به لطف یک همراه خوب این هفته یک سفر 22 ساعته به مشهد داشتم. امام رضا دوست خوبی است اگر با او احساس دوستی کنی.
در حین سفر آن همراه گفت من هر چه خواسته ام تا حالا از امام رضا گرفته ام ... من هم شوخی ام گرفت و گفتم باید هم بده ما این همه هزینه می کنیم و می آییم و می رویم و بالاخره باید هوای ما را داشته باشد واز این حرفها...
شب که حرم رفتیم جلوی ضریح در قسمت پایین پا ایستاده بودم و نگاه می کردم و مردم را می دیدم و ضریح را می دیدم و فکر می کردم... ناگهان پیرمردی قد کوتاه که به شمالی ها می خورد با حالتی غمناک به سمت من آمد؛ دیده بوسی کرد و دستی به رویم کشید و نگاهی به ضریح کرد و گفت ما هر چه داریم از این آقا داریم... و رفت.
در آن سو دو جوان پشت به ضریح کرده بودند و تابلوی جواهری که در قسمت بالای ضریح قرار دارد و نمی دانم اصلا برای چیست نگاه می کردند داخل آن کمی جواهر و گردنبند و شمشیر و... هست .. آن دو با حسرت به جعبه نگاه می کردند و آن یکی می گفت گوشواره اش را ببین و این یکی می گفت خداد تومن می ارزد! پشت شان به ضریح همان آقا بود و اینها را می گفتند. ظاهرا آنها باطن ما را داشتند که ظواهر دنیا خیلی وقتها ما را از معنویات و اصل زندگی غافل می کند!
در حین سفر آن همراه گفت من هر چه خواسته ام تا حالا از امام رضا گرفته ام ... من هم شوخی ام گرفت و گفتم باید هم بده ما این همه هزینه می کنیم و می آییم و می رویم و بالاخره باید هوای ما را داشته باشد واز این حرفها...
شب که حرم رفتیم جلوی ضریح در قسمت پایین پا ایستاده بودم و نگاه می کردم و مردم را می دیدم و ضریح را می دیدم و فکر می کردم... ناگهان پیرمردی قد کوتاه که به شمالی ها می خورد با حالتی غمناک به سمت من آمد؛ دیده بوسی کرد و دستی به رویم کشید و نگاهی به ضریح کرد و گفت ما هر چه داریم از این آقا داریم... و رفت.
در آن سو دو جوان پشت به ضریح کرده بودند و تابلوی جواهری که در قسمت بالای ضریح قرار دارد و نمی دانم اصلا برای چیست نگاه می کردند داخل آن کمی جواهر و گردنبند و شمشیر و... هست .. آن دو با حسرت به جعبه نگاه می کردند و آن یکی می گفت گوشواره اش را ببین و این یکی می گفت خداد تومن می ارزد! پشت شان به ضریح همان آقا بود و اینها را می گفتند. ظاهرا آنها باطن ما را داشتند که ظواهر دنیا خیلی وقتها ما را از معنویات و اصل زندگی غافل می کند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر