۱۳۹۰-۰۱-۰۷

آنچه نیکوست...

می گویند آنچه نیکوست از بهارش پیداست!
6 - 7 روز است که از بهار 90 می گذرد و تجربیات جالبی در همین آغازین روزهای دهه نود تجربه کردم (حالا آخرش می گویم نیکویی اش در چه بود)
1 - آغاز دهه هشتاد، هنوز دانشگاه نرفته بودم. عید سال 80 در پیش دانشگاهی نمونه دولتی فرهنگ شاغل به تحصیل بودم. کلاس عجیب و خوبی بود... 14 دانش آموز با فکر و سلیقه ها و رفتار متفاوت در یک کلاس پرت و دور افتاده از دفتر و بقیه کلاسهای مدرسه. اصلا فرهنگ در قم پیش دانشگاهی نداشت با نامه ای که ما نوشتیم و درخواست کردیم پیش دانشگاهی دار شد... راستی من رییس شورای دانش آموزی دبیرستان هم بودم. هنوز هم مانده ام من با این همه کم رویی ام چه طور یک دفعه می شدم رییس شورا یا از این قبیل! گرچه قبلش با آن علی مثلا انجمن اسلامی مدرسه را میگرداندیم.... او مقلد آقای خامنه ای و من مقلد آقای منتظری و آخرش البته معلوم شد که روشنگری های چه کسی بر دیگری چربید!
آغاز دهه هشتاد، شاید نشان نمی داد که ده سال عجیب و غریب را تجربه کنیم... بهار همان سال بود... آهان خرداد ماه بود که در منزل یکی از آشنایان در رودهن 10 - 20 روزی گذراندم تا تنهایی درس بخوانم برای کنکور... من که یک سال گذشته اش را از دست داده بودم و جدی نخواندم این 10  - 20 روز را هم درست نخواندم... آن ازمزاحمت های نگهبان خانه و آن هم از مشغولیتم برای انتخابات ریاست جمهوری .... 10 نفر کاندیدا بودند و معلوم بود که خاتمی رای می آورد اما من منتقدش بودم آن موقع ها اصولگرای آرمان گرایی بودم نه اصولگرا به معنای امروزی بلکه اصولی مثل آزادی و حقوق بشر و صداقت آن قدر برایم اهمیت داشت که نمی توانستم در برگه رای بنویسم خاتمی!... از همین رو بود که در همان رودهن رفتم پای صندوق و روی برگه نوشتم گوسفند و البته برگه رای را بیرون آوردم....
آغاز دهه هشتاد پر از تجربیات بکر و تازه برایم بود... در مرداد 80 بود که جواب کنکور آمد و رتبه ام 1039 و در زیرگروه علوم اجتماعی 442 شد... فامیل و اطرافیان خوشحال بودند و من که می دانستم این یک سوم ظرفیت درس خواندم هم نیست ناراحت! در همان ایام جواب کنکور بود که برادرم محمد را گرفتند تنها من و او در خانه بودیم و تجربه ای در حضور 3 - 4 ساعته ماموران برایم رقم خورد که شاید تا پایان عمر ماندنی باشد... داشتیم فیلم سکوت مخملباف را می دیدیم. بگذریم این داستانش خودش داستانی است!
در آغاز دهه هشتاد بخشی از زندگی ام رقم خورد آن لحظه که پشت تلفن دوستم علی که الان در قبرس دکترا می خواند به من گفت: علوم اجتماعی شهید بهشتی قبول شده ای... مثل اکتر فیلم ها شده بودم ... لحظاتی چند سکوت کردم و هیچ نداشتم بگویم.زود تلفن را قطع کردم و مبهوت ماندم... علایقم مدیریت و علوم سیاسی و بعد علوم اجتماعی بود... علاقه به حضور در دانشگاه تهران هم داشتم و امروز سرنوشتم اینگونه رقم خورده بود.... نمی دانستم راضی ام یا نه! نه راضی نبودم....
دهه هشتاد گذشت با ریاست جمهوری خاتمی با گرانی ها با افزایش سرسام آور قیمت مسکن با زندانی شدن ها با آمدن احمدی نژاد با اتمام دانشگاهم با قصد به رفتن به خارج از کشور با زبان خواندن با زندانی شدن آدم ها و شخصیت ها و فرارها با چارسوق اندیشه با قصد به ماندن در ایران و کار علمی با شروع به کار در قم با بسته شدن بیشتر فضا با انتخابات 88 با جنبش سبز با فتنه سبز با بازداشت شدن توسط اطلاعات و دادگاه ویژه با ایفای نقش در قم با شکست ها و پیروزی ها با زن نگرفتن ها با بی خیالی ها با افسردگی ها با خوشحالی ها با تصادف ها با سفرها با دوبی و استانبول و مکه و کربلا با ازدواج دو برادرم با ده ها دوست جدید با بزرگ شدن... دهه هشتاد برایم دهه بزرگ شدن و تجربه بود.
2 - سال 89 هم تمام شد... و سال 90 پیش رو. سعی می کنم بیشتر برنامه داشته باشم تا آرزو. امیدوارم به برنامه ها و اهدافم برسم برای خودم و برای اطرافیان و جامعه ام.
3 - عید امسال سفری 2 - 3 روزه و مقطع به تهران داشتم....
یک - فیلم جدایی نادر از سیمین فیلم خوبی است... فیلم زندگی است روایتی بی تفسیر از زندگی های مدرن امروزی... بسیار خوب پرداخت شده بود. بازی ها بسیار عالی و طبیعی و کارگردان و فیلمبردار هم دیده نمی شدند. ساعت 5-11 شب در سانسی فوق العاده با سینمایی مملو از جمعیت فیلم را با دوستانم علی و صادق  دیدیم. چند نکته برایم در این فیلم جلب توجه می کرد: مشکلات زندگی مدرن و مشکلات مدرن زندگی کردن - حضور مذهب در زندگی ما با وجود مدرن بودن گرچه فرهادی قضاوتی در این رابطه نکرده بود - دروغ و دروغ و دروغ و نقش آن در زندگی های امروزی شاید هم جامعه شناسی دروغ
دو - بازدید از برج میلاد را به همه پیشنهاد می کنم بلیط گرانی ندارد و از صبح تا شب پذیرای میهمانان است. بعد از بازدید از گالری های طبقات اولیه با آسانسور که 7 متر در ثانیه بالا می رود و درکمتر از یک دقیقه به آن بالا می رویم. سکوی دید باز که در فضای باز کل تهران را می توان دید و گنبد آسمان که قسمت شیشه ای بالای برج است و واقعا دیدنی است. در گنبد آسمان البته بخش هایی به تاریخ غنی ایران اختصاص داده شده است.
سه - بازدید از موزه ملی را هم توصیه می کنم. موزه ملی ایران بالاتر از میدان امام خمینی و در خیابان 30 تیر واقع شده است. من که قبلا موزه استانبول با آن همه بازدید کننده  و توریست خارجی دیده بودم واقعا اینجا تاسف می خوردم ترکیه و موزه توپکاپی و ایاصوفیه و... در قبال آثار 5000 - 6000 ساله ایرانی واقعا حرفی برای گفتن ندارند.... بازدید از این موزه را هم به تمام کسانی که تابحال آن را ندیده اند توصیه می کنم. خصوصا که در طبقه دوم موزه، منشور کوروش کبیر در معرض بازدید قرار گرفته است. وقتی در آنجا حضور پیدا کردم مثل این که روح بزرگ کوروش نیز حضور داشت همو که ایران را اینگونه بزرگ کرد و چند هزار سال قبل در فکر حقوق بشر و وحدانیت بود و امروز ما ایران را این کرده ایم!!! این منشور نیز فکر می کنم تا اواخر فرودرین ماه در ایران باشد و به بریتانیا بازگردانده می شود.
چهار - حدود 3 روز هم ماشینم را در پارکینک راهنمایی رانندگی خواباندند. وقتی با دوستان در حال رفتن به خانه دو نو جوان تازه ازدواج کرده می رفتیم به خاطر 107  تا سرعت در بزرگراه باکری یک پلیس  معمولی ماشین را گرفت و به پلیس نامحسوس سپرد و برای 2 - 3 روز دردسر ما شروع شد.... البته صحنه های جالبی در ستاد ترخیص و... دیدم که توفیقی اجباری بود همچنین پرداخت کل خلافی های ماشین و عوارض و بدبختی و مکافات های روتین اینگونه موارد.

نمی دانم این بهار تا حالا نیکو بوده  که کل این سال نیکو باشد... یا اصلا خوب است به این مثل ها توجه کرد یا باید کارمان را بکنیم... به هر حال این نیز بگذرد!

هیچ نظری موجود نیست: