و انگیزشی می داند که کنشگران انجام می دهند. در این رابطه لازم است به روش کار وبر اشاره کنیم که وی در این حیطه  ابتدا به تفسیر تحول در اندیشه دینی میپردازد و این که چگونه اندیشه دینی در طول تاریخ و مکانهای مختلف متحول شده و نیز بررسی این که سرانجام این تحول چیست؟ در بعدی دیگر وی بر آن است که نتایج خواسته و ناخواسته این تحول دینی را واکاوی کند. برای مثال وی در بررسی سرمایه داری به این نتیجه می رسد که سرمایه داری نوعی نتیجه ناخواسته ناشی از اخلاق پروتستانی است. البته از جمله بدفهمی ها در مورد وبر از همین جا ناشی شده که نوگرایی دینی در جوامع توسعه نیافته را مقدمه ایجاد سرمایه داری می دانند در حالی که وی این مسئله را به طور موردی و به عنوان یک نتیجه ناخواسته مورد بررسی قرار داده بود.

روش شناسی وبر
     از جمله سوالاتی که دکتر آزاد ارمکی بدان توجه کرد و بیشتر درباره اش سخن گفت، متدلوژی وبر بود که در این رابطه گفت: روش تحقیق وبر در جامعه شناسی مثل بینش وی سخت و غیر قابل دستیابی است. روش وی که با نام تفهمی تفسیری مشهور شده، ضمن تفسیر و مطالعه و فهم تاریخی، روشی کیفی و غیر کمی است.  او سعی می کند که در تحلیل روابط متغیرها، سنخ های نزدیک بهم و مرتبط را بررسی کند و از جمله برای بررسی رابطه دین و اقتصاد، رابطه هر دو را در حوزه فرهنگی مورد تحقیق قرار می دهد و تعمدا ((اخلاق)) پروتستان را در ربط با ((روحیه)) سرمایه داری مورد توجه قرار می دهد.  البته از جمله بدفهمی های دیگر در مورد وبر در این رابطه شکل می گیرد که اشخاصی از جمله ((آرون)) تحلیل و تفسیر را به تبیین تعبیر کرده اند و روش وبر را به جامعه شناسی پوزیتویستی نزدیک کرده اند. دکتر آزاد افزود: از جمله موارد مهم در اندیشه و روش وبر، عینیت جامعه شناختی است که علمی سخت و قابل مناقشه از جامعه شناسی پدید آورده است. به نظر من این عینیت تعریف ساده و ابتدایی ندارد و سنت جامعه شناختی، سنت مارکسی و دورکیمی و وبری است که خود، می گوید عینیت چیست؟ و انباشتگی مطالعات جامعه شناسانه است که واقعیت عینیت را روشن می سازد و مشخص می کند که انگیزه ها، خواسته ها، آرمانها، آرزوها، رفتارها،  نهادها، سازمانها و... کدامیک عینیت را تعیین می کنند.

بدفهمی ها از وبر
     سخن پایانی دکتر آزاد به سوء برداشت ها از وبر اختصاص داشت که در این زمینه معتقد بود: همراه بدفهمی هایی که از وبر و اندیشه وی در کل جهان اندیشه صورت پذیرفته چه در روش شناسی و چه در ربط اقتصاد و فرهنگ و غیره، ماکس وبر در ایران نیز دچار بدفهمی های خاصی شده است. در کل در یک قرن گذشته در ایران، مارکس را سیاستمداران و روشنفکران چپ مطرح کرده اند، دورکیم از سوی بوروکرات ها و آکادمیسن های کارمند دولت مورد توجه قرار گرفته و وبر نیز بیشتر توسط روشنفکران دینی و منتقدان مارکس مطرح شده است. این جامعه شناس کلاسیک آلمانی ضمن این که به اشتباه در کنار پوزیتویست ها قرار می گیرد  به عنوان ابزار و وسیله ای برای نقد اقتصادی گرایی و در تعارض با مارکس معنا پیدا کرده است. این مسئله موجب شده که جامعه شناسی وبری واقعی که در آن حیطه های مهمی که پوزیتویسم از آن ها غافل است از جمله مطالعات فرهنگی، جامعه شناسی دین، جامعه شناسی فرهنگی، جامعه شناسی هنر و ادبیات و موسیقی و رمان و تئاتر و... مغفول بماند. در حقیقت جامعه شناسی وبر در ایران ناقص است و روشنفکران دینی از جمله دکتر ((علی شریعتی)) با نگاهی ایدئولوژیک مارکس را با وبر و وبر را مارکس می خوانند و آن چه از وبر ارائه می دهند تنها سه – چهار تکه از وبر واقعی می باشد از جمله اهمیت دین، عدم اهمیت طبقات، اقتدار کاریزمایی، قفس آهنین که از همینها نیز استفاده و برداشت خاص خود را داشته اند و اندیشه ماکس وبر که می تواند به عنوان مکمل مارکس برای جامعه شناسی و جامعه ما مفید باشد به فراموشی و خطا رفته  است.
منتشر شده در روزنامه اعتماد ملی ۲۲ تیرماه  ۱۳۸۵+ کلاسیک های جامعه شناسی آلمان - سایت روزنا

تونیس، گماینشافت و گزلشافت
نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم تیر 1385 ساعت 10:51 شماره پست: 139
     پنج شنبه 28 اردیبهشت 1385 به بازخوانی آرای فردیناند تونیس اختصاص داشت که دکتر غلامعباس توسلی استاد باسابقه جامعه شناسی دانشگاه تهران در این رابطه سخنرانی کرد. دکتر توسلی سخن خویش را اینگونه آغاز کرد که کلاسیک ها در جامعه شناسی به اندیشمندانی اطلاق می گردد که متعلق به گذشته هستند، اما در طول تاریخ و هنوز نیز افکار و عقایدشان مطرح است. از این رو فردیناند تونیس (1855 – 1936) همراه با وبر و زیمل جزو جامعه شناسان کلاسیک آلمانی قرار می گیرد که با آن که در زمان حیات خویش چندان مطرح نبود، اما بعد از او اندیشه و آرایش مورد توجه قرار گرفت.

کلیات جامعه شناسی تونیس
     دکتر توسلی درباره شناخت کلی از جامعه شناسی تونیس افزود: تونیس جامعه شناسی را به دو شاخه اصلی محض و کاربردی تقسیم می کند. جامعه شناسی محض از منظر او، جامعه شناسی نظری و توجه به تئوری هاست و در جامعه شناسی کاربردی نیز  به انواع و اقسام فعالیتها در گروه ها و جمع های انسانی میپردازد. اما تونیس که آثار مختلفی در زمینه جامعه شناسی منتشر کرده، تنها در یک عرصه و براساس یک کتاب (گماینشافت و گزلشافت یا اجتماع و جامعه) که نظریه مهمش را در آن واکاوی کرده، مشهور شده است.

نظریه مشهور تونیس
     استاد دانشگاه تهران برای طرح تئوری مشهور تونیس از چند جنبه به آن پرداخت، ابتدا درباره سابقه مفهوم اجتماع و جامعه گفت: قبلا  و از سوی اندیشمندان مختلف نیز رابطه اجتماع و جامعه مطرح بوده اما تونیس توانسته جمع بندی کلی از این دیدگاه کرده و در کتابی به همین نام در بیش از 500 صفحه آن را تئوریزه کرده است. آن هنگام که ((افلاطون)) به فیلیا و سوفیا اشاره می کند، ((ابن خلدون)) به مفاهیم جامعه بدوی و حضری یا قبیله ای و شهری اشاره می کند، ((هابز)) از اراده ذاتی و اراده اختیاری می گوید، ((اسپنسر)) به تقسیم بندی جامعه سنتی و صنعتی می پردازد یا ((امیل دورکیم)) بحث از همبستگی مکانیکی و ارگانیکی می کند، همه بحث از نوعی تقسیم بندی دوگانه و دو نوع اساس و جوهر و ذات است که از سوی متفکرین گوناگون، مهم تشخیص داده شده و در این میان تونیس توانسته با نگاهی عمیق و همه جانبه، تفاوتها و تشابهات این دو سنخ را به طور کامل بررسی  کند. البته بیشترین نزدیکی تونیس با دورکیم است که این جامعه شناس فرانسوی نیز سعی می کند روند تکاملی ا ز جامعه ابتدایی تا مدرن را ترسیم کند و با ارائه دو مفهوم همبستگی مکانیکی و ارگانیکی (البته در تضاد اصطلاحی با نظریه عام تونیس) این مسئله را بسط داده است.
      توسلی درباره علت رویکرد تونیس به این مسئله ادامه داد: تونیس توجه فوق العاده ای به مسائل شهری و مدرنیته داشته که اولا به تبع دیگر جامعه شناسان و رویکرد کلی جامعه شناسی این مسئله بروز پیدا کرده ثانیا در مورد تونیس نوعی مسئله احساسی نیز هست. در واقع این جامعه شناس کلاسیک آلمانی نوعی تعلق خاطر و احساس علاقه به گذشته و جوامع پیشین داشته است و سعی می کند در ذکر خصلت ها برای شهر، خصال نیک اجتماع ها را برتر  و برجسته تر نشان دهد و به کرسی بنشاند، این مسئله ناشی از نوستالژی زندگی سنتی در جامعه آلمان نیز هست که خانواده و روابط طبیعی و همبستگی های درون ذاتی و مکانیکی (دورکیمی) هنوز در آن به چشم می خورد. جالب اینجاست که رشد نازیسم در طول قرن گذشته در آلمان نیز ناشی از همین رویکرد و همبستگی های درونی و قومی بوده است. به هرحال خود تونیس این مسئله را رد می کند و ادعا می کند وی به ارائه تیپ هایی دست زده و به دور از ارزشگذاری ها سعی در ارائه یک واقعیت علمی و تاریخی داشته است.

تبیین نظریه اجتماع و جامعه
      آنگاه غلامعباس توسلی به تبیین بیشتری در مورد نظریه تونیس پرداخت و افزود: به عقیده تونیس  گماینشافت یا اجتماع که به صورت طبیعی و اولیه و با اراده ذاتی و خودبخودی به وجود آمده شامل اجتماعات و قبایل و طایفه ها و تیره هاست که در آن روابط خونی و خویشاوندی حاکم است، روابط متقابل و همسایگی و دوستی و رفاقت همه احساسی است و جزو مقتضیات روزمره است، افراد جامعه با همدیگر روابط اندام واره و به قول تونیس، ارگانیک دارند، تمایز اجتماعی بسیار کم است و نهاد اصلی، خانواده است. و البته دارای انواعی نیز هست از جمله اجتماع های خونی، محلی، ذهنی، خویشاوندی، همسایگی و... که تونیس به هریک به طور جداگانه می پردازد. در مقابل گزلشافت یا جامعه،  جمعی انسانی است که سازمان یافته و با اختیار انسان شکل گرفته است و شاخصه آن اراده، تشکیلات، نقشه و برنامه است. خویشاوندی در این نوع، کمرنگ می شود، روابط، ثانویه و غیر احساسی، عقلانی و قراردادی می شوند و از حالت ارگانیک به سمت مکانیکی حرکت می کنند، تمایز اجتماعی در این نوع زیاد است و نهاد اصلی، دولت و اقتصاد است، حوزه جغرافیایی نیز از روستا به شهر مبدل می گردد.

اهمیت و کارکرد امروزی نظریه تونیس
     وی درباره اهمیت، نقش و کارکرد امروزی این تئوری افزود: جامعه چند فرهنگی و قومیت گرایی ها و نوستالژی و علاقه به گذشته از سوی برخی متفکرین در طول قرن اخیر همه شکلهایی جدید از اجتماع مورد نظر تونیس هستند که می توان ادعا کرد هنوز هم گماینشافت وجود دارد. در برخی جوامع مثل جامعه مسلمان یا ایتالیا و ایرلند این مسئله به شکل آشکارا وجود دارد و  در کل نیز در حالی که در جامعه مدرن و عقلانی زندگی می کنیم، وجود تعارضات غیر قابل انکار است و بسیاری از رفتارها و نظریات ما احساسی و غیرعقلانی است. در ایران ما نیز این مسئله با وضوع قابل تبیین است، جامعه از یک طرف خواهان پذیرش مدرنیته است اما وزنه سنت ها به حدی است که حرکت مدرنیته را با وقفه مواجه می سازد و حرکت های دائمی رفت و برگشتی میان مدرنیته و سنت و مابین اجتماع و جامعه به نحو روشنی قابل مشاهده است.

روش شناسی تونیس
     دکتر غلامعباس توسلی در پایان سخن ضمن تاکید بر این نکته که روش تونیس غیر پوزیتویستی، بینشی و همراه با تکنیک های روانشناختی است، درباره شیوه نگاه به تئوری تونیس افزود: نظریه تونیس نباید به عنوان یک واقعیت تاریخی یا گذار تاریخی مطرح شود. اجتماع و جامعه در هر زمان و مکانی ترکیبی است و به طور خالص وجود ندارد. در حقیقت به این نظریه باید به عنوان یک تیپ ایده آل نگاه شود و از همین روست که که درون اجتماع، جامعه و درون جامعه، اجتماع و خصوصیات و جزییات هر یک قابل مشاهده است، لذا در روستا قواعد اجتماعی قابل مشاهده است و در شهر نیز همبستگی مکانیکی و روابط خصوصی وجود دارد. امروز نیز نمی توان ادعا کرد در مدرن ترین شهرها هم گزلشافت اصیل و خالص وجود دارد. هماره در روند تاریخی جوامع شدت و ضعف میان اصول جامعه و اجتماع وجود داشته و البته این حقیقتی است که امروزه شدت و وسعت قواعد جامعه یا گزلشافت بیش از اجتماع است! و ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که حرکت به سمت گماینشافت در جهان امروزه، مبرا از سختی ها و مشکلات نیز نمی باشد و انسان را از عقلانیت و روابط قراردادی دور می کند که مشکلات و تبعات خودش را به دنبال دارد. به نظر دکتر توسلی، ایده آل، حضور ارزشها  و اخلاقیات در بطن جامعه مدنی است و همانطور که برخی جامعه شناسان به این موضوع نگاه کرده اند باید قواعد جامعه و اجتماع به صورت تلفیقی و ترکیبی مورد توجه قرار گیرد، بدین شکل که جامعه هم مستفاد از مدرنیته  و مدرنیزاسیون باشد و هم بتواند سنتهای صحیح، ارزشها و اخلاقیات را حفظ کند  چرا که انحصار در هر یک نه عملی است نه عاقلانه و منطقی!

     منتشر شده در روزنامه اعتماد ملی ۲۲ تیر ۱۳۸۵ + کلاسیک های جامعه شناسی آلمان: سایت روزنا

زیمل، جامعه شناسی در حاشیه
نوشته شده در شنبه بیست و چهارم تیر 1385 ساعت 18:24 شماره پست: 140
    بازخوانی آرای جورج زیمل (1858 – 1918) جامعه شناس کلاسیک آلمانی در روز 4 خرداد ماه توسط دکتر عباس کاظمی، عضو هیئت علمی و استاد دانشگاه تهران انجام گرفت. دکتر کاظمی در ابتدای سخنرانی بر این نکته تاکید کرد که زیمل جامعه شناسی غریبه و همیشه در حاشیه است، ((غریبه)) یا بیگانه ای که زیمل به عنوان یک تیپ در جامعه میشناسد، بیش از همه به خود زیمل باز می گردد. او علیرغم تلاش دوستانش نتوانست کرسی دانشگاه را کسب کند و با آن که استاد خطابه و صحبت بود، اما در مورد دانشگاه همیشه در آستانه در و به عنوان یک غریبه  حتی در جامعه شناسی مطرح است. زیمل سعی در ایجاد ارتباط میان رشته های دیگر علوم از قبیل هنر، ادبیات، روانشناسی، زیبایی شناسی و جامعه شناسی دارد و خود نیز در خاطرات روزانه اش می نویسد که می داند او بدون وارث روحانی است! زیملیسمی به وجود نمی آید و آن چیزی که از وی باقی می ماند به مثابه پولهای نقدی است که وراث هر یک به تبع نیاز خود از آن استفاده می کنند، چنان چه طبق همین پیش بینی رشته ها و اندیشمندان ومکاتب مختلف هر یک بهره خاص خویش را زیمل برده اند.

سه مرحله اندیشه زیمل
      عباس کاظمی درباره علایق زیمل به سه مرحله رشد اندیشه وی  که به تالیف سه کتاب خاص در این زمینه نیز منجر شده، اشاره کرد و این سه مرحله یا سه زمینه را چنین برشمرد:  1 – روان شناسی: اولین حوزه مورد علاقه زیمل، روانشناسی و تعاملات انسانی و اجتماعی است که نوعی روانشناسی زندگی روزمره محسوب می شود. در این زمینه وی تحت تاثیر ((داروین)) و ((اسپنسر)) معتقد به نوعی تکامل گرایی است  و در کتاب خود در این زمینه که که در سال 1890 و با نام ((تمایز اجتماعی)) چاپ شده، مفاهیمی چون فضا، انرژی، جهش و... را مطرح  می کند.  2 – فلسفه: دومین مرحله از سیر تکاملی اندیشه زیمل، فلسفه و اقتصاد است که اوج آن در سال 1900 به انتشار کتاب ((فلسفه پول)) منجر شد.  وی در این مرحله ضمن انتقاد از نظریه ارزش کار مارکس،  از اقتصاد پولی و پیامدهای مثبت و منفی آن سخن می گوید، و البته شبیه ((کارل مارکس)) نوعی نگاه منفی به تقسیم کار دارد و معتقد است تقسیم کار جدید نه تنها تولید سنتی را از بین می برد، بلکه هاله تقدس کالا برای مصرف کننده را از بین برده و کالا مستقل از فرد فرض می شود. او در همین راستا نگران است که مناسبات اجتماعی به مناسبات بین اشیا منتهی گردد.  3 – جامعه شناسی: زیمل با انتشار کتاب ((جامعه شناسی)) در سال 1908 به خوبی نشان می دهد که به مرور علایق جامعه شناسی اش بیشتر شده است! وی در این زمینه بحث از این می کند که جامعه چگونه ممکن شده است؟ و به بررسی مسائل جامعه شناسی، تعیین کمی گروه و تیپ های مختلف انسانی در جامعه می پردازد.

تعامل زیمل با تثلیث جامعه شناسی
      دکتر کاظمی ضمن قائل شدن سه گانه ای خاص در جامعه شناسی افزود: سه بنیان اساسی در جامعه شناسی را مارکس با سنت انتقادی، دورکیم با سنت پوزیتویستی و وبر با سنت تفسیری پایه گذاری کرده اند، جورج زیمل که در این میان نتوانسته سنت مشخصی در حد این تثلیث مقدس جامعه شناسی بنیان نهد، با هر یک از این شخصیت ها و سنتها نسبتی دارد که به آن نیز می توان پرداخت:
      الف – کارل مارکس: رابطه زیمل و مارکس در سه جنبه مطرح است: یکی تاثیراتی که زیمل از مارکس گرفته، دیگری نقدهای زیمل بر مارکس که  عمدتا فرض می شود فلسفه پول در نقد نظریه ارزش کار مارکس نشر یافته است. بعد سوم بهره برداری های اندیشه های مارکسیستی از زیمل است. چنان چه مارکسیست های هگلی که بر عناصر فرهنگی در جامعه مدرن تاکید می کنند یا ((لوکاچ)) که مفهوم شیئ وارگی را مطرح می کند و نیز ((بنیامین)) که به نقد مدرنیته می پردازد، همگی تاثیر پذیر از اندیشه های زیمل بوده اند. 
     ب – امیل دورکیم: دورکیم که همزمان با زیمل بود، تاثیرات زیادی از وی پذیرفت، فلسفه پول را در سالنامه جامعه شناسی اش چاپ میکرد و نقدهای زیادی بر آرا و کلیت جامعه شناسی زیمل وارد ساخت. به هر روی رابطه این دو، یک طرفه بود: با آن که دورکیم تاثیر پذیری زیادی از زیمل داشت و او را نقد و بررسی می کرد، اما زیمل هیچ توجهی به دورکیم نداشت، نه نقدی بر او وارد می ساخت و نه پاسخ نقدهای وی را می داد. 
      ج – ماکس وبر: ماکس وبر نیز همزمان با زیمل می زیسته و البته دوستی او با زیمل بسیار زیاد بود، سعی فراوانی در انتقال زیمل به محیط دانشگاه داشت، در نوشتن کتاب ((اخلاق پروتستان)) تاثیرپذیری فراوانی از فلسفه پول زیمل داشت و حتی در نوشته ای با عنوان ((زیمل به عنوان جامعه شناس)) به تحسین وی پرداخت و در مجموع اثرات آرای زیمل در کنش عقلانی یا نگاه منتقدانه به مدرنیته در آثار وبر به وضوح، آشکار است.

بازخوانی ها از زیمل
      دکتر کاظمی با تاکید بر میان رشته ای بودن و میراث عظیم چند بعدی زیمل به بازخوانی های مختلف از زیمل اشاره کرد که توسط اندیشمندان مختلف صورت گرفته و در هریک ابعاد خاص زیمل برجسته شده است که با توجه به تخصص دکتر کاظمی، بیش از همه به رابطه و بازخوانی اندیشمندان مطالعات فرهنگی از زیمل پرداخته شد:
      1 -  تقابل گرایی: ((لوئیس کوزر)) به معرفی زیمل تقابل گرا می پردازد، وی کتاب ((نظریه های تقابل اجتماعی)) را بر مبنای گزاره های زیملی تحلیل می کند و در کتاب ((کارکردهای کشمکش اجتماعی)) آن جا که از پیامدهای مثبت کشمکش و کارکردهای تقابل سخن می گوید، به روشنی از زیمل تاثیر پذیرفته است. چرا که زیمل اولین جامعه شناسی است که با نگاه مثبت و طبیعی و کارکردی به تضاد،  به کارکردهای هویتی و انسجام بخش کشمکش و تقابل نیز توجه دارد و معتقد است تضاد نه تنها نظام را با خطر مواجه نمی سازد که به تحکیم کلیت نظام منجر می شود.
      2 – تعامل گرایی: مکتب شیکاگو و خصوصا ((رابرت پارک))، در مقابل تقابل گرایی،  زیمل تعاملگرا را معرفی کرده اند. آنها با استفاده از مقاله مهم زیمل ((کلانشهر و حیات ذهنی))، (که به مانیفست مدرنیته مشهور شده) و تاکید  بر کنش متقابل، نظم اخلاقی در شهر، مشکلات کلانشهر و متروپل  و مسائل شهری را همه مورد توجه زیمل تعاملگرا می دانند.
      3 – پست مدرنیسم: بی نظمی و عدم مرزپذیری زیمل و نیز توجه خاص او به کلانشهر موجب شده برخی پست مدرنها از جمله ((زیگموند باومن)) زیمل را اولین جامعه شناس پست مدرن بدانند و توجه او به عناصر زندگی شهر، عناصر جزئی زندگی روزمره و بحران فرهنگ مدرن و تراژدی فرهنگ و تقابل فرهنگ ذهنی و عینی و... برای پست مدرنها مهم تلقی شود و از آن بهره گیری کنند.
      4 – فمینیست ها: دیگر بازخوانی زیمل از سوی فمینیست ها صورت گرفته با این مبنا که وی به مردانگی فرهنگ مدرن اذعان دارد و  نوشته هایی از او درباب زنان منتشر شده است، و از همین جا بهره هایی نصیب فمینیست ها شده و البته با بازخوانی او توسط فمینیست ها این انتقاد بر او وارد است که وی راه گریزی برای رهایی از مردانگی فرهنگ مدرنیته ارائه نداده است.
     5 – مطالعات فرهنگی: مطالعات فرهنگی قلمرویی غیر شته ای متشکل از مطالعاتی درباره زندگی روزمره، زیبایی شناختی زندگی و مرکب از رشته های علمی مختلفی از جمله جامعه شناسی، روانشناسی، ادبیات و... است که به زعم بنیامین کنار هم مونتاژ شده اند. از این منظر  زیمل از اولین جامعه شناسانی است که به مطالعات فرهنگی و زندگی روزمره پرداخته است. او از بعد زیبایی شناختی و هنری به زندگی روزمره توجه می کند، معتقد به شناخت اشکال زندگی روزمره و نه محتوای آن است و مجموعه کنش های متقابل متعدد و متضاد را در قالب اشکال قرار می دهد و هندسه اجتماعی را می شناسد. وی خود را در بند شکل علمی خاصی قرار نمی دهد، به قول ((آدورنو))، فلسفه را به نقدهای عینی سوق داد، فلسفه را علاقمند به امور روزمره و خرد می کند و در تلاش برای فهم دقیق و ظریف عناصر زندگی روزمره است و در واقع در همه اینها عناصری از مطالعات فرهنگی که امروزه بدان توجه می شود، قابل مشاهده است.  این مسئله بی شک ناشی از رجحان جامعه شناسی خرد و میکرو در اندیشه زیمل است.که او در عین حال که به جامعه شناسی کلان نیز عنایت دارد، اما  با مقایسه بدن و جامعه، از کنش ها به عنوان سلولهای بدن انسانی یاد می کند که نقش بنیادین در حفظ نظام دارند، از همین روست که تعاملات بی وقفه اجتماعی، زندگی روزمره و شهر و شهرنشینی برای زیمل اهمیتی دو چندان دارد.

متدلوژی زیمل
      دکتر کاظمی در پاسخ به سوالی درباره متدلوژی زیمل افزود: اشخاصی تاثیرپذیر از زیمل مانند کوزر با تاکید بر این که علم یعنی علم تجربی و این علم نیز روش خاص خود را دارد، نوعی روش تعاملگرا و تفسیری غیر پوزیتیو را به زیمل نسبت داده اند. اما در کل وی به جای توجه به امور کلان و انتزاعی از امور پیش پا افتاده و روزمره شروع می کند و در تقسیم بندی ریمون بودون که روش دورکیم را جمع گرایی روش شناختی برمی شمارد، متدلوژی زیمل برای شناخت اجتماعی نوعی فردگرایی روش شناختی است. مبنای تحلیل او فرد است  و برای درک تجربه زندگی روزمره نه از روش های اثباتی مثل پرسشنامه و مصاحبه که از روشی نزدیک به شیوه تفهمی وبر استفاده می کند با این تاکید که وی در پی فهم ذهنیت کنشگران نیست. برای مثال زیمل برای شناخت شهر، شهر را به مثابه متن و پرسه زن  را به مانند خواننده متن می داند و این پرسه زن است که به زعم زیمل شهر را در متن کنش متقابل می شناسد و با سنخ سازی های اجتماعی به درک تیپلوژی های گوناگون در شهر از جمله قاضی، غریبه، ماجراجو، خسیس، فقیر، ولخرج و... دست می زند.

زیمل غریبه در جامعه شناسی
      در نهایت دکتر عباس کاظمی بر این نکته تاکید کرد که بازخوانی های زیادی از زیمل صورت گرفته، در رشته های علمی متفاوتی از میراث فکری او استفاده شده و به تبع آن، نتیجه گیری های متفاوتی از این جامعه شناس کلاسیک آلمانی صورت گرفته که زیمل هیچ یک نیست و همه هست و  در واقع او برای ما نه آشناست نه بیگانه.... در حقیقت زیمل غریبه ای است در مرز آشنایی و گمنامی.


                  چاپ شده در روزنامه اعتماد ملی ۲۴ تیرماه ۱۳۸۵ + سایت روزنا: زیمل جامعه شناسی در حاشیه

جنگ و سوالهای بی پایان من!
نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم تیر 1385 ساعت 0:15 شماره پست: 141
جهان اطرافمان را همیشه جنگ فرا گرفته و ما در خاورمیانه سالهاست که جنگ را آن هم از نوع خونین آن  تجربه می کنیم. اما این روزها جنگی دیگر و فجایعی دیگر! امشب از خود می پرسیدم: چرا اینگونه شده؟
چرا نمی توانیم گفتگو کنیم؟ چرا صلح به یک آرزو بدل شده است؟
چگونه می شود که انسانها به این راحتی بر هم موشک و گلوله می بارند؟ دنیا را چه شده که راحت می شنویم هلاکت! یک عده و شهادت! عده ای دیگر؟ انگار از مورچگان صحبت می کنیم!
چگونه می شود که می شنویم: ایران باید موشک بیشتری به حزب الله بدهد تا بیشتر بر سر  مردم اسرائیل ببارد؟ چگونه می شود که می شنویم: رهبران دنیا  اینگونه احمقانه عمل می کنند؟! بوش آنگونه با بددهانی درباره مسائل صحبت می کند  و علنا حامی جنایات اسرائیلی هاست؟
چگونه جانیان و احمقان و نابخردان حاکمان مطلق جهان شده اند؟
چگونه هر دو گروه با مذهب و قشری گرایی و بنیادگرایی مذهبی توپ و تانک و موشک خود را گرم می کنند؟
چگونه در این میان زن و مرد و پیر و جوان و کودک لبنانی و اسرائیلی و فلسطینی فراموش شده اند!
چگونه اخلاق تنها برایمان به شعاری زیبا بدل شده؟! چگونه داریم ثابت می کنیم انسان گرگ انسان است!
چگونه سیاست و نفت و خاورمیانه و اقتصاد و تسلیحات و.... انسانیت را به وادی فراموشی برده است؟
چگونه بخاطر بازی های کثیف بزرگان، امشب کودکانی بسیار در بیمارستان و یا با ترس و لرز می خوابند؟آرزوها و بازی هایشان فراموش شده، آینده ای برایشان روشن نیست و از کودکی تجربه جنگ و مصیبت را دارند! مگر نبودیم خود ما که بچگی مان چگونه نفیر زشت آژیر را می شنیدیم و با خانواده به زیر زمین خانه می خزیدیم!
چگونه روشنفکری و حقوق بشر و آزادی و لیبرالیسم و دموکراسی و مدرنیته و... با آن قیافه ابلهانه شان نظاره گر تمام اینهایند و دم برنمی آرند!
صدها چگونه و صدها چرا در دل دارم! آخرینش این که چگونه امشب با وجود این سوالهای بی پایان، با آن که عکس این کودک لبنانی با تمام آرزوها  و آینده برباد رفته اش را می بینم.... راحت، سر بر بالین می گذارم و می خوابم؟!

خدای من! ببین مرا...
نوشته شده در جمعه سی ام تیر 1385 ساعت 9:46 شماره پست: 142
میلان کوندرا نویسنده بزرگ اهل کشور چک و ساکن فرانسه  از بزرگترین رمان نویسان جهان است و غالبا در نوشته هایش فلسفه ای برای زندگی ارائه می دهد و آثارش سرشار از جملات قصاری است آموزنده.... ۲ - ۳ داستان بلند از وی خوانده ام خصوصا رمان ((جاودانگی)) که خیلی تاثیر گذار بود و شاید درباره آن هم نوشتم. در جایی از این رمان (نقل به مضمون) می گوید اساس شرم از خطای شخصی ما ناشی نمی شود و در اصل از آن چیزی است که ما هستیم و باید باشیم! تحقیر نیز نه مایه ننگ که در نهایت اوج لذت ماست، ما می توانیم ذلت را برای خود پدید آوریم و از آن لذت بریم.... مثال هایی هم در این زمینه زده بود اما وقتی این را می خواندم خیلی فکر کردم که می شود از تحقیر و شرم و خرد شدن لذت برد؟
امروز  مثال نقض این حرف را با تمام وجود حس کردم! تحقیر و خرد شدن، شرم و شکستن! خودت شاهد باش ۴ تیر۸۵ شرمنده، له شده... اینجا را هم از خودم گرفتم که در آن بنویسم! خدای من با که بگویم؟ کاش می شد فریاد زد! کاش می شد غیر از این می شد! کاش این منطق را در زندگی ام به ثمر رسانم که تحقیر سرآغار پیروزی است! کاش نزدیکتر بودم به تو! کاش نزدیکتر بودی به من!  بعضی وقتها می بینم آنقدر از تو دورم که لفظ دور معنایی دربرابر این دوری ندارد! کاش می دیدمت! کاش می دیدی ام! کاش دستم را می گرفتی! کاش دستت را می دیدم! بعضی وقتها حس می کنم آنقدر ندیده امت که دیگر نمی شناسمت، آنقدر ندیده ای مرا که نمی شناسی ام! یکباره خودت را بر من چیره می کنی! می خواهی بگویی اگر تو دوری و نمی بینی، من هوایت را دارم! غرور و عجب و نقاب و برتری هایم همه هیچ هیچ هیچ می شود  در مقابل عظمت  و تقدیر تو! خدای من! لحظه ای سکوت... لحظه ای تامل .... لحظه ای با تو بودن... ببین مرا حتی لحظه ای تا ببینم تو را تنها لحظه ای!....    (۴ تیرماه ۱۳۸۵ ساعت ۸ شب)

وبر و جامعه شناسی معرفت
نوشته شده در شنبه سی و یکم تیر 1385 ساعت 15:44 شماره پست: 143
معرفی کتاب ماکس وبر و جامعه شناسی شناخت منوچهر آشتیانی
اشاره
یکی از آخرین فرزندان جامعه شناسی به عنوان علمی مدرن، جامعه شناسی معرفت است که با شناخت جامعه شناسانه شناخت های انسانی، سعی در واکاوی پیوندهای خاستگاهی شناخت آدمی با زمینه اصلی هستی اجتماعی و تاریخی انسان دارد. ماکس وبر در این میان از مطرح ترین اندیشمندانی است که در بنیادگذاری این حوزه فراخ علوم اجتماعی نقشی بسزا داشته است. جامعه شناسی تفسیری، مفهوم تفهم، تیپ ایده آل، مفهوم عقلانیت، تز راسیونالیزاسیون و... از جمله عناصری است که در جامعه شناسی معرفت وبر قابل بازخوانی است. فارغ از این مسئله یکی از اولین و برترین جامعه شناسان معرفت در ایران دکتر منوچهر آشتیانی است که به تالیفی عظیم در این زمینه در سال 1355 پرداخته است و در چند سال اخیر نیز در چهار کتاب آرای مانهایم، شلر، مارکس و وبر را در زمینه جامعه شناسی معرفت مورد نقد و بررسی قرار داده است. لذا یکی از بهترین زاویه های کنکاش در زمینه جامعه شناسی معرفت وبر، کتاب تالیفی دکتر آشتیانی استاد جامعه شناسی است که مدتی را نیز شاگرد آلفرد وبر (برادر ماکس وبر) در آلمان بوده است.
((ماکس وبر و جامعه شناسی شناخت)) برای اولین بار در سال 1383 توسط نشر قطره در تیراژ 1100 نسخه در 312 صفحه و با بهای 2500 تومان منتشر شده و مورد توجه علاقمندان جامعه شناسی معرفت قرار گرفته است. این اثر که در چهار فصل: 1 – شرح مختصر زندگی و آثار وبر 2 – طرح موضوع و مسئله ماکس وبر و جامعه شناسی شناخت 3 – بحث انتقادی درباره جامعه شناسی شناخت احتمالی وبر و 4 – منابع و مآخذ و تذکرات و ملاحظات و لیست آثار وبر و درباره وبر، در اختیار علاقمندان قرار گرفته با یادبود گادامر و آلفرد وبر استادان نویسنده به دیگر اساتید وی کارل لویت و دیتر هنریش که از سوی آشتیانی با عنوان ماکس وبر شناسان راستین معرفی شده اند، تقدیم شده است.
در این مقال سعی می شود معرفی اجمالی از این کتاب صورت پذیرد با ذکر این مقدمه که نثر کتاب مانند سخنرانی های آشتیانی روان و حماسی و تا حدودی مارکسیستی و البته آکنده از اصطلاحات و لغات آلمانی است و در کل برای آشنایی و نقد وبر و جامعه شناسی شناخت او (بیشتر از منظر مارکسیستی)، اثری قابل ملاحظه و خواندنی است.
مابقی نوشته در ادامه مطلب
منتشر شده در شماره ۴۲ مجله اینترنتی فصل نو + وبر و جامعه شناسی معرفت

معرفی کتاب ماکس وبر و جامعه شناسی شناخت منوچهر آشتیانی
اشاره
یکی از آخرین فرزندان جامعه شناسی به عنوان علمی مدرن، جامعه شناسی معرفت است که با شناخت جامعه شناسانه شناخت های انسانی، سعی در واکاوی پیوندهای خاستگاهی شناخت آدمی با زمینه اصلی هستی اجتماعی و تاریخی انسان دارد. ماکس وبر در این میان از مطرح ترین اندیشمندانی است که در بنیادگذاری این حوزه فراخ علوم اجتماعی نقشی بسزا داشته است. جامعه شناسی تفسیری، مفهوم تفهم، تیپ ایده آل، مفهوم عقلانیت، تز راسیونالیزاسیون و... از جمله عناصری است که در جامعه شناسی معرفت وبر قابل بازخوانی است. فارغ از این مسئله یکی از اولین و برترین جامعه شناسان معرفت در ایران دکتر منوچهر آشتیانی است که به تالیفی عظیم در این زمینه در سال 1355 پرداخته است و در چند سال اخیر نیز در چهار کتاب آرای مانهایم، شلر، مارکس و وبر را در زمینه جامعه شناسی معرفت مورد نقد و بررسی قرار داده است. لذا یکی از بهترین زاویه های کنکاش در زمینه جامعه شناسی معرفت وبر، کتاب تالیفی دکتر آشتیانی استاد جامعه شناسی است که مدتی را نیز شاگرد آلفرد وبر (برادر ماکس وبر) در آلمان بوده است.
((ماکس وبر و جامعه شناسی شناخت)) برای اولین بار در سال 1383 توس
ط نشر قطره در تیراژ 1100 نسخه در 312 صفحه و با بهای 2500 تومان منتشر شده و مورد توجه علاقمندان جامعه شناسی معرفت قرار گرفته است. این اثر که در چهار فصل: 1 – شرح مختصر زندگی و آثار وبر 2 – طرح موضوع و مسئله ماکس وبر و جامعه شناسی شناخت 3 – بحث انتقادی درباره جامعه شناسی شناخت احتمالی وبر و 4 – منابع و مآخذ و تذکرات و ملاحظات و لیست آثار وبر و درباره وبر، در اختیار علاقمندان قرار گرفته با یادبود گادامر و آلفرد وبر استادان نویسنده به دیگر اساتید وی کارل لویت و دیتر هنریش که از سوی آشتیانی با عنوان ماکس وبر شناسان راستین معرفی شده اند، تقدیم شده است.
در این مقال سعی می شود معرفی اجمالی از این کتاب صورت پذیرد با ذکر این مقدمه که نثر کتاب مانند سخنرانی های آشتیانی روان و حماسی و تا حدودی مارکسیستی و البته آکنده از اصطلاحات و لغات آلمانی است و در کل برای آشنایی و نقد وبر و جامعه شناسی شناخت او (بیشتر از منظر مارکسیستی)، اثری قابل ملاحظه و خواندنی است.

شرح مختصر زندگی و آثار
نویسنده در این بخش، زندگی وبر، حیات علمی و سیاسی او و داوری ها و نظریات مختلف درباره این جامعه شناس بزرگ آلمانی را واکاوی می کند و ضمن بررسی مفاهیمی چون عقل و اقتصاد و جامعه و معرفت نزد او و نیز بررسی کتاب اخلاق پروتستان و روحیه سرمایه داری به طور چشمگیری به رابطه مارکس و وبر می پردازد که به برخی از سرفصل های مطالب مطروحه می پردازیم.
1 – آشتیانی در بازخوانی زندگی وبر به این نکته اشاره می کند که وی استاد حقوق و سیاست اجتماعی و اقتصاد در دانشگاه برلین، فرایبورگ، هایدلبرگ و مونشن بوده، بنیانگذار انجمن جامعه شناسی و پایه گذار جامعه شناسی تفهمی محسوب می شود و آثار وی میان سه جریان جامعه شناسی تفهمی، تاریخ جهان و نظریه سیاسی نوعی وحدت ایجاد می کند و در نهایت سه شخصیت فیلسوف، مورخ و جامعه شناس ماکس وبر را به هم متصل می کند. البته آشتیانی تاکید می کند که ((زندگانی سیاسی ماکس وبر با تلاطم شایان توجهی روبرو گردیده است و همین امر به جامعه شناسی سیاسی او تلون شگرفی بخشیده و حتی گاه آن را تا حد جامعه شناسی فراگیر، تمام جامعه شناسی وبر وسعت داده است)). (صفحه 15) در همین حیطه از اقدامات سیاسی وبر می توان به آموختن زبان روسی بعد از انقلاب 1905 روسیه، راضی نمودن کارگران به حفظ وحدت کلی ملی، تشویق کلیسا به انجام رفورم های اجتماعی و منصرف کردن بورژوازی آلمان از اتکا به تفکرات ناسیونالیستی یکجانبه، مخالفت با سیاستهای جنگ طلبانه آلمانی در اوایل قرن بیست و... اشاره کرد. البته این موضوع موجب شده تحسین اندیشمندان مختلف از جمله ((کارل یاسپرس)) و ((هارناک)) را برانگیزاند که او را قوی ترین پیکر عقلانی اروپا می دانستند و در مقابل، مخالفت عده دیگری را موجب شود از جمله ((لوکاچ)) و ((مارکوزه)) که وبر را سخنگوی برجسته امپریالیسم آلمان در عصر ویلهلمی بر می شمردند.
2 – نویسنده در ادامه این سوال را مطرح می کند که آیا وبر دارای سیستمی مشخص است؟ و در پاسخ اشاره می کند که وبر ضمن دارا بودن تضاد در مراحل مختلف پژوهش، خود، شرح منظمی درباره سیستم جامعه شناسی خویش ارائه نکرده است، در اکثر موارد در نظراتش از علم فرهنگ به جای علم اجتماع سخن به میان آورده و نمی توان یک جامعه شناسی مشخص و سیستماتیک را از وی انتظار داشت. چنان چه ((وایس)) در پنج قلمرو تضادهای وبری را آشکار می کند: رابطه ارزشی و آزادی از داوری ارزشی – تفهم و شرح آن – فرآیند عقلانی شدن و عقلانیت – سپهر مقولات مرکزی وبر در سطوح تئوریکی و متدلوژیکی – فردگرایی در قلمرو نظر و روش. به هر صورت آشتیانی تاکید می کند که علیرغم این تناقض ها می توان جامعه شناسی وبر را در دو عرصه متمرکز دید چرا که ((وبر، لازم دیده است تا جامعه شناسی خود را به دو لحاظ تعیین کند و مستحکم سازد: یکبار به لحاظ علمی توانمندِ شرح و قادر به توصیف ... و بار دیگر از نقطه نظر علمی برای درک و تفهیم واقعیت های اجتماعی)). (ص 29).
3 – با توجه به نگاه مارکسیستی دکتر آشتیانی، نویسنده در جای جای کتاب از مقایسه وبر و مارکس غفلت نکرده و از ابعادی وبر را تاثیرپذیر از مارکس می داند از جمله در رفتار شناسی، جامعه شناسی دین و... و از ابعادی دیگر بین این دو اندیشمند تضاد قائل است. به ادعای نویسنده، وبر یک جانبگی های به زعم خود دگماتیک مارکس را من جمله تبعیت روبنا از زیربنا رد می کند و حدسیات نبوغ آمیز مارکس همانند شکست نهایی کاپیتالیسم وپیروزی پرولتا را رد می کند. آشتیانی در عین این که معتقد است موضع گیری های انتقادی وبر علیه مارکس، الزاما بورژوایی نیست و از دیدگاه جامعه شناسی دین، نظریات او بارورتر از تئوری های مارکس هستند (صفحه 40)، اما درعین حال جامعه شناسی شناخت مارکس را بسیار قدرتمندتر از وبر می داند و تاکید می کند روش او به شکلی است که ((به جای آن که به سوی روشن ساختن نحوه مناسبات تولیدی و مالکیت برود، بر عکس طبق رسم معمول در جهان بورژوازی به طرف تبیین مناسبات اجتماعی تعیین کننده حکومت می رود...گویا بحث بر سر احراز حق و تحقق عدالت در جامعه بشری نیست و پیام سوسیالیزه کردن جامعه در برابر بوروکراتیزه اجتماع و حکومت رنگ می بازد... این گونه تحلیلها اغلب توسط آن متفکرمآبانی انجام می گیرد که ...کام زندگی شان را از آخور سرمایه داری تا حدی سیر و لذا دستان فکرشان به افسار سرمایه داری تا حدی گیر است!)). (صفحه 42 و 43). در نهایت در این زمینه به کلام کارل لویت اشاره شده که توسط لوکاچ و اندیشمندان دیگری نیز تایید شده و آن این که ((ماکس وبر در اکثر برخوردهای خود با مارکس، نخست افکار او را سطحی و عامیانه می سازد و آن گاه غیر مستقیم به رد و نفی این افکار سطحی می پردازد)). ( صفحه 91).
4 – نویسنده در پایان این بخش همچنین به بحث عقل نزد وبر نیز می پردازد و نقدهایی بر آن وارد می سازد و نیز بحث هایی درباره اقتصاد و جامعه، اثر مهم وبر ارائه شده است.

طرح موضوع و مسئله «ماکس وبر و جامعه شناسی شناخت»
1 – در این فصل، نویسنده جامعه شناسی شناخت وبر را بیشتر مورد بررسی قرار می دهد. در ابتدا اشاره می کند که وبر و جامعه شناسی معرفت، رابطه ای سهل و ممتنع دارند! می دانیم که از یک سو وبر از پایه گذاران این سپهر است و از دیگر سو درباره این که او جامعه شناس معرفت است، سوالهای و تشکیک هایی وجود دارد! منوچهر آشتیانی در این زمینه می نویسد که آثار وبر با کسانی که صاحب اثر یا دارای تاثیر در جامعه شناسی شناخت هستند مثل مارکس و شئلر و مانهایم و لوکاچ و گورویچ و... قابل مقایسه نیست و تنها مقالاتی چند در این زمینه دارد! همچنین با مراجعه با دائره المعارف ها و تالیفات له و علیه وبر، نامی از او در سپهر جامعه شناسی معرفت نیست! در عین حال نمی توان از جامعه شناسی معرفت وبری غافل ماند که به واقع در همه زمینه ها ، همه جانبه نگر است، به جامعه شناسی تفهمی و تعمیقی عنایت دارد، سعی می کند به تشریح و تبیین فرآیندهای اجتماعی از حیث جریانهای شناختی نهفته در آن بپردازد و در سه پهنه جامعه شناسی دین، جامعه شناسی فرهنگ و مبادی و اصول جامعه شناسی از همه حیث (مقوله سازی ، تحلیل و متد) لایه هایی از جامعه شناسی معرفت را به نمایش می گذارد!
2 – در ادامه به تعاریفی از جامعه شناسی شناخت اشاره شده، آن گونه که گورویچ آن را ((بررسی روابط یا همبستگی های کارکردی بین گونه های مختلف معرفت و صورت های گوناگون آن... از یکسو و قالب های اجتماعی... و طبقات اجتماعی... و عناصر میکروسوسیولوژیکی از سوی دیگر)) می داند یا مانهایم که معتقد است جامعه شناسی شناخت ((یک نظام جدیدالتاسیس جامعه شناختی است که از دیدگاه نظریه ای، آموزه ای درباره پیوند وجودی شناخت برپا می دارد... و می کوشد تا این پیوند وجودی فکر را بر مبنای محتواهای مختلف معرفتی مربوط به گذشته و حال بشریت مشروح سازد.)) (صفحه 75). لذا به اعتقاد نویسنده جامعه شناسی شناخت در پی آن است که چگونگی تاثیر موقعیت اجتماعی فرد بر نحوه کارکرد و ساخت اندیشه و شناخت او را بشناسد و بالعکس.
3 – از دیگر موضوعات مهم در این بخش از نگاه نویسنده، تز راسیونالیزاسیون و بررسی عقلانیت در جامعه و تاریخ است. نویسنده اشاره می کند: وبر مشاهده می کرد که به تدریج دیانت، نقش خود را در ایجاد رفورم ها و اصلاحات اجتماعی از دست می دهد، نظریه های دینی به مرور فاقد اعتبار علمی و مشروعیت اجتماعی می شوند و جهان به سمت افسون زدایی و بیگانگی با خدا و عاری شدن از پیامبری حرکت می کند، در چنین جهانی به زعم وبر، الهیات، لیبرال می شود و دراینجاست که خرد و عقلانیت در زندگی انسان رشد می یابد، درونی شدن دیانت فردی رواج می یابد و جهان به سمت عقلانیت دائم التزاید حرکت می کند که وبر به تیپ شناسی و تبارشناسی و جامعه شناسی این عقلانیت گرایی در سرمایه داری جدید می پردازد و آشتیانی در دو سطح رابطه بنیادین میان راسیونالیزاسیون و سکولاریزاسیون را تشریح می کند. در ادامه به سه مفهوم راسیونالیته نزد وبر اشاره می شود و عقلانیت به مفهومی که در علوم تجربی به کار می رود، به معنای تفسیر مفهومی جریان های اجتماعی و به مفهوم اخلاق عملی مورد توجه قرار گرفته است. به هرحال دکتر آشتیانی بر این مدعا ست که ((آن چه از دیدگاه وبر در دورنمای گسترده پیدایش و تکوین دنیای مدرن هر ناظر منصفی را به نظاره می کشد، وجود تعاطی و تعاملی است که به طور مستمر بین کاپیتالیسم (یعنی نظام جدید سرمایه داری) و سکولاریسم (یعنی منش و شیوه زندگانی انسان های مدرن) و راسیونالیسم (یعنی نحوه تفکر انسان دوران مدرنیسم) وجود دارد.)) (صفحه 106) و البته نویسنده سعی کرده به ارتباط هر یک از این مفاهیم با جامعه شناسی معرفت نیز بپردازد.
4 – مبحث مورد توجه دیگر در این فصل، نظریه قرابت انتخابی یا تجاذب گزینشی وبر است که از دیدگاه نویسنده نوعی نظریه وابستگی متقابل است که اساس آن را روش گزینش تشکیل می دهد و با دیالکتیک نهفته در نظریه روبنا و زیربنای مارکس مرتبط است. ارتباط این نظریه با جامعه شناسی معرفت و پیوند آن با نظریات جامعه شناسی شناخت مارکس و شئلر به تشریح بیان شده و مصادیق این نظر در آرای وبر از جمله ارتباط میان اشکال ساخت های اجتماعی و اشکال معین اقتصادی، بین روابط روحی و عوامل مادی، قرابت انتخابی میان رهبران اصناف و طبقات و قرابت انتخابی درونی بین اصول ساختاری فرقه با ساختار دموکراسی که در دو اثر ((اخلاق پروتستان)) و ((اقتصاد و جامعه)) یافت می شود، تبیین گردیده است.
5 – مفهوم تیپ ایده آل نیز به عنوان یکی از عناصر جامعه شناسی شناخت وبر در بخشی مجزا مورد توجه نویسنده قرار گرفته است. بدین شکل که ابتدا به نظریات اندیشمندان مختلف در این زمینه اشاره شده، سپس مطالبی درباره تکوین و تشریح این مفهوم و رابطه آن با جامعه شناسی شناخت نگاشته شده است. نویسنده چهار نوع تیپ ایده آل را در نزد وبر از هم متمایز می کند و ضمن این تقسیم بندی (مفاهیم نوعی تیپ ایده آلی، تیپ های ایده ها، تیپ های ایده آل ایده آلها و تیپ های ایده آل مربوط به ساختارسازی های ارتباطات معنایی) معتقد است که تمایز وبر نسبت به دیگر اندیشمندانی از جمله ارسطو، سیسرون و مونتسکیو که قبلا نیز به سنخ آرمانی اشاره داشته اند، این است که تنها به کاری انتزاعی روی نیاورده و در واقع تیپ ایده آل را با قلمرو معرفت شناسی مرتبط کرده است. ((وبر می کوشد تا از طریق آن (ارتباط با معرفت شناسی) این سنخ آرمانی (یا تیپ ایده آل) را با واقعیات متیقن تجربی در قلمروهای گوناگون اجتماع و تاریخ نزدیک و گاه حتی عجین سازد، لذا الگو سازی وبر از یکسو بر اساس قواعد تجربی و اصول تجربه است... و از سوی دیگر او سعی می کند حاصل مطالعه جزئیات را در خدمت کلیت و تمامیت مقولات مفهومی تنظیم کننده آنها قرار دهد.)) (صفحه 139 و 140). به هرحال تیپ ایده آل وبر از مفاهیم مهمی است که آشتیانی آن را ابزاری مفید برای اندازه گیری می داند، در عین این که روشی ایستا نیست و با تغییرات جامعه تغیر می کند و در نهایت به نظر نویسنده نوعی الگوی تفهیمی است که قادر است در پهنه تشکیل مفهوم و مدل به جامعه شناسان یاری رساند و ضمنا ارتباط جایگاه این مفهوم مهم در عرصه جامعه شناسی شناخت وبر از زوایا و ابعاد مختلفی از سوی نویسنده مورد واکاوی قرار گرفته است.
6 – آخرین بحث در این بخش، بررسی مفهوم تفهم است که در آثار مختلف وبر و به عنوان بنیاد جامعه شناسی تفهمی نقش زیادی دارد و به اعتقاد نویسنده، این مفهوم، دانش جامعه شناسی وبر را به قلمرو میراث عظیم معرفت شناسانه اروپایی نزدیک می کند. نویسنده تاکید می کند که وبر در پی شناخت واقعیت اجتماعی پیرامون خویش است، او جامعه شناسی را علمی واقعی و دارای نظم و نظامی خاص می داند و در تلاش است که بخش های مختلف معنی رفتاری و موقعیتی جهان زندگی و حیات علمی را نسبت به هم مقایسه شونده سازد. وبر در تعریفی از مفهوم تفهم که آن را محصول فرآیند رفتار اجتماعی انسانی می داند، ((تفهم را بر حسب جهت گیری آن به سوی نمونه مفهومی و ارزشی که هم به نحو عقلانی و هم به گونه عاطفی ساختاربندی شده است، معنی می کند.)) (صفحه 185 و 186). به زعم آشتیانی وبر به این واقعیت رسیده بود که ((اساسا علم تاریخ و جامعه شناسی نمی توانند حاوی شناخت چیزی باشند مگر آن که در بطن هستی اجتماعی و تاریخی آنها مفهوم و معنا و دریافتی مضمر باشد.)) (صفحه 163). به هرحال دکتر آشتیانی در این بخش ضمن تشریح مفهوم تفهم و تقسیم بندی ها و انواع آن و بسط آن در جامعه شناسی شناخت وبر به کنش اجتماعی و ربط وثیق آن با تفهم، معنادار بودن کنش های اجتماعی، عمل اجتماعی و تاریخی انسان، کلیت اجتماعی و تاریخی و... هر یک به طور مفصل می پردازد و ارتباط این موضوعات با جامعه شناسی شناخت وبر را تشریح می کند. در نهایت نویسنده مدعی است که جامعه شناسی شناخت وبر بدون مفهوم تفهم بی معناست و ((عمل و کردار و کنش انسانی، طبق رای وبر، مولد و خاستگاه درک احساس مشترکی است که در بطن و متن درونیت و اجتماعیت یافتن اعمال (معنادار) آدمی پدید می آید و از اینرو هرگونه ارتباط پذیری نزد او عمیقا مترادف با معنی دار و یا فهمیدنی بودن است.)) (صفحه 192). و لذا اصطلاح مفهوم نزد او بیانگر شکل عینی موقعیت های رفتاری و کنشی است و از دیدگاه این متفکر آلمانی تنها جهانی که به مفهوم تفسیر یابنده در برابر ما قرار گیرد، جهانی تغییر پذیر و دگرگون شونده است!

بحث انتقادی درباره جامعه شناسی شناخت احتمالی ماکس وبر
نویسنده در این فصل و نیز ابتدای فصل پیشین به صراحت، تشکیک هایی درباره جامعه شناسی شناخت وبر مطرح می سازد و با آن که صراحتا در جای جای کتاب ضمن تشریح به نقد آرای وبر نیز پرداخته است، اما لازم می داند که در بخشی جداگانه نیز انتقادهای کلی دیگر را پیرامون برخی آرای وبر خصوصا در زمینه جامعه شناسی شناخت او مطرح سازد. در این زمینه درباره تیپ ایده آل، از نامعین بودن سنخ آرمانی و آرمان های سنخ بحث می شود و این سوال را مطرح می کند که ((این ایده آل است که مضمون سنخ را تعیین می کند و یا این سنخ است که محتوای ایده آل را می سازد؟)) (صفحه 197). همچنین درباره نظریه قرابت انتخابی وبر بحث و بررسی صورت پذیرفته و به تناقض ها و کلی نگری ها و سوالات و انتقادات در این زمینه اشاره می شود. سومین انتقاد در زمینه کار است و رویکرد مارکسیستی، نویسنده را واداشته تا این انتقاد را به وبر وارد سازد که وی ضمن بی اعتنایی به کار، آن را تنها به معنای اشتغال در نظر گرفته و با رویکرد خرد گرایانه و میکروسوسیولوژیکی از آن غفلت کرده است! بحث انتقادی دیگر نویسنده در زمینه مسئله تفهم است که ضمن توضیحی ادعا می کند وبر برای احتیاط از لغزیدن به سمت تفکر واقع گرایانه انتقادی و مارکسیستی، ملزومات و مقتضیات مربوط به واقعیات عینی زندگانی اجتماعی و تاریخی را آن طور که باید و شاید در تحلیل ها و محاسبات جامعه شناسانه خویش وارد نکرده است! آخرین انتقاد، مشکل عقلانیت یافتگی جوامع و شناخت انسانها نزد وبر است که در این زمینه نیز به تشریح بحث و نقد و بررسی صورت گرفته و در پایان سعی می شود به این سوال پاسخ داده شود که آیا می توان وبر را در زمره جامعه شناسان معرفت دانست یا نه؟

پایان
پایان سخن دکتر آشتیانی اشاره به جامعه ایران و امکان یا عدم امکان ایجاد جامعه شناسی معرفت در آن است که با الهام از عقاید مارکس و آدورنو تاکید می کند: ((جوامعی که در اثر استمرار قرنها عدم رشد مناسبات تولیدیِ نظام یافته... و دیکتاتوری عرفی و شرعیِ نابود کننده تفکر علم مند، از تکوین فرآیند گفتگوهای عقلانی... و ساختارهای نهادین آنها در جامعه و تاریخ، دور و مهجور مانده اند، بحث هایی از قبیل آن چه پیرامون ماکس وبر در اینجا به عمل آمده اند، احتمالا مبهم و مغشوق خواهند ماند.)) (صفحه 265). نویسنده تاکید می کند در چنین فضای مه آلود و مبهمی که پاسخ معرفت شناسانه برای آن ملت یا تصور ناکجاآبادهای غربت آلود است یا اندیشه های آرمان شناسانه و ایدئولوژی های حسرت برانگیز، در این موقعیت به احتمال زیاد امیدی به تولد جامعه شناسی علمی نیست و شاید برای رفع این نواقص ((عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی!!!))
منتشر شده در شماره ۴۲ مجله اینترنتی فصل نو + وبر و جامعه شناسی معرفت

۱ نظر:

ناشناس گفت...

You actually make it appear really easy together with your presentation however I to
find this matter to be actually something which I think I'd never understand. It kind of feels too complex and very extensive for me. I'm taking a look ahead
in your subsequent put up, I'll try to get the cling of it!

Review my webpage ... vakantiehuisjes